دست از قانع شدن برداريم!
نويسنده: احمد حلت
به محض اينکه قانع مي شويم دست از تلاش بر مي داريم . تلاش که نکنيم به خاک سياه مي نشينيم. پس چاره چيست؟ جواب خيلي ساده است: "کافي است دست از قانع شدن برداريم!"
اگر دانش آموزي هستيد که همت و اراده درس خواندن نداريد و با وجود آرزوي قبولي در يک رشته خوب و مفيد دانشگاهي، حوصله و پشتکار مطالعه نداريد، براي اينکه از غصه دق نکنيد و اضطراب و دلشوره و حس بي فايده بودن وجود شما را فرا نگيرد، کافي است به سراغ دوستان بي هنر و تن پرور و خوش گذران و در يک کلام تنبل خود برويد و از آنها بخواهيد با کلام جادويي خودشان شما را هم جادو کنند. يعني شما را قانع کنند که :
- درس خواندن به درد نمي خورد.
- راه هاي ميانبر کارگشاترند.
- جواني را درياب که وقت براي درس خواندن در پيري زياد است.
- و ...
و خلاصه کلام آنقدر براي شما جمله معنادار و خيلي مواقع بي معنا بگويند که شما هم مثل آنها اسير جادوي توجيه شويد و قانع شويد که اگر هم درس نخوانيد آسمان به زمين نمي آيد و حتي شايد وضعتان بهتر هم بشود. خوب دقت کنيد! همه اين جملات و آسمان و ريسمان به هم بافتن براي اين است که قانع شويد. خود پديده " قانع شدن" باعث مي شود که شما دست از تلاش برداريد و حتي مهم تر از آن از بي تلاشي و بي همتي و بيکاري و بي هنري خود دفاع هم بکنيد!
نکته ظريفي که در راه سوم اين مقاله مي خواهيم به شما بگوييم اين است که: "بسيار بسيار مواظب باشيد که قانع نشويد! که اگر اين اتفاق بيفتد به راحتي بازيچه دست ديگران قرار مي گيريد و کنترل اوضاع از دستتان خارج مي شود. هميشه يک جاي خالي براي يک "نکند که!" کوچک کنار بگذاريد."
متوجه شديد يک ذره ترديد مثبت چقدر مي تواند کارگشا و چاره ساز باشد؟
اما ما آدم ها در زندگي روزمره در به در دنبال قانع شدن هستيم و به هر ترتيبي که شده سعي مي کنيم بهانه اي براي قانع شدن پيدا کنيم. عادت کرده ايم فقط از طريق توجيه شدن و قانع شدن است که مي توانيم به آرامش برسيم. حتي از داشتن اندکي شک و ترديد مي ترسيم و حاضريم حتي با يک توجيه و استدلال با يک دليل بي معنا قانع شويم اما تب و التهاب شک و ترديد در وجودمان نباشد. به زبان ساده تر حاضريم فريب بخوريم ولي شک و ترديد را در دل خود راه ندهيم. خوب، طبيعي است وقتي روش برخورد ما با مشکلات زندگي اين شکلي باشد راه براي نقش آفريني فريبکاران رنگ و وارنگ در اطرافمان باز مي شود. اما بر عکس اگر فقط يک "نکند که..." کوچک را در گوشه ذهنمان نگه داريم هر وقت در اوج يقين و آرامش بوديم، مي توانيم به سراغ اين "نکند که ..." برويم و آن را به کار بگيريم و از خود بپرسيم: "نکند چيزي را واقعا آن طوري که هست نديده باشيم؟"
پاي صحبت فريب خوردگان و مال باختگان جامعه بنشينيد؟ مي بينيد در بين آنها حتي آدم هاي فوق العاده هوشمند با ضريب هوشي خارق العاده هم وجود دارد اما با وجود اين همين اشخاص فوق العاده زرنگ به راحتي فريب خورده اند و به خاک سياه نشسته اند! چگونه! خيلي ساده! در لحظه فريب خوردن قانع شده بودند که همه چيز روبه راه است و دارند درست عمل مي کنند!؟ چه کسي آنها را قانع کرده بود؟! مشخص است کسي که مي خواسته آنها را فريب دهد و مال و زندگيشان را به چنگ آورد.
براي مثال يکي از اين افراد فريب خورده سوار ماشيني ناشناس مي شود و بعد زخمي و مال باخته سر از مکاني نامعلوم در مي آورد. وقتي از او مي پرسند چرا از همان ابتدا شک نکردي؟ مي گويد: "قيافه راننده و مسافران ديگر مشکوک نبود!" حتي بعضي مواقع توجيهاتي بسيار مضحک هم مطرح مي کنند مثل اينکه سوار شدم چون ماشين مدل بالا بود و يا راننده ماشين قيافه اش شبيه آدم خوب هاي فيلم ها بود!"
دوستي را مي شناسم که مغزش خوب کار مي کند. اما همين آدم هوشمند به راحتي توسط يک فرد با ضريب هوشي خيلي پايين تر فريب خورد و تمام زندگي اش را از دست داد. وقتي از او پرسيدم چطور به اين آدم معمولي اعتماد کردي و زندگي ات را مفت و مسلم از دست دادي، با خنده اي تلخ پاسخ داد: "قيافه اي موجه داشت؟ يعني اصلا فکر نمي کردم که اين اتفاق بيفتد." و وقتي برايش گفتم که مقصر اصلي خودش است که فکر اين وضعيت را نکرده بود و در واقع با قانع شدن صد درصد راه را براي شک و ترديد جزيي بسته بود با خنده گفت: " حال که خوب فکر مي کنم مي بينم اصلا هم قيافه اش موجه و قابل اعتماد نبود. اين من بودم که تلاش داشتم قيافه او را قانع کننده ببينيم! الان که بدون پيش داوري و قضاوت به او و رفتارش دقيق مي شوم مي بينم نه تنها چهره اي موجه ندارد بلکه فوق العاده شياد و فريبکار هم هست."
اين دوست فريب خورده من سپس سوالي بسيار مهم را مطرح کرد. او پرسيد: "وقتي انسان به اين راحتي با يک قانع شدن ساده فريب مي خورد، پس بايد در زندگي با چه آدم هايي کار کرد و چگونه به آنها اعتماد کرد؟"
جواب او خيلي ساده است. در زندگي مي توانيم با هر فردي که احتمال مي دهيم مفيد باشد کار کنيم، اما در عين حال نبايد هشياري خود را هم از دست دهيم. بايد به خاطر داشته باشيم که گرگ اگر بخواهد در لابه لاي گله گوسفندان خودش را مخفي کند سعي مي کند خودش را شبيه گوسفندها در بياورد و با آنها هماهنگ حرکت کند. اگر چنين نکند چوپان به راحتي او را مي بيند و به سراغش مي رود. ممکن است در بين هزار گوسفند يک گرگ و گوسفند نما وجود داشته باشد. اما اگر موقع تماشاي گوسفندها جايي براي شک و ترديد هم کنار بگذاريم، به راحتي توسط ذهن خودمان فريب نمي خوريم و قانع نمي شويم و گله را در دست گرگ مکار به حال خود رها نمي کنيم.
اگر بخواهيم به زبان ساده تر صحبت کنيم، مي توانيم بگوييم که در زندگي نبايد "اعتماد" را با "محکم کاري" و "حسابرسي" قاطي کنيم. براي مثال اگر دوستمان از ما پولي مي خواهد نبايد خجالت بکشيم و از او ضمانت طلب نکنيم. اگر دوستمان گفت: "يعني تو به من اعتماد نداري؟" بايد در جوابش بگوييم: "اعتماد يک چيزي است و محکم کاري و ضمانت چيز ديگر و در واقع با اين محکم کاري اوليه تلاش مي کنيم تا اعتماد و دوستي خود را همچنان حفظ کنيم."
همين طور وقتي فردي مطمئن و قابل اعتماد در مورد شخصي ديگر خبري براي ما نقل مي کند، به جاي اينکه صددرصد به حرف هاي او اطمينان کنيم، کمي هم شک و دودلي در وجود خود کنار بگذاريم: "شايد اين حرف ها همه اش درست نيست و دوست مطمئن ما خودش در بازي قانع شدن گرفتار شده و براي همين نمي تواند واقعيت قضيه را درک کند؟"
اين شک و ترديدهاي کوچک باعث مي شوند که ما محتاط تر شويم و دست به عصاتر راه برويم و ناخواسته در دام هاي احتمالي نيفتيم. به عبارت ديگر ما حق داريم در مورد موضوعاتي که دوستشان داريم قانع شويم و حتي در مورد اشخاصي که به آنها عشق مي ورزيم به حد يقين برسيم. اما يقين داشتن و باور داشتن دليل نمي شود که ما از حق طبيعي و دروني ترديد کردن و شک داشتن خود بگذريم و اجازه دهيم که از اعتماد و اطمينان ما به راحتي سوء استفاده شود."
البته مضرات و معايب قانع شدن سريع و صددرصد فقط به خاطر خطرات فريبکاران بيروني نيست. بلکه خيلي مواقع ما به خاطر فرآيند قانع شدن توسط ذهن خودمان فريب مي خوريم و واقعيت هاي زندگي را آن گونه که واقعا هست نمي بينيم.
اگر به غلط هاي امتحاني درس هاي بچه ها و نوجوانان، البته آنهايي که درس مي خوانند، دقت کنيد مي بينيد که بسياري از اين غلط ها به خاطر کج فهمي و توجيه اشتباه کودک و نوجوان صورت گرفته است. براي مثال معلم به شوخي گفته است که اسامي همه قاره هاي زمين با حرف آ ختم مي شود مثل آسيا و افريقا و اروپا و ... بعد مي بينيم که کودک با همين استدلال به ظاهر خنده دار سر جلسه امتحان "اقيانوسيه" را جزو قاره ها حساب نمي کند. دليل و استدلالش هم خيلي ساده است: "چون آخرش به "ا" ختم نمي شود!" استدلالي که خيلي از ما به محض شنيدن به خنده مي افتيم اما وقتي خوب فکر کنيم مي بينيم که با استدلال هايي بسيار مشابه، خود ما هزاران بار در شبانه روز به همين روش فريب مي خوريم و متوجه هم نمي شويم.
يکي از دوستان که اهل معرفت است هميشه جمله اي زيبا بر زبان مي آورد. او ميگويد: "در زندگي براي قانع شدن زياد عجله نکن! اگر چيزي واقعا قانع کننده باشد به مرور خودش را نشان مي دهد. هم با قانع بودن صد درصد مي توان به پيشواز حوادث زندگي رفت و هم با داشتن کمي شک و ترديد. ولي خوبي حالت دوم اين است که امکان واکنش و تصميم گيري درست در لحظات بحراني وجود دارد. در حالي که در حال اول يعني توجيه شدن صد درصد، چه بسا فرد کورکورانه خودش را به مهلکه بيندازد و اصلا هم متوجه نشود که دچار چه مصيبتي شده است."
راه سوم اين مقاله هم دقيقا روي همين نکته طلايي متمرکز شده است: "بياييد دست از سر قانع شدن برداريم!"
منبع: موفقيت شماره 181
اگر دانش آموزي هستيد که همت و اراده درس خواندن نداريد و با وجود آرزوي قبولي در يک رشته خوب و مفيد دانشگاهي، حوصله و پشتکار مطالعه نداريد، براي اينکه از غصه دق نکنيد و اضطراب و دلشوره و حس بي فايده بودن وجود شما را فرا نگيرد، کافي است به سراغ دوستان بي هنر و تن پرور و خوش گذران و در يک کلام تنبل خود برويد و از آنها بخواهيد با کلام جادويي خودشان شما را هم جادو کنند. يعني شما را قانع کنند که :
- درس خواندن به درد نمي خورد.
- راه هاي ميانبر کارگشاترند.
- جواني را درياب که وقت براي درس خواندن در پيري زياد است.
- و ...
و خلاصه کلام آنقدر براي شما جمله معنادار و خيلي مواقع بي معنا بگويند که شما هم مثل آنها اسير جادوي توجيه شويد و قانع شويد که اگر هم درس نخوانيد آسمان به زمين نمي آيد و حتي شايد وضعتان بهتر هم بشود. خوب دقت کنيد! همه اين جملات و آسمان و ريسمان به هم بافتن براي اين است که قانع شويد. خود پديده " قانع شدن" باعث مي شود که شما دست از تلاش برداريد و حتي مهم تر از آن از بي تلاشي و بي همتي و بيکاري و بي هنري خود دفاع هم بکنيد!
نکته ظريفي که در راه سوم اين مقاله مي خواهيم به شما بگوييم اين است که: "بسيار بسيار مواظب باشيد که قانع نشويد! که اگر اين اتفاق بيفتد به راحتي بازيچه دست ديگران قرار مي گيريد و کنترل اوضاع از دستتان خارج مي شود. هميشه يک جاي خالي براي يک "نکند که!" کوچک کنار بگذاريد."
اين "نکند که" يعني چه؟
متوجه شديد يک ذره ترديد مثبت چقدر مي تواند کارگشا و چاره ساز باشد؟
اما ما آدم ها در زندگي روزمره در به در دنبال قانع شدن هستيم و به هر ترتيبي که شده سعي مي کنيم بهانه اي براي قانع شدن پيدا کنيم. عادت کرده ايم فقط از طريق توجيه شدن و قانع شدن است که مي توانيم به آرامش برسيم. حتي از داشتن اندکي شک و ترديد مي ترسيم و حاضريم حتي با يک توجيه و استدلال با يک دليل بي معنا قانع شويم اما تب و التهاب شک و ترديد در وجودمان نباشد. به زبان ساده تر حاضريم فريب بخوريم ولي شک و ترديد را در دل خود راه ندهيم. خوب، طبيعي است وقتي روش برخورد ما با مشکلات زندگي اين شکلي باشد راه براي نقش آفريني فريبکاران رنگ و وارنگ در اطرافمان باز مي شود. اما بر عکس اگر فقط يک "نکند که..." کوچک را در گوشه ذهنمان نگه داريم هر وقت در اوج يقين و آرامش بوديم، مي توانيم به سراغ اين "نکند که ..." برويم و آن را به کار بگيريم و از خود بپرسيم: "نکند چيزي را واقعا آن طوري که هست نديده باشيم؟"
پاي صحبت فريب خوردگان و مال باختگان جامعه بنشينيد؟ مي بينيد در بين آنها حتي آدم هاي فوق العاده هوشمند با ضريب هوشي خارق العاده هم وجود دارد اما با وجود اين همين اشخاص فوق العاده زرنگ به راحتي فريب خورده اند و به خاک سياه نشسته اند! چگونه! خيلي ساده! در لحظه فريب خوردن قانع شده بودند که همه چيز روبه راه است و دارند درست عمل مي کنند!؟ چه کسي آنها را قانع کرده بود؟! مشخص است کسي که مي خواسته آنها را فريب دهد و مال و زندگيشان را به چنگ آورد.
براي مثال يکي از اين افراد فريب خورده سوار ماشيني ناشناس مي شود و بعد زخمي و مال باخته سر از مکاني نامعلوم در مي آورد. وقتي از او مي پرسند چرا از همان ابتدا شک نکردي؟ مي گويد: "قيافه راننده و مسافران ديگر مشکوک نبود!" حتي بعضي مواقع توجيهاتي بسيار مضحک هم مطرح مي کنند مثل اينکه سوار شدم چون ماشين مدل بالا بود و يا راننده ماشين قيافه اش شبيه آدم خوب هاي فيلم ها بود!"
دوستي را مي شناسم که مغزش خوب کار مي کند. اما همين آدم هوشمند به راحتي توسط يک فرد با ضريب هوشي خيلي پايين تر فريب خورد و تمام زندگي اش را از دست داد. وقتي از او پرسيدم چطور به اين آدم معمولي اعتماد کردي و زندگي ات را مفت و مسلم از دست دادي، با خنده اي تلخ پاسخ داد: "قيافه اي موجه داشت؟ يعني اصلا فکر نمي کردم که اين اتفاق بيفتد." و وقتي برايش گفتم که مقصر اصلي خودش است که فکر اين وضعيت را نکرده بود و در واقع با قانع شدن صد درصد راه را براي شک و ترديد جزيي بسته بود با خنده گفت: " حال که خوب فکر مي کنم مي بينم اصلا هم قيافه اش موجه و قابل اعتماد نبود. اين من بودم که تلاش داشتم قيافه او را قانع کننده ببينيم! الان که بدون پيش داوري و قضاوت به او و رفتارش دقيق مي شوم مي بينم نه تنها چهره اي موجه ندارد بلکه فوق العاده شياد و فريبکار هم هست."
اين دوست فريب خورده من سپس سوالي بسيار مهم را مطرح کرد. او پرسيد: "وقتي انسان به اين راحتي با يک قانع شدن ساده فريب مي خورد، پس بايد در زندگي با چه آدم هايي کار کرد و چگونه به آنها اعتماد کرد؟"
جواب او خيلي ساده است. در زندگي مي توانيم با هر فردي که احتمال مي دهيم مفيد باشد کار کنيم، اما در عين حال نبايد هشياري خود را هم از دست دهيم. بايد به خاطر داشته باشيم که گرگ اگر بخواهد در لابه لاي گله گوسفندان خودش را مخفي کند سعي مي کند خودش را شبيه گوسفندها در بياورد و با آنها هماهنگ حرکت کند. اگر چنين نکند چوپان به راحتي او را مي بيند و به سراغش مي رود. ممکن است در بين هزار گوسفند يک گرگ و گوسفند نما وجود داشته باشد. اما اگر موقع تماشاي گوسفندها جايي براي شک و ترديد هم کنار بگذاريم، به راحتي توسط ذهن خودمان فريب نمي خوريم و قانع نمي شويم و گله را در دست گرگ مکار به حال خود رها نمي کنيم.
اگر بخواهيم به زبان ساده تر صحبت کنيم، مي توانيم بگوييم که در زندگي نبايد "اعتماد" را با "محکم کاري" و "حسابرسي" قاطي کنيم. براي مثال اگر دوستمان از ما پولي مي خواهد نبايد خجالت بکشيم و از او ضمانت طلب نکنيم. اگر دوستمان گفت: "يعني تو به من اعتماد نداري؟" بايد در جوابش بگوييم: "اعتماد يک چيزي است و محکم کاري و ضمانت چيز ديگر و در واقع با اين محکم کاري اوليه تلاش مي کنيم تا اعتماد و دوستي خود را همچنان حفظ کنيم."
همين طور وقتي فردي مطمئن و قابل اعتماد در مورد شخصي ديگر خبري براي ما نقل مي کند، به جاي اينکه صددرصد به حرف هاي او اطمينان کنيم، کمي هم شک و دودلي در وجود خود کنار بگذاريم: "شايد اين حرف ها همه اش درست نيست و دوست مطمئن ما خودش در بازي قانع شدن گرفتار شده و براي همين نمي تواند واقعيت قضيه را درک کند؟"
اين شک و ترديدهاي کوچک باعث مي شوند که ما محتاط تر شويم و دست به عصاتر راه برويم و ناخواسته در دام هاي احتمالي نيفتيم. به عبارت ديگر ما حق داريم در مورد موضوعاتي که دوستشان داريم قانع شويم و حتي در مورد اشخاصي که به آنها عشق مي ورزيم به حد يقين برسيم. اما يقين داشتن و باور داشتن دليل نمي شود که ما از حق طبيعي و دروني ترديد کردن و شک داشتن خود بگذريم و اجازه دهيم که از اعتماد و اطمينان ما به راحتي سوء استفاده شود."
البته مضرات و معايب قانع شدن سريع و صددرصد فقط به خاطر خطرات فريبکاران بيروني نيست. بلکه خيلي مواقع ما به خاطر فرآيند قانع شدن توسط ذهن خودمان فريب مي خوريم و واقعيت هاي زندگي را آن گونه که واقعا هست نمي بينيم.
اگر به غلط هاي امتحاني درس هاي بچه ها و نوجوانان، البته آنهايي که درس مي خوانند، دقت کنيد مي بينيد که بسياري از اين غلط ها به خاطر کج فهمي و توجيه اشتباه کودک و نوجوان صورت گرفته است. براي مثال معلم به شوخي گفته است که اسامي همه قاره هاي زمين با حرف آ ختم مي شود مثل آسيا و افريقا و اروپا و ... بعد مي بينيم که کودک با همين استدلال به ظاهر خنده دار سر جلسه امتحان "اقيانوسيه" را جزو قاره ها حساب نمي کند. دليل و استدلالش هم خيلي ساده است: "چون آخرش به "ا" ختم نمي شود!" استدلالي که خيلي از ما به محض شنيدن به خنده مي افتيم اما وقتي خوب فکر کنيم مي بينيم که با استدلال هايي بسيار مشابه، خود ما هزاران بار در شبانه روز به همين روش فريب مي خوريم و متوجه هم نمي شويم.
يکي از دوستان که اهل معرفت است هميشه جمله اي زيبا بر زبان مي آورد. او ميگويد: "در زندگي براي قانع شدن زياد عجله نکن! اگر چيزي واقعا قانع کننده باشد به مرور خودش را نشان مي دهد. هم با قانع بودن صد درصد مي توان به پيشواز حوادث زندگي رفت و هم با داشتن کمي شک و ترديد. ولي خوبي حالت دوم اين است که امکان واکنش و تصميم گيري درست در لحظات بحراني وجود دارد. در حالي که در حال اول يعني توجيه شدن صد درصد، چه بسا فرد کورکورانه خودش را به مهلکه بيندازد و اصلا هم متوجه نشود که دچار چه مصيبتي شده است."
راه سوم اين مقاله هم دقيقا روي همين نکته طلايي متمرکز شده است: "بياييد دست از سر قانع شدن برداريم!"
منبع: موفقيت شماره 181