عابدي بودست در وقت کليم

عابدي بودست در وقت کليم شاعر : عطار در عبادت بود روز و شب مقيم عابدي بودست در وقت کليم ز آفتاب سينه تابش مي‌نيافت ذره‌ي ذوق و گشايش مي‌نيافت گاه گاهي ريش خود را شانه کرد داشت ريشي بس نکو آن نيک مرد پيش او شد کاي سپه سالار طور مرد عابد ديد موسي را ز دور تا چرا نه ذوق دارم من نه حال از براي حق که از حق کن سال بازپرسيد آن سخن، حق گفت دور چون کليم القصه شد بر کوه طور دايما مشغول ريش خويش ماند گوهر آنک از وصل ما درويش ماند ريش خود...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عابدي بودست در وقت کليم
عابدي بودست در وقت کليم
عابدي بودست در وقت کليم

شاعر : عطار

در عبادت بود روز و شب مقيمعابدي بودست در وقت کليم
ز آفتاب سينه تابش مي‌نيافتذره‌ي ذوق و گشايش مي‌نيافت
گاه گاهي ريش خود را شانه کردداشت ريشي بس نکو آن نيک مرد
پيش او شد کاي سپه سالار طورمرد عابد ديد موسي را ز دور
تا چرا نه ذوق دارم من نه حالاز براي حق که از حق کن سال
بازپرسيد آن سخن، حق گفت دورچون کليم القصه شد بر کوه طور
دايما مشغول ريش خويش ماندگوهر آنک از وصل ما درويش ماند
ريش خود مي‌کند مرد و مي‌گريستموسي آمد قصه بر گفتا که چيست
گفت همي مشغول ريشي اين زمانجبرئيل آمد سوي موسي دوان
ور همي برکند هم درويش بودريش اگر آراست در تشويش بود
چه به کژ زو بازماني چه به راستيک نفس بي او برآوردن خطاست
غرق اين درياي خون ناآمدهاز زريش خود برون ناآمده
عزم تو گردد درين دريا درستچون ز ريش خود بپردازي نخست
هم ز ريش خويش ناپروا شويور تو بااين ريش در دريا شوي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط