عامل تحصيل کمال از منظر صدر المتألهين (4)
ذکر
از سوي ديگر، ذکر حق تعالي نوري است که شيطان از آن دوري مي کند؛ همچون حيواني که از آتش دوري مي کند. ذکر به منزله ي صيقل دادن قلب، و غفلت از خداوند متعال به منزه ي کدورت آن است. بر اين اساس، هرگاه قلب مکدر شود، شيطن به دليل وجود کدورت و ظلمت، در آن قلب طمع مي کند؛ اما صفاي قلب، محفوف به ياد خداست؛ همچنان که ستارگان مايه ي نورانيت آسمان مي باشند.(3)
ملاصدرا معتقد است تفکر همان ذکر حقيقي قلبي است؛ زيرا حقيقت انسان و روح او، همان باطن و سرّ اوست؛ نه بدن و هيکل محسوسش. از اين روي، ذکر حقيقي، ذکري است که به زبان قلب و با احظار و خطور دادن صورت مذکور در خاطر باشد.
ملاصدرا در ذيل آيه ي «وَ اذرکُروا اللهَ ذِکراً کثيراً لَعلَّکم تُفلِحون» (جمعه: 10) فرموده است: «امر به بسيار به ياد خدا بودن، از آن روست که اموري همچون تجارت و خوردن و آشاميدن و غيره، بندگان را از معرفت الله و عبوديت وي بازندارند و همت ايشان، از ترقي به عالم ربوبي منصرف نگردد».(4) به اعتقاد او، تنها حکيمان عارف بالله به مقتضاي اين آيه ي شريف عمل کرده، بر ياد الهي مداومت دارند؛ زيرا غير ايشان، اشتغال دائم به غيرخداوند و آيات و افعال او داشته، غرق در صنايع علمي و عملي خود هستند؛ اما حکيم الهي به مقتضاي علمي که بدان مشغول است، در تمام عمرخود، مشغول به حق تعالي است و تمام همتش صرف کشف توحيد او و تقديس صفات و احکام افعالش مي شود؛ حال آنکه عشق حق تعالي و معرفت ذات او، داخل در موضوعات ساير علوم و صنايع نيست. (5)
ملاصدرا معتقد است ذکر خداوند، مراتبي دارد که هر مرتبه اي نيز، اثري مخصوص به خود دارد؛ اين درجات عبارت اند از:
1.ذکر زبان: که همان اقرار زباني است و نتيجه ي آن، حفظ جان و امنيت مالي است.
2.ذکر ارکان: که عبارت است از اشتغال جوارح بدن به طاعات و عبادات، و نتيجه ي آن رسيدن به ثواب هاي بهشتي است.
3.ذکر نفس: که عبارت است از تسليم شدن نفس در برابر اوامر و نواهي الهي، ونتيجه ي آن نور اسلام است.
4.ذکر قلب: تبديل اخلاق نکوهيده و تحصيل ملکات پسنديده، که نتيجه ي آن محبت به حق تعالي و اتصال به جناب اوست.
5.ذکر روح: فرو رفتن در ذکر و محبت الهي است که نتيجه ي آن حصول معرفت توحيدي و تقرب به اوست.
6.ذکر سرّ: ارزاني داشتن وجود خود و فناي في الله است که نتيجه ي آن شهود جمال حق تعالي و بقاي به اوست.
