حقه‌ي زر داشت مردي بي‌خبر

حقه‌ي زر داشت مردي بي‌خبر شاعر : عطار چون بمرد و زو بماند آن حقه زر حقه‌ي زر داشت مردي بي‌خبر صورتش چون موش دو چشمش پر آب بعد سالي ديد فرزندش به خواب موشي اندر گرد آن مي‌گشت زود پس در آن موضع که زر بنهاده بود کز چه اينجا آمدي بر گوي حال گفت فرزندش کزو کردم سال من ندانم تا بدو کس يافت راه گفت زر بنهاده‌ام اين جايگاه گفت هر دل را که مهر زر نخاست گفت آخر صورت موشت چراست پند گير و زر بيفکن اي پسر صورتش اينست و در من مي‌نگر ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حقه‌ي زر داشت مردي بي‌خبر
حقه‌ي زر داشت مردي بي‌خبر
حقه‌ي زر داشت مردي بي‌خبر

شاعر : عطار

چون بمرد و زو بماند آن حقه زرحقه‌ي زر داشت مردي بي‌خبر
صورتش چون موش دو چشمش پر آببعد سالي ديد فرزندش به خواب
موشي اندر گرد آن مي‌گشت زودپس در آن موضع که زر بنهاده بود
کز چه اينجا آمدي بر گوي حالگفت فرزندش کزو کردم سال
من ندانم تا بدو کس يافت راهگفت زر بنهاده‌ام اين جايگاه
گفت هر دل را که مهر زر نخاستگفت آخر صورت موشت چراست
پند گير و زر بيفکن اي پسرصورتش اينست و در من مي‌نگر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط