از پای قطع شده ای در قرن هفدهم میلادی که به شکلی معجزه آسا دوباره در محل اصلی خود رویید تا بهبود خود به خودی بیماری های سخت درمانی نظیر سرطان در قرن بیست و یکم ، دانش پزشکی همواره با پدیده هایی مواجه بوده که توضیح مستدلی برای آنها نداشته است . هر چند ، حکما و اطبای قدیم با یکپارچه دانستن ذهن و جسم و یکی دانستن انسان با کائنات ، گویا بیش از ما به کُنه این امور نزدیک بودند.
بسیاری از پزشکان قدیمی و پیش کسوت دست کم یک بار طی دوران طبابت خود شاهد بیماری بوده اند که با استناد به دانسته های طب نوین ، امیدی به بهبود او نمی رفته است ولی همین بیمار تحت شرایطی عجیب و غیر قابل توضیح ، به گونه ای غیر منتظره به سلامت و زندگی بازگشته است .
دکتر "اندرو ویل" (1) در کتابی با عنوان "شفای خود به خود"(2) دو نمونه از این موارد را ذکر می کند. مورد نخست را پزشکی شرح داده است که بیمارش بر اثر ابتلا به سرطان ریه تا مرگ فاصله چندانی نداشت ، و او در کمال ناامیدی در می یابد که دانش پزشکی دیگر قادر به انجام کاری برای وی نیست . پزشک ، بیمار را به خانه می فرستد تا واپسین روزهای زندگی خود را در آنجا سپری کند. شش ماه بعد بیمار در شرایطی که هیچ اثری از بیماری مرگبار در او نبود ، به مطب پزشک مراجعه می کند.
مورد دوم را یک متخصص جراحی مغز و اعصاب تعریف کرده است . یک بار پسری را که بدلیل وارد شدن آسیبی بسیار شدید به ناحیه سر به حالت اغما فرو رفته بود ، به وی ارجاع می دهند و پزشک با نهایت تاسف مجبور می شود والدین پسر بچه را قانع ند که دیگر نمی توان کاری برای او انجام داد . این متخصص جراحی مغز و اعصاب در ادامه با شگفتی بیان می کند که همین پسر چندی بعد به طور معجزه آسا از حالت اغما بیرون آمد و به زندگی عادی بازگشت .
گر چه وقوع چنین وقایعی بسیار نادر و غیر عادی تلقی می شوند، ولی هم اکنون بایگانی های اسناد و مدارک پزشکی پر از این گونه پرونده هاست . طبق یک تخمین ، شما می توانید با جست و جو در پایگاه اطلاعاتی ای نظیر "پاب مِد"(3) زیر عنوان "پس رفت خود به خود سرطان»(4) بیش از ده هزار مقاله و گزارش پیدا کنید.
دانشمندان همواره کوشیده اند تا برای این گونه بهبود یافتن عجیب ، توضیحات علمی قانع کننده ای بیابند و به واقع در بخری موارد هم موفق بوده اند ؛ ولی بخشی از این اتفاقات چنان با محدوده دانش کنونی ما فاصله دارند که حتی کوشش برای چسبانیدن آنها به توضیحات علمی ، کاری مضحک به نظر می رسد.
ماجرا از این قرار است که در اواخر ماه جولای سال 1637 میلادی ، پای راست یک کارگر جوان مزرعه به نام "میگوئل خوآن پلیسر" (6) اهل کالاندا در منطقه آراگون (7) زیر چرخ گاری ماند از ناحیه ساق کاملا خرد شد . اقدامات درمانی اولیه را با امکانات محدود آن روزگار در کاستلون (8) (منطه ای در 60 کیلومتری شهر والنسیا(9) ، جایی که مزرعه محل کار میگوئل در آن قرار داشت ) انجام دادند و سپس وی را به بیمارستان والنسیا فرستادند.
میگوئل پس از پنج روز اقامت در این بیمارستان ، از اطرافیان خود خواست تا وی را به شفا خانه مکان مقدس "مادونا دل پیلار" (10) در شهر زاراگوزا (11) که اعتقاد خاصی به قداست آن داشت ، منتقل کنند. سفر سیصد کیلومتری از والنسیا به زاراگوزا با آن پای علیل ، پنجاه روز طول کشید و هنگامی که بیمار به شفاخانه رسید پزشکان متوجه شدند که پای آسیب دیده دچار قانقاریای پیشرفته گردیده و کاملا سیاه شده است . آنان در گزارش پزشکی خود ضمن اشاره به این مطلب ، تایید کرده اند که هیچ راهی جز قطع عضو وجود ندارد. عمل قطع عضو در اواسط اکتبر توسط دو سر جراح به نام های "خوان دواستانگا"(12) و "دیه گو میلاروئلو"(13) انجام شد و آنها پای آسیب دیده را از ناحیه حدود چهار انگشت زیر زانو قطع کردند . شاهدان تعریف کرده اند که گر چه کوشش شده بود تا بیمار را با خوراندن نوشیدنی الکلی حاوی مواد مخذر ، بی درد کنند ، ولی او متحمل رنجی توان فرسا گردید و در حین عمل بی وقفه نام بانوی مقدس پیلار را فریاد می زد . پس از اتمام کار ، محل قطع عضو را با آهن گداخته داغ زدند و عضو قطع شده را چنان که مرسوم بود، در بخش خاصی از گورستان بیمارستان دفن کردند.
پلیسر تا بهار سال 1638 ، چند ماده را در بیمارستان گذراند و در این مدت یک پای چوبی و یک جفت عصای زیر بغل برایش تهیه کردند . وی که دیگر از کار افتاده محسوب می شد ، پس از ترخیص اجازه یافت تا در محوطه عبادتگاه "بانوی دل پیلار" بیتوته کند. از این زمان تا دو سال بعد او که با گدایی امرار معاش می کرد، برای تعداد زیادی از اهالی شهر زاراگوزا به چهره ای آشنا تبدیل شد.
طی این مدت ، میگوئل خوآن پلیسر تحت نظر دکتر استانگا به طور منظم به بیمارستان مراجعه می کرد و تقریبا هر روز عصر سری به مکان مقدس می زد تا از خدام آن ، روغن چراغ متبرک بگیرد و به محل قطع عضو بمالد .
در ماه های آغازین سال 1640 ، او که اکنون 23 سال داشت نزد والدین خود در کالاندا بازگشت ؛ و چون قادر به کار در مزارع نبود ، بار دیگر به گدایی روی آورد. میگوئل سوار بر یک الاغ به روستاهای هم جوار می رفت . و از مردم پول می گرفت و به این ترتیب اشخاص زیادی با این مرد که یک پا نداشت ، آشنا شدند.
طبق مدارک موجود ، میگوئل پلیسر در شب بیست و نهم ماه مارس سال 1640، ساعت 10 شب در خانه والدینش به خواب رفت . در فاصله ساعت ده و نیم تا یازده شب مادرش که برای سرکشی وارد اتاق شده بود ، با تعجب مشاهده کرد که دو پا از زیر خرقه ای که بدن ا را می پوشاند بیرون زده است . او با این فکر که کسی به جای فرزندش در آنجا خوابیده است، همسر خود را خبر کرد. زمانی که آن دو به سراغ محل خواب آمدن و خرقه را پس زدند ، از تعجب خشکشان زد . زیر خرقه کسی جز میگوئل که در خوابی عمیق فرو رفته بود ، دیده نمی شد. آنان با سر و صدا وی را بیدار کردند. چند دقیقه طول کشید تا او متوجه ماجرا شود و زمانی که به خود آمد، تعریف کرد که در عالم رویا خود را در کلیسای بانوی پیلار دیده است که طبق معمول روغن مقدس به پایش مالید.
خبر این حادثه بی درنگ در سراسر کالاندا پخش شد . صبح روز بعد قاضی محلی و دو جراح ، به دقت میگوئل را معاینه کردند و گزارشی از ماجرا را برای مقامات بالاتر فرستادند.
