نقش پرش صد چه بل که صد هزار | | بعد از آن طاوس آمد زرنگار |
هر پر او جلوهي آغاز کرد | | چون عروسي جلوه کردن ساز کرد |
چينيان را شد قلم انگشت دست | | گفت تا نقاش غيبم نقش بست |
رفت بر من از قضا کاري نه نيک | | گرچه من جبريل مرغانم وليک |
تا بيفتادم به خواري از بهشت | | يار شد با من به يک جا مار زشت |
تخت بند پاي من شد پاي من | | چون بدل کردند خلوت جاي من |
رهبري باشد به خلدم رهنماي | | عزم آن دارم کزين تاريک جاي |
بس بود اينم که در دروان رسم | | من نه آن مردم که در سلطان رسم |
بس بود فردوس عالي جاي من | | کي بود سيمرغ را پرواي من |
تا بهشتم ره دهد باري دگر | | من ندارم در جهان کاري دگر |
هرکه خواهد خانهاي از پادشاه | | هدهدش گفت اي ز خود گم کرده راه |
خانهاي از حضرت سلطان به است | | گوي نزديکي او اين زان به است |
خانهي دل مقصد صدق است و بس | | خانهي نفس است خلد پر هوس |
قطرهي خردست جنات النعيم | | حضرت حق هست درياي عظيم |
هرچ جز دريا بود سودا بود | | قطره باشد هرکه را دريا بود |
سوي يک شب نم چرا بايد شتافت | | چون به دريا مي تواني راه يافت |
کي تواند ماند از يک ذره باز | | هرک داند گفت با خورشيد راز |
وانک جان شد عضو را با او چه کار | | هرک کل شد جزو را با او چه کار |
کل طلب، کل باش، کل شو ،کل گزين | | گر تو هستي مرد کلي، کل ببين |