فردوسی از نجیب زادگان و از میان طبقه “دهقانان” برخاسته بود. از خانواده و کسانش آگاهی نداریم. نام او و پدرش در نخستین ترجمه شاهنامه به زبان تازی، که در حدود سال 620 ه صورت گرفته (1) “منصور بن حسن” و کنیه و لقب شاعری اش بنا بر خود شاهنامه و کهن ترین منابع موجود درباره سرگذشت وی، یعنی تاریخ سیستان (2) و چهار مقاله (3) “ابوالقاسم فردوسی” آمده است.
“دهقانان” که فردوسی از میان آنها برخاسته بود، گروهی از نجبای درجه دوم، و صاحب دولتانی بودند که اهمیت و قدرتشان به این باز بسته بود که اداره محل خویش را ارثاً برعهده داشتند؛ از امور لشکری به دور نبودند، اما عموماً از راه درآمد املاک موروثی روزگار می گذاشتند و خود را به دفاع از فرهنگ و ارزش های قومی و همچنین سرزمینی که در آن سکونت داشتند پایبند می دیدند. این گروه در هر وقت و زمان نزد معلمان دینی و آگاهان از گذشته، به خوبی تربیت و تهذیب می شدند و در حفظ سنت و فرهنگ و روایات ملی کوشا بودند؛ چنان که پیش از سقوط حکومت ساسانی روایات تاریخی و داستان های ملی را بدان گونه که با دین ارتباط می یافت، حفظ داشتند و سینه به سینه به نسل های پس از خود انتقال می دادند. (4)
دوران کودکی و نوجوانی فردوسی مقارن ایامی بود که گروه دهقانان به ضرورت از پیش متشکل تر و بیدارتر بودند، برای آنکه زمزمه مخالفت با فرهنگ و میراث روبه گسترش بود و نیاز به یک بسیج همگانی برای حفظ دستاوردهای فرهنگی و ابقای تاریخ و قومیت ایران بیش از پیش احساس می شد. فردوسی به مانند همه دهقانان اراضی و املاکی داشت که می توانست از درآمد حاصل از آن تا سال ها در امنیت اقتصادی و بدون دغدغه خاطر زندگی کند. بنابراین حدود شصت سال از عمر شاعر گرانمایه توس که در دوره سامانی گذشت، بهترین دوران زندگانی است؛ زیرا که جوان بوده و برخوردار و تندرست و دوستکام. به ویژه که در این دوران زبان فارسی- که از دیار خراسان بزرگ سر بر کرده بود. رو در بالیدن داشت و آثار گرانبهایی به شعر و به نثر در دامان خود پدید می آورد.
از همان سال ولادت فردوسی ستارة بخت سامانیان رو به تیرگی گذاشت، و آثار ادبار و ناسازگاری که از سال های آخر حکومت امیر سامانی، نصر بن احمد (جلوس 301 ه، وفات 332 ه/ 943م ) پیدا شده بود، می رفت که تا چند دهه دیگر دست عناصر ایران دوست و خدمتگزار را به کلی از اداره امور کوتاه کند.
در آن سال ها که مصادف بود با دهه های نخستین سده چهارم هجری، دو گروه متفاوت از ایرانیان فرهیخته برکار بودند: گروهی تازی مآب متمایل و پشتگرم به دستگاه خلافت بغداد، که آثار خود را به زبان عربی بر وفق مراد بغداد پدید می آوردند، و دسته دیگر، ایران گرایان و ایران دوستانی که با خلافت بغداد همرأیی و همسویی چندانی نداشتند و ترویج و گسترش فرهنگ و قومیت ایرانی را عمدتاً با یاری زبان فارسی دری و جهة همت قرار داده بودند. امرای سامانی وزیران ایرانی دوست آنان که دستگاه و قدرتی سزاوار توجه به هم زده بودند، از زمره این گروه دوم اند. در آن سال ها جنب و جوش ادبی و فرهنگی گویا در توس بیش از جاهای دیگر نظیر گیر بود، به ویژه که طبقه دهقانان با آن روحیه ایران گرایی و فرهنگ مداری به دلایل خاص تاریخی و جغرافیایی در این ناحیه بیش از دیگر نواحی خراسان بزرگ یا قلمرو حکومت سامانیان بالیده بودند. خوشبختی و توفیق فرهنگی توس سامانیان بر آنجا حکومت می کرد. این مرد فرهنگ دوست، ابومنصور محمد بن عبدالرزاق توسی بود که نسبت به “اسپهبدان” ایران و خانواده کنارنگیان توس می رساند و به گواهی کارهایی که کرد، اندیشه ای بلند و نژادی بزرگ داشته است.
یکی از مهم ترین کوشش های ایران گرایانه او گردآوری تنظیم و سر و سامان دادن به تاریخ گذشته ایران بود. به این ترتیب که از وزیر و پشتکار خود “ابومنصور معمرّی” خواست “تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاورند” (5) و بنشانند تا کتابها و کارنامه های شاهان و زندگانی و اقدامات هریک را از هرجا که بود، فراز آورند و در کتابی به نام “شاهنامه” گرد کنند. شاهنامه منثور که نخستین کتاب نثر پارسی دری است و بعدها به پاس کوشش فراگیر همین ایران دوست به شاهنامه ابومنصوری نامبردار شده، ثمره این همت بود، و بواقع راه را برای فردوسی همواره کرد. با شناختی که از کشمکش ها و حرکت های ضد ایرانی در میانه سده چهارم هجری داریم، گردآوری این داستانها و تدوین و بازنویسی آنها به فارسی دری امری حتمی و ناگزیر بود، تا مدعیان دریابند که با چه قومی سر و کار دارند و با کدام پشتوانه فرهنگی می توانند با آنها به معارضه برخیزند!
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق سرانجام در سال 351 ه / 962 م در حالی که سپهسالار سامانیان و والی خراسان بود، در جنگی ناجوانمردانه با حریفان کشته شد و از آن پس تا حدود سی سال خانواده سیمجوریان حاکم خراسان گشتند. اینکه روزگار فردوسی از زمان ولادت تا شروع به نظم شاهنامه چگونه گذشته است، بر ما روشن نیست. بی شک او هم مثل هر دهقان آزاده دیگری نگران سرنوشت ایران وتاریخ و فرهنگ سرزمین خویش بوده، و از اختلافات و نادانی ها و بی فرهنگ هایی که به برکناری و انزوای خاندان عبدالرزاق و روی کارآمدن سیمجوریان انجامید، در رنج بوده و همزمان خود را برای اقدام دفاعی شایسته ای آماده می کرده است.
آغاز به نظم شاهنامه به عنوان یک واکنش فرهنگی در برابر سلطه غلامان و آل سیمجور که بر خراسان و توس غلبه یافته بودند، از دهه دوم حاکمیت آنان آغاز شد. ابتدا دقیقی توسی، که به نقل فردوسی “جوان و گشاده زبان” بود. احتمالاً در سال 365 ه/ 975 م نظم شاهنامه منثور را آغاز کرد، و اندکی بعد پس از سرودن هزار بیت، به ناگهان در جوانی به دست غلام خود کشته شد و کار نظم خداینامه نافرجام ماند.
مهتر گردن فراز
مرا گفت: خوب آمد این رأی تو
به نیکی خرامد همی پای تو
نبشته من این دفتر پهلوی
به پیش تو آرم، نگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست
شود این نامه خسروان بازگوی
بدین جوی نزد مهان آبروی
در همین زمان دوست دیگر، که در برخی از نسخه های کهن شاهنامه اسمش امیرک منصور ضبط شده است (6) به او نیز قول همراهی داد:
بدین نامه چون دست بر دم فراز
یکی مهتری بود گردن فراز
جوان بوده و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشن روان
مرا گفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس
به گیتی نیازت نیارم به کس
اما دریغا که این مهمتر گشاده دل و گردن فراز در سن جوانی بر دست “نهنگان مردم کشان” کشته و یا ناپدید شد، و فردوسی از وجود دوستی کارآمد و دل آگاه محروم ماند. همو بود که به فردوسی سفارش کرده بود تا کتاب خود را، در صورتی که به اتمام رسید، به پادشاهی بزرگ تقدیم کند، و فردوسی این توصیه او را در یادداشت:
یکی پند آن شاه یادآوریم
ز کژّی روان سوی داد آوریم
مرا گفت کاین نامه شهریار
گرت گفته آید، به شاهان سپار (7)
در این زمان که باید حوالی سال 370 ه/ 980 م باشد، هنوز شاهان سامانی بر سر کار بودند.
اما این “مهمتر گردن فراز” که فردوسی این همه در آغاز کار به یاری او پشتگرم می داشته است، کیست؟ شاید یکی از دو پسر محمد بن عبدالرزاق توسی، فراهم آورنده شاهنامه منثور- عبدالله یا منصور – که هر دو در زمان فرمانروایی “تاش” در خراسان، به رغم خاندان سیمجور، میان سال های 371 تا 377 هـ به کار گماشته شدند، و از بخت بد در کشمکش های میان تاش سپهسالار و سیمجوریان با خواری و بی سرانجامی ناپدید شدند. (8) در همین سال های تاریک که بنا بر برخی نسخه های شاهنامه:
زمانه سراسر پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود
فردوسی کار بزرگ نظم داستان های ملی را آغاز کرد و به رغم ناملایمات روی از ادامه کار بر هم نکشید، و تا سال ها بعد با شور و دلبستگی به کار خطیر خود ادامه داد.
نخستین دیدار با محمود غزنوی
چنان دید گوینده یک شب به خواب
که یک جام می داشتی چون گلاب
دقیقی زجایی فراز آمدی
برآن جام می داستانها زدی
به فردوسی آواز دادی که: می
مخور جز بر آیین کاووس کی
که شاهی زگیتی گزیدی که بخت
بدو نازد و لشکر و تاج و تخت
شهنشاه محمود گیرنده شهر
زشادی به هرکس رساننده بهر
از امروز تا سال هشتاد و پنج
بکاهدش رنج و نکاهدش گنج (9)
اما این دیدار به فرض آنکه اتفاق افتاده باشد می تواند گذر او حتی یکجانبه باشد، برای آنکه توقف محمود در حوالی توس و خراسان چندانی نپایید، به ویژه که دو سال بعد ابتدا امیر سامانی و چند ماه بعد از آن هم سکبتگین در گذشت. محمود به غزنه رفت و پس از کمشمکش هایی که بر جانشینی پدر یا برادر خود اسماعیل داشت، سرانجام هم بر او و هم بر مدعیان حکومت سامانی فائق آمد، و تنها از آن پس یعنی از سال 389 ه/ 999 م رسماً به عنوان سلطان بلامنازع غزنه بر تخت نشست. به نظر می رسد که فردوسی تا چند سال بعد هم با دربار غزنه ارتباط مستقیمی نداشت، به خصوص بعید است که سلطان محمود در این سالها متوجه فردوسی و کار عظیم او شده باشد، هرچند که وجود وزیر کاردان و ایران دوست وی، ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی (صدرات: 1384: 401 ه/ 1994 – 1011 م) می توانسته است میان آنها وسیله ارتباطی باشد.
چنان که از خود شاهنامه بر می آید. این ارتباط برای نخستین بار به 65 سالگی شاعر یعنی سال 394 ه/ 1004 م باز می گردد که شاعر فرزند 37 سالة خود را از دست داده و روزگار به درویشی و رنج می گذاشته (10) رخ لاله گونش به مانند کاه زرد گشته، موی سیاه مشک رنگش چون کافور شده و آوازه داد و دهش محمود را شنیده، به امید آنکه پیرانه سر شاه گردن فراز و دادگر غزنه وی را دستگیر باشد و ازجهانش بی نیازی دهد، به اشاره دستور فرزانه و دادگر- فضل بن احمد اسفراینی زبان به ستایش محمود گشوده و “این نامه بر نام او” پیوسته است. (11)
از چگونگی رفتن فردوسی به غزنه و تقدیم شاهنامه به محمود آگاهی درستی نداریم. از شاهنامه در این مورد چیزی به دست نمی آید، هرچند برخی منابع کم اعتبار مانند چهار مقاله و آثار کم اعتبارتر بعدی بدان تصریح دارند. آنچه مسلم است اینکه رابطة حسنه میان فردوسی و محمود چند سال بیشتر دوام نیافت، برای آنکه در حوالی سال 400 ه/ 1010 م در شاهنامه سخن از مذمت محمود می رود، آنجا که فردوسی در داستان یزدگرد رندانه از زبان رستم فرخزاد به پیشگویی اوضاع زمانه خود می پردازدکه:
دریغ این سر و تاج و این داد و تخت
دریغ این بزرگی و این فرو بخت
کزین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
بر این سالیان چارصد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نشمرد
کشاورز جنگی شود بی هنر
نژاد و هنر کمتر آید به بر
رباید همی این از آن، آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بد اندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر همچنین چاره گر
شود بنده بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید، به کار
از ایران و از ترک و از تازیان
سخنها به کردار بازی بود
همه گنج ها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
این درست زمانی است که به دنبال چیرگی بر همه گردنکشان و یاغیان و استحکام پایه های حکومت، تغییر عمده ای در سیاست وی نسبت به جناح ایران دوستان پیش آمد، و بی واهمه، همه آنانی را که بنا به مصلحت مورد حمایت داشت، از خویشتن براند و موجبات دلسردی آنان را فراهم آورد. اسفراینی وزیر برکنار شد و چندی بعد در زیر شکنجه مرد (404 ه/1014 م) ابوریحان و ابوسعید به گونه ای از سطوت محمودی آواره گشتند و ابن سینا به گونه ای دیگر تخت پیگرد قرار گرفت. طبیعی بود که در چنین اوضاع و احوالی فردوسی هم آزرده خاطر و مورد بی مهری باشد.
سرآمد مرا روزگار بهی
اما چرا شاهنامه مقبول نظر محمود واقع نشد؟ باآنچه گذشت جواب روشن است. با این حال عوامل زیر را می توان در مورد بدبینی محمود، و در نتیجه بی اعتنایی او نسبت به فردوسی بر شمرد. (12)
1- درباریان متعصب و جناح عرب گرای دربار از او بدگویی کردند.
2- فردوسی با وزیر پیشین- اسفراینی – هم جهت و همراه بود؛ ولی زمانی که شاهنامه بر محمود عرضه شد، اسفراینی مغضوب و معزول شده و رقیب او میمندی بر سر کار آمده بود.
3- شاعران دربار غزنه می توانستند رقبای صنفی او باشند و حضور وی را در دربار بر نتابند.
در مورد اینکه فردوسی چند سال بر سر نظم شاهنامه عمر گذاشته و بالاخره چه زمانی آن را به پایان برده است، و یا از آغاز تا انجام کتاب را مرتب سروده یا داستان ها را به طور پراکنده به نظم آورده و بعد تنظیم کرده است؟ گمان های بسیاری ابراز شده است. حاصل سخن آنکه فردوسی نظم شاهنامه را رسماً از حدود سال 370 آغاز کرد و طی مدت نزدیک به بیست و پنج تا سی سال بخش های مختلف آن را به طور متناوب به نظم کشید، و سرانجام یک بار به سال 394 و بار دیگر در حوالی سال های 401 یا 402 در آن تجدید نظر کرد.
بنابراین ذکر بیست و پنج، سی، و سی و پنج سال که در جاهای مختلف شاهنامه آمده، ناظر بر این تاریخ های ختم چندگانه تواند بود.
هجونامه، شیوه فکری فردوسی
در مورد ترتیب و توالی شاهنامه گمان بیشتر بر این است که کلیت آن با همین توالی موجود سروده شده است، با این حال دور نیست که فردوسی پاره ای از داستان ها را پیش از آغاز به نظم کلی شاهنامه سروده و بعد بر آن افزوده است. این حدس به ویژه در مورد داستان “بیژن و منیژه” بسیار نیرومند است.
از نظر دینی فردوسی بر مذهب شیعه بوده است، احتمالاً شیعه اثنی عشری. شیوة فکری وی مبتنی بر حکمت است با تأکید بر اصالت خرد. با این حال حکیمانه بر آن بوده است که مناقشات نژادی را با معتقدات مذهبی نیامیزد؛ به این معنی که دلبستگی او به میراث قومی و فرهنگ کهن ایران مانع از اخلاص ویژه وی نسبت به معتقدات اسلامی و تعظیم تشیع و شیفتگی به خاندان پیامبر (ص) نبوده است.
پی نوشت ها :
1) فردوسی، الشاهنامه، ترجمه الفتح بن علی بن البنداری، به تصحیح دکتر عبدالوهاب عزام، افست، تهران، 1970.
2) به تصحیح ملک الشعرا بهار، موسسه خاور، تهران 1314، ص 7.
3) از نظامی عروضی سمرقندی، به سعی و اهتمام و تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن 1327 ه. ق، ص 47
4) برای آگاهی از “دهقانان” و معانی این کلمه در شعر فردوسی س و ادب فارسی، ر. ک: مجتبی مینوی، “دهقانان” سیمرغ، نشر بنیاد شاهنامه فردوسی، ش 1، اسفند 1351، ص 13- 8.
اسماعیل حاکی والا “معانی دهقان در زبان و ادب فارسی” سخن دوره بیست و ششم، ش 11و 12 (بهمن و اسفند 1357)، ص37، 1231.
5) محمد قزوینی، بیست مقاله به تصحیح عباس اقبال و استاد پور داود، ج دوم، دنیای کتاب، تهران 1368، ص 41
6) شاهنامه فردوسی، به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق، دفتر یکم، نیویورک، 1366، ص 14.
7) شاهنامه، همان چاپ، ص 15.
8) برای تفصیل ماجرا، ر. ک: مهدی فرّخد: سراینده کاخ نظم بلند، موسسه چاپ و انتظارات آستان قدس رضوی. مشهد 1370، ص 47 به بعد.
9) ر ک: شاهنامه فردوسی، مسکو، 1967، ج 6، ص 65.
10) شاهنامه، همان، 9/ 138.
11) همه این مطالب مفاد ابیات فردوسی است در آغاز جنگ بزرگ کیخسرو، ر. ک: شاهنامه 5 /237به بعد.
12) رک: دکتر محمد علی اسلامی ندوشن، سرو سایه فکن، انجمن خوشنویسان ایران، تهران، 1369، ص 55.
13) ر. ک محمد علی اسلامی ندوشن، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، انتشارات یزدان، چ چهارم، تهران، 1363. ص 32.