بود مستي سخت لايعقل، خراب

بود مستي سخت لايعقل، خراب شاعر : عطار آب کارش برده کلي کار آب بود مستي سخت لايعقل، خراب از خرابي پا و سر گم کرده بود درد وصاف از بس که در هم خورده بود پس نشاند آن مست را اندر جوال هوشياري را گرفت از وي ملال آمدش مستي دگر در راه پيش برگرفتش تا برد با جاي خويش مي‌شد و مي کرد بد مستي بسي مست ديگر هر زمان با هر کسي چون بديد آن مست را بس تيره حال مست اول، آنک بود اندر جوال تا چو من مي‌رفتي و آزاد و فرد گفت اي مدبر دو کم بايست خورد ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بود مستي سخت لايعقل، خراب
بود مستي سخت لايعقل، خراب
بود مستي سخت لايعقل، خراب

شاعر : عطار

آب کارش برده کلي کار آببود مستي سخت لايعقل، خراب
از خرابي پا و سر گم کرده بوددرد وصاف از بس که در هم خورده بود
پس نشاند آن مست را اندر جوالهوشياري را گرفت از وي ملال
آمدش مستي دگر در راه پيشبرگرفتش تا برد با جاي خويش
مي‌شد و مي کرد بد مستي بسيمست ديگر هر زمان با هر کسي
چون بديد آن مست را بس تيره حالمست اول، آنک بود اندر جوال
تا چو من مي‌رفتي و آزاد و فردگفت اي مدبر دو کم بايست خورد
هست حال ما همه زين بيش نهآن او مي‌ديد، آن خويش نه
لاجرم اين شيوه را لايق نهعيب بين زاني که تو عاشق نه
عيبها جمله هنر مي‌ديدييگر ز عشق اندک اثر مي‌ديديي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط