نظريه ي اخلاق ويتگِنِشتاين(1)

رساله منطقي ـ فلسفي ويتگنشتاين، اغلب به عنوان كتابي در نظر گرفته مي شود كه به دنبال ارايه ي تعريفي از حدود و مرزهاي انديشه از طريق تحليل منطقي زبان است. امّا حقيقت امر اين است كه نتيجه و غايت راز آميز و اخلاق اين كتاب است كه براي وي اهميّت دارد؛ بخشي كه خود ويتگنشتاين بيشترين تأكيد را بر آن دارد. او رساله را در اصل كتابي اخلاقي مي داند و توجه به اين نكته را كليد فهم آن تلقّي مي نمايد.
دوشنبه، 26 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظريه ي اخلاق ويتگِنِشتاين(1)

نظريه ي اخلاق ويتگِنِشتاين(1)
نظريه ي اخلاق ويتگِنِشتاين(1)


 

نويسنده:مهدي ميرابيان تبار (1)




 

چكيده
 

رساله منطقي ـ فلسفي ويتگنشتاين، اغلب به عنوان كتابي در نظر گرفته مي شود كه به دنبال ارايه ي تعريفي از حدود و مرزهاي انديشه از طريق تحليل منطقي زبان است. امّا حقيقت امر اين است كه نتيجه و غايت راز آميز و اخلاق اين كتاب است كه براي وي اهميّت دارد؛ بخشي كه خود ويتگنشتاين بيشترين تأكيد را بر آن دارد. او رساله را در اصل كتابي اخلاقي مي داند و توجه به اين نكته را كليد فهم آن تلقّي مي نمايد.
امروزه دو تفسير از رساله ارايه مي شود: تفسير اوّل بيان مي دارد كه رساله در تلاش است تا به ما بگويد، متافيزيك به طور كليِ بي معناست و بايد كناري نهاده شود (تفسير پوزيتيويست ها). بر خلاف آن، تفسير دوم، تلاش ويتگنشتاين براي مرز نهادن ميان انديشيدني و ناانديشيدني، و معنادار و بي معنا را تلاشي متافيزيكي مي داند. ما در اين مقاله تفسي دوم را ملاك بررسي ديدگاه ويتگنشتاين در خصوص اخلاق قرار داده ايم. با توجّه به آنچه خواهد آمد، به نظر مي رسد خوانش متافيزيكي رساله، مطابق با محتواي آن، موجّه باشد؛ زيرا معتقديم، درك درست ديدگاه ويتگنشاين، درباره ي اخلاق،در گرو اين خوانش است.
واژه هاي كليدي
ويتگنشتاين، اخلاق، هنر، امر مطلق، امر نسبي، سوژه ي متافيزيكي، اراده.

درآمد
 

ويتگنشتاين در نامه اي به دوست خود، لودويگ فن فيكر (2) درونمايه ي اصلي كتابش، رساله ي منطقي ـ فلسفي (3) را معنايي اخلاقي دانسته و اين مطلب را كليد فهم آن قلمداد مي كند:
معناي كتاب يك معناي اخلاقي است. من يك بار مي خواستم جمله اي در پيشگفتار كتاب بيفزايم، جمله اي كه الان آنجا نيست، امّا براي شما مي نويسم تا شايد كليدي باشد در فهم كتاب. مي خواستم بنويسم: اثر من از دو بخش تشكيل شده است؛ بخشي كه در اينجا ارايه شده گرديده و بخش ديگر همه ي آنچه كه من ننوشته ام. و همين بخش دوم است كه اهميّت دارد... از شما مي خواهم تا دوباره پيشگفتار و نتيجه را بخوانيد؛ چرا كه اين دو، معنا را با بياني بي واسطه ارايه مي كنند.(4)
با وجود اين امر، رساله اغلب به عنوان كتابي در نظر گرفته مي شود كه به دنبال ارايه ي تعريفي از حدود و مرزهاي انديشه از طريق تحليل منطقي زبان است. در حقيقت، اين تلقّي از اين امر نشأت مي گيرد كه بخش عمده اي از رساله و مطالب مطرح شده ي در آن به اين موضوع مي پردازد. علاوه بر اين، ويتگنشتاين خود در پيشگفتار كتابش بيان داشته كه «اين كتاب بر آن است تا براي انديشيدن مرزي نهد؛ يا بهتر بگوييم، نه براي انديشيدن، بل همانا براي بيان انديشه ها مرز نهد.» برتراند راسل(5)، دوست و استاد ويتگنشتاين، در پيشگفتاري كه بر رساله نگاشته است، با كمي بي ميلي بيان مي دارد كه اين بخشِ تحليلِ منطقي ِ زبان در رساله نيست كه براي ويتگنشتاين اهميّت دارد، بلكه نتيجه و غايت راز آميز و يا اخلاقي آن است كه براي او واجد اهميّت است؛ «بخشي كه خود او مايل است بيشترين تأكيد را روي آن به عمل آورد.»(6)
به طور كلي مي توان گفت كه امروزه دو تفسير از رساله ارايه مي شود: تفسير اول بيان مي دارد كه رساله در تلاش است تا به ما بگويد، متافيزيك به طور كلّي بي معناست و بايد كناري نهاده شود (تفسير پوزيتيويست ها). بر خلاف آن، تفسير دوم، تلاش ويتگنشتاين براي مرز نهادن ميان انديشيدني و ناانديشيدني و معنا دار و بي معنا را تلاشي متافيزيكي مي داند.
ما در اين مقاله تفسير دوم را ملاك بررسي ديدگاه ويتگنشتاين در خصوص اخلاق قرار داده ايم. با توجّه به آنچه خواهد آمد، به نظر مي رسد خوانش متافيزيكي رساله، مطابق با محتواي آن، موجّه باشد؛ زيرا معتقديم، درك درست ديدگاه ويگنشتاين درباره ي اخلاق، در گرو اين خوانش است.
از سوي ديگر، براي فهم درست موضع ويتگنشتاين، بايد نكته را مد نظر داشت: اوّل، بي معنا بودن گزاره هاي اخلاقي (7) و دوم، ترسيم دقيق مرز ميان اموري كه گفته مي شوند و اموري كه تنها نشان داده مي شوند. بر اساس اين اصل، تلاش مي كنيم تا ديدگاه ويتگنشتاين را درباره ي اخلاق و امور مربوط با آن روشن سازيم.

زبان، جهان و نظريّه ي تصويري
 

هدف اصلي ويتگنشتاين در رساله، «توضيح ماهيّت جمله هاست»؛ اين كه چگونه جملات مي توانند درباره ي چيزها اطلاعات به ما بدهند و يا اين كه چگونه مي توانيم از طريق جملات درباره ي واقعيت هاي پيرامون با ديگران حرف بزنيم؟ ويتگنشتاين براي توضيح اين مطلب نظريّه ي تصويري را پي ريزي مي كند. او مي نويسد: «گزاره نگاره [تصوير] واقعيت است. گزاره، يك الگوي واقعيت است، به آن گونه كه ما آن را براي خود به انديشه مي آوريم.»(8)
بر اساس رساله، جمله، يك تصوير، به معناي متداول كلمه است از آن چه بيان مي كند. ويتگنشتاين دليل اين امر را اين تصوّر مي كرد كه اگر چند كلماتي كه بيشتر به آنها بر نخورده ايم، بايد برايمان توضيح داده شوند، وقتي براي نخستين بار با جمله اي مواجه مي شويم كه از كلمات آشنا ساخته شده است، آن جمله را بدون توضيح بيشتر مي فهميم:«من جمله را بدون آن كه معنايش برايم توضيح داده شود مي فهمم.»(9) اين مي تواند واقعيتي قابل توجه به نظر برسد. اگر اين يك واقعيت باشد، تنها توضيح ممكن اين خواهد بود كه جمله، معناي خودش را نشان مي دهد؛ نشان مي دهد كه اگر صادق باشد چيزها چگونه اند.(10) اين دقيقاً همان كاري است كه يك تصوير مي كند. جمله ي مركب از كلمات مأنوس مي تواند وضع امور جديدي را منتقل كند از آن جهت كه تصويري از اين وضع امور است.(11)
بسياري از مولّفه هاي گزاره هاي معنادار نظير كتاب، در، پنجره، دريا، درخت، ديوار، تخت و... مدلول ها و مصاديقي در عالم خارج دارند،‌امّا معناي گزاره اي كه از تأليف اين مؤلّفه ها ساخته مي شود، امري درون ـ گزاره اي است و آن را نبايد بيرون از گزاره جست.(12) اگر كل گزاره ناظر به وضعيت ممكن در عالم خارج باشد، واجد تصوير در نتيجه معنادار است. مفاهيمي كه در عالم خارج ما به ازاء دارند مفاهيم واقعي و مفاهيمي مانند: عدد اگر، با، همه و... كه فاقد مصداق اند، مفاهيم صوري هستند. اين مفاهيم (صوري) در ساخت جملات معنادار شركت مي كنند، امّا فاقد مدلول و مصداق اند. بنابراين، در اين تلقّي، صدق و كذب گزاره فرع بر معناست؛ به نحوي كه اگر امر واقع محقّق، يافت شود كه متناظر با گزاره ي مورد نظر باشد، گزاره ي صادق مي شود و در غير اين صورت كاذب.(13)
بر اساس آنچه گفته شد، گزاره هاي معنادار صرفاً گزاره هاي علوم طبيعي هستند، زيرا تنها اين گزاره ها هستند كه در خصوص اشياء عالم خارج و نحوه ي ارتباط آنها با هم سخن مي گويند. به عبارت ديگر، گزاره هايي كه راجع به عالم خارج نيستند، چون فاقد تصويرند، بي معنايند. برخي از گزاره هاي فاقد تصوير عبارتند از: گزاره هاي رياضياتي، منطقي، اخلاقي و متافيزيكي.نظريّه ي تصويري گزاره ها در عين حال شرحي از ماهيّت انديشه است. ويتگنشتاين گفته است: «انديشه، جمله اي معني دار است.»(14) اين متضمّن آن است كه فكر كردن بدون زبان غير ممكن است. از آنجا كه انديشه يك جمله است و جمله يك تصوير، انديشه يك تصوير است. مجموع انديشه هاي درست، تصويري درست از جهان خواهد بود.(15)
همه ي انديشه ها را مي توان با جملات بيان كرد؛ آنچه را كه نتوان بيان كرد، نمي توان به انديشه در آورد.
يك نتيجه ي اين نظريّات آن است كه صورت بازنمايي گزاره ها (صورت واقعيت، صورت منطقي) كه نمي تواند بيان شود، نيز نمي تواند به انديشه در آيد. زبان چيزي را به ما نشان مي دهد كه نمي توانيم آن را به انديشه در آوريم. يك وظيفه ي فلسفه آن است كه با بازنمايي روشن آنچه كه مي تواند گفته شود، آنچه را كه نمي تواند گفته شود (يا به انديشه در آيد) نشان دهد. بدين ترتيب، بر اساس رساله، قلمروي ناانديشيدني وجود دارد كه ابداً بيهوده و بي حاصل نيست، بلكه بنياد هر زبان و هر انديشه اي است. ما اين بنياد انديشه را به طريقي [خاص] ادراك مي كنيم (آنچه در اين مرحله انجام مي دهيم واقعاً نمي تواند به گفته در آيد)؛ اين بنياد در انديشه هاي ما منعكس مي شود، امّا نمي تواند متعلّق انديشه باشد.(16)

گفتن و نشان دادن: امر راز آميز
 

براي روشن تر كردن مرز ميان گزاره هاي معنادار و بي معنا، بايد تمايز ميان گفتن و نشان دادن را كه از اهميّت اساسي در رساله برخوردار است، مشخّص سازيم. مسأله ي اصلي ويتگنشتاين اين است: آنچه با جمله ها ـ يعني با زبان ـ مي تواند گفته (و لذا انديشيده) شود و آنچه نمي تواند با جمله ها بيان، بلكه فقط مي تواند نشان داده شود. اين مسأله مربوط به فلسفه ي زبان نيست، بلكه منطقي است. اگر تعيين كنيم كه جمله ها يا نمادها چه چيزي را مي توانند بيان كنند يا بگويند اين را هم مي دانيم كه آنها چه چيزي را نمي توانند بگويند و ما به اين دليل ـ دست كم از حيث فلسفي ـ چه چيزي را مجاز نيستيم با آنها بگوييم.(17)
زبان مي تواند امور واقع را ترسيم نمايد، امّا از ترسيم منطق خود عاجز است؛ ساختار منطقي زبان، بايد خود را در زبان نشان دهد. همچنين زبان آنجا كه به عنوان خصيصه ي اخلاقي جهان، از طريق اراده تعيين مي شود، نمي تواند مرز جهان را ترسيم نمايد؛ امّا مي توان اين خصيصه را در زبان نشان داد و وقتي زبان، شاعرانه، يا به طور كلّي، ادبي مي شود، مي تواند آن را نشان دهد.(18)
ويتگنشتاين معتقد است«آنچه مي تواند نشان داده شود، نمي تواند گفته شود»(19)؛ زيرا تصوير، خود ـ حكايتگر است. ما وقتي رو به روي تابلوي نقاشي مي ايستيم، به واسطه ي تصوير و يا تصاوير ديگر به آنچه كه تابلوي نقاشي عرضه مي كند، پي نمي بريم؛ و گرنه دچار يك تسلسل بي حاصل خواهيم شد. تصوير، خود، گوياي همه چيز است.تصوير آن چيزي است كه مي تواند نشان داده شود، امّا نمي تواند در قالب كلمات ريخته شود. امور گفتني، در قالب گزاره هاي زباني گفته مي شوند. اينها همان جملاتي هستند كه از واقعيت ها گزارش مي دهند. پس مي توانند صادق يا كاذب باشند. امّا نحوه ي چينش واژگان در آنها و منطق دروني گزاره ها، آنها را با معنا مي سازد. امّا آنچه نشان دادني است، گزاره نيست؛ پس صدق و كذب پذير نيست و اصلاً معنادار نيست. امّا اين به معناي بي ارزش بودن امور ناگفتني نيست؛ «به راستي امر ناگفتني وجود دارد، اين امر خود را نشان مي دهد، اين همان امر راز آميز است.»(20)
زبان با زبان توصيفي يكسان است و گفتن چيزي با توصيف يك چيز، هم ارز است. بنابراين، مجموعه گزاره هاي صادق، همه ي علم طبيعي است و آنچه مي توان گفت با گزاره هاي علم طبيعي يا گزاره هاي تجربي يكسان است. گزاره هاي منطقي و اخلاقي و... چيزي نمي گويند. آنها بي معنا يا تهي از معنايند؛ زيرا مي كوشند در زبان، از مرز زبان و از اين رو از جهان فراروند. با وجود اين، ويتگنشتاين، ادّعا مي كند كه چيزهاي مهمي (ارزش هاي اخلاقي و زيبايي شناسانه، معناي زندگي و غيره) هستند كه هر چند نمي توان آنها را گفت ولي مي توان آنها را نشان داد. آنها همان چيزهاي راز آميزند.(21)
اما بي معنا بودن اخلاق به چه معناست ؟ بر اساس نظريّه ي تصويري زبان، يك گزاره و نقيض آن، هر دو، ممكن اند؛ اين كه كدام صادق است تصادفي است. ويتگنشتاين نتيجه مي گيرد كه هيچ گزاره ي اخلاقي نمي تواند وجود داشته باشد. عقيده ي وي در اين مورد آن بود كه اگر چيزي ارزش دارد، اين واقعيت نمي تواند تصادفي باشد: «آن چيز بايد آن ارزش را داشته باشد. امّا همه چيز در جهان تصادفي است. بنابراين، هيچ ارزشي در درون جهان وجود ندارد. در درون جهان، همه چيز چنان است كه هست و همه چيز همان گونه رخ مي دهد كه رخ مي دهد: در درون جهان هيچ ارزشي وجود ندارد و اگر وجود مي داشت ارزشي نمي داشت.»(22) اين نظر، انكارِ مطلقِ وجودِ ارزش نيست، بلكه انكارِ مطلقِ وجودِ آن در درون جهان است. گزاره ها تنها مي توانند آنچه را كه در درون جهان است، بيان كنند. آنچه به اخلاق متعلّق است، نمي تواند بيان شود؛ [آن امري] متعالي است.(23)
چيزهاي زيادي هستند كه ناگفتني اند: صورت بازنمايي گزاره ها، اشياي بسيط، سوژه ي متافيزيكي، خير و شر. اينها جزو امور راز و رانه اند. اين امور چون در خارج از قلمرو زبان واقع اند، نمي توان درباره شان سخن مُحَصَّلي گفت. اين چيزهاي ناگفتني وجود دارند. اينها اموري هستند كه بايد در برابرشان سكوت كرد.
در جهان، ارزشي وجود ندارد؛ زيرا همه ي امور واقع و همه ي قضاياي نماينده آنها در يك سطح اند. هر ارزشي، [يعني] معناي جهان و زندگي، از جهاتي در خارج از جهان قرار دارد. جهان به وسيله ي فاعل مابعد الطبيعي (24) ـ كه اراده اش به گونه اي با ارزش و معناي جهان مرتبط است ـ محدود مي شود.بنابراين، ارزش به وسيله ي قضايا قابل بيان نيست؛ پس قضاياي اخلاقي وجود ندارند.(25)

پي نوشت ها :
 

1ـ دانشجوي دكتراي فلسفه ي دانشگاه اصفهان.
2ـ Ludwig von Ficker.
3ـ رساله ي منطقي ـ فلسفي، تنها اثر منتشر شده ي ويتگنشتاين در طول حياتش است كه مشتمل بر گزين گويه هايي است كه با روشي خاص شماره گذاري شده اند. در اين مقاله ما از ترجمه ي فارسي رساله كه توسط دكتر مير شمس الدّين اديب سلطاني انجام شده، البته گاه با تصّرفات جزيي، بهره جسته ايم. براي مختصر كردن ارجاع، صرفاً شماره ي بند مذكور در كتاب را آورده ايم.
4- Barrett, Cyril, (1991), Wittgenstein on Ethics and Religious Belief, Basil Blackwell Ltd, p:x.
5- Bertrand Russell.
6ـ رجوع كنيد به: پيشگفتار رساله، به قلم راسل.
7ـ البته بايد توجّه داشت كه بي معنا بودن گزاره هاي اخلاقي، همان طور كه خواهد آمد، به معناي بي ارزش بودن آنها نيست، بلكه بحث بسيار عميق تر از اينها است.
8ـ رساله، 1.4.
9ـ همان،21.4.
10ـ همان 22.4.
11ـ مالكوم، نورمن و ديگران، ويتگنشتاين و تشبيه نفس به چشم، ترجمه: زعفرانچي، ناصر، صص 12 و 13.
12ـ دباغ، سروش، سكوت و معنا: جستارهايي در فلسفه ويتگنشتاين، ص 23.
13ـ همان، ص 24.
14ـ ‌رساله، 4.
15ـ ويتگنشتاين و تشبيه نفس به چشم، ص 15.
16ـ همان، ص 16.
17ـ فسنكول، ويلهلم، گفتني ها ـ ناگفتني ها، ترجمه: حسيني، مالك، ص 11.
18ـ تيلمن، بي، آي، ويتگنشتاين، اخلاق و زيبايي شناسي، ترجمه: سبزي، بهزاد، ص 133.
19ـ رساله، ج4، ص 1212.
20ـ همان، ج6، ص522.
21ـ فن، ك. ت، مفهوم فلسفه نزد ويتگنشتاين، ترجمه: قره گزلي، كامران، ص 39.
22ـ رساله، ج6، ص 41.
23ـ ويتگنشتاين و تشبيه نفس به چشم، صص 22 و 23.
24ـ Philosophical Subject.
25ـ ويتگنشتاين، اخلاق و زيبايي شناسي، ص 96.
 

منبع: فصلنامه تخصصي اخلاق شماره 20



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.