حقيقت ذکر که در آن ذکر، ذاکر و مذکور متحدند، همين مرتبه ي اخير است که در واقع غايت کمال است.(6) بالاترين مرتبه ي ذکر زماني محقق مي يابد که مذکور به شدت در قلب ذاکر جاي گرفته باشد؛ به گونه اي که قلب ذاکر نه تنها به ذکر خود توجه نداشته باشد، بلکه به خود ذاکر، يعني قلب نيز توجه نکرده، به کلي غرق در مذکور باشد. از اين روي، اگر سالک در اثناي ذکر، به ذکر توجه کند يا به ذهنش خطور نمايد که فناي از خود پيدا کرده، در واقع ازمقصود بازمانده و از حرکت ايستاده است؛ زيرا غايت نهايي آن است که سالک ذاکر، از خود غايب شده، حتي جوارح ظاهري و حالات باطني خود را احساس نکند و از اين فناي خود نيز فاني شود. پس فناي از فنا، غايت فناست که بقا، نتيجه ي آن است.(7)
نتيجه آنکه ذکر در ابتدا، سير به سوي خداوند است که هدايت الهي را به دنبال دارد؛ اما پس از آن، سير در حق تعالي يعني فنا و غرق شدن در اوست که در اوايل به صورت برق زودگذر است؛ اما اگر استمرار يافت، به صورت ملکه درآمده و سالک به عالم اعلي عروج مي کند.(8) اگر سالک در ابتداي سلوک به ياد حق تعالي همت گمارد، بدانجا مي رسد که هيچ امر محسوس يا معقولي غير از حق تعالي در ادراکش حضور نمي يابد؛ حتي خود را نيز ادراک نمي کند؛ بلکه همين عدم ادراک خود را نيز نمي فهمد؛ حتي متوجه نمي شود که خدا را درک مي کند، بلکه تنها و تنها خداوند را درک مي کند؛ زيرا ادراک ادراک حق تعالي، در واقع حجاب و غفلت از حق است و در نظر آوردن وصال به او، عين فراق اوست.(9)
ملاصدرا در مقام تعريف ذکر و نتيجه ي مترتب بر آن مي گويد:
مقصود از ذکري که در سلوک عرفاني مطلوب است؛ آن است که سالک، خداوند متعاي را به زبان ياد نمايد؛ در حالي که قلب و روح وتمامي قواي ادراکي اش نيز حاضر باشند؛ به نحوي که بنده به کليت خود متوجه پروردگارش باشد که نتيجه ي آن نفي خواطر و انقطاع حديث نفس از اوست. اگربا رعايت شرايط مقرر، همچون تخليه قلب از متاع دنيا، نيالودن شکم به حرام، تنظيف لباس و بدن از آلودگي ها و پالايش نفس و روح از خبايث و زدودن وسواس از عقل و سرّ خود، به همين روش به ذکر ادامه دهد، ذکر از زبان، به قلب منتقل مي شود و هم چنان که ذکر مزبور را به زبان تکرار مي کند، قلب نيز همراهي مي کند تا اينکه آن کلمه در قلب ريشه مي دواند و نور معناي آن، هرگونه حديث نفسي را مي زدايد. پس اگر ذکر مزبور بر قلب چيره شد، قلب در حال سکوت زباني نيز متذکر مي شود و به سبب ريشه دواندن آن درجوهره ي قلب، نور يين در قلب سالک ذاکر جاي مي گيرد تا اينکه، حق تعالي از وراي پرده هاي غيب بر وي تجلي نموده، باطنش به نور حکمت روشن مي گردد. عرفا، اين مرحله را «تجلي افعالي» مي نامند. اگر اين حالت استمرار بيايد، حجاب ها به تدريج کنار مي روند و پرده ها يکي پس از ديگري از مقابل وي رخت بر مي بندند تا اينکه، به «تجليات اسمائي و صفاتي» و سپس «تجليات ذاتي» دست مي يابد.(10)
افزون بر آنچه درباره ي اهميت، مراتب و تحليل ذکر گذشت، ملاصدرا به طور خاص درباره ي برخي اذکار نيز سخن گفته است.(11) البته توجه به اين نکته مهم ضروري است که سالک بايد زير نظر استاد فن مشغول به ذکر شود، و اوست که با توجه به حالات سالک، ذکري مناسب به وي تلقين مي کند.(12)
تفکر
اگر انسان با مراجعه پي در پي به علوم خود، قلب را تمرين داده، آن را به نرمش و خضوع و خشوع وادارد، نورانيت و صفاي آن به تدريج بيشتر مي گردد. و به همين جهت است که طبق روايت نبوي مزبور، تفکر برتر از عبادت است. و آن حضرت،
اميرالمؤمنين (عليه السلام) را سفارش به تکثيرعلوم نموده، فرمودند: «يا علي، إذا تَقَّرب الناسُ إلي خالِقِهم بأنواعِ البِرَّ، تَقرَّب إليه بأنواع العقل تَسبّقُهُم»؛ يعني آن هنگام که مردم، خود را در تکثير خيرات بدني به سختي مي اندازند. تو به تکثير علوم ــ از طريق به کارگيري عقل ــ مشغول شود تا از ايشان پيشي بگيري.(14)
وصول به کعبه ي مقصود و ديدار معبود، تنها با سير علمي به قدم فکر و تأمل ممکن است؛ نه به مجرد حرکت هاي ظاهري بدن که حاصل آن، تنها سختي هاي سفر است؛ بدون آنکه ره آوردن، تحصيل توشه اي براي آخرت باشد.(15)
ملاصدرا شيوه ي رايج يادگيري از استاد بشري را «تعلم خارجي»، و در برابر آن، تفکر را «تعلم داخلي» مي خواند و معتقد است تفکر باطني، به منزله ي تعلم ظاهري است؛ جز اينکه يادگيري، استفاده از شخصي جزئي، يعني استاد است؛ اما تفکر، استفاده از نفسي کلي است که تأثير وي شديدتر و از همه ي عالمان و خردمندان، در تعليم قوي تر است.
به باور وي، اگر انگيزه هاي جسماني قواي بدني همچون شهوت و غضب، بر نفس غلبه داشته باشند، متعلم نيازمند مشقت فراوان، طول کسب و کثرت يادگيري است؛ اما اگر عقل بر انگيزه هاي حسي غلبه کند، جوياي علم يا فکري اندک از يادگيري فراوان بي نياز مي شود.(16)
بر اين اساس، ملاصدرا معتقد است سالک الي الله، افزون بر آنکه بايد به شيوه ي رايج تعلم، علوم و معارف الهي را از اهل علم و آثار زباني و قلمي بياموزد، بايد با پيراستن ضمير نفس و زدودن آلودگي هاي آن، به تفکر بپردازد وکسب فيض معارف از مبادي بالا کند.
ملاصدرا درباره ي اهميت تفکر مي گويد کسي که به معرفت به مبدأ ومعاد و اعتقاد به ثواب نيکوکاران و عقاب گنه کاران دست يابد، شوق به تکميل نفس خويسش و وصول به ثواب الهي پيدا مي کند، از اين روي، شهوت هاي ظاهري و رذايل باطني خود را ريشه کن کرده، سپس روي به خلوت آورده و مي کوشد از هر امري که طبيعت او را وسوسه ميکند، دوري گزيند. از اين روي، به مراقبه و ذکر مي پردازد و اين حالت موجب مي شود که او تمامي مقاصد و اغراض خود را يکي کند و تنها شوق به حق تعالي را در دل داشته باشد.
اما کسي که در طلب خداوند متعال بر مي آيد، تا زماني که در زمره ي، اهل تفکر و علم در نيايد، ناقص و محروم بوده، اوراد و اذکارپياپي و نمازهاي پشت سر هم او را به مقصد نخواهد رساند؛ بلکه او را در کنار اين امور، نيازمدن حضور قلب با افکار معنوي و حرکت باطني است؛ زيرا
تفکر باطني و مناجات سرّ با خداوند است که قلب را در خود فرو برده، نفس را به تسخير در مي آورد، نه اوراد ظاهري.(17)
به اعتقاد ملاصدرا، همان گونه که رسول الله (صل الله عليه و آله) فرمودند: «تفکُر ساعهٍ خيرٌ من عبادهِ سَتّين سَنَهٍ»، (18) تفکر به دوجهت از عبادت برتر است: اول اينکه، تفکر سبب وصول به خود حق تعالي است؛ اما عبادت مايه وصول به ثواب الهي است؛ و آنچه سبب رسيدن به خداوند است، به حتم برتر است از آنچه موجب رسيدن به غير اوست. دوم اينکه تفکر عمل قلب است؛ اما طاعت عمل جوارح است، و چون قلب والاتر از جوارح است، پس عمل آن نيز برتر از عمل جوارحي است.(19)
نتيجه آنکه وصول به مقصد نهايي، جز از راه تفکر در معارف حقيقي و تامل در آيات ربوبيت الهي و اراک حضور او محقق نمي شود. (20)
در سلسله مراتب سلوک، پس از آنکه در نتيجه ي اشتغال به ذکر، باب مشاهدات به روي سالک باز مي شود، نوبت به تفکر مي رسد. پس از اشتغال سالک به ذکر خداوند متعال، اگر استاد سلوک، وي را اهل ذکاوت وکياست يافت، او را به تفکر امر مي کند تا او خود به حقيقت دست يابد. استاد در اين مرحله بايد بسياردقت کند؛ زيرا اين مرحله از موقعيت هاي خطر است؛ چه بسا مريداني که به رياضت مشغول شده، با غالب شدن خيالي فاسد بر آنها هلاک شدند.(21)
پي نوشت ها :
*دانشجوي دکتري فلسفه دانشگاه باقرالعلوم(ع).
1.همان، تفسير القرآن الکريم، ج 7، ص 268.
2.همان، ج 7، ص 261.
3.صدرالدين محمد الشيرازي، في القضاء و القدر (در ضمن الرسائل)، ص 231.
4.همان، تفسير القرآن الکريم، ج 7، ص 261.
5.همان، ج 7، ص 262ــ266.
6.صدرالدين محمد الشيرازي، تفسير القرآن الکريم، ج 7، ص 269ــ271؛ ج3، ص 189ــ190.
7.همان، ج 7، ص 272.
8.صدرالدين محمد الشيرازي، تفسير القرآن الکريم، ج 7، ص 274.
9.همان، ج 5، ص 417.
10.صدرالدين محمد الشيرازي، في القضاء و القدر (در ضمن الرسائل)، ص 232.
