اخلاق دكارت(1)

دكارت(2) به خاطر سهمش در اخلاق شهرتي ندارد. اكثر افراد معتقدند كه اين ضعف بنيادي فلسفه ي دكارت است؛ چرا كه او بر روي متافيزيك و معرفت شناسي متمركز شده است و به فلسفه ي اخلاق و سياست نپرداخته است. چنين انتقادهايي مبتني بر بدفهمي چهارچوب وسيع فلسفه ي دكارت است. شاهد و گواه دكارت در رابطه با اهميّت عملي فلسفه مي تواند در نخستين نوشته هايش ترسيم شده
دوشنبه، 26 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اخلاق دكارت(1)

اخلاق دكارت(1)
اخلاق دكارت(1)


 

نويسنده: محمّد جواد موحّدي (1)




 

چكيده
 

دكارت(2) به خاطر سهمش در اخلاق شهرتي ندارد. اكثر افراد معتقدند كه اين ضعف بنيادي فلسفه ي دكارت است؛ چرا كه او بر روي متافيزيك و معرفت شناسي متمركز شده است و به فلسفه ي اخلاق و سياست نپرداخته است. چنين انتقادهايي مبتني بر بدفهمي چهارچوب وسيع فلسفه ي دكارت است. شاهد و گواه دكارت در رابطه با اهميّت عملي فلسفه مي تواند در نخستين نوشته هايش ترسيم شده باشد؛ جايي كه او در موافقت با فيلسوفان سلف خود، هدف فلسفه را «كسب حكمتي كه براي رسيدن به سعادت كافي است» مشخّص مي كند. جزئيات اين ديدگاه كاملاً در نوشته هاي دوره ي دوم زندگي دكارت بسط پيدا مي كند: مكاتباتش با پرنسس اليزابت، انفعالات نفس و مقدّمه اي بر ترجمه ي فرانسوي اصول فلسفه؛ جايي كه او پندار مشهورش از درخت فلسفه را نشان مي دهد، بالاترين شاخه اش، «برترين و كامل ترين سيستم اخلاقي است كه شناخت كامل ديگر علوم را پيش فرض قرار مي دهد و همچنين سطح نهايي حكمت است.»

واژه هاي كليدي
حكمت، فضيلت، سعادت و سخاوت.
 

جايگاه اخلاق در فلسفه ي دكارت
 

دكارت به طور گسترده در اخلاق چيزي ننوشته است و اين بدان فرض منتهي مي شود كه مبحث اخلاق در فلسفه ي او جايگاهي ندارد.اين فرض با تمايل به مبنا قرار دادن فهمي از فلسفه ي دكارت در اصل با توجّه به دو اثر بسيار مشهورش، گفتار در روش و تأملات در فلسفه ي اولي، نيز تقويت مي گردد. اين دو اثر، بينشي نسبت به اخلاق دكارت پيشنهاد مي كنند، امّا هيچ كدام جايگاهش را به تفصيل نشان نمي دهند.
نوشته هاي دكارت مفهومي سازگار از هدف فلسفه را آشكار مي كنند. در نخستين قاعده ي ناتمامِ «قواعد براي راهبرد عقل» او بيان مي كند: «هدف مطالعات ما بايد ذهن را به نظري هدايت كند، تا احكام درست و صحيح درباره ي هر آنچه پيش از آن آمده را شكل بدهد.»(3)
هدف اصلي فلسفه، پروردن ظرفيت افراد براي حكم دقيق است، كه دكارت از آن به «حسّ خير» (4) و «حكمت كلّي» ياد مي كند. اين هدف بايد به خاطر خودش دنبال شود، از اين رو، ديگر اهداف ممكن است ما را از جريان تحقيق منحرف كنند. با اين همه‌، دكارت بر منفعت عملي حكمتي كه اين گونه به دست آيد، پافشاري مي كند:
«[شخص بايد بداند] كه چگونه نور طبيعي عقلش را افزايش دهد... به اين منظور كه عقل او بايد اراده اش را، در اين كه او در لحظه به لحظه ي زندگي و امكاناتي كه با آن مواجه است بايد چه تصميمي بگيرد، تدبير كند.»(5)
به اين شيوه، ما مي توانيم انتظار داشته باشيم كه «ثمرات مشروع »علوم را تشخيص دهيم:
«آسايش زندگي» و لذّت به دست آمده از تأمّل، حقيقتي است كه عملاً تنها سعادت در اين زندگي است؛ يعني زندگي كامل و بدون درد و رنج.»(6)
نكته ي اخير، بحث اصلي اخلاق دكارت را از پيش نشان مي دهد. در موافقت با سلف خود، او هدف عملي فلسفه را تحقّق زندگي سعادتمندانه مي داند:
«زندگي كه ما از آن لذّت مي بريم، بهترين هستي است كه موجود بشري مي تواند به كسب آن اميد داشته باشد.»
دكارت اين زندگي را بر حسب نوعي شكوفايي رواني توصيف مي كند، كه «خرسندي ذهن يا آسايش خاطر» (7) مي نامد. در اينجا تأثير اخلاق رواقيان و اپيكوريان مشهود است. مطابق با مضمون اصلي مكتب هاي هلنيستي، دكارت فلسفه را به صورتي از درمان (معالجه) شبيه مي داند كه مي تواند بيماري هاي ذهني را درمان كند(آنهايي كه معطوف به سعادتش هستند)؛ درست به همان نحو كه طب بيماري هاي جسمي را درمان مي كند. آن گونه كه او در يكي از اظهارات ثبت شده ي پيشينش نوشته است:
«من واژه ي گناه(8) را در اشاره به بيماري هاي ذهن به كار مي برم، كه به آساني مانند بيماري هاي جسمي قابل تشخيص نيستند. اين بدان خاطر است كه ما مكرراً صحّت سلامتي بدني را تجربه كرده ايم، امّا هرگز صحّت سلامتي ذهن را نمي دانستيم.»(9)
پس فلسفه عهده دار آن است كه ما را به سوي «صحّت سلامتي ذهن» هدايت كند، كه آن نيز از طريق پروردن «حكم صحيح و دقيق» انجام پذير است. مهم است كه دكارت ـ دوباره در توافق با سلف خود ـ تلاش اش را بر سعادتي متمركز مي كند كه مي تواند در زندگي طبيعي موجودات انساني تحقّق يابد. او نيك مي داند كه آن نيز يك عقيده ي ديني است، كه «سعادت بريني» كه منحصراً مشتمل بر تعمّق و تفكّر عظمت و اقتدار الهي است و تنها از طريق لطف الهي به دست مي آيد، ذخيره اي است براي زندگي بعدي.(10 و 11)
به هر حال، در تقابل با جايگاهي كه آگويناس و الهيات كاتوليك رومي حامي آن بودند، تأمّل بر اين سعادت ما فوق طبيعي (12)، هيچ نقشي را در نظام فلسفي دكارت ايفا نمي كند. بر عكس، او در تلاش براي تأكيد بر گستره اي است كه در آن سعادت اصيل، در اين زندگي قابل دست يافتن است، البته علي رغم آزمايشات بسياري كه ما با آن مواجه هستيم. «دكارت به مرسن مي گويد، يكي از نكات اصلي قانون اخلاقيِ شخص من، عشق به زندگي بدون ترس از مرگ است.»(13) كليد بسط اين ديدگاه ايجابي نسبت به زندگي، پروردن و تربيت عقل است:
«فلسفه ي راستين... تعليم مي دهد كه حتّي در بحبوحه ي بدبختي هاي حزن انگيز و دردهاي جگرسوز، ما مي توانيم هميشه راضي و خرسند باشيم، اين مطلب تمهيدي است بر اين كه ما بدانيم چگونه عقلمان را به كار ببريم.»(14)
برآورد اهميّت اخلاق دكارت، به طور قطع در بيان نظام مندي كه مقدّمه ي ترجمه ي فرانسوي اصول فلسفه (1647) است، بيان شده، كه در آنجا او مهفوم فلسفه اش را به طور برجسته در واژگان سنّتي نشان مي دهد:
«لغت فلسفه به معني حكمت است و حكمت نه تنها به معني احتياط در كارهاي روزمره است، بلكه همچنين شناخت كاملي از كل اشيائي است كه نوع بشر قادر به دانستن آن است، هم براي اداره ي زندگي (تدبير منزل) و هم براي حفظ سلامتي و كشف همه ي انواع مهارت.»(15)
دكارت ادّعا مي كند كه كليد دستيابي به اين حكمت، شناخت نظم ذاتي در ميان بخش هاي متفاوت شناختمان است؛ نظمي كه او در پندارش از درخت فلسفه مجسم مي كند:
«ريشه ها متافيزيك هستند، تنه ي درخت طبيعيات است؛ و شاخه هاي بيرون زده از تنه، همه ي ديگر علوم هستند، كه ممكن است به سه شاخه ي اصلي كاهيده شود؛ يعني طب، مكانيك و اخلاق.»(16)
در اين طرح، متافيزيك شالوده است،امّا اين معرفت و شناخت فيزيك كه برآمده از آن است، تنها به خاطر منفعت عملي كه از علم طب، مكانيك و اخلاق به دست مي آيد، جستجو مي شود:
«به درستي كه آنها تنها ريشه يا تنه ي درختي كه از آن ميوه اي به ثمر آيد نيستند، بلكه آنها غايات شاخه ها هستند، همچنين منفعت اصلي فلسفه متكي بر اين بخش هاست، كه مي توانند تنها آخر از همه كسب شوند.»(17)
مهم ترين اين شاخه ها علم اخلاق (18) است: «برترين و كامل ترين نظام اخلاقي كه شناخت كامل ديگر علوم را پيش فرض قرار داده است و سطح نهايي حكمت است.»(19) مهم تر از همه، به خاطر اين علم است كه دكارت اميدوار است خوانندگانش «اهميّت ادامه ي جستجو براي چنين حقايقي را درك كنند؛ چرا كه بالاترين درجه ي حكمت و كمال و سعادت زندگي را، اين حقايق مي توانند براي ما به بار آورند.»(20)
دكارت به طور واضح جايگاه ممتازي براي علم اخلاق قايل مي شود، اما حقيقت اين است كه او نظريّات اخلاقي اش را به صورت نظام مند ارايه نكرده است؛ و اين في نفسه ممكن است شخص را به اين انديشه هدايت كند كه براي دكارت چنين مطالعه اي كم اهميت و بي ارزش بوده است. خود دكارت چند توجيه براي اين كه چرا او به اخلاق توجّه بيشتري نكرد، پيشنهاد مي كند. در ارايه ي طرح اوّليه اش از نظام معرفت شناختي، نتيجه اي كه بايد براي اخلاق مسلّم و محرز گرفته شود، اين است كه اتكايش بر نتايج قبلي متافيزيك و فيزيك آشكار گردد. پس بررسي نظام مند اخلاق مي تواند تنها بعد از قطعيت به دست آمده در اين نظام هاي نظري قبلي، آغاز شود. دكارت در نامه ي سوم خود به شانوت، دو دليل براي سكوتش درباره ي اين بحث ذكر مي كند:
«من به دودليل از نوشتن انديشه هايم درباره ي اخلاق سر باز مي زنم. يكي اين كه موضوع ديگري وجود ندارد كه در آن مردم بد انديش بتوانند به آساني بهانه اي براي بدنام كردن من بيابند؛ و ديگر اين كه من معتقدم تنها پادشاهان و يا دست نشانده هاي آنها حق دارند و در ارتباط خودشان با مردم ديگر، اخلاقي را تنظيم كنند.»(21)
نخستين دليل، احتياط ذاتي دكارت را منعكس مي كند‌، كه با دشمني اي كه با پذيرش فلسفه اش در دانشگاه اتريش وجود داشت، تقويت شده بود.
نكته ي دوم به اهميّت حدّ و مرز مفهوم اخلاق در دكارت اشاره دارد. او مجموعه خاصّي از وظايف اخلاقي را به وضوح بيان نكرد؛ زيرا او معتقد بود آنها در حدود صلاحيت پادشاهان هستند.
اين مسأله ممكن است دوباره اين گونه به نظر بيايد كه دكارت نقش اساسي براي فلسفه در اخلاق را رد مي كند، كه باز نمود آن را در بيان هابزي اين كه اقتدار دستورات اخلاقي متكي بر اراده ي پادشاهان است، مي يابيم. مؤلّفه اي از حقيقت در اين پيشنهاد وجود دارد، امّا آشكارسازي آن مستلزم تمايز قطعي است كه بايد ميان دو مطلب كشيده شود: اگر دكارت نقش فلسفه را در تعيين قوانين خاص اخلاقي محدود مي كند، با اين حال، او از مفهوم كهن فلسفه به عنوان جستجوي حكمتي كه براي رسيدن به سعادت كافي است، حمايت مي كند. به اين معني كه اخلاق به عنوان مركزي براي فلسفه دكارت باقي مي ماند.

پي نوشت ها :
 

1ـ دانشجوي مقطع دكتري فلسفه ي دانشگاه اصفهان.
Movahedi. MJ@Gmail.com
2ـ اين مقاله ترجمه اي است از:
Rutherford. Donald (2003), Descartes' Ethics, First published Wed Aug 6,2003; substantive revision Mon Dec 1,2008,http://plato. stanford.edu/entries/descartes-ethics./.
3ـ ‌مجموعه ي آثار دكارت، ج10، ص 359؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص 9.
4ـ Le Bons Sens.
5ـ مجموعه آثار دكارت، ج10، ص 361؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص 10.
6ـ همان.
7ـ contentment of main or tranquility.
8- Vice.
9ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج10، ص 215؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص 3.
10ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج70، ص 52؛ آثار فلسفي دكارت، ج2، ص 36.
11- Next Life.
12- Beatitude Surnaturelle.
13ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج2، ص 480؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 131.
14ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج 4 ، ص 314؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 272.
15ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج 9، ص 2؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص 179.
16ـ ‌مجموعه ي آثار دكارت، ج 9، ص 14؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص 186.
17ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج 9، ص 15؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص 186.
18ـ La Morale.
19ـ همان.
20ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج9، ص 20؛ آثار فلسفي دكارت، ج1، ص 190.
21ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج5، صص 86-87؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 326.
منبع: فصلنامه تخصصي اخلاق شماره 20



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.