اي صبا گر بگذري بر زلف مشک افشان او

اي صبا گر بگذري بر زلف مشک افشان او شاعر : عطار همچو من شو گرد يک يک حلقه سرگردان او اي صبا گر بگذري بر زلف مشک افشان او وز سر زلفش نشاني آر ما را زان او منت صد جان بيار و بر سر ما نه به حکم گاه خود را گوي گردان در خم چوگان او گاه از چوگان زلفش حلقه‌ي مشکين رباي شرق تا غرب جهان از زلف مشک افشان او خوش خوش اندر پيچ زلفش پيچ تا مشکين کني تا پريشاني نيايد زلف عنبرسان او ني خطا گفتم ادب نيست آنچه گفتم جهد کن نوش کن بر ياد من از چشمه‌ي حيوان...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي صبا گر بگذري بر زلف مشک افشان او
اي صبا گر بگذري بر زلف مشک افشان او
اي صبا گر بگذري بر زلف مشک افشان او

شاعر : عطار

همچو من شو گرد يک يک حلقه سرگردان اواي صبا گر بگذري بر زلف مشک افشان او
وز سر زلفش نشاني آر ما را زان اومنت صد جان بيار و بر سر ما نه به حکم
گاه خود را گوي گردان در خم چوگان اوگاه از چوگان زلفش حلقه‌ي مشکين رباي
شرق تا غرب جهان از زلف مشک افشان اوخوش خوش اندر پيچ زلفش پيچ تا مشکين کني
تا پريشاني نيايد زلف عنبرسان اوني خطا گفتم ادب نيست آنچه گفتم جهد کن
نوش کن بر ياد من از چشمه‌ي حيوان اوگر مرا دل زنده خواهي کرد جامي جانفزاي
چون ببيني جانفزايي لب و دندان اوگر تو جان داري چه کن بر کن به دندان پشت دست
گو به جان تو فرو شد روز اول جان اوگو فلاني از ميان جانت مي‌گويد سلام
درد او از حد بشد گر مي‌کني درمان اوجان او در جان تو گم گشت و دل از دست رفت
عرضه کن اين قصه‌ي پر درد در ديوان اوچون رسي آنجا اجازت خواه اول بعد از آن
ورنه حالي بر زمين دوزد تو را مژگان اوچشم آنجا بر مگير از پشت پاي و گوش‌دار
تا چنان کو گفت برساني به من فرمان اوهرچه گويد يادگير و يک به يک بر دل نويس
صبح را مژده رسان از پسته‌ي خندان اوچند گريي اي فريد از عشق رويش همچو شمع


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط