عشق تو در جان من اي جان من شاعر : عطار آتشي زد در دل بريان من عشق تو در جان من اي جان من رحم کن بر ديدهي گريان من در دل بريان من آتش مزن در نگر آخر بهسوز جان من ديدهي گريان من پرخون مدار گوش ميدار اين غم پنهان من سوز جانم بيش ازين ظاهر مکن چارهاي ساز و بکن درمان من درد اين بيچاره از حد درگذشت کج مکن چون زلف خود پيمان من خود مرا فرمان کجا باشد وليک زاريي باشد نه فرمان زان من هرچه خواهي کن تو به داني از آنک آب زن در آتش سوزان...