نگرش «زباني ــ فرهنگي» به دين در الاهيات پست ليبرال(4)

ليندبک معتقد است که همه ي آموزه هاي ديني، همانند زبان، صرفاً نقشي ابزاري دارند و بايد به آنها نگاهي کاربردي داشت. بنابراين، نبايد دين را همانند گزاره هاي حاوي ادعاهاي حقيقي که بايد بدان اعتقاد پيدا کرد، تلقي کنيم. همچنين اين گونه نيست که دين همان تجربه هاي فردي انسان ها باشد؛ بلکه دين يک نظام تفسيري است که
شنبه، 1 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگرش «زباني ــ فرهنگي» به دين در الاهيات پست ليبرال(4)

نگرش «زباني ــ فرهنگي» به دين در الاهيات پست ليبرال(4)
نگرش «زباني ــ فرهنگي» به دين در الاهيات پست ليبرال(4)


 

نويسنده: صفدر تبارصفر




 

4.نقد درون ديني نگرش ابزاري و غيرمعرفت بخش به دين
 

ليندبک معتقد است که همه ي آموزه هاي ديني، همانند زبان، صرفاً نقشي ابزاري دارند و بايد به آنها نگاهي کاربردي داشت. بنابراين، نبايد دين را همانند گزاره هاي حاوي ادعاهاي حقيقي که بايد بدان اعتقاد پيدا کرد، تلقي کنيم. همچنين اين گونه نيست که دين همان تجربه هاي فردي انسان ها باشد؛ بلکه دين يک نظام تفسيري است که جامع واژگان و ترکيب مفهومي دروني است که انواع ادعاهاي حقيقي را در بسترهاي مختلف ايجاد مي کند. از نظر وي، ديني شدن به معناي دروني کردن مجموعه اي از مهارت ها به واسطه ي تعليم و تمرين است. وي تأکيد دارد که معرفت اصلي، معرفتي درباره ي دين نيست؛ بلکه معرفت اصلي آن است که چگونه در شيوه ها و شرايط مختلف ديني باشيم. ليندبک اعلاميه ي انجيل را ــ اگرچه پيش از هر چيز، بيان تاريخ باشد ــ تا جايي داراي معنا و قابليت مي داند که به صورت هيئت کلي زندگي و رفتار اجتماعي ظاهر مي شود.(1)
لازمه ي سخنان ليندبک آن است که گزاره هاي ديني، واقع گرا و معرفت بخش نبوده و يا دست کم، معرفت بخشي آنها اهميت چنداني ندارد؛ بلکه صرفاً براي نظم و نسق بخشيدن به زندگي انساني است.
پرسش مهم در اينجا اين است که اولاً آيا ادعاهاي ليندبک، با خود آموزه هاي ديني سازگار است؟ آيا آموزه هاي ديني در بردارنده ي ادعاهاي ناظر به واقع نيستند؟ آيا مي توان وجهه ي اصلي و بنيادين آموزه ها را کاربرد فرهنگي ــ زباني آنها تلقي کرد؟
به نظر مي رسد با مطالعه و بررسي اجمالي آموزه هاي ديني در اديان مختلف، روشن مي شود که نگرش فرهنگي ــ زباني به دين، با آنچه که خود اين آموزه ها دلالت مي کنند، سازگاري ندارد. نمي توان کاربردهاي مختلفي را که از آموزه هاي ديني برداشت مي شود، انکار کرد و اساساً هدف اصلي دين، هدايت انسان ها در مسير کمال است و همين، خود بزرگ ترين کاربرد دين است؛ ولي کاربرد دين تنها يکي از ابعاد مهم دين است که محصول طبيعي ادعاهاي ناظر به حقيقت دين، به منزله ي مهم ترين جنبه ي آن است.
شيوه ي درون ديني در نقد، به واسطه ي مراجعه به خود آموزه هاي ديني، شيوه اي معقول به نظر مي رسد؛ چون موضوع گفتمان ما همين آموزه هاي ديني است. وقتي بخواهيم ادعاهايي را درباره ي آنها مطرح کنيم، مسلماً بايد با سياق و فحواي خود آنها نيز سازگار باشد؛ همانگونه که يک دانشمند تجربي وقتي بخواهد ادعاي مهمي درباره ي جهان خارج داشته باشد، پيش از هر چيز، خود آن موجود تجربي و مادي را بررسي مي کند. به نظر مي رسد نمي توان بدون توجه به مدلول گزاره هاي ديني، هيچ گونه نگرشي را درباره ي آنها به کار گرفت. در اينجا مناسب است براي اثبات معرفت بخشي و واقع نمايي آموزه هاي ديني به پاره اي از آيات کتاب مقدس مسيحيان و قرآن کريم اشاره کنيم.
در بسياري از آموزه هاي ديني، صراحتاً تعابيري همچون «حقيقت» و «واقعيت» آمده است. براي نمونه، در عهد قديم در اهميت تقديس «سبت» آمده است:
«و يهُوَه مي گويد: اگر مرا حقيقتاً بشنويد و در روز سبت هيچ باري از دروازه هاي اين شهر داخل نسازيد و روز سبت را تقديس نموده، هيچ کار در آن نکنيد. آن گاه پادشاهان بر کرسي داوود نشسته و بر ارابه ها و اسبان سوار شده، مردان يهودا و ساکنان اورشليم از دروازه هاي اين شهر داخل خواهند شد و اين شهر تا به ابد مسکون خواهد بود.»(2)
«ليکن اگر شما مرا به قتل رسانيد يقين بدانيد که خون بي گناهي را بر خويشتن و بر اين شهر و ساکنانش وارد خواهيد آورد؛ زيرا حقيقتاً يهُوَه مرا نزد شما فرستاده است تا همه ي اين سخنان را به گوش شما برسانم.»(3)
در قرآن کريم، 247 مورد واژه ي حق به کار رفته است که شايد کمتر از ده درصد آنها به حق، به مفهوم حقوقي آن، مربوط باشد و بسياري از موارد، معاني ديگري از آن ارائه شده است.(4) در بيشتر اين آيات، حق به معناي مطابقت با واقع آمده است. قرآن کريم درباره ي حقيقت داشتن حضرت موسي(ع) و رسالتش در برابر مشرکان مي فرمايد: «به موسي(ع) وحي کرديم که عصاي خويش را بيافکن! ناگهان(به صورت مار عظيمي درآمد که) وسايل دروغين آنها را به سرعت برمي گرفت.(در اين هنگام) حق آشکار شد و آنچه آنها ساخته بودند، باطل گشت».(5) همچنين درباره ي وقوع حتمي قيامت با تأکيد مي فرمايد: «هنگامي که واقعه ي عظيم(قيامت) واقع شود، هيچ کس نمي تواند آن را انکار کند».(6) «(آري سوگند به همه ي اينها) که آنچه به شما وعده شده، قطعاً راست است. و بي شک(رستاخيز) و جزاي اعمال واقع شدني است».(7)
«عذاب پروردگارت واقع مي شود».(8) «سپس عذابي که به آنها وعده داده شده به سراغشان بيايد».(9)
موارد بسياري از آيات قرآن کريم و عهدين، به اموري اشاره مي کند که در خارج محقق شده است و ما تحقق آنها را به وضوح مي بينيم. همانند:

پيدايش آسمان ها و زمين
 

«اين است پيدايش آسمان ها و زمين در حين آفرينش آنها در روزي که يهُوَه خدا زمين و آسمان ها را بساخت».(10) «او کسي است که آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد...».(11)

خلقت انسان
 

«يهُوَه خدا پس آدم را از خاک زمين بسرشت و در بيني وي روح حيات دميد و آدم نفس زنده شد. و يهُوَه خدا باغي در عدن به طرف مشرق غَرس نمود و آن آدم را که سرشته بود در آنجا گذاشت.»(12) و ما انسان را از عصاره اي از گِل آفريديم؛ سپس او را نطفه اي در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار داديم...».(13)

نعمت علم
 

همان کس که انسان را از خون بسته اي خلق کرد. بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است. همان کس که به وسيله ي قلم تعليم نمود. و به انسان آنچه را نمي دانست ياد داد.(14)

روزي رساندن به موجودات جهان
 

«آيا کيست که بفهمد ابرها چگونه پهن مي شوند يا رعدهاي خيمه ي او را بداند؛ اينک نور خود را بر آن مي گستراند و عمق هاي دريا را مي پوشاند؛ زيرا که به واسطه ي آنها قوم ها را داوري مي کند و رزق را به فراواني مي بخشد.»(15) «اي مردم، پروردگار خود را پرستش کنيد؛ آن کس که شما و کساني را که پيش از شما بودند آفريد تا پرهيزکار شويد...و [خدايي که] از آسمان آبي فرو فرستاد و به وسيله ي آن، ميوه ها را پرورش داد تا روزي شما باشد...».(16)
اين آيات و صدها آيات ديگري که از آموزه هاي اساسي دين به شمار مي آيند، دلالت صريحي دارند بر اينکه ادعاهاي حقيقي درباره ي واقعيت هستند و هرگز نمي توان آنها را به مثابه ي نظام تفسيري تلقي کرد که صرفاً ابزاري براي ايجاد نگرش ها و تجربه هايند، بدون آنکه خود آنها از واقعيتي حکايت کرده باشند. وقتي آموزه ها به بيان پيدايش آسمان و زمين، انسان و حيوان و ...مي پردازند، دلالت اوليه ي آنها بر حکايت گري از امور واقعي است. وقتي گزاره هاي ديني صريحاً بر حقيقت داشتن مدلول خود تأکيد مي کنند و در برابر کافران هرگونه ترديد را مردود اعلام مي کنند، و يا آن گاه که از امور واقعي حکايت مي کنند که در جهان واقع شده اند و ما به روشني آنها را تجربه مي کنيم و در زندگي اعتقادي و رفتاري خود آنها را به کار مي بريم، آيا اين آموزه ها در مقام بيان صرفاً کاربرد آنها در زندگي اند و هدف اصلي آنها، نظم و نسق بخشيدن به زندگي انساني است؟ زماني که (براي مثال) قرآن کريم درباره ي توحيد خداوند مي گويد: «قل هو الله احد»(توحيد:1)، از يک حقيقتي خبر مي دهد که حتي اگر(بر فرض) هيچ کاربردي هم نداشته باشد دلالت اين گزاره بر حقيقت توحيد، براي مخاطبان روشن است.

5.ناواقع گرايي و نگرش کاربردي!
 

ليندبک نقش ابزاري و کاربردي دين را در کسب مهارت ديني شدن و شکل گيري نگرش و شيوه ي زندگي مي داند؛ يعني معتقد است که انسان مي تواند بدون اعتقاد به واقعي بودن مدلول گزاره هاي ديني و معرفت حقيقي به آنها، شخصي ديني باشد و روح دين را در زندگي خود محقق کند. به اعتقاد نگارنده، برخلاف ديدگاه هاي غيرواقع گرايانه، باور و اعتقاد به حقيقت داشتن ادعاهاي ديني، پيش فرض ايمان ديني است. شخص با ايمان، صرفاً يک ايمان متعصبانه به دين و آموزه هاي آن ندارد؛ بلکه معتقد است اعتقاد او متعلق هايي دارد که در خارج، مسلماً تحقق دارند. ايمان عميق زماني رخ مي دهد که انسان براي آن توجيه معقولي داشته باشد و حکايت گري گزاره هاي ديني و معرفت بخش بودن آنها، شرط اساسي براي توجيه معقول است.
آموزه هاي ديني وقتي ناظر به واقع نبوده و صرفاً براي متعهد کردن انسان ها بدون داشتن منبع وجود شناختي باشند، اساساً کاربرد خود را از دست مي دهند. خداباوران چگونه مي توانند خود را در برابر امور غيرواقع گرايانه متعهد کنند؟ هنگامي که کتاب مقدس نجات بخشي عيسي مسيح(ع) را بيان مي کند(17)، ايمان به اين نجات بخشي، بدون اطمينان به درستي وجود شناختي اين عبارت، امکان ندارد. مسيحيان زماني به مسيح ايمان مي آورند که نجات بخشي مسيح، يک معرفت اصيل مطابق با واقع تلقي شود.
حتّي در خود انجيل يوحنا از زبان عيسي تأکيد شده است که بايد به محتواي پيام من ايمان بياوريد و اين، تنها راه رسيدن به نجات است:
آن گاه عيسي ندا کرده گفت: آن که به من ايمان آورد، نه به من، بلکه به آن که مرا فرستاده است، ايمان آورده است. و کسي که مرا ديد، فرستنده ي مرا ديده است. من نوري در جهان آمدم تا هر که به من ايمان آورد، در ظلمت نماند. و اگر کسي کلام مرا شنيد و ايمان نياورد، من بر او داوري نمي کنم؛ زيرا که نيامده ام تا جهان را داوري کنم، بلکه تا جهان را نجات بخشم. هر که مرا حقير شمارد و کلام مرا قبول نکند، کسي هست که در حقّ او داوري کند؛ همان کلامي که گفتم، درروز بازپسين بر او داوري خواهد کرد. زآن رو که من از خود نگفتم، لکن پدري که مرا فرستاد به من فرمان داد که چه بگويم و به چه چيز تکلّم کنم. و مي دانم که فرمان او حيات جاوداني است. پس آنچه من مي گويم، چنان که پدر به من گفته است، تکلّم مي کنم.(18)
نکته ي ديگري که شايان ذکر است، اين است که انسان ها حاضر نيستند به امري معتقد شوند که واقعاً تحقق ندارد؛ بنابراين، به صاحبان رويکردهاي کاربردي به دين(از جمله ليندبک) بايد يادآور شد که آموزه هاي ديني حتّي تأثير ابزاري خود را از مطابقت آنها با واقعيت مي گيرند؛ يعني اگر اعلام شود که خداباوران تنها بايد به آموزه ها ايمان بياورند و دغدغه ي معرفتي درباره ي آنها نداشته باشند، آنها هيچ مسئوليتي در برابر آموزه ها از خود نشان نمي دهند.
اين مسئله نه تنها يک نگرش عقلاني به آموزه هاست(يعني عقلاً خود را مسئول نمي بينند)، بلکه از جنبه ي روان شناختي نيز انگيزه براي تعهد و سرسپردگي به دين از بين مي رود. بسياري از انسان ها به دليل ترس از جهنم يا شوق به بهشت، از گناه و ظلم دوري کرده و اعمال صالح را انجام مي دهند. آنها معتقدند که در قيامت، واقعاً بهشت و جهنمي که آموزه هاي ديني بيان مي کنند، وجود دارد و تنها با همين باور، زندگي سالم و مطابق با دستورات ديني را انتخاب مي کنند؛ نه با ايمان صرف به اين آموزه ها و سرسپردگي مطلق به آنها. نتيجه آنکه، مهارت در ديني شدن و شکل گيري زندگي ديني انسان ها زماني مي تواند با ابزار دين محقق شود که انسان ها به حقيقت خارجي مدلول اين آموزه ها باور داشته باشند و اعتقاد به گزاره هاي ديني، بدون رويکرد واقع گرايانه، براي تحقق اين اهداف سودي نخواهد داشت.
واقع گرايان غربي نيز در پاسخ به فيليپس و کيوپيت، به همين نکته توجه مي کنند.
واقع گرايان استدلال مي کنند که بخش عظيمي از رويّه ي ديني(يا شيوه هاي ديني زندگي) مشروط و منوط به عقايدي واقع گرايانه درباره ي نحوه ي وجود موجودات است. آيا اگر اعمالي مانند نيايش، پرستش، زيارت و اعمال خيرخواهانه که با اخلاص ديني صريح انجام مي شود، بر عقايدي واقع گو درباره ي خدا يا امر قدسي مبتني نباشند، مي توانند هم چنان مفاد و معناي مفروض خود را داشته باشند؟ تفسيرهاي ناواقع گرايان از نيايش، استفاده از متون مقدس و ديگر اعمال ديني، پايه ي معقوليت و صحت اين اعمال را سست مي کند. اگر صدق عيني اين باور را نپذيرفته باشيم که ممکن است واقعيتي الاهي موجود باشد که مي تواند به ما کمک کند، چرا از خداوند کمک بطلبيم؟(19)

6.وحدت گرايي و ماهيت گزاره هاي ديني
 

ليندبک اصرار دارد که ديدگاه او مي تواند يک معيار کلي مبتني بر مباني فلسفي براي تعيين ماهيت آموزه باشد، ولي همچنان که خودش در موارد زيادي مي گويد، ديدگاه وي، براي تأمين اهداف وحدت گرايانه پديد آمده است. خوانندگان کتاب ماهيت آموزه به روشني پي خواهند برد که دغدغه ي ليندبک در سرتا سر اين اثر مهم، بيشتر اجتماعي است تا فلسفي.
پيش فرض ليندبک اين است که اختلافات اساسي در اديان و به ويژه کليساهاي مختلف مسيحي، در تبيين فلسفي ماهيت آموزه هاي ديني ريشه دارد و با گرفتن رويکرد فلسفي متناسب با وحدت گرايي کليسايي، مي توان بر اين مشکلات پيروز شد.
اين پيش فرض به صورت کلي پذيرفتني نيست؛ زيرا چه بسا ممکن است عوامل ديگري در شکل گيري اختلافات آموزه اي نقش داشته باشند. براي نمونه، روش هاي متفاوت در معرفت شناسي ديني در پيدايش آموزه هاي مختلف نقش عمده اي دارند.
ايمان گرايان مسيحي، در برابر ابهام هاي اساسي موجود در بنيادي ترين باورهاي مسيحيت، از جمله تثليث، معتقدند که ضرورتي ندارد در خصوص آنها پذيرش عقلاني داشته باشيم؛ بلکه بايد صرفاً به آنها ايمان بياوريم، بدون آنکه به خطاهاي احتمالي آنها توجهي کنيم. کسي که چنين نگاهي به آموزه هاي مقدس داشته باشد، هرگز حاضر نمي شود به آموزه هاي ديگري که مخالف عقايد اوست، اعتنايي کرده يا با بحث هاي استدلالي به ائتلاف و وحدت برسد. يک مسيحي ايمان گرا هرگز حاضر نمي شود باور به تثليث را از دست بدهد.
در برابر ايمان گرايان، عقل گرايان معتقدند که دست کم آموزه هاي بنيادين(همانند تثليث يا توحيد) بايد بر اساس استدلال هاي عقلاني بررسي شده و تنها باورهاي موجّه(به لحاظ عقلاني) مي توانند مبناي معرفت ديني قرار بگيرند. همچنين، خود عوامل اجتماعي و تاريخي مي توانند از مهم ترين علل اختلاف هاي آموزه اي شمرده شوند. براساس جريان شناسي تاريخي، شکل گيري اديان يا فرقه هاي متفاوت تا حد زيادي از عوامل فرهنگي ــ اجتماعي نظير قبيله گرايي، دنياگرايي، نژادپرستي، قدرت گرايي و...ناشي شده است. البته در اين قسمت، قصد بر آن نيست که همه ي عوامل اختلافات آموزه اي بررسي شود؛ بلکه مقصود، بيان اين نکته است که پيش فرض ليندبک پذيرفتني نيست. از سوي ديگر، با وجود اين عوامل، به ويژه عوامل اجتماعي، حتّي اگر رويکرد زباني به دين را اتخاذ کنيم، باز هم غرض وحدت گرايي محقق نمي شود. وقتي انسان ها به دليل عوامل اجتماعي نخواهند در برابر حقيقت کرنش کنند، چگونه رويکرد کاربردي به دين مي تواند وحدت را براي آنها به ارمغان آورد؟

نتيجه گيري
 

نتيجه آنکه، ليندبک تلاش زيادي انجام داده تا بتواند مبنايي الهياتي براي وحدت گرايي فراهم کند، ولي، همچنان که در نقد ديدگاه هاي وي گفته شد، ديدگاه هاي وي از اشکالات فراواني رنج مي برد. نگرش ناواقع گرايانه زباني فرهنگي در معرفت ديني را بايد آخرين تلاش هاي غرب براي مقابله با مشکلات برآمده از ساختارهاي نادرست فکري مسيحيت تلقي کرد. اشتباه اساسي الهيات پست ليبرال در اين امر نهفته است که آنها، به جاي آنکه تسليم حقيقت واحد و در جستجوي دين حقيقي واحد باشند، تلاش کرده اند تا با تغيير در مباني الهياتي و معرفت شناختي، تعارض هاي موجود ميان اديان و فرق را پذيرفته و به نوعي تبعيت از همه ي آنها را به يک اندازه موجّه جلوه دهند.

پي نوشت ها :
 

1.Ibid,p.35-36.
2.ارميا/24ــ17:26
3.ارميا/26:15.
4.محمدتقي مصباح، نظريه ي حقوقي اسلام، ص 68.
5.اعراف: 118ــ 117.
6.واقعه:2 ــ1.
7.ذاريات: 6ــ 5.
8.طور: 7.
9.شعراء: 206.
10.پيدايش/2:4
11.حديد:4.
12.سفر پيدايش/8 ــ 7
13.مومنون:15ــ 12
14.علق: 5ــ 2
15.ايوب/31: 36ــ 29
16.بقره:22ــ21
17.وه که خداوند ما چه مهربان و پرمحبت است! او نشان داد که چگونه به او ايمان بياورم و از محبت عيسي مسيح لبريز شوم. اين حقيقت چقدر عالي است و چقدر آرزو دارم همه آن را بپذيرند که عيسي مسيح به جهان آمد تا گناهکاران را نجات بخشد(اول تيماتائوس:1 :15ــ14)
18.يوحنا/12 :49ــ 44
19.چارلز تاليا فرّو، فلسفه دين در قرن بيستم، ص 93.
 

منابع:
کتاب مقدّس
استرول، اورام، فلسفه ي تحليلي در قرن بيستم، ترجمه فريدون فاطمي، تهران، نشر مرکز، 1383.
تاليا فرّو، چارلز، فلسفه دين در قرن بيستم، ترجمه انشاء الله رحمتي، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهرودي، 1382.
ساجدي، ابوالفضل، زبان دين و قرآن، قم، مؤسسه امام خميني قدس سره، 1383.
مصباح، محمدتقي، نظريه ي حقوقي اسلام، قم، مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، چ دوم، 1380.
مگي، بريان، فلاسفه ي بزرگ، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، خوارزمي، 1372.
ويتگنشتاين، لودويگ، پژوهش هاي فلسفي، ترجمه فريدون فاطمي، تهران، نشر مرکز، 1380.
هادسون، ويليام دانالد، لودويگ ويتگنشتاين، ربط فلسفه ي و به باور ديني، ترجمه مصطفي ملکيان، تهران، گرّوس، 1378.
ــ هريس، روي، زبان، سوسور و ويتگنشتاين، ترجمه اسماعيل فقيه، تهران، نشر مرکز، 1381.
Dehart,Pual J., The Trial of the Witnesses: The Rise And Decline of Postliberal Theology,Blackwell Publishing,2006.
Lindbeck,George A,The Nature of Doctrine: Religion and Theology on a Postliberal Age,philadelphia, westminster,1984.
McGrath,Alister E,A Scientific Theology,v2(Reality),T&T Clark Ltd,2002.
Murphy,Nancey,Anglo-American Postmodernity,Oxford:1997
منبع: نشريه معرفت كلامي شماره 1



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط