نگرش «زباني ــ فرهنگي» به دين در الاهيات پست ليبرال(2)
رويکرد زباني ــ فرهنگي و نفي هسته ي مشترک ميان تجربه هاي ديني
ترحم بودايي و عشق مسيحي، تغييرات گوناگوني از يک آگاهي، احساس، نگرش يا گرايش بشري واحد(به نحو بنيادين) نيستند؛ بلکه اساساً شيوه هاي متمايزي از تجربه اند. احساس هاي دروني افراد، عنصرهايي هستند که در قلمرو گسترده اي از تجربه هاي مربوط به جهان، خود و خدا شکل مي گيرند. اين احساس ها بر مقوله هاي متفاوت(مانند مقوله هاي ديني و غيرديني)، و گونه هاي مختلف رفتار(مانند رياضت هاي يوگا يا نماز متفکرانه) استوارند.(1)
ليندبک در دفاع از ديدگاه خود، آن را فاقد مشکلات ليبرال ها دانسته و مدعي است که در رويکرد ما نيازي نيست تا دين را همانند اموري همگاني توصيف کنيم که از اعماق درون افراد ناشي و به نحو گوناگوني در ايمان هاي خاص، عيني شده باشد؛ بلکه دست کم دين را مي توان نامي براي يک مجموعه ي متفاوتي از نظام هاي زباني ــ فرهنگي انگاشت که به طور متفاوت، گرايش ها، نگرش ها و آگاهي هاي عميق ما را پديد مي آورند. اديان به منزله ي اصطلاحاتي اند براي پرداختن به مسائل اساسي درباره ي زندگي و مرگ، درستي و نادرستي، بي نظمي و نظم و معنا و بي معنايي.(2)
نامعقول است که اديان را واقعيت هاي گوناگوني از تجربه بنيادين واحد بدانيم؛ برعکس، به نظر مي رسد، اديان متفاوت در بيشتر موارد موجب پيدايش تجربه هايي مي شوند که تفاوت هاي عميق بنيادين دارند.(3)
نگرش ناواقع گرايي ديني در ديدگاه زباني ــ فرهنگي
دين، همانند گويش(4) خاصي است که توصيف واقعيت ها، ساختار باورها و تجربه ي نگرش ها، احساسات و گرايش هاي دروني را ممکن مي سازد. دين، همانند يک فرهنگ يا زبان(5)، يک پديده اي همگاني است که به ذهنيت هاي افراد شکل مي دهد؛ نه آنکه تجسم آن ذهنيات باشد.(6)
الاهيات پست ليبرال، در برابر نگرش واقع گرايانه ي معرفتي و گزاره اي، نگاهي رسانه اي به دين داشته و تنها جايگاه آموزه هاي ديني را تحقق مهارت هاي لازم براي ايجاد زندگي ديني مي داند. همان گونه که در تبيين ديدگاه زباني ــ فرهنگي گفته شد، در اين رويکرد، ديني شدن به معناي دروني کردن مجموعه اي از مهارت ها با تمرين و آموزش است. ليندبک صريحاً نقش معرفتي گزاره هاي ديني را انکار کرده و مدعي است که معرفت اصلي، معرفتي درباره ي دين نيست، يا اينکه دين چنين و چنان را مي آموزد؛ بلکه معرفت اصلي اين است که چگونه در چنين يا چنان شيوه، ديني باشيم.(7)
ارتباط رويکرد زباني ــ فرهنگي با رويکرد زباني ويتگنشتاين
براي آنکه اين تأثير و تأثر بيشتر روشن شود، ضروري است به اختصار، رويکرد زباني ويتگنشتاين را تبيين کنيم.
ويتگنشتاين متأخر، با توجه به مشکلاتي که در رويکردهاي گذشته در خصوص زبان و معناي زبان(مانند رويکرد تصويري يا نام گذاري) ديده بود، در صدد برآمد تا تبييني از زبان و معناي زبان ارائه کند که بر مشکلات رويکردهاي سابق چيره شود. به اعتقاد او، معناي واژه اين نيست که بر چيز خاصي دلالت کند يا مطابق با امر خارجي باشد و يا آنکه براساس الگوي «نام گذاري» تلقي شود؛ بلکه معناي زبان و يک واژه به کاربرد آن در ساختار خاص خودش بستگي دارد؛ يعني هر واژه اي در بافت کاربردي خودش معنا مي يابد.(9) در کتاب دستور زبان فلسفي نيز به طور روشن تر ادعا مي شود که: «معناي يک واژه، عبارت است از کاربرد آن در زبان.»(10)
به اعتقاد او، حتي اگر چيزي را نفهميديم، باز هم مي توان با توجه به کاربردي که دارد، معناي آن را دانسته انگاشت. به من مي گوييد: «شما اين بيان را مي فهميد، نه؟ خوب، پس من دارم آن را در معنايي که شما با آن آشناييد، به کار مي برم.» انگار معناجويي است که واژه را همراهي مي کند، که آن را با خود براي هر گونه کاربست مي برد. مثلاً اگر کسي بگويد: جمله ي «اين، اينجاست»(و در اين حال، به چيزي که جلوي اوست اشاره کند)، برايش معنا دارد؛ آن گاه بايد از خود بپرسد: اين جمله، عملاً در چه احوال ويژه اي به کار مي رود؟ آنجا معنا دارد.(11)
ويتگنشتاين به فيلسوف سنتي توصيه مي کند فکر نکند؛ بلکه نگاه کند و ببيند مردم عملاً در جريان زندگي روزمره خود چه کار مي کنند. توصيف اين گونه فعاليت ها و نه يک نظريه ي فلسفي اجمالي درباره ي آنها، تصويري صحيح از واقعيت به دست خواهد داد.(12)
براساس رويکرد ويتگنشتاين متأخر، زبان يک ابزار است. ماهيت ابزار به گونه اي است که براي کارهاي گوناگون استفاده مي شود. ساخت زبان تعيين کننده ي نوع شناخت و چگونگي تفکر ما درباره ي جهان خارج است. براين اساس، نمي توان مستقل از دستگاه مفاهيم، درباره ي جهان به بحث و انديشه بپردازيم.(13) به اعتقاد ويتگنشتاين، انسان در فرايند کاربرد واژه ها وارد يک بازي مي شود که او اين بازي را «بازي زباني» مي نامد. وي در کتاب پژوهش هاي فلسفي تصريح مي کند که : مي توانيم کل فرايند کاربرد واژه ها را همچون يکي از بازي هايي بنگريم که کودکان با آن، زبان مادري خود را ياد مي گيرند. اين بازي ها را بازي هاي زباني مي نامم و گاهي از يک زبان نخستين به عنوان بازي زباني سخن خواهم گفت.(14)
به تعبير هادسون، [انسان براي فهم يک واژه] به چيزي نيازمند است که ويتگنشتاين آن را «کارآموزي»(15) مي خواند. اين کارآموزي تا اندازه اي کارآموزي در کاربردهايي است که واژه ها در فعاليت هاي زباني اي مانند سؤال، تسميه، امر و ...دارند؛ و تا اندازه اي کارآموزي در فعاليت هايي است، مانند اطاعت امر که واژه ها، به تعبير ويتگنشتاين، با آنها تنيده اند. به عبارت ديگر، يادگيري يک زبان، يادگيري بازي است که ويتگنشتاين آن را «بازي زباني» مي خواند.(16)
او بازي زباني را تعريف مي کند به: «يک کل، که مرکب است از زبان و افعالي که زبان با آنها تنيده است. واژه ها مانند مهره هاي شطرنج اند و معناي يک مهره، همان نقشي است که در بازي دارد».(17)
در نوشته هاي ويتگنشتاين، نمي توان صراحتاً ديدگاه او را درباره ي الاهيات و ماهيت آموزه هاي ديني يافت؛ ولي با توجه به معيارهاي کلي که وي درباره ي همه ي آموزه ها ارائه مي کند، مي توان برداشت الاهياتي او را نيز استخراج کرد. البته برخي همچون هادسون(18) کوشيدند تا با اظهارنظرهاي الاهياتي که توسط شاگردان ويتگنشتاين در قالب درس گفتارهاي وي نقل شده، نظريه ي الاهياتي او را تبيين کنند.
ويتگنشتاين با توجه به مؤلفه هاي ياد شده معتقد است که به دليل فقدان مفاهيم مشترک و عدم دستيابي به معيارهاي داوري مشترک ميان بازي هاي زباني گوناگوني زباني، آنها جدا از يکديگر و هريک، تابع قواعد خاص خود هستند و داوري مشترک درباره ي همه ي بازي هاي زباني با معيارهاي مشترک، امکان پذير نيست. ويتگنشتاين زبان ديني را يکي از انواع بازي هاي زباني برشمرده و آن را مشمول داوري هايي دانسته که در تبيين اصول فوق درباره ي بازي هاي زباني مطرح کرده است. بنابراين:
اولاً جدايي بازي هاي گوناگون زباني از يکديگر مستلزم جدايي بازي زباني دين از بازي هاي زباني ساير علوم(علم، فلسفه، تاريخ و ...) است.
ثانياً لازمه ي فقدان مشترک ميان بازي هاي مختلف زباني و عدم امکان داوري مشترک، اين است که معيارهاي ارزيابي و صدق درهريک، با ديگري متفاوت باشد. در نتيجه، معيارهاي علوم تجربي و انساني هرگز نمي توانند به گزاره هاي ديني سرايت داده شوند. از جمله ي صفات تعميم ناپذير از زبان غيرديني به زبان ديني، واقع نمايي يا معرفت بخشي است.
ثالثاً با توجه به فقدان مفاهيم و معيارهاي مشترک و عدم امکان داوري درباره ي هر بازي زباني از بيرون آن، به هيچ وجه نمي توان از خارج دين درباره ي آن داوري کرد. تنها راه فهم و شناخت زبان دين، حضور در معيشت ديني است.(19)
ويليام هادسون در تبيين نظريه ي باور ديني ويتگنشتاين مي گويد:
به گفته ي ويتگنشتاين، آنچه در علوم تجربي يا در تاريخ، شواهد تشکيک ناپذير محسوب مي شود، در دين کافي نيست تا مرا به تغيير کل زندگيم وادارد. [بلکه] اعتقاد راسخ [مثلاً به روز جزا] از اين طريق مکشوف مي شود که همه چيز را در زندگي او نظم و نسق مي بخشد، و ضبط و مهار مي کند. باور ديني استفاده از يک تصوير است، يعني اينکه کل زندگي ات را نظم و نسق بخشد و همواره آن را در پيش زمينه تفکرت داشته باشي.(20)
وجوه اشتراک ديدگاه زباني ــ فرهنگي ليندبک با ديدگاه زباني ويتگنشتاين
همان گونه که خود ليندبک بيان مي کند، نگاه او به آموزه هاي ديني يک نگاه معرفت گرا نيست؛ يعني آموزه هاي ديني را دربردارنده ي اطلاعات عميق درباره ي واقعيت نمي داند؛ بلکه در نظر او، دين(در مرحله ي اول) يک نظام زباني ــ فرهنگي است که مجموعه ي زندگي و انديشه ي انسان را شکل مي دهد. انسان با آموزه هاي ديني مي تواند شيوه و مهارت زندگي و انديشيدن را ياد بگيرد. دين رسانه و ابزاري است که به ذهنيات انسان شکل مي دهد و همانند زباني است که با شکلي از زندگي متناسب شده است؛ بنابراين، نقش دين براي انسان، يک نقش کاربردي است که مهارت هايي را براي زندگي، انديشيدن و ...ايجاد مي کند. ويتگنشتاين نخست مبناي خودش را درباره ي زبان، به مثابه ي کاربرد مطرح مي کند و معناي زبان را به طور کلي منحصر در کاربرد آن مي داند و سپس، کاربرد هر واژه را نوعي بازي زباني مي پندارد؛ از جمله، بازي زباني دين را که به اعتقاد او يکي از ديگر بازي هاي زباني است.
به اعتقاد ليندبک، براي کسب مهارت و تفکر ديني بايد وارد ساختار زباني دين شد و در بازي زباني دين شرکت کرد؛ به تعبير او، ما نمي توانيم بدون زبان، توانايي هاي بشري خود را براي انديشه، فعل و احساس محقق کنيم. ديني شدن، مستلزم توانا شدن در زبان و نظام نمادين يک دين خاص است. ديني شدن، به معناي دروني کردن مجموعه اي از مهارت ها با تمرين و تعليم است. انسان ياد مي گيرد که چگونه احساس کند، کاري انجام دهد و بيانديشد.(21) اين رويکرد، دقيقاً با ديدگاه ويتگنشتاين مطابقت دارد که مي گفت: کلمات در متن زندگي ــ يا به گفته ي وي ــ در «صور حيات» معنا دارند؛ بنابراين، کلمات نمي توانند به روشني حامل معناي خود باشند؛ بلکه معناي آنها به وسيله ي کل زمينه ي کنش ها و اعمال اثبات مي شود. براي درک معناي چيزي، بايد در نحوه ي معيشت يا صور حيات و بازي زباني آن شرکت جست و از آنجا که هر بازي قاعده ي خاص خودش را دارد، نمي توان از بيرون آن بازي داوري کرد. در نتيجه، به تعبير ليندبک، «نظام تفسيري» و به تعبير ويتگنشتاين، «نحوه ي معيشت يا بازي زباني» هر ديني است که شرايط فهم معناي آن دين را فراهم مي کند.
سرانجام، تأکيد صريح ليندبک بر نفي هسته ي مشترک ميان اديان نيز کاملاً با ديدگاه زباني ويتگنشتاين سنخيت دارد. در نگاه ليندبک، تجربه هاي ديني هسته ي مشترکي ندارند؛ چون تجربه هايي که اديان به وجود مي آورند، همان اندازه متفاوت اند که نظام هاي تفسيري آنها تفاوت دارند؛ چنان که ويتگنشتاين نيز معتقد بود همه ي بازي هاي زباني با يکديگر متفاوت اند و قواعد خاص خود را دارند.
بررسي و نقد
ديدگاه هاي مدرن که عمدتاً تجربه گرايند، معرفت ديني را محصول تجربه هاي شخصي افراد مي دانند. ليبرال ها تکثر در معرفت ديني را مي پذيرند، ولي معتقدند که همه ي تجربه هاي ديني، گوهري مشترک دارند که در همه ي اديان وجود دارد. در نتيجه، تفاوت و تکثر در اديان، نه بنيادين، بلکه صوري است و همين امر مشترک ادعايي مي تواند محور گفت و گوي بين اديان باشد.
ليندبک معتقد است هيچ يک از رويکردهاي گذشته(گزاره اي يا تجربي) براي تحقق اهداف بين ديني کافي نيستند. رويکرد سنتي براي نگرش وحدت گرايانه به اديان و نظام هاي ديني، هيچ مناسبتي ندارد و رويکرد تجربي نيز تلاش هايي را انجام داده است، ولي مباني آن کامل و غيرقابل خدشه نيست. براي مثال، ليبرال ها چگونه مي توانند هسته ي مشترک ميان همه ي اديان و نظام هاي ديني را ارائه کنند.
خود ليندبک، با توجه به اهميتي که براي وحدت گرايي کليسايي قائل است، اصل تکثر در نظام هاي ديني و معرفت هاي ديني را امري مسلم تلقي کرده است. او معتقد است که کثرت در باورهاي ديني، نه امري صوري و ظاهري، بلکه بنيادين است. نمي توان شرايطي را تصور کرد که در آن به معرفت ديني واحد و مشترک ميان اديان متفاوت برسيم. وجود اختلاف نه تنها حقيقت دارد، بلکه اجتناب ناپذير است.
ليندبک در بحث وحدت گرايي کليسايي خود تأکيد مي کند که نبايد به دنبال وحدت در باورهاي ديني بود، بلکه بايد تبييني ارائه کرد که بتواند اصل تنوع و تغاير در باورها را به صورت بنيادين تبيين کند.
مطابق با اين ديدگاه، نظام ديني در شرايط متفاوت، تجربه ها و نگرش هاي جديد ديني را موجب مي شود؛ براين اساس، وجود کثرت در باورهاي ديني، امري طبيعي بوده و به شکل بنياديني قابل تبيين است. اديان مختلف نبايد نگران وجود اختلاف هاي جدي باشند؛ زيرا اين اختلاف ها براساس محتوا و داده هاي خود اديان نيستند؛ بلکه نتيجه ي طبيعي شرايط متغيري هستند که نظام تفسيري اديان در آنها واقع مي شوند.
آيا مي توان رويکرد زباني ــ فرهنگي به دين را به منزله ي رويکردي معتبر پذيرفت؟ به اعتقاد نگارنده، اين رويکرد را نمي توان مبنايي جامع براي اديان و نظام هاي ديني تلقي کرد. در ادامه، به اشکالات و نواقص اصلي اين طرح اشاره مي کنيم.
پي نوشت ها :
1.George A,Lindbeck,ibid,p.40.
2.Ibid.
3.Ibid,p.41.
4.Iidiom.
5.Language.
6.Ibid,p.33.
7.Ibid,p.35.
8.Alister E.McGrath,Ibid,preface,p.2.
9.لودويگ ويتگنشتاين، پژوهش هاي فلسفي، ترجمه فريدون فاطمي، ص 29.
10.روي هريس، زبان، سوسور و ويتگنشتاين، ترجمه اسماعيل فقيه، ص 45.
11.لودويگ ويتگنشتاين، پژوهش هاي فلسفي، ص 103.
12.اورام استرول، فلسفه ي تحليلي در قرن بيستم، ترجمه فريدون فاطمي، ص 208.
13.ابوالفضل ساجدي، زبان دين و قرآن، ص 55/بريان مگي، فلاسفه ي بزرگ، ترجمه عزت الله فولادوند، ص 540.
14.لودويگ ويتگنشتاين، پژوهش هاي فلسفي، ص 33.
15.Training.
16.ويليام دانالد هادسون، لودويگ ويتگنشتاين، ربط فلسفه ي او به باور ديني، ترجمه مصطفي ملکيان، ص 97.
17.همان.
18.Hudson.
19.ويليام دانالد هادسون، لودويگ ويتگنشتاين، ربط فلسفه او به باور ديني، ص 23-24.
20.همان، ص 109ــ111.
21.George A.Lindbeck,The Nature of Doctrine,p.35-36.