ترسا بچهاي ديشب در غايت ترسايي شاعر : عطار ديدم به در ديري چون بت که بيارايي ترسا بچهاي ديشب در غايت ترسايي طرف کله اشکسته از شوخي و رعنايي زنار کمر کرده وز دير برون جسته ترسا بچه چون ديدم بي توش و توانايي چون چشم و لبش ديدم صد گونه بگرديدم اندر بر من بنشست گفتا اگر از مايي آمد بر من سرمست زنار و مي اندر دست ما از تو بياساييم وز ما تو بياسايي امشب بر ما باشي تاج سر ما باشي دارم ز تو صد منت کامشب بر ما آيي از جان کنمت خدمت بي منت و بي...