اي سيه گر سپيد کاري تو شاعر : عطار سرخ رويي و سبز داري تو اي سيه گر سپيد کاري تو با شب و روز در چه کاري تو من به جان سوختم بگو آخر زانکه بس بوالعجب نگاري تو روز به کار تو کي توانم برد دلبري سخت بي قراري تو کار ما را قرار مي ندهي زانکه همرنگ روزگاري تو نيست بويي ز وصل تو کس را راستي نيک غمگساري تو غم من خور که غم بخورد مرا که ازين غم خبر نداري تو زان سبب شادماني از غم من گر به خوبي گل بهاري تو بلبل شاخ عشق عطار است ...