صوفيي ميرفت در بغداد زود شاعر : عطار در ميان راه آوازي شنود صوفيي ميرفت در بغداد زود ميفروشم سخت ارزان، کو کسي کان يکي گفت انگبين دارم بسي ميدهي هيچي به هيچي، گفت دور شيخ صوفي گفت اي مرد صبود کس به هيچي کي دهد چيزي به کس تو مگر ديوانهاي اي بوالهوس يک دکان زينجا که هستي برترآي هاتفي گفتش کهاي صوفي درآي ور دگر خواهي بسي نيزت دهيم تا به هيچي ما همه چيزت دهيم جملهي ذرات را دريافته هست رحمت آفتابي تافته در عتاب آمد براي کافري...