جانا دلم ببردي در قعر جان نشستي شاعر : عطار من بر کنار رفتم تو در ميان نشستي جانا دلم ببردي در قعر جان نشستي چون تو بجاي جانم بر جاي جان نشستي گر جان ز من ربودي الحمدلله اي جان يعني تو نور چشمي در چشم از آن نشستي گرچه تو را نبينم بي تو جهان نبينم در خون دل نشاندي در لامکان نشستي چون خواستي که عاشق در خون دل بگردد در زير خدر عزت چندان نهان نشستي من چون به خون نگردم از شوق تو چو تنها چون جويمت که در جان بس بي نشان نشستي گفتي مرا چو جويي...