عشق خداوند در کتاب المبدأ و المعاد ملاصدرا
اگر حرکات افلاک شريفترين حرکاتند, از آنروست که آن حرکات از روی عشق و شوق انجام مي يابد و محرّک آنها عاشقان حقّ يعنی ملائکةالله و نفوس هستند و اين حرکت, حرکتی است که از طرف غايت برانگيخته می شود. مانند حرکت عاشق بوسيلة معشوق, و حرکت متعلّم از جانب استاد يا بهتر بگوييم از سوی حقيقتِ علم. ِيعنی جاذبة معشوق, عاشق را بسوی خود می کشد, و جاذبة عالِم يا علم, متعلّم را([1]) بطرف خود می آورد.
به نحو کلّيتر, می توان گفت که قاطبة موجودات, بگونه ای, عاشقان خدای سبحانند, و شائق لقای او, و رسيدن بدو.([2])
اين عشق الهی, طبعاً, با عشق به مخلوقات او که همگی آينة تجلّی اويند, همراه می شود و باز عشق به مخلوقات, بنوبة خود, آدمی را به عشق خالق آنها رهنمون می گردد. از همين جا در معنويت و روحانيت ملاصدرا, عشق پاک و همراه با پاکدامنی نسبت به جمال انسانی که آينة زيبايی حق است داخل می شود([3]) و بدين سان عشق مجازی به عشق حقيقی می پيوندد که المجاز قنطرة الحقيقة.
عشق چه مستقيم و چه غير مستقيم در حقيقت تنها متوجه اوست. و اوست که بحقيقت معشوق است. و عشق بمعنی حقيقی جز به او تعلّق نمی گيرد. بايد تأکيد کرد که موضوع عشق حقيقی يعنی ذات الهی, معشوق خود او نيز هست, عشقی بمراتب قويتر از عشق مخلوقات به او. عشق به خداوند, يعنی عشقی که بسوی خداوند متوجه است, دراسفار موضوع تحقيقی مبسوط است که البته از آثار ابن سينا هم متأثر است. اما عشق خداوند, به آن معنی که خدای تعالی خود فاعل عشق يعنی عاشق باشد, به چه معنی است؟ و آيا مورد قبول ملاصدرا هم هست يا نه؟
عشق سوبژکتيو خداوند بدين معنی است که خداوند ذات خود را دوست دارد, و بدان عشق می ورزد. ملاصدرا در اسفار به اين جنبة عشق کمتر توجه کرده است. اما ابن سينا يک فصل از نجات را که دربارة صفات واجب تعالی است, بدين مسئله اختصاص می دهد بدين عبارت: «فصل فی أنَّه بذاته معشوقٌ و عاشقٌ, و لذيذٌ و ملتذٌّ, و أنَّ اللّذّة هی إدراک الخير الملائم»([4])
که در المبدأ والمعاد([5]) و در شفا([6]) نيز بدون عنوان تکرار شده است. در صورتيکه در اسفار, در الهيات بالمعنی الاخص (تئوديسه), چنين عنوانی وجود ندارد. و ناچار اين مسئله را در اسفار بايد از اينجا و آنجا, يعنی از مواضع گوناگون, گردآوری کرد.
از مجموع اين گردآوريها ملاحظه می شود که صدرا مسئله را از دو زاويه مورد بررسی قرار می دهد:
از يک طرف, عشق خداوند نسبت به مخلوقات, در واقع, برآمده از عشق او بذات خويش است: خداوند برترين بهجت و عشق را بذات خود دارد , و در نتيجه به آنچه بضرورت از او نشأت می يابد و عين خير است, نيز عشق دارد. ([7])
وجود و بطور کلی وجود هر چيز محبوب, لذت بخش است بنابرين ذاتی که از هر جهت کامل است, بالذّات معشوق خويش, و خواهان خويش است, و بالعرض خواهان خيرهايی است که بالضّروره از او صادر می شود. بدينسان, خيرهايی که از او نشأت می يابد, نه بالذّات, بلکه بالتبَّع و بالعرض مطلوب است.([8])
در بين موجودات هيچ موجودی از عشق الهی بيبهره نيست و اگر يک لحظه فاقد آن شود, فانی و معدوم خواهد شد. ([9])
از سوی ديگر, اراده و محبت يک چيز بيش نيست و در مورد واجب تعالی عين ذات او هستند. ([10])
در اينجا بايد از لحاظ تاريخ تفکر اسلامی, اشاره ای _ هر چند مختصر _ به مسئله عشق خداوند بشود؛ مسئله ای که قرنها مورد بحث متکلمان اسلامی بوده است. ابن تيميّه (1328/728), مخصوصاً, براين مسئله تأکيد دارد و وحدت نظر بسياری از مخالفان خود را بخوبی مشخص می سازد.([11])
برخی از علما و فقها برآنند که اطلاق دوستی نسبت به خداوند بمعنی متداول لغوی روا نيست. و دوست داشتن خداوند عبارت است از علاقه به پرستش و عبادت او. همچنين خداوند نيز عاشق مؤمنان بندگان خود نيست. محبت خداوند نسبت به بنده اين است که او را پاداش نيکو می دهد. بسياری از اهل کلام بر همين راه رفته اند. اصحاب مالک بن انس, و شافعی, و احمد بن حنبل همه همين را می گويند فی المثل قاضی ابوبکر (احمد بن محمد بن هارون الخلّال) (923/311) که مجموعة بزرگ فقه حنبلی را گردآورده, و قاضی ابويعلی (محمد بن الحسين ابن الفرّاء)(1066 / 458 – 990 / 380) متکلم حنبلی بغداد, و نيز امام الحرمين ابوالمعالی جوينی (1085/478 – 1028/419) فقيه شافعی, و متکلّم اشعری و استاد ابوحامد غزالی, و نظايرايشان همين نظر را دارند.
نخستين کسی که در اسلام, محبت به اين معنی را انکار کرد, جعد بن درهم, استاد جهم بن صفوان بود.
اما آنچه از کتاب و سنّت بر مي آيد, و پيشينيان امّت, و ائمّه و مشايخ طريقت برآن رفته اند, اين است که خداوند دوست می دارد (يُحِبُّ) و دوست داشته می شود (يُحَبُّ). متکلمانی که اهل تصوف هم هستند در اين مسئله اتفاق نظر دارند, مانند ابوالقاسم قشيری (1072 / 465 – 986 / 376) عارفِ شافعیِ اشعری مذهب و مؤلّف يکی از قديمترين آثار عرفانی بنام الرّسالة, و ابوحامد غزّالی, و ابوطالب مکّی صاحب کتاب قوت القلوب. غزّالی علاوه بر استناد به آيات و اخبار و اقوال عرفا, به آثار فلاسفه نيز استناد می جويد. آنجا که دربارة خداوند می گويند: «يَعشَقُ» (يعنی خود عشق می ورزد) و «يُعشَقْ» (يعنی مورد عشق واقع می شود). ابن تيميّه در متنی ديگر بر روی نفی کامل هرگونه عشق مخلوقات نسبت به خداوند, و عشق خداوند نسبت به مخلوقات تأکيد می کند. ([12])
برخی ديگر با ملاحظة دلايل کتاب و سنّت و اقوال مشايخ, به اين نظر رسيدند که محبت خداوند نسبت به مخلوقات عبارت است از ارادة او نسبت به ايشان. يعنی مجموعة اشيائی که مورد خواست و ارادة اوست محبوب اوست. از اين گروهند: خواجه عبداله انصاری, و ابوحامد غزالی, و ابن عربی.
لازمة اين نظريّه اين است که خداوند, کفر و فسق و معصيت را هم دوست دارد و آنها را می پسندد. و اين همان نظر ابوالحسن اشعری و اصحاب اوست. ابوالمعالی جوينی و نيز ابن عقيل گفته اند که نخستين کسانی که کفر و بی دينی و معصيت را نيز مشمول دوستی خداوند می دانند, ابوالحسن اشعری و اصحاب و پيروان اويند. آنها می توانند بگويند که اين دوستی بنحو تشريع نيست. چنانکه اراده هم در اين مورد ارادة تشريعی نيست. اما بهرحال اين امور هم مانند ساير مخلوقات مورد دوستی اوست. زيرا در عرصة هستی يک اراده بيشتر وجود ندارد و آن هم ارادة خداوند است که محيط بر همة اشياء است. و چون همة اشياء به ارادة اوست, همة اشياء مورد محبت اوست.
اما در مورد ملاصدرا, از فحاوی کلمات او در اسفار و در آثار ديگر, عشق خداوند بذات خود, و بالتَّبَع عشق به مخلوقات معلوم می شود. وی بر آن است که آنچه از قرآن و سنّت بر مي آيد و علمای پيشين و پيشوايان عرفان نيز برآنند اين است خداوند يُحِبُّ و يُحَبُّ.
اکنون در اينجا مسئله را بصورتی که در کتاب المبدأ و المعاد([13]) آمده مورد بررسی قرار می دهيم:
دومين مقاله از سه مقاله از نخستين فنّ که دربارة صفات خدای تعالی است پنج صفحه را تحت عنوان «چگونگی محبّت خالق نسبت به خلق» به اين مسئلة اساسی اختصاص می دهد, که گذشته از برخی تغييرات عمدتاً برگرفته از کتاب العشق احياء علوم الدّين([14]) غزالی است (بدون اينکه بدان مرجع اشاره ای کند). برای بررسی نوع نقل و اقتباس و مقايسة دو متن با يکديگر ما آنها را عيناً در دو ستون ذيل در مقابل هم می آوريم:
احياء علوم الدّين و قدرُوی أنسٌ عن النبی أنّه قال: «إذا أحبّ الله تعالی عبداً لم يُضِرَّه ذنبٌ» و التّائبُ من الذّنب کمن لاذنب له». ثم تلا إن الله يحبّ التوّابين... و معناه أنّه إذا أحبّه تاب عليه قبلَ الموت. فلن تضرّه الذنوب الماضية و إن کُثرت. کما لايضّر الکفرُ الماضی بعد الإسلام. و قد اشترط الله تعالی للمحبة غفران الذنب. فقال: «قل اِن کنتم تحبّون الله فاتّبعونی يحببکم الله و يغفر لکم ذنوبکم».
و ما ورد من الفاظ المحبة خارج عن الحصر. و قد ذکرنا أنَّ محبةَ العبدللّه تعالی حقيقة و ليست بمجاز. إذا المحبة فی وضع اللّسان عبارة عن مَيل النفس إلی الشیء الموافق. و العشق عبارة عن الميل الغالب المفرط... و هذه التبّاعد فی سائر الأسامی اظهر کالعلم و الإرادة و القدرة و غيرها. فکلّ ذلک لايشبه فيه الخالقُ الخلق. |
المبدأ و المعاد
و قد رتّب الله علی المحبة غفران الذنب فقال: «قل إن کنتم تحبّون الله فاتبعونی يحببکم الله و يغفرلکم ذنوبکم» و قال صلّی الله عليه و آله حکايةً عن الله تعالی: لايزال العبد يتقرب إلیّ بالنّوافل حتی أحبّه فإذا أحببته ...» الحديث. و ما ورد من الفاظ المحبّة فی الاحاديث المرويّة بطريق اهل البيت صلوات الله عليم خارج عن الحصر. و هکذا فی سائر الأسامی کالعلم و الارادة و القدرة و غيرها. فکلّ ذلک لايشبه فيه الخالقُ الخلق و واضع اللّغات انّها وضع هذه الاسامی اولا للخلق. لانّها أسبق إلی العقول و الأفهام من الخالق. فلهذا وقع السّفر منها إليه تعالی. |
ملاصدرا در کتاب المبدأ و المعاد, در اکثر موارد منبع اقتباسهای خود را از پيشينيان ذکر می کند. اما گاهی هم بيانی از ديگران را, بعين عبارت يا با تصرّف, می آورد بدون اينکه مرجع آن را مشخص سازد. مانند آنچه از رسائل اخوان الصفا در مسئله معاد نقل کرده و آنچه در مورد عشق خداوند از احياء علوم الدين آورده است و اين موجب می شود که کسی که احاطه به فرهنگ فلسفی و کلامی و عرفانی اسلام در قرنهای پيشين نداشته باشد, در فهم اين کتاب گرفتار مشکل شود.
