درج ياقوت درفشان کردي شاعر : عطار ديو بودي و قصد جان کردي درج ياقوت درفشان کردي هر دو لب را شکرستان کردي شکري خواستم از لعل لبت روي از آستين نهان کردي گفتم اين لحظه يافتم شکري با چنين لب چرا چنان کردي وا گرفتي ز بيدلي شکري گر تو بر خشم سر گران کردي از سبک روحي تو اين نسزد دلم از وصل شادمان کردي عشوه دادي مرا در اول کار چشمم از هجر خونفشان کردي آخر کار چون ز دست شدم تا مرا پشت چون کمان کردي ريختي تير غمزه بر رويم دل من...