در روز اول آوریل موسوم به یکشنبه نخل (14)، کشیش محلی منطه مازالئون (15) ، "دون مارکو سگوئر"(16) ، همراه با دفتر دار سلطنتی ، "میگوئل آندرئو"(17) به محل وقوع حادثه رفتند و در آنجا یک استشهاد محلی دال بر تایید وقوع حادثه همراه با شرحی از آن تهیه کردند و به گواهی ده تن از شاهدان موثق رساندند.
در روز 25 آوریل ، خانواده پلیسر برای شکرگزاری و زیارت عازم زارگوزا شدند. در آنجا شمار زیادی از مردمی که قبلا میگوئل رابا یک پای قطع شده دیده بودند و می شناختند ، این بار او را با دو پا مشاهده کردند.
مسئولان شهر به درخواست مقالات بالاتر و به منظور اطمینان از صحت حادثه ، یک پژوهش رسمی انجام دادند. در پنجم ژوئن یک هیئت قانونی به ریاست اسقف اعظم شهر اقداماتی را در این زمینه آغاز کرد که یک سال به طول انجامید همه شنیده ا در این باره مورد تایید مردم ، و مشهور بودند ؛ و هیچ اختلاف قولی به ثبت نرسید. در میان شمار بزرگ شاهدان ، در شهرهای کالاندا و زاراگوزا ، بیست و چهار تن از معتبرترین اهالی ، صحت مطالب عنوان شده را تایید کردند و بر درستی آنها شهادت دادند. سرانجام در 27آوریل سال 1641 ، اسقف اعظم زاراگوزا طی حکمی ، رسما صحت این معجز را تایید کرد.
در پایان همان سال "فیلیپ چهارم"(18) پادشاه اسپانیا ، میگوئل را به دربار دعوت کرد و طی مراسمی در برابر او زانو زد و پایش را بوسید.
مدارک مضبوط همچنین نشان می دهند که پای شفا یافته درست همان پایی بود که پزشکان ، دو سال و نیم قبل از آن تاریخ ، قطع کرده بودند به گونه ای که می شد تمامی علائم و آثار موجود بر پای قبلی را بر روی آن هم یافت .
عجیب تر آن که پس از نبش محل دفن پای قطع شده در گورستان بیمارستان "مادونادل پیلار" مشخص شد که هیچ چیز در آن وجود ندارد.
"ویتوریومسوری"(19) شرح کامل این واقعه را در کتابی با عنوان "معجزه"(20) آورده است . او در این باره با دکتر "لاندینو کاگولا"(21) ، سرپرست جراحی بیمارستان دانشگاه ورونا (22) و متخصص پیوند اعضا گفت و گو کرده است .دکتر کاگولا که شهادت نامه ها و اسناد و مدارک موجود درباره این رویداد را به دقت بررسی کرده است ، می گوید : "آن گونه که مشخص است ، پای شفا یافته در ابتدا سرد وسفت بوده و انگشتان آن جمع شده وکبود رنگ بوده اند. به نحوی که پلیسر هنوز نمی توانسته است وزن بدن خود را روی آن بیندازد. در نتیجه ، ابتدا او هنوز ناچار بود برای راه رفتن از چوب زیر بغل استفاده کند. پای نورسته پس از چند روز دوباره قدرت خود را به دست آورد و انگشتان آن مجددا باز شدند. همچنین در ابتدا به دلیل از دست رفتن بخشی از بافت استخوانی بر اثر خرد شدن ساق پا ، طول عضو مذکور چند سانتی متر کوتاه تر بوده است که آن هم ظرف سه ماه از زمان بهبودی ف به اندازه اولیه خود بازگشته است .
طبق نظر دکتر کاگولا ، همه این توضیحات با سپری شدن روند معمول در مراحل پذیرفته شدن یک پای پیوندی توسط بدن مطابقت کامل دارند. با این تفاوت که در پیوند اعضا ، معمولا رشد بافت ها را با کمک تحریک خارجی انجام شود ولی در مورد میگوئل پلیسر این اتفاق به صورت خود به خود روی داده است .
از نظر علم طب "پس رفت خود به خود" به معنای درمان شدن یا بهبود غیر منتظره یک بیماری و عمدتا یک بیماری سرطانی است . این مفهوم ، نخستین بار در سال 1966 میلادی توسط "اورسون"(23) و "کوله"(24) ارائه شد.
از مدت ها پیش ، دانشمندان پس رفت خود به خود را به عنوان پدیده ای نادر می شناخته اند و می دانستند که برخی از اشکال سرطان مثل "ملانوم"(25) ، "نوروبلاستوم"(26) و "لنفوم"(27" در مقایسه با انواع دیگر نظیر "کارسینوم"(28) ها ، استعداد بیشتری برای در پیش گرفتن روندهای غیر منتظره دارند.
تکرر وقوع این گونه بهبودی در انواع سرطان ، چیزی حدود یک در یک صد هزار تخمین زده می شود؛ ولی دقت این برآورد چندان زیاد نیست زیرا از یک سو بنا به دلایل مختلف ، اغلب موارد شفای خود به خود ثبت و گزارش نمی شوند و از سوی دیگر ، چیزی در حدود یک قرن است که تقریبا تمامی موارد ابتلا به سرطان در صورت کشف ، تحت درمان قرار می گیرند و به این ترتیب تفکیک "نقش عوامل درمانی شناخته شده" از "شفای خود به خود" امکان پذیر نیست.
علی رغم تمامی این محدودیت ها ، طی یک مطالعه به دقت طراحی شده مشخص گردیده است که چیزی در حدود 22 درصد از همه موارد سرطان پستان دستخوش فرایند بهبود خود به خود می شوند.
اورسون و کوله درباره شفای خود به خود می گویند :
"باید اذعان کرد عوامل یا سازوکارهای دخیل در شفای خود به خود ، درچارچوب دانش کنونی بشر مبهم و ناشناخته باقی مانده اند . با این حال در برخی از موارد ، اطلاعات موجود به ما امکان می دهند تا نتیجه بگیریم که احتمالا اثر عوامل هورمونی در این زمینه حائز اهمیت بوده است . در سایر موارد ، پروتکل ها با قوت اشاره بر این مطلب دارند که در این زمینه ، نوع ساز و کار ایمنی مسئول بهبودی بوده است ."
"چلیس"(29) و "استم"(30) در سال 1989 به دنبال یک برنامه پژوهشی چنین اظهار می کنند:
"باید به طور خلاصه نتیجه گیری کرد که گر چه هرسال تعداد زیادی از پرونده های جالب و نامعمول منتشر می شوندو این روند پیوسته ادامه دارد ، ولی هنوز مدارک منطقی چندانی برای شرح آن چه در قالب پدیده شفای خود به خود روی می دهد ، وجود ندارد."
گاهی در محافل پزشکی ،"آپوپتوزیس"(31) (مرگ سلولی بنرامه ریزی شده ) یا "آنژیوژنز"(32) (رشد عروق خونی جدید ) را به عنوان علل بهبود خود به خود مطرح می کنند، ولی هر دو ساز و کار فوق به فعال کننده های بیوشیمیایی متناسبی نیاز دارند و غیر ممکن است که به صورت تصادفی و خود به خود روی دهند. بر عکس این حالت ، دربسیاری از سلول های سرطانی ، آپوپتوزیس مختل و آنژیوژنز فعال می شود که علت هر دو عامل ، وقوع موتاسیون (جهش) در سلول های بیمار است و سرطان به این علت بروز می کند که عملکرد عادی هر دو ساز و کار فوق دچار اختلال می شود.
دکتر "وارن کوله " در این باره می نویسد:"پس از سال ها تفکر درباره علت این پدیده [پس رفت خود به خود] ، مولف این سطور متقاعد شده است که اغلب موارد فوق ، نمونه هایی از توسعه یک فرایند ایمنولوژی] مربوط به دستگاه ایمنی بدن] هستند که اگر ما از شرح آن پس رفت آگاه بودیم ، می توانستیم روشی برای عقب راندن بسیاری از انواع سرطانی در انسان ابداع کنیم."
یک مطلب عجیب و ناشناخته دیگر هم این است که بر اساس آمارهای به دست آمده، در سال های اخیر به تدریج از میزان وقوع موارد شفای خود به خود کاسته شده است.
در سال 1993 موسسه "لوئتیک ساینسز" (33) کتابی با عنوان "پس رفت خود به خود" به قلم "برندان اورگان "(34) و "کاریل هرشبرگ"(35) در 713 صفحه منتشر کرد که هیئت مشاوران آن همگی از متخصصان حوزه ارتباط ذهن و جسم با ابتلا به سرطان بودند. در این کتاب ، صدها مورد از ناپدید شدن های جزئی یا کلی تومورهای بدخیم که بدون دخالت علم طب روی داده اند، با ذکر جزئیات و شرح کامل واقعه، مورد بحث قرار گرفته اند. گفتنی است که در حین مراحل آماده سازی کتاب ، برندان اورگان خود بر اثر ابتلا به ملانوم از دنیا رفت ولی کاریل هرشبرگ هنوز هم به تحقیق و پژوهش و سخنرانی در این زمینه مشغول است . در این کتاب ، مولفان کاربرد آنتی بیوتیک ها و مواد ضدعفونی کنند جدید را عامل کاهش وقوع موارد شفای خود به خود در میان مبتلایان به انواع سرطان دانسته اند که می توان به این فهرست ، انواع داروهای تب بر را نیز اضافه کرد.
شکی نیست که این داروها نقش مهم و بزرگی در کاهش شیوع عفونت ها پس از عمل و تب و لرزهای شدید متعاقب آن داشته اند ، و این مطلب آسودگی پزشکان و بیماران را موجب شده است ؛ ولی در عین حال ، با جلوگیری از فعال شدن سازوکارهای دفاعی بدن بیمار ، همانند شمشیری دو دم عمل کرده اند.
کاربرد روش پرتودرمانی و شیمی درمانی هم از جمله عواملی است که به تضعیف هر چه بیشتر یک دستگاه ایمنی هوشیار و توانمند می انجامد.
هم اکنون می توانیم با در نظر گرفتن "نظریه فعال شدن پیش بینی نشده دستگاه ایمنی "(36) یا چنان که در زمان باستان نامیده می شد: Vis Medicatrix Naturae ، برخی از اسرار تاریخ پزشکی را شرح دهیم. برای مثال در سال 1742یک پزشک فرانسوی به نام "اچ. اف. لیدران"(37) ، مورد بیمار جوانی را گزارش کرد که در ناحیه پستان چپ به نوعی غیر قابل جراحی از سرطان دچار شده بود. تومور ، زخم باز کرده و نوعی عفونت قانقاریایی در آن پدیدار شده بود. طی دو روز ، کل غده بر اثر خونریزی فراوان و عفونت چرکی ورآمدو از بدن جدا شد. زخم باقی مانده ظرف پنج روز التیام یافت و بیمار موقتا بهبود پیدا کرد. متاسفانه بیماری یک بار دیگر عود کرد و هشت ماه بعد بیمار را از پای درآورد.
در سال 1783 ، پزشک دیگری به نام "دکتر ترنکا" (38) مورد دیگری از سرطان پستان را شرخ داده است . این بیمار به مالاریا که یک عفونت خونی توام با تب ، لرز و تعریق شدید است ، مبتلا می شود. طی چند هفته ، تومور برای همیشه از بین می رود و بیمار از سرطان نجات می یابد.
یکی از پزشکان آن روزگار ضمن بحث درباره سرطان می گوید:
"ممکن است ابتلا به یک بیماری ، در فرد مبتلا به سرطان مفید واقع شود. زیرا چنان که گاهی دیده شده است ، می تواند به تخریب کامل موتور بینجامد و امکان ایجاد نوعی برش بدون درد و خارج ساختن غده از بدن را فراهم آورد."
با مشاهده آثار حاصل از این عفونت های اتفاقی ، پزشکان قرن هیجدهم تجربه ایجاد عفونت ها و تب های تعمدی را آغاز کردند. در سال 1767 میلادی ، شخصی به نام "جی . وایت"(39) طی یک نامه ، از روش عجیب وزغ درمانی برای علاج سرطان صحبت کرده است . به گفته او ، در "هانگرفورد"(40) انگلستان زنی زندگی می کرد که برای درمان سرطان پستان ، به کمک نوعی ضماد ، یک وزغ را تا چند هفته روی لزیون (ضایعه) های حاصل از بیماری می بست .
جانور که چندی بعد از پای در می آمد ، عفونتی شدید با عوارض گوناگون ایجاد می کرد و اگر فرد مبتلا از بیماری ثانویه می رست ، سرطان او هم بهبود یافته بود.در شرح حال یکی از بیمارانی که به این روش درمان شده است ، گفته اند که وی در اواخر درمان به پوست و استخوان تبدیل شده بود ولی لزیون های متاستاتیک (پستان)او پس روی کردند. با اتمام وزغ درمانی ، بیمار دوباره اشتهای خود را به دست آورد و خوردن غذا را از سر گرفت . این احتمال وجود دارد که پوست وزغ همچنین حاوی برخی مواد سمی موثر بر درمان بوده است .
تا اواسط قرن نوزدهم ، بر جای گذاشتن عفونت در زخم های حاصل از جراحی های سرطانی به امری متداول و پذیرفته شده تبدیل شده بود،و حتی پزشکان این دوران ترشحات حاصل از این نوع عفونت ها را "چرک های ستودنی"(41) می نامیدند.
دکتر "استانسیلاس تانچو"(42) که نظریه ای با عنوان "سرطان ـ بیماری تمدن" ارائه داده است، در این باره می گوید :"نکته قابل توجه این که قانقاریا بیشتری موارد درمان [سرطان] را باعث شدهاست ، طوری که شاید بتوان آن را به عنوان یک عامل درمانی در نظر گرفت ـ چه خود به خود ایجاد شده باشد ، چه به صورت تعمدی و ضمن یک اقدام طبی."
با مطرح شدن روش های جراحی ضد عفونی شده توسط " سرجوزف لیستر" در اواخر قرن نوزدهم و رواج روز افزون آنها، این گونه تجربیات به تدریج مطرود گردیدند و به بوته فراموشی سپرده شدند. علاوه بر آن ترس از پیگرد قانونی ، ایجاد عفونت تعمدی با عوامل بیولوژیکی زنده را غیر ممکن ساخت.
این مثال نمونه ساده ای از ارتباط تنگاتنگ ذهن و جسم در بروز شرایط سلامت و بیماری است . و نکته جالب ان که تا پیش از آغاز طب نوین ، پیوستگی مذکور در تمامی مکاتب درمانی ملل و طب سنتی قبایل امری پذیرفته شده و بدیهی تلقی می شد.
با ظهور مکتب جدید پزشکی ، به تدریج دانش طب نگرش خود را نسبت به آدمی تغییر داد. در بینش جدید، پیکر انسان همانند یک دستگاه مکانیکی پیچیده نظیر خودرو یا هواپیما اما در سطحی بسیار بالاتر نگریسته می شود. طب نوین برای استاندارد کردن روش های درمانی و قابل اطمینان کردن آنها ، تنها به حقایق مادی و ملموس اتکا کرد و داروهای شیمیایی با ترکیب مشخص ، همراه با رهیافت های فنی رابه عنوان عوامل درمانی اصلی برگزید.
به دنبال اوج این نگرش و موفقیت های چشمگیر حاصل از آن نظیر ریشه کنی و محدود کردن انواع بیماری های انگلی و عفونی به کمک واکسن ها و داروهای جدید ، و ابداع فنون بسیار کارآمد نظیر بیهوشی عمومی ، انتقال خون ، رادیوگرافی ، پرتو درمانی ، دیالیز ، پیوند اعضا و.... از قرن نوزدهم به بعد به تدریج روش های کهن طبی به تاریخ پیوستند و "طب کل گرا"(45 ) منسوخ شد.
اکنون شاهدیم که پزشکی نوین و روش علمی باوجود اطلاعات فراوان و ذی قیمتی که درباره ساز و کار بدن ، ساختمان و عمل سلول ها و خواص و کارکرد مولکول ها در قلمرو حیات به دست آورده اند ، و با وجود همه پیشرفت های خیر کننده فنی ، هنوز قادر به ارائه توضیحی قانع کنده برای آن چه که اصطلاحا "شفای معجزه آسا" نامیده می شود ، نیستند. بسیاری بر این اعتقادندکه با پیشرفت های علمی آتی ، امکانات بیشتری برای کشف حقیقت این گونه امور فراهم خواهد شد؛ ولی اشکالی واقعی نه در دستاوردهای این مکتب ، که در ماهیت نگرش آن نهفته است .
در واقع ، علوم طب و فیزیک با استفاده از روش علمی تنها به "حقایق سخت " (46) که همان واقعیت قابل اندازه گیری با ابزار و ادوات موجود هستند می پردازند و از "حقایق نرم"(47) نظیر ارتباط ذهن و جسم که اموری غیر قابل اندازه گیری هستند ، غافل اند.
دکتر "دیوید آلدریج"(48) در مقاله ای تحت عنوان "آیا شواهدی درباره شفای روحانی وجود دارد؟" [ادونس ، نشریه سلامت ذهن و جسم (49) ـ جلد 9، شماره 4 ، پاییز 93] در این باره می گوید :"ما باید درک کنیم که صبر ، متانت ، دعا ، مداقه ، امید ، بخشایش و توکل ، همانند دارو درمانی ، مراقبت های بیمارستانی ، پرهیز و جراحی، دربسیاری از اقدامات بهداشتی ـ درمانی اهمیت دارند."
عناصر تجربی روحانی به ما کمک می کنند تا خود را از سطح امور مادی پیرامونمان بالاتر بکشیم و به مرحله ای برسیم که در چهره "درد و رنج" ، "هدف ، مقصود و امید" را بیابیم.
این مطلب نشان دهنده حضور نوعی نیروی غیر موضعی و غیر مادی خارج از حیطه زمان و مکان است که همه کیهان را به عنوان یک کلیت با هم متحد می سازد.
بنابر نظریه طب کل گرا ، اجزای روحی و روانی انسانی نیز به همین صورت با جسم مادی او در اتحادند و میان انسان و کائنات نیز نوعی انسجام و یکپارچگی وجود دارد.
همه می دانند که بیماری با احساسی از نابسامانی و گسیختگی جسمی ، روانی و روحانی آشکار می شود. از نظر طب کل گرا ،"شفا" به معنای "خوب ، بی نقص و سالم شدن دوباره" یا "بازگشت به سلامتی در جهت رسیدگی به تمامیت " است . در نتیجه ، "شفا" با نیروی متحد کننده کیهان ارتباط پیدا می کند.
از این دیدگاه ، بدن ما به عنوان جزئی از کیهان ، خود عالمی خرد یا کیهانی کوچک (51) محسوب می شود که از توانایی ذاتی برای حفظ و بازیابی تمامیت خود برخوردار است .
به این ترتیب ، شفای خودبه خود حالتی است که ضمن آن ، بدن با تکیه بر این توانایی ذاتی ، به تمامیت خویش باز می گردد. برای این که موانع موجود برداشته شوند و نیروی شفابخش ذاتی بتواند جسم ، روان و روح آدمی را به تمامیت برساند، دو راه وجود دارد:
نخست کاربرد عوامل نیکی از جمله شجاعت ، ایمان ، امید ، مثبت اندیشی ، دعا ، شکرگزاری و...
به اعتقاد دیوید آلدریج ، هر انسانی این توانایی را دارد که در هر لحظه با جمع کردن عوامل نیکویی در وجود خود ، متخلق به اخلاق نیک شود. از این طریق منش و تقدیر خویش را به بهترین ها دگرگون سازد.
دوم ، تسلیم محض اراده مطلق حاکم بر عالم هستی شدن. شگفت انگیز است که وقتی فرد ، تسلیم آگاهی ، حکمت و اراده برتر می شود ، آرامش و آسودگی جای اضطراب و تقلای توان فرسای بیهوده را می گیرد . در این شرایط ، امور امکان می یابند تا در مسیر درست هدایت شوند و فرایند شفا فرصت پیدا میک ند تا کار خود را به نحو مقتضی به انجام برساند. در حقیقت هر دو روش بسیار به هم شبیه اند و منجر به نتیجه واحدی می شوند.
خیلی از بیماران وقتی از پزشک خود می شنوند که دیگر راه درمانی باقی نمانده است ، خود را می بازند. در واقع اینها بازنده های حقیقی هستند.
2 ـ اطلاعات خود را درباره بیماری تکمیل کنید.
با مراجعه به کتابخانه و پایگاه های اطلاعاتی سعی کنید بیماری خود و روند آن را هر چه بیشتر بشناسید.
3 ـ فعالانه به جست و جوی کمک بپردازید.
به تقویت روابط خود با اقوام ، دوستان و آشنایان بپردازید . با اشخاص آگاه و ذی صلاحیت مشورت کنید.
4 ـ سعی کنید بیماران دیگری را از بیماری شفا یافته اند؛ بیابید
این افراد می توانند الگوی امیدوار کننده ای را برای رهایی از بیماری در برابر شما قرار دهند.
5 ـ با متخصصان بهداشت و سلامت ، مشارکت سازنده داشته باشید
به کار درمانی خود اعتماد کنید و اجازه بدهید تا آنها هر کاری را که برای بازیافت سلامتی شما ضروری می دانند، انجام دهند.
6ـ برای ایجاد دگرگونی بنیادی در نحوه زندگی خود ، درنگ نکنید
توجه داشته باشید ، افرادی وجود دارند که تنها با متوقف ساختن عادت های بدنظیر مصرف دخانیات ، استعمال مواد مخدر ، حذف عوامل سمی از محیط زیست و نقل مکان به مناطق جغرافیایی جدید ، از بیماری رسته اند.
7 ـ دیدگاه خود را درباره بیماری تغییر دهید و آن ار به چشم یک رویداد خیر نگاه کنید.
به جای این که ذهنتان را دائما به ستیز با شرایط موجود تحریک کنید ، آن را به عنوان رویدادی حکیمانه برای رسیدن به مراحل بالاتر رشد و تعالی معنوی بپذیرید.
رسیدن به حالت و تسلیم و خشنودی ، منجر به تقویت دستگاه ایمنی بدن می شود. برای جذب نیکی ها ، شکرگزار باشید.
دکتر "اندرو ویل" (1) در کتابی با عنوان "شفای خود به خود"(2) دو نمونه از این موارد را ذکر می کند. مورد نخست را پزشکی شرح داده است که بیمارش بر اثر ابتلا به سرطان ریه تا مرگ فاصله چندانی نداشت ، و او در کمال ناامیدی در می یابد که دانش پزشکی دیگر قادر به انجام کاری برای وی نیست . پزشک ، بیمار را به خانه می فرستد تا واپسین روزهای زندگی خود را در آنجا سپری کند. شش ماه بعد بیمار در شرایطی که هیچ اثری از بیماری مرگبار در او نبود ، به مطب پزشک مراجعه می کند.
مورد دوم را یک متخصص جراحی مغز و اعصاب تعریف کرده است . یک بار پسری را که بدلیل وارد شدن آسیبی بسیار شدید به ناحیه سر به حالت اغما فرو رفته بود ، به وی ارجاع می دهند و پزشک با نهایت تاسف مجبور می شود والدین پسر بچه را قانع ند که دیگر نمی توان کاری برای او انجام داد . این متخصص جراحی مغز و اعصاب در ادامه با شگفتی بیان می کند که همین پسر چندی بعد به طور معجزه آسا از حالت اغما بیرون آمد و به زندگی عادی بازگشت .
گر چه وقوع چنین وقایعی بسیار نادر و غیر عادی تلقی می شوند، ولی هم اکنون بایگانی های اسناد و مدارک پزشکی پر از این گونه پرونده هاست . طبق یک تخمین ، شما می توانید با جست و جو در پایگاه اطلاعاتی ای نظیر "پاب مِد"(3) زیر عنوان "پس رفت خود به خود سرطان»(4) بیش از ده هزار مقاله و گزارش پیدا کنید.
دانشمندان همواره کوشیده اند تا برای این گونه بهبود یافتن عجیب ، توضیحات علمی قانع کننده ای بیابند و به واقع در بخری موارد هم موفق بوده اند ؛ ولی بخشی از این اتفاقات چنان با محدوده دانش کنونی ما فاصله دارند که حتی کوشش برای چسبانیدن آنها به توضیحات علمی ، کاری مضحک به نظر می رسد.
معجزه کالاندا(5)
شاید برای شفای معجزه آسای یک سرطان پیشرفته یا بازگشت خارق العاده بیماری که در حالت اغما قرار دارد ، فعلا نتوان توضیحی ارائه داد ؛ ولی دست کم یم دانیم که همه اینها دلایل علمی ای دارندکه شاید روزی بتوان با پیشرفت دانش پزشکی آنها را دریافت . با این حال در میان پرونده های فراوان عجیب و غریب شفای خود به خود ، گایه به مواردی بر می خوریم که در برابر آنها جز حیرت و خاموشی هیچ نمی توان گفت . برای مثال می توان به واقعه ای که طبق مدارک معتبر در قرن هفدهم میلادی روی داده و اکنون "معجزه کالاندا" نام گرفته است ، اشاره کرد.ماجرا از این قرار است که در اواخر ماه جولای سال 1637 میلادی ، پای راست یک کارگر جوان مزرعه به نام "میگوئل خوآن پلیسر" (6) اهل کالاندا در منطقه آراگون (7) زیر چرخ گاری ماند از ناحیه ساق کاملا خرد شد . اقدامات درمانی اولیه را با امکانات محدود آن روزگار در کاستلون (8) (منطه ای در 60 کیلومتری شهر والنسیا(9) ، جایی که مزرعه محل کار میگوئل در آن قرار داشت ) انجام دادند و سپس وی را به بیمارستان والنسیا فرستادند.
میگوئل پس از پنج روز اقامت در این بیمارستان ، از اطرافیان خود خواست تا وی را به شفا خانه مکان مقدس "مادونا دل پیلار" (10) در شهر زاراگوزا (11) که اعتقاد خاصی به قداست آن داشت ، منتقل کنند. سفر سیصد کیلومتری از والنسیا به زاراگوزا با آن پای علیل ، پنجاه روز طول کشید و هنگامی که بیمار به شفاخانه رسید پزشکان متوجه شدند که پای آسیب دیده دچار قانقاریای پیشرفته گردیده و کاملا سیاه شده است . آنان در گزارش پزشکی خود ضمن اشاره به این مطلب ، تایید کرده اند که هیچ راهی جز قطع عضو وجود ندارد. عمل قطع عضو در اواسط اکتبر توسط دو سر جراح به نام های "خوان دواستانگا"(12) و "دیه گو میلاروئلو"(13) انجام شد و آنها پای آسیب دیده را از ناحیه حدود چهار انگشت زیر زانو قطع کردند . شاهدان تعریف کرده اند که گر چه کوشش شده بود تا بیمار را با خوراندن نوشیدنی الکلی حاوی مواد مخذر ، بی درد کنند ، ولی او متحمل رنجی توان فرسا گردید و در حین عمل بی وقفه نام بانوی مقدس پیلار را فریاد می زد . پس از اتمام کار ، محل قطع عضو را با آهن گداخته داغ زدند و عضو قطع شده را چنان که مرسوم بود، در بخش خاصی از گورستان بیمارستان دفن کردند.
پلیسر تا بهار سال 1638 ، چند ماده را در بیمارستان گذراند و در این مدت یک پای چوبی و یک جفت عصای زیر بغل برایش تهیه کردند . وی که دیگر از کار افتاده محسوب می شد ، پس از ترخیص اجازه یافت تا در محوطه عبادتگاه "بانوی دل پیلار" بیتوته کند. از این زمان تا دو سال بعد او که با گدایی امرار معاش می کرد، برای تعداد زیادی از اهالی شهر زاراگوزا به چهره ای آشنا تبدیل شد.
طی این مدت ، میگوئل خوآن پلیسر تحت نظر دکتر استانگا به طور منظم به بیمارستان مراجعه می کرد و تقریبا هر روز عصر سری به مکان مقدس می زد تا از خدام آن ، روغن چراغ متبرک بگیرد و به محل قطع عضو بمالد .
در ماه های آغازین سال 1640 ، او که اکنون 23 سال داشت نزد والدین خود در کالاندا بازگشت ؛ و چون قادر به کار در مزارع نبود ، بار دیگر به گدایی روی آورد. میگوئل سوار بر یک الاغ به روستاهای هم جوار می رفت . و از مردم پول می گرفت و به این ترتیب اشخاص زیادی با این مرد که یک پا نداشت ، آشنا شدند.
طبق مدارک موجود ، میگوئل پلیسر در شب بیست و نهم ماه مارس سال 1640، ساعت 10 شب در خانه والدینش به خواب رفت . در فاصله ساعت ده و نیم تا یازده شب مادرش که برای سرکشی وارد اتاق شده بود ، با تعجب مشاهده کرد که دو پا از زیر خرقه ای که بدن ا را می پوشاند بیرون زده است . او با این فکر که کسی به جای فرزندش در آنجا خوابیده است، همسر خود را خبر کرد. زمانی که آن دو به سراغ محل خواب آمدن و خرقه را پس زدند ، از تعجب خشکشان زد . زیر خرقه کسی جز میگوئل که در خوابی عمیق فرو رفته بود ، دیده نمی شد. آنان با سر و صدا وی را بیدار کردند. چند دقیقه طول کشید تا او متوجه ماجرا شود و زمانی که به خود آمد، تعریف کرد که در عالم رویا خود را در کلیسای بانوی پیلار دیده است که طبق معمول روغن مقدس به پایش مالید.
خبر این حادثه بی درنگ در سراسر کالاندا پخش شد . صبح روز بعد قاضی محلی و دو جراح ، به دقت میگوئل را معاینه کردند و گزارشی از ماجرا را برای مقامات بالاتر فرستادند.
در روز اول آوریل موسوم به یکشنبه نخل (14)، کشیش محلی منطه مازالئون (15) ، "دون مارکو سگوئر"(16) ، همراه با دفتر دار سلطنتی ، "میگوئل آندرئو"(17) به محل وقوع حادثه رفتند و در آنجا یک استشهاد محلی دال بر تایید وقوع حادثه همراه با شرحی از آن تهیه کردند و به گواهی ده تن از شاهدان موثق رساندند.
در روز 25 آوریل ، خانواده پلیسر برای شکرگزاری و زیارت عازم زارگوزا شدند. در آنجا شمار زیادی از مردمی که قبلا میگوئل رابا یک پای قطع شده دیده بودند و می شناختند ، این بار او را با دو پا مشاهده کردند.
مسئولان شهر به درخواست مقالات بالاتر و به منظور اطمینان از صحت حادثه ، یک پژوهش رسمی انجام دادند. در پنجم ژوئن یک هیئت قانونی به ریاست اسقف اعظم شهر اقداماتی را در این زمینه آغاز کرد که یک سال به طول انجامید همه شنیده ا در این باره مورد تایید مردم ، و مشهور بودند ؛ و هیچ اختلاف قولی به ثبت نرسید. در میان شمار بزرگ شاهدان ، در شهرهای کالاندا و زاراگوزا ، بیست و چهار تن از معتبرترین اهالی ، صحت مطالب عنوان شده را تایید کردند و بر درستی آنها شهادت دادند. سرانجام در 27آوریل سال 1641 ، اسقف اعظم زاراگوزا طی حکمی ، رسما صحت این معجز را تایید کرد.
در پایان همان سال "فیلیپ چهارم"(18) پادشاه اسپانیا ، میگوئل را به دربار دعوت کرد و طی مراسمی در برابر او زانو زد و پایش را بوسید.
مدارک مضبوط همچنین نشان می دهند که پای شفا یافته درست همان پایی بود که پزشکان ، دو سال و نیم قبل از آن تاریخ ، قطع کرده بودند به گونه ای که می شد تمامی علائم و آثار موجود بر پای قبلی را بر روی آن هم یافت .
عجیب تر آن که پس از نبش محل دفن پای قطع شده در گورستان بیمارستان "مادونادل پیلار" مشخص شد که هیچ چیز در آن وجود ندارد.
"ویتوریومسوری"(19) شرح کامل این واقعه را در کتابی با عنوان "معجزه"(20) آورده است . او در این باره با دکتر "لاندینو کاگولا"(21) ، سرپرست جراحی بیمارستان دانشگاه ورونا (22) و متخصص پیوند اعضا گفت و گو کرده است .دکتر کاگولا که شهادت نامه ها و اسناد و مدارک موجود درباره این رویداد را به دقت بررسی کرده است ، می گوید : "آن گونه که مشخص است ، پای شفا یافته در ابتدا سرد وسفت بوده و انگشتان آن جمع شده وکبود رنگ بوده اند. به نحوی که پلیسر هنوز نمی توانسته است وزن بدن خود را روی آن بیندازد. در نتیجه ، ابتدا او هنوز ناچار بود برای راه رفتن از چوب زیر بغل استفاده کند. پای نورسته پس از چند روز دوباره قدرت خود را به دست آورد و انگشتان آن مجددا باز شدند. همچنین در ابتدا به دلیل از دست رفتن بخشی از بافت استخوانی بر اثر خرد شدن ساق پا ، طول عضو مذکور چند سانتی متر کوتاه تر بوده است که آن هم ظرف سه ماه از زمان بهبودی ف به اندازه اولیه خود بازگشته است .
طبق نظر دکتر کاگولا ، همه این توضیحات با سپری شدن روند معمول در مراحل پذیرفته شدن یک پای پیوندی توسط بدن مطابقت کامل دارند. با این تفاوت که در پیوند اعضا ، معمولا رشد بافت ها را با کمک تحریک خارجی انجام شود ولی در مورد میگوئل پلیسر این اتفاق به صورت خود به خود روی داده است .
پس رفت خود به خود
دانش پزشکی نوین ، امروزه ترجیح می دهد تا بیشتر به بحث درباره بهبود خود به خود بیماری های سرطانی بپردازد . زیرا امید بیشتری به کشف علل و عوامل آنها از طریق کاربرد روش علمی هست.از نظر علم طب "پس رفت خود به خود" به معنای درمان شدن یا بهبود غیر منتظره یک بیماری و عمدتا یک بیماری سرطانی است . این مفهوم ، نخستین بار در سال 1966 میلادی توسط "اورسون"(23) و "کوله"(24) ارائه شد.
از مدت ها پیش ، دانشمندان پس رفت خود به خود را به عنوان پدیده ای نادر می شناخته اند و می دانستند که برخی از اشکال سرطان مثل "ملانوم"(25) ، "نوروبلاستوم"(26) و "لنفوم"(27" در مقایسه با انواع دیگر نظیر "کارسینوم"(28) ها ، استعداد بیشتری برای در پیش گرفتن روندهای غیر منتظره دارند.
تکرر وقوع این گونه بهبودی در انواع سرطان ، چیزی حدود یک در یک صد هزار تخمین زده می شود؛ ولی دقت این برآورد چندان زیاد نیست زیرا از یک سو بنا به دلایل مختلف ، اغلب موارد شفای خود به خود ثبت و گزارش نمی شوند و از سوی دیگر ، چیزی در حدود یک قرن است که تقریبا تمامی موارد ابتلا به سرطان در صورت کشف ، تحت درمان قرار می گیرند و به این ترتیب تفکیک "نقش عوامل درمانی شناخته شده" از "شفای خود به خود" امکان پذیر نیست.
علی رغم تمامی این محدودیت ها ، طی یک مطالعه به دقت طراحی شده مشخص گردیده است که چیزی در حدود 22 درصد از همه موارد سرطان پستان دستخوش فرایند بهبود خود به خود می شوند.
اورسون و کوله درباره شفای خود به خود می گویند :
"باید اذعان کرد عوامل یا سازوکارهای دخیل در شفای خود به خود ، درچارچوب دانش کنونی بشر مبهم و ناشناخته باقی مانده اند . با این حال در برخی از موارد ، اطلاعات موجود به ما امکان می دهند تا نتیجه بگیریم که احتمالا اثر عوامل هورمونی در این زمینه حائز اهمیت بوده است . در سایر موارد ، پروتکل ها با قوت اشاره بر این مطلب دارند که در این زمینه ، نوع ساز و کار ایمنی مسئول بهبودی بوده است ."
"چلیس"(29) و "استم"(30) در سال 1989 به دنبال یک برنامه پژوهشی چنین اظهار می کنند:
"باید به طور خلاصه نتیجه گیری کرد که گر چه هرسال تعداد زیادی از پرونده های جالب و نامعمول منتشر می شوندو این روند پیوسته ادامه دارد ، ولی هنوز مدارک منطقی چندانی برای شرح آن چه در قالب پدیده شفای خود به خود روی می دهد ، وجود ندارد."
گاهی در محافل پزشکی ،"آپوپتوزیس"(31) (مرگ سلولی بنرامه ریزی شده ) یا "آنژیوژنز"(32) (رشد عروق خونی جدید ) را به عنوان علل بهبود خود به خود مطرح می کنند، ولی هر دو ساز و کار فوق به فعال کننده های بیوشیمیایی متناسبی نیاز دارند و غیر ممکن است که به صورت تصادفی و خود به خود روی دهند. بر عکس این حالت ، دربسیاری از سلول های سرطانی ، آپوپتوزیس مختل و آنژیوژنز فعال می شود که علت هر دو عامل ، وقوع موتاسیون (جهش) در سلول های بیمار است و سرطان به این علت بروز می کند که عملکرد عادی هر دو ساز و کار فوق دچار اختلال می شود.
یک کشف مهم
دانشمندان ضمن مطالعه شواهد، دریافته اند که تعداد زیادی از موارد شفای خود به خود سرطان ها (ولی نه اکثریت آنها) پس از آن روی داده اند که بیمار به یک بیماری عفونی حاد تب دار دچار شده است . در واقع این حمله ، مجموعه ای از پاسخ های ایمنی قدرتمند را در بدن بر می انگیزد. دستگاه ایمنی تحریک شده توسط میکروب های مهاجم ، به سرکوب آنها می پردازد و در این گیرودار ، دشمن مهلک دوم یعنی تومور سرطانی را نیز نابود می کند.دکتر "وارن کوله " در این باره می نویسد:"پس از سال ها تفکر درباره علت این پدیده [پس رفت خود به خود] ، مولف این سطور متقاعد شده است که اغلب موارد فوق ، نمونه هایی از توسعه یک فرایند ایمنولوژی] مربوط به دستگاه ایمنی بدن] هستند که اگر ما از شرح آن پس رفت آگاه بودیم ، می توانستیم روشی برای عقب راندن بسیاری از انواع سرطانی در انسان ابداع کنیم."
یک مطلب عجیب و ناشناخته دیگر هم این است که بر اساس آمارهای به دست آمده، در سال های اخیر به تدریج از میزان وقوع موارد شفای خود به خود کاسته شده است.
در سال 1993 موسسه "لوئتیک ساینسز" (33) کتابی با عنوان "پس رفت خود به خود" به قلم "برندان اورگان "(34) و "کاریل هرشبرگ"(35) در 713 صفحه منتشر کرد که هیئت مشاوران آن همگی از متخصصان حوزه ارتباط ذهن و جسم با ابتلا به سرطان بودند. در این کتاب ، صدها مورد از ناپدید شدن های جزئی یا کلی تومورهای بدخیم که بدون دخالت علم طب روی داده اند، با ذکر جزئیات و شرح کامل واقعه، مورد بحث قرار گرفته اند. گفتنی است که در حین مراحل آماده سازی کتاب ، برندان اورگان خود بر اثر ابتلا به ملانوم از دنیا رفت ولی کاریل هرشبرگ هنوز هم به تحقیق و پژوهش و سخنرانی در این زمینه مشغول است . در این کتاب ، مولفان کاربرد آنتی بیوتیک ها و مواد ضدعفونی کنند جدید را عامل کاهش وقوع موارد شفای خود به خود در میان مبتلایان به انواع سرطان دانسته اند که می توان به این فهرست ، انواع داروهای تب بر را نیز اضافه کرد.
شکی نیست که این داروها نقش مهم و بزرگی در کاهش شیوع عفونت ها پس از عمل و تب و لرزهای شدید متعاقب آن داشته اند ، و این مطلب آسودگی پزشکان و بیماران را موجب شده است ؛ ولی در عین حال ، با جلوگیری از فعال شدن سازوکارهای دفاعی بدن بیمار ، همانند شمشیری دو دم عمل کرده اند.
کاربرد روش پرتودرمانی و شیمی درمانی هم از جمله عواملی است که به تضعیف هر چه بیشتر یک دستگاه ایمنی هوشیار و توانمند می انجامد.
هم اکنون می توانیم با در نظر گرفتن "نظریه فعال شدن پیش بینی نشده دستگاه ایمنی "(36) یا چنان که در زمان باستان نامیده می شد: Vis Medicatrix Naturae ، برخی از اسرار تاریخ پزشکی را شرح دهیم. برای مثال در سال 1742یک پزشک فرانسوی به نام "اچ. اف. لیدران"(37) ، مورد بیمار جوانی را گزارش کرد که در ناحیه پستان چپ به نوعی غیر قابل جراحی از سرطان دچار شده بود. تومور ، زخم باز کرده و نوعی عفونت قانقاریایی در آن پدیدار شده بود. طی دو روز ، کل غده بر اثر خونریزی فراوان و عفونت چرکی ورآمدو از بدن جدا شد. زخم باقی مانده ظرف پنج روز التیام یافت و بیمار موقتا بهبود پیدا کرد. متاسفانه بیماری یک بار دیگر عود کرد و هشت ماه بعد بیمار را از پای درآورد.
در سال 1783 ، پزشک دیگری به نام "دکتر ترنکا" (38) مورد دیگری از سرطان پستان را شرخ داده است . این بیمار به مالاریا که یک عفونت خونی توام با تب ، لرز و تعریق شدید است ، مبتلا می شود. طی چند هفته ، تومور برای همیشه از بین می رود و بیمار از سرطان نجات می یابد.
یکی از پزشکان آن روزگار ضمن بحث درباره سرطان می گوید:
"ممکن است ابتلا به یک بیماری ، در فرد مبتلا به سرطان مفید واقع شود. زیرا چنان که گاهی دیده شده است ، می تواند به تخریب کامل موتور بینجامد و امکان ایجاد نوعی برش بدون درد و خارج ساختن غده از بدن را فراهم آورد."
با مشاهده آثار حاصل از این عفونت های اتفاقی ، پزشکان قرن هیجدهم تجربه ایجاد عفونت ها و تب های تعمدی را آغاز کردند. در سال 1767 میلادی ، شخصی به نام "جی . وایت"(39) طی یک نامه ، از روش عجیب وزغ درمانی برای علاج سرطان صحبت کرده است . به گفته او ، در "هانگرفورد"(40) انگلستان زنی زندگی می کرد که برای درمان سرطان پستان ، به کمک نوعی ضماد ، یک وزغ را تا چند هفته روی لزیون (ضایعه) های حاصل از بیماری می بست .
جانور که چندی بعد از پای در می آمد ، عفونتی شدید با عوارض گوناگون ایجاد می کرد و اگر فرد مبتلا از بیماری ثانویه می رست ، سرطان او هم بهبود یافته بود.در شرح حال یکی از بیمارانی که به این روش درمان شده است ، گفته اند که وی در اواخر درمان به پوست و استخوان تبدیل شده بود ولی لزیون های متاستاتیک (پستان)او پس روی کردند. با اتمام وزغ درمانی ، بیمار دوباره اشتهای خود را به دست آورد و خوردن غذا را از سر گرفت . این احتمال وجود دارد که پوست وزغ همچنین حاوی برخی مواد سمی موثر بر درمان بوده است .
تا اواسط قرن نوزدهم ، بر جای گذاشتن عفونت در زخم های حاصل از جراحی های سرطانی به امری متداول و پذیرفته شده تبدیل شده بود،و حتی پزشکان این دوران ترشحات حاصل از این نوع عفونت ها را "چرک های ستودنی"(41) می نامیدند.
دکتر "استانسیلاس تانچو"(42) که نظریه ای با عنوان "سرطان ـ بیماری تمدن" ارائه داده است، در این باره می گوید :"نکته قابل توجه این که قانقاریا بیشتری موارد درمان [سرطان] را باعث شدهاست ، طوری که شاید بتوان آن را به عنوان یک عامل درمانی در نظر گرفت ـ چه خود به خود ایجاد شده باشد ، چه به صورت تعمدی و ضمن یک اقدام طبی."
با مطرح شدن روش های جراحی ضد عفونی شده توسط " سرجوزف لیستر" در اواخر قرن نوزدهم و رواج روز افزون آنها، این گونه تجربیات به تدریج مطرود گردیدند و به بوته فراموشی سپرده شدند. علاوه بر آن ترس از پیگرد قانونی ، ایجاد عفونت تعمدی با عوامل بیولوژیکی زنده را غیر ممکن ساخت.
رابطه ذهن و جسم
مطالعات ایمنی شناختی نشان داده اند که وقتی کسی به دلیل از دست دادن یکی از نزدیکان خود ، دچار غم و اندوه می شود ، تعداد لنفوسیت های نوع T (تی سلها)(44) در خون او کاهش پیدا می کند و این کاهش از کارایی دستگاه ایمنی بدن می کاهد . چنین فردی ، مستعد ابتلا به بیماری های عفونی و انواع امراض ناشی از ضعف سیستم ایمنی نظیر سرطان خواهد بود؛ و این همان تجربه کهنی است که در ادبیات شفاهی فارسی در قالب اصطلاح "دق کردن از غصه" انعکاس یافته است .این مثال نمونه ساده ای از ارتباط تنگاتنگ ذهن و جسم در بروز شرایط سلامت و بیماری است . و نکته جالب ان که تا پیش از آغاز طب نوین ، پیوستگی مذکور در تمامی مکاتب درمانی ملل و طب سنتی قبایل امری پذیرفته شده و بدیهی تلقی می شد.
با ظهور مکتب جدید پزشکی ، به تدریج دانش طب نگرش خود را نسبت به آدمی تغییر داد. در بینش جدید، پیکر انسان همانند یک دستگاه مکانیکی پیچیده نظیر خودرو یا هواپیما اما در سطحی بسیار بالاتر نگریسته می شود. طب نوین برای استاندارد کردن روش های درمانی و قابل اطمینان کردن آنها ، تنها به حقایق مادی و ملموس اتکا کرد و داروهای شیمیایی با ترکیب مشخص ، همراه با رهیافت های فنی رابه عنوان عوامل درمانی اصلی برگزید.
به دنبال اوج این نگرش و موفقیت های چشمگیر حاصل از آن نظیر ریشه کنی و محدود کردن انواع بیماری های انگلی و عفونی به کمک واکسن ها و داروهای جدید ، و ابداع فنون بسیار کارآمد نظیر بیهوشی عمومی ، انتقال خون ، رادیوگرافی ، پرتو درمانی ، دیالیز ، پیوند اعضا و.... از قرن نوزدهم به بعد به تدریج روش های کهن طبی به تاریخ پیوستند و "طب کل گرا"(45 ) منسوخ شد.
اکنون شاهدیم که پزشکی نوین و روش علمی باوجود اطلاعات فراوان و ذی قیمتی که درباره ساز و کار بدن ، ساختمان و عمل سلول ها و خواص و کارکرد مولکول ها در قلمرو حیات به دست آورده اند ، و با وجود همه پیشرفت های خیر کننده فنی ، هنوز قادر به ارائه توضیحی قانع کنده برای آن چه که اصطلاحا "شفای معجزه آسا" نامیده می شود ، نیستند. بسیاری بر این اعتقادندکه با پیشرفت های علمی آتی ، امکانات بیشتری برای کشف حقیقت این گونه امور فراهم خواهد شد؛ ولی اشکالی واقعی نه در دستاوردهای این مکتب ، که در ماهیت نگرش آن نهفته است .
در واقع ، علوم طب و فیزیک با استفاده از روش علمی تنها به "حقایق سخت " (46) که همان واقعیت قابل اندازه گیری با ابزار و ادوات موجود هستند می پردازند و از "حقایق نرم"(47) نظیر ارتباط ذهن و جسم که اموری غیر قابل اندازه گیری هستند ، غافل اند.
دکتر "دیوید آلدریج"(48) در مقاله ای تحت عنوان "آیا شواهدی درباره شفای روحانی وجود دارد؟" [ادونس ، نشریه سلامت ذهن و جسم (49) ـ جلد 9، شماره 4 ، پاییز 93] در این باره می گوید :"ما باید درک کنیم که صبر ، متانت ، دعا ، مداقه ، امید ، بخشایش و توکل ، همانند دارو درمانی ، مراقبت های بیمارستانی ، پرهیز و جراحی، دربسیاری از اقدامات بهداشتی ـ درمانی اهمیت دارند."
عناصر تجربی روحانی به ما کمک می کنند تا خود را از سطح امور مادی پیرامونمان بالاتر بکشیم و به مرحله ای برسیم که در چهره "درد و رنج" ، "هدف ، مقصود و امید" را بیابیم.
طب کل گرا چه می گوید؟
بر اساس "قضیه بل"(50) که در مکانیک کوانتومی کاربرد ، عاملی غیر فیزیکی هست که میان دو ذره اتمی که زمانی به یکدیگر پیوسته بوده اند، ارتباط ایجاد می کند. وقتی این دو ذره از هم جدا شوند و در فواصل بسیار دور از هم قرار گیرند ، هر نوع تغییر در یکی از آنها بی درنگ در ذره دیگر انعکاس می یابد.این مطلب نشان دهنده حضور نوعی نیروی غیر موضعی و غیر مادی خارج از حیطه زمان و مکان است که همه کیهان را به عنوان یک کلیت با هم متحد می سازد.
بنابر نظریه طب کل گرا ، اجزای روحی و روانی انسانی نیز به همین صورت با جسم مادی او در اتحادند و میان انسان و کائنات نیز نوعی انسجام و یکپارچگی وجود دارد.
همه می دانند که بیماری با احساسی از نابسامانی و گسیختگی جسمی ، روانی و روحانی آشکار می شود. از نظر طب کل گرا ،"شفا" به معنای "خوب ، بی نقص و سالم شدن دوباره" یا "بازگشت به سلامتی در جهت رسیدگی به تمامیت " است . در نتیجه ، "شفا" با نیروی متحد کننده کیهان ارتباط پیدا می کند.
از این دیدگاه ، بدن ما به عنوان جزئی از کیهان ، خود عالمی خرد یا کیهانی کوچک (51) محسوب می شود که از توانایی ذاتی برای حفظ و بازیابی تمامیت خود برخوردار است .
به این ترتیب ، شفای خودبه خود حالتی است که ضمن آن ، بدن با تکیه بر این توانایی ذاتی ، به تمامیت خویش باز می گردد. برای این که موانع موجود برداشته شوند و نیروی شفابخش ذاتی بتواند جسم ، روان و روح آدمی را به تمامیت برساند، دو راه وجود دارد:
نخست کاربرد عوامل نیکی از جمله شجاعت ، ایمان ، امید ، مثبت اندیشی ، دعا ، شکرگزاری و...
به اعتقاد دیوید آلدریج ، هر انسانی این توانایی را دارد که در هر لحظه با جمع کردن عوامل نیکویی در وجود خود ، متخلق به اخلاق نیک شود. از این طریق منش و تقدیر خویش را به بهترین ها دگرگون سازد.
دوم ، تسلیم محض اراده مطلق حاکم بر عالم هستی شدن. شگفت انگیز است که وقتی فرد ، تسلیم آگاهی ، حکمت و اراده برتر می شود ، آرامش و آسودگی جای اضطراب و تقلای توان فرسای بیهوده را می گیرد . در این شرایط ، امور امکان می یابند تا در مسیر درست هدایت شوند و فرایند شفا فرصت پیدا میک ند تا کار خود را به نحو مقتضی به انجام برساند. در حقیقت هر دو روش بسیار به هم شبیه اند و منجر به نتیجه واحدی می شوند.
راهبردهایی برای شفای موفقیت آمیز
1 ـ تسلیم جواب منفی نشویدخیلی از بیماران وقتی از پزشک خود می شنوند که دیگر راه درمانی باقی نمانده است ، خود را می بازند. در واقع اینها بازنده های حقیقی هستند.
2 ـ اطلاعات خود را درباره بیماری تکمیل کنید.
با مراجعه به کتابخانه و پایگاه های اطلاعاتی سعی کنید بیماری خود و روند آن را هر چه بیشتر بشناسید.
3 ـ فعالانه به جست و جوی کمک بپردازید.
به تقویت روابط خود با اقوام ، دوستان و آشنایان بپردازید . با اشخاص آگاه و ذی صلاحیت مشورت کنید.
4 ـ سعی کنید بیماران دیگری را از بیماری شفا یافته اند؛ بیابید
این افراد می توانند الگوی امیدوار کننده ای را برای رهایی از بیماری در برابر شما قرار دهند.
5 ـ با متخصصان بهداشت و سلامت ، مشارکت سازنده داشته باشید
به کار درمانی خود اعتماد کنید و اجازه بدهید تا آنها هر کاری را که برای بازیافت سلامتی شما ضروری می دانند، انجام دهند.
6ـ برای ایجاد دگرگونی بنیادی در نحوه زندگی خود ، درنگ نکنید
توجه داشته باشید ، افرادی وجود دارند که تنها با متوقف ساختن عادت های بدنظیر مصرف دخانیات ، استعمال مواد مخدر ، حذف عوامل سمی از محیط زیست و نقل مکان به مناطق جغرافیایی جدید ، از بیماری رسته اند.
7 ـ دیدگاه خود را درباره بیماری تغییر دهید و آن ار به چشم یک رویداد خیر نگاه کنید.
به جای این که ذهنتان را دائما به ستیز با شرایط موجود تحریک کنید ، آن را به عنوان رویدادی حکیمانه برای رسیدن به مراحل بالاتر رشد و تعالی معنوی بپذیرید.
رسیدن به حالت و تسلیم و خشنودی ، منجر به تقویت دستگاه ایمنی بدن می شود. برای جذب نیکی ها ، شکرگزار باشید.
نویسنده :دکتر عطاءا... جعفرآبادی(فرهی منش)
پی نوشت ها :
دکتر عطاءا... جعفرآبادی (فرهی منش) دکترای داروسازی دارد و پژوهش و نوشتن مقالات علمی را به عنوان علاقه ای جدی در کنار حرفه خود دنبال می کند . وی که سال هاست با دانشمند همکاری دارد ، از دی ماه 1385 مجموعه مقالات "آن سوی دانش" را آغاز کرده است .
پست الکترونیک : ata-far@yahoo.com