اما تصرفاتی که ملاصدرا در عبارات غزالی کرده بنظر من بر پنج گونه است:
1. توضيح دادن و روشن ساختن معنی. مثلاً در آنجا که ملاصدرا توضيح می دهد که عشق بنده نسبت به خداوند بمعنی مجازی (يعنی اطاعت از اوامر و اجتناب از نواهی) نيست.
2. نظم وترتيب بخشيدن به مطالب, يعنی سازمان دادن به آنها و افزودن مؤيّدات. فی المثل غزالی برای عشق سوبژکتيو خداوند به آيات قرآن و سنّت نبوی استناد می جويد ولی ملاصدرا بجای آن, قرآن و مطلق حديث را جايگزين می کند. گذشته از اين غزالی به دلايل نقلی اکتفا می کند در صورتيکه ملاصدرا برهانی عقلی نيز اقامه می کند, و آن در اثر غزالی بکل مورد غفلت واقع شده است.
3. اختصار و تقليل مطلب و اکتفا کردن به آوردن مطلب اساسی و اصلی و حذف مطالب اضافی يا مطالبی که در درجة دوم اهميت است.
4. افزودن عناصر شيعی به مطلب, مانند استناد به روايات اهل بيت.
5. صبغة فلسفی به مطالب دادن. مثلاً در حاليکه غزالی از خالق و مخلوق سخن می گويد, ملاصدرا تعبير واجب الوجود و ممکن الوجود را بکار می برد. يا در مورد تعبير غزالی که «وجود ماسوی الله از وجود خداوند نشأت می يابد» اين تعبير را جايگزين می کند که «آنچه ماسوای حق است بمنزلة ظلال و اشباح و توابع ذات حقند».
پي نوشت ها :
* .اين مقاله حاصل ترجمه و تلخيص مقالة نويسنده بزبان فرانسه است که اصل آن در مجموعه مقالات همايش بزبان انگليسی خواهد آمد.
1. اسفار, ج 7, ص 110.
2. همان, ص 148.
3. همان, ص 173.
4. ابن سينا, النّجاة, مابعدالطبيعه, چاپ فخری, ص 281.
5. ابن سينا, المبدأ و المعاد, تصحيح نورانی, فصل 12, ص 17.
6. ابن سينا, الشفا, الإلهيات, چاپ قاهره, ص 368.
7. اسفار, ج 7, ص 149.
8. همان, ج 6, ص 340.
9. همان, ج 7, ص 149.
10. همان, ج 6, ص 340.
11.Ibn Taymiyya, MF, t.X, p.697-698; notre trad. Texts spirituals XV. p. 27
12. رجوع شود به ترجمة نويسندة مقاله:
Ibn Taymiyya , Nubuwwat, Texts spirituals XVI, p. 25.
13. المبدأ و المعاد, ص 155 تا 160.
14. إحياء العلوم, چاپ قاهره, جلد چهارم, ص 318 – 320.
15. قرآن کريم, سورة 55, آيه 59.
16. همان, سورة 2, آية 222.
17. همان, سورة 3, آية 29.