11.همان، ص 229ــ232؛ صدرالدين محمد الشيرازي، تفسير القرآن الکريم، ج 1، ص 43ــ47.
12.صدرالدين محمد الشيرازي، کسر أصنام الجاهلية، ص 225ــ226.
13.صدرالدين محمد الشيرازي، الحکمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعظ، ج 8، ص 295.
14.صدرالدين محمد الشيرازي، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 548؛ همو، کتابالعرشية، ص 71؛ أبوالفضل علي الطبرسي، مشکاه الأنوار في غرر الأخيار، ص 251؛ المولي حمد صالح المازندراني، شرح أصول الکافي، ج 1، ص 117.
15.صدرالدين محمد الشيرازي، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 548؛ همو، کتاب العرشيه، ص 71.
16.همو، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 221ــ222.
17.همو، تفسير القران الکريم، ج 6، ص 309ــ310؛ ج 3، ص 289ــ290.
18.همو، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 202، 380؛ ص 548؛ همو، تفسير القرآن الکريم، ج7، ص 262؛ همو، کتاب العرشية، ص 71.
19.صدرالدين محمد الشيرازي، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 202.
20.همو، الحکمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، ج9، ص 137.
21.همو، کسر أصنام الجاهلية، ص 226ــ227.
شيرازي، قطب الدين، شرح حکمة الإشراق، بي جا، بي نا، بي تا. (به همراه تعليقات ملاصدرا)
شيرازي، صدرالدين محمد، أسرار الآيات، مقدمه و تصحيح: محمد خواجوي، تهران، انجمن اسلامي حکمت و فلسفه ايران، 1360ش.
ـــــــــــ ، إکسير العارفين (در ضمن الرسائل، ص 278ــ340)، قم، مکتبة المصطفوي، بي تا.
ـــــــــــ ، ايقاظ النائمين، تصحيح، تحقيق، مقدمه و تعليق: دکتر محمد خوانساري، به اشراف: سيد محمد خامنه اي، تهران، بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1386ش.
ـــــــــــ ، تفسير القرآن الکريم، تصحيح: محمد خواجوي، قم، بيدار، ط. الثالثة، 1379ش.
ـــــــــــ ، الحکمه المتعاليه في الأسفار العقليه الأربعه، بيروت، دار إحياء التراث العربي، الرابعة،1410 ق، ج1 ــ 9.
ـــــــــــ ، رساله سه اصل، تصحيح: دکتر سيد حسين نصر، تهران، بنياد حکمت ا سلامي صدرا، 1381ش.(به انضمام منتخب مثنوي و رباعيّات ملاصدرا)
ـــــــــــ ، شرح الهداية الأثيرية، چاپ سنگي، بي تا، بي جا.
ـــــــــــ ، شرح أصول الکافي، تصحيح: محمد خواجوي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني ومطالعات فرهنگي، دوم، 1383ش، ج 1، 2، 3 و 4.
ـــــــــــ ، الشواهد الربوبية في المناهج السلوکية، تعليق، تصحيح و تقديم: سيد جلال الدين آشتياني، بيروت، مؤسسه التاريخ العربي، بي تا (افست چاپ دانشگاه مشهد).
ـــــــــــ ، في القضاء و القدر (در ضمن الرسائل، ص 148ــ237)، قم، مکتبة المصطفوي، بي تا.
ـــــــــــ ، في الواردات القلبيه (در ضمن الرسائل، ص 238ــ277)، قم، مکتبة المصطفوي، بي تا.
ـــــــــــ ، کتاب العرشيه، ترجمه غلامحسين آهني، اصفهان، مهدوي، بي تا.
ـــــــــــ ، کسر أصنام الجاهليه، تصحيح، تحقيق ومقدمه: دکتر محسن جهانگيري، تهران، بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1381ش.
ـــــــــــ ، المبدأ و المعاد، تصحيح: السيد جلال الدين آشتياني، قم، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، ط الثالثة، 1380ش.
ـــــــــــ ، مفاتيح الغيب (مع تعليقات للمولي علي النوري)، قدم له: محمد خواجوي، بيروت، مؤسسه التاريخ العربي، 1419ق.
الطبرسي، أبوالفضل علي، مشکاه الأنوار في غرر الأخبار، قدم له: صالح الجعفري، نجف، مکتبة الحيدرية، ط.الثالية، 1385ق.
المازندراني، المولي محمد صالح، شرح أصول الکافي، ضبط و تصحيح: سيد علي عاشور، بيروت، دارإحياء التراث العربي، 1421ق.
مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 23(انسان کامل)، تهران، صدرا، 1383ش.
منبع:نشريه معرفت اخلاقي، شماره 3