نگرش «زباني ــ فرهنگي» به دين در الاهيات پست ليبرال(3)

در اين بخش، به اين اشکال اساسي ــ که نه تنها بر ليندبک، بلکه بر بيشتر نويسندگان الاهياتي و برخي از انديشوران فلسفي غربي، همانند ويتگنشتاين وارد است ــ خواهيم پرداخت. آنها نوعاً در ارائه ي رويکردهاي جديد و نفي رويکردهاي گذشته، منطق و شيوه ي فلسفي را رعايت نمي کنند؛ يعني در مقام مباحث هستي شناسي، به بيان يک
شنبه، 1 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگرش «زباني ــ فرهنگي» به دين در الاهيات پست ليبرال(3)

نگرش «زباني ــ فرهنگي» به دين در الاهيات پست ليبرال(3)
نگرش «زباني ــ فرهنگي» به دين در الاهيات پست ليبرال(3)


 

نويسنده: صفدر تبارصفر




 

1.بهترين تبيين!(1)
 

در اين بخش، به اين اشکال اساسي ــ که نه تنها بر ليندبک، بلکه بر بيشتر نويسندگان الاهياتي و برخي از انديشوران فلسفي غربي، همانند ويتگنشتاين وارد است ــ خواهيم پرداخت. آنها نوعاً در ارائه ي رويکردهاي جديد و نفي رويکردهاي گذشته، منطق و شيوه ي فلسفي را رعايت نمي کنند؛ يعني در مقام مباحث هستي شناسي، به بيان يک وجه معقول(بهترين تبيين)(2) بسنده مي کنند و به اقامه ي استدلال و دليل قانع کننده نمي پردازند.
ليندبک از يک سو بسيار مي کوشد تا رويکردي را درباره ي دين و آموزه هاي ديني ارائه کند که بتواند در برابر رويکردهاي پيشين ايستادگي کند؛ از سوي ديگر، اصرار دارد که اين رويکرد شيوه ي سومي در قبال دو رويکرد سنتي و ليبرال شمرده شود.
از هر نظريه پردازي که چنين ادعايي را مطرح مي کند، انتظار مي رود تا هم در نقد ديدگاه هاي رقيب و هم در اثبات ديدگاه خود، استدلال پذيرفتني و قانع کننده اي را ارائه کند. تبيين بهتر در جايگاه خودش، از اهميت بالايي برخوردار است؛ ولي نمي تواند بسان استدلال، مبناي قانع کننده و کافي را براي پيروي از رويکرد جديد و نقض رويکرد پيشين در اختيار نهد. ليندبک در نقد ديدگاه هاي رقيب، تلاش هاي مختصري انجام داده است که برخي از آنها ارزيابي خواهند شد؛ ولي در مقام دفاع از ديدگاه فرهنگي ــ زباني خود نتوانسته استدلالي ارائه کند که بتواند مبناي رويکرد وي واقع شود. در واقع، تمام تلاش ليندبک بر اين امر متمرکز شد که تبيين جامعي را براي اين نگرش فراهم آورد که به نظر نگارنده، نمي تواند به تنهايي براي مخاطبان ليندبک، به ويژه حاميان رويکردهاي رقيب، اطمينان آور باشد. حتي اگر استدلال هاي محدود ليندبک در نقد ديدگاه هاي رقيب کافي باشد، اين امر نمي تواند بدون اقامه ي استدلال هاي اثباتي، رويکرد پيشنهادي خود را به کرسي بنشاند؛ به عبارت ديگر، ابطال ديدگاه هاي مخالف، مستلزم اثبات ديدگاه خود نيست؛ مگر آنکه پاي حصر عقلي در ميان باشد که در اينجا چنين نيست.
ليندبک در تبيين ديدگاه فرهنگي ــ زباني، با توجه به بررسي هاي انسان شناختي جامعه شناساني، همچون کليفورد گيرتز در تلقي دين به مثابه ي نظام فرهنگي و با توجه به نگرش هاي زباني فيلسوفان تحليلي، همچون ويتگنشتاين، تبييني از دين ارائه کرد که براساس آن، دين همانند فرهنگ و زباني است که نقش رسانه و ابزار را در تحقق زندگي بشري بازي مي کند. حداکثر مي توان تبيين ليندبک را معقول و بدون تناقض دروني منطقي تلقي کرد؛ ولي اثبات اين رويکرد، نياز به تلاش هاي بيشتري دارد که به نظر مي رسد ليندبک از آن فاصله ي بسياري دارد. اگر تبيين ليندبک صرفاً انسجام دروني ديدگاه او را اثبات کند، نگرش او چه مزيتي بر رويکردهاي رقيب(معرفتي و تجربه گرايي) دارد؟ ديدگاه معرفتي ــ گزاره اي سنتي نيز، هم منطقي و هم معقول است. ممکن است ليندبک مدعي شود که او تبيين بهتر و کامل تري را نسبت به رويکردهاي گذشته در اختيار مي گذارد؛ ولي تبيين بهتر براي دست کشيدن از رويکردهاي ديگر کافي نيست. چه بسا رويکردي که بيانگر وجه منطقي خوبي باشد، ولي از مباني دقيقي برخوردار نباشد؛ يا رويکرد جامعي که هر سه را دربرگيرد، مطلوب باشد و يا هر رويکردي بتواند جنبه اي از دين را تبيين کند.
خلاصه آنکه به لحاظ روش شناختي، شيوه ي ليندبک در پرداختن به مسائل فلسفي و معناشناختي پذيرفتني نيست. اگر ليندبک معتقد است که مبناي وي در پرداختن به مسائل فلسفي و معناشناختي متفاوت و براساس مبناي «بهترين تبيين» است و نه استدلال، در پاسخ خواهيم گفت که هم مبناي «بهترين تبيين» و هم «بهترين تبيين» بودن ديدگاه هاي وي اشکالاتي اساسي دارد.
از سويي، مبناي «بهترين تبيين» پذيرفتني نيست؛ زيرا اولاً، نتايجي که بر بهترين تبيين مترتب مي شود، ضروري نبوده و با ديگر ديدگاه ها متنافي نيست؛ برخلاف استدلال که استنتاج يقيني از راه مقدمات اطميناني قلمداد مي شود؛ ثانياً، با توجه به اينکه «بهترين تبيين» منحصر به فرد نبوده و بيش از يک تبيين بهتر قابل تصور است، اين مبنا به نسبيت انجاميده و هيچ اساس مطمئني را در اختيار نمي نهد؛ ثالثاً، ملاک تبيين هاي بهتر چيست؟ نظريه هاي رقيب منطقاً سازگار نيز مي توانند مدعي تبيين بهتر بوده و هريک از اين نظريه ها، ملاک هاي خاصي را براي «بهترين تبيين» ارائه کنند.
از سوي ديگر، به چه دليلي ديدگاه هاي ليندبک تبييني بهتر از رويکردهاي معرفتي و گزاره اي شمرده مي شوند؟ به اعتقاد نگارنده، ديدگاه هاي وي از اشکالات مهمي که اين نوشتار به آنها اشاره شده است، رنج مي برد و همين اشکالات مي توانند قرينه اي باشند که ادعاي «بهترين تبيين» بودن رويکرد زباني ــ فرهنگي، سطحي نگرانه و غيرقابل قبول باشد.

2.ماهيت دين يا کاربرد آن
 

ديدگاه زباني ــ فرهنگي ليندبک، دين را به مثابه ي ابزار و رسانه اي مي پندارد که انسان به واسطه ي آن مي تواند شيوه ي نگرش به جهان، انديشه و احساس، و تجربه ي خود را شکل بدهد. به عبارت ديگر، انسان به واسطه ي دين مي تواند مهارتي را کسب کند که براي سپري کردن زندگي به آن نياز دارد. چنان که يادگيري يک زبان و آشنايي با فرهنگي و دروني کردن آن، انسان را قادر مي سازد تا در آن زبان يا فرهنگ، حضور فعال داشته باشد، دين نيز چنين است. هدف اصلي ليندبک ــ همان گونه که از عنوان اثر مهم او، ماهيت آموزه، پيداست و از بيانات او در خود اين کتاب به دست مي آيد ــ ارائه ي ديدگاه مستقلي در زمينه ي ماهيت آموزه، به ويژه آموزه هاي ديني است.
وظيفه ي اصلي ليندبک در مرحله ي اول اين است که نظر خودش را درباره ي «ماهيت» آموزه هاي ديني بيان کند که اين آموزه ها از چه سنخي اند؛ براي نمونه، وقتي طرف داران رويکرد معرفتي به بيان ماهيت آموزه مي پردازند، دغدغه ي اصلي آنها اين است که اثبات کنند آموزه هاي ديني گزاره هايي در بردارنده ي داده ها و اطلاعات حقيقي و مطابق با واقع اند و سپس در مرحله ي بعدي، کاربرد آموزه هاي ديني را مطرح مي کنند. ولي ليندبک برخلاف عنوان اثر معروفش و برخلاف ادعايي که در خود کتاب مطرح مي کند، بدون بيان ماهيت آموزه هاي ديني، کاربرد فرهنگي ــ زباني را ماهيت آموزه هاي ديني بيان کرده است.
با اين توصيف، انتقاد اساسي به ليندبک آن است که او در برابر مثلاً ديدگاه معرفتي ــ گزاره اي که در بيان ماهيت آموزه ها، بُعد معرفتي و حکايت از واقع را مهم ترين بُعد آموزه هاي ديني تلقي مي کند، گزينه ي بديلي را ارائه نکرده است؛ بلکه تنها به بيان کاربرد آموزه هاي ديني، به منزله ي فراهم کننده ي مهارت براي ديني شدن، پرداخته است. به اعتقاد نگارنده، رويکرد معرفتي ــ گزاره اي نيز مي تواند اين کاربردي را که ليندبک براي آموزه هاي ديني مطرح کرده است، به مثابه ي يکي از کاربردهاي دين بپذيرد و در عين حال، ديدگاه معرفتي خود را نيز حفظ کند. نه تنها کاربردهايي را که ليندبک مطرح کرده است، بلکه اگر ده ها کاربرد ديگر نيز براي آموزه هاي ديني در نظر گرفته شود، نمي توانند بيانگر ماهيت آنها باشند. کارکرد آموزه هرچه باشد، ما را از بحث درباره ي محتواي آموزه بي نياز نمي کند. کلمه ي ماهيت در عنوان کتاب ليندبک اين توقع را در مخاطب ايجاد مي کند که بيش از رويکرد کارکردي مورد نظر نويسنده است و چه بسا عنوان بهتر براي اين رويکرد، کارکرد آموزه بود. ضمن اينکه ليندبک روشن نمي کند چرا کارکرد نمي تواند در طول يکي از دو ديدگاه ديگر مطرح شود، نه در عرض آنها. بنابراين، به نظر مي رسد که اين خلط بين ماهيت و کاربرد دين، در ديدگاه ليندبک وجود دارد.
ممکن است ليندبک از خود دفاع کرده و ادعا کند که يکي از انواع تعاريف، تعريف به کارکرد است و برهمين اساس، ماهيت گزاره هاي ديني را کارکرد آنها معرفي کند؛ ولي در پاسخ وي مي گوييم که نگرش کاربردي در بيان معنا و ماهيت، امري مناقشه پذير بوده و از اشکالات ذيل برخوردار است.
اولاً اگر معناي هر چيزي به کاربرد آن باشد، پس بدون توجه به کاربرد، نبايد هيچ فهمي از آن براي انسان حاصل شود؛ در حالي که واقعاً اين گونه نيست.(3) بسياري از واژه ها و امور پيرامون ما وجود دارند و آنها را مي فهميم، در حالي که کاربرد آنها را نمي دانيم يا توجهي به کاربرد آنها نداريم. مثلاً ما هيچ کاربردي را براي واژه ي «سيمرغ» در نظر نمي گيريم، حتّي وجود خارجي هم ندارد؛ ولي معناي آن را مي توانيم تصور کنيم.
ثانياً برخي امور، داراي کاربردهاي متفاوت و متغيرند؛ براي نمونه خداوند در آن واحد، هم «رحيم» و هم «جبار» است؛ هم محبت مي کند و هم خشم. اين دو کاربرد براي خدا، در زمان واحد وجود دارند؛ حال بايد گفت که ماهيت خداوند چيست؟ آيا ماهيت خداوند به محبت است يا خشم؟ يا به هر دو؟ اگر ماهيت به کاربرد باشد، بايد پذيرفت که خداوند داراي ماهيت متضاد است؛ لازمه ي چنين سخني اين خواهد بود که هر چيزي خودش، خودش نباشد و امري بتواند، هم خودش باشد و هم نباشد که تناقض بوده و هر تناقضي نيز محال است؛ يا اينکه برخي از اوقات، ماهيت خداوند رحمت و محبت است و برخي اوقات خشم و غضب. هيچ يک از اين پاسخ ها درباره ي خداوند صحيح نيست. خداوند موجودي است که هم رحيم است و هم جبار و منتقم؛ اين دو فعل براي خداوند است. از سوي ديگر، همين که اين دو فعل را به خداوند نسبت مي دهيم، کاشف از آن است که براي مفهوم خداوند معنايي را تصور کرديم و سپس اين امور را به او نسبت مي دهيم.
خلاصه آنکه بيان کاربرد گزاره هاي ديني، ما را از بيان ماهيت آنها بي نياز نمي کند. معناداري امور پيرامون ما ضرورتاً مبتني بر کاربرد داشتن يا توجه به کاربرد آنها نيست. به عبارت ديگر، معنا اعم از کاربرد است.

3.نسبي گرايي
 

در نگرش فرهنگي ــ زباني، دين همانند يک زبان يا فرهنگ، ابزار و رسانه اي است که انسان به واسطه ي آن، مهارت هايي را براي پيشبُرد زندگي، برخورداري از تجربه، ايجاد نگرش هاي متفاوت و در نتيجه، براي ديني شدن کسب مي کند. به اعتقاد ليندبک، تغيير يا نوآوري ديني نتيجه ي کنش و واکنش يک نظام فرهنگي ــ زباني با شرايط متغير است، نه با رشد تجربه هاي جديد. تغيير يافتن، از بين رفتن يا جاي گزين شدن سنت هاي ديني، به دليل ترقي شيوه هاي جديد يا متفاوت از احساس درباره ي خود، جهان يا خدا نيست؛ بلکه به سبب آن است که يک نظام تفسيري ديني(متجلي در رفتار و باور ديني)، نابهنجاري هايي را در کاربرد آن سنت ديني در بسترهاي جديد به وجود آورده است. تجربه هاي ديني، به معناي احساسات، گرايش ها يا عواطف، نتيجه طرح هاي مفهومي جديدند، نه آنکه سرچشمه ي آنها باشند.(4)
لازمه ي رويکرد فرهنگي ــ زباني آن است که هر تحول و تغييري در نظام فرهنگي ــ اجتماعي، موجب پيدايش نگرش ها و تجربه هاي جديدي در انسان مي شود. وقوع شرايط متغير، کافي است تا نگرش انسان به جهان، خدا و حقيقت تغيير کند. مسلماً تغيير و تحول در نگرش ها و تجربه ها، بر شيوه ي زندگي انسان در جهان تأثيرگذار خواهد بود. بنابراين، انسان در طول زندگي خود مي تواند باورها و رفتارهاي متفاوتي را در خودش دروني کند. وقتي آموزه هاي ديني را همانند زبان و فرهنگ تلقي کنيم، پس همه ي اين باورها و رفتارها بايد براي ما حقيقت داشته باشند.
اين برداشت از دين، موجب نسبي گرايي مطلق در حوزه ي باورها و رفتارهاي انساني خواهد شد. آيا مي توان هر اعتقادي يا عملي را که نتيجه ي نظام فرهنگي باشد، درست تلقي کرد؟ نظام هاي فرهنگي ــ اجتماعي به اندازه اي مختلف و متغايرند که ممکن است به نتيجه هاي متناقضي بيانجامند. چگونه مي توان چشم خود را به محصول هاي متغاير بسياري از نظام هاي تفسيري بست و همه ي آنها را با ارزش برابر انگاشت؟ اساساً در اين رويکرد، باور و رفتار بهتر، معنا نخواهد داشت؛ زيرا اگر آموزه هاي ديني همانند زبان يا فرهنگ باشند که در شرايط متغير، شيوه هاي زندگي متفاوتي را موجب شوند، چه معياري براي ارزش گذاري آنها در نظر گرفته مي شوند. مهم تر از همه آنکه، يک انسان در کنش و واکنش نظام فرهنگي ــ زباني با شرايط متغير مي تواند تجربه ها و نگرش هاي متفاوتي داشته باشد. زماني نگرش بودايي را برحسب شرايط زندگي بودايي، زماني ديگر نگرش مسيحي را برحسب شرايط زندگي مسيحي، زماني شيوه ي مسيحيان انگلستان و زماني شيوه ي مسيحيان فرانسه را تجربه کند. اين نگرش نسبي گرايانه هيچ باور متعهدانه اي را در انسان ايجاد نمي کند؛ زيرا هر لحظه ممکن است که مهارت و شخصيتي جديد در انسان به وجود آيد.
به اعتقاد نگارنده، نبايد عوامل هرمنوتيکي را در شکل گيري شخصيت و باورهاي انسان غيرمؤثر دانست؛ ولي انسان مي تواند براساس عقل و فطرت سليم، خود را در شرايط متفاوت زندگي حفظ کرده، تحت تأثير آنها قرارنگيرد. پرسش مهمي که در اينجا مطرح مي شود، اين است که شرايط فرهنگي ــ اجتماعي تا چه اندازه در شکل گيري باورهاي عميق و تحول شخصيت خود آنها تأثيرگذار بوده است؟ يک مسيحي که اعتقادات عميق(و حتي غيرعميق) درباره ي خدا و مسيح دارد، هرگز حاضر نمي شود صرفاً به دليل وجود شرايط متغير فرهنگي ــ اجتماعي، در باورها و رفتارهاي خود تغييرات اساسي ايجاد کند. چرا يک بودايي که در بستر نظام فرهنگي مسيحيان زندگي مي کند و زندگي در ميان مسيحيان، نابهنجاري هايي را در به کارگيري سنت ديني او به وجود آورده است، حاضر نمي شود خود را تسليم سنت جديد کرده و شرايط متغير را بر نگرش هاي خود تحميل کند؟
به اختصار مي توان گفت: تلقي زباني ــ فرهنگي از دين، لوازم نسبي گرايانه اي دارد که براساس آن، هر انساني در شرايط ديني جديد بايد تحت تأثير اين شرايط، دين قبلي را رها کند و به دين جديد روي آورد؛ در حالي که اين امر با واقع تطابق ندارد.

پي نوشت ها :
 

1.best explanation.
2.مراد از تبيين در اينجا، تبيين مصطلح نيست که به چرايي فرضيه مورد قبول نيز مي پردازد، بلکه مراد از تبيين در بحث ما صرفاً توضيح و ارائه ي يک وجه معقول و قابل فهم است که مي تواند يکي از گزينه هاي معقول و بدون تناقض منطقي باشد، نه آنکه همانند استدلال از مقدمات و نتايج قطعي برخوردار باشد که بديل هاي ديگر خود را نقض کرده و به نحو مستدل قابل پذيرش باشد.
3.ر.ک: ابوالفضل ساجدي، زبان دين و قرآن، 54 ــ56.
4.George A.Lindbeck,The Nature of Doctrine,p.39.
 

منبع: نشريه معرفت كلامي شماره 1



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط