ترسا بچه‌اي ديشب در غايت ترسايي

ترسا بچه‌اي ديشب در غايت ترسايي شاعر : عطار ديدم به در ديري چون بت که بيارايي ترسا بچه‌اي ديشب در غايت ترسايي طرف کله اشکسته از شوخي و رعنايي زنار کمر کرده وز دير برون جسته ترسا بچه چون ديدم بي توش و توانايي چون چشم و لبش ديدم صد گونه بگرديدم اندر بر من بنشست گفتا اگر از مايي آمد بر من سرمست زنار و مي اندر دست ما از تو بياساييم وز ما تو بياسايي امشب بر ما باشي تاج سر ما باشي دارم ز تو صد منت کامشب بر ما آيي از جان کنمت خدمت بي منت و بي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ترسا بچه‌اي ديشب در غايت ترسايي
ترسا بچه‌اي ديشب در غايت ترسايي
ترسا بچه‌اي ديشب در غايت ترسايي

شاعر : عطار

ديدم به در ديري چون بت که بياراييترسا بچه‌اي ديشب در غايت ترسايي
طرف کله اشکسته از شوخي و رعناييزنار کمر کرده وز دير برون جسته
ترسا بچه چون ديدم بي توش و تواناييچون چشم و لبش ديدم صد گونه بگرديدم
اندر بر من بنشست گفتا اگر از ماييآمد بر من سرمست زنار و مي اندر دست
ما از تو بياساييم وز ما تو بياساييامشب بر ما باشي تاج سر ما باشي
دارم ز تو صد منت کامشب بر ما آيياز جان کنمت خدمت بي منت و بي علت
در حال دلم دريافت راهي ز هويداييرفتم به در ديرش خوردم ز مي عشقش
در دير مقيمي شد دين داد به ترساييعطار ز عشق او سرگشته و حيران شد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط