جهان کوچک شد ؛ بقيه چيزها هم
اينترنت ، آدم ها را تنبل مي کند ، آدم هايي که تا ديروز با کتاب خواندن به همه چيز مي رسيدند ، الان با چند تا دکمه به توهم دانايي سلام مي کنند!
معمولش اين است که وقتي مي خواهند مطلبي را درباره اينترنت و تاثيراتش در زندگي روزمره ما و اين قبيل شروع بکنند ، مي روند سراغ قصه آن فيزيکدان انگليسي برترزلي نام و آن سايت بدشکلي که در 25 دسامبر 1990 در مرکز تحقيقات سرن به راه انداخت و براي همکارش پيام هاي خنده دار فرستاد .
من اما خودم خاطره با مزه تري براي شروع اين بحث دارم . بهار 1374 ( يعني پنج سال بعد از شوخي جناب تيم برنرزلي با همکارش)بود که به در و ديوار ساختمان هاي دانشگاه آگهي زدند : « متقاضيان براي ثبت نام صندوق پستي اينترنتي به کتابخانه دانشکده مراجعه کنند » . طبيعتاً بنده و دوستانم هم رفتيم و براي باز کردن يک ايميل ياهو که حال معادل خوردن آب به نظر مي رسد ، به صف ايستاديم تا نوبتمان برسد و آقاي متصدي برايمان به انتخاب خودش آي دي و پسورد بسازد و بدهد دستمان تا ما باز هم بعد از گذراندن صف، برويم پشت دستگاه بنشينيم و با نسخه 3/1 ويندوز که مخلوطي بود از رنگ آبي پريده و پيکسل هاي درشت ، صفحه ياهو را باز کنيم و آي دي و پسورد را از روي کاغذ تايپ کنيم و از تکنولوژي جديد ، تعجب نکنيم و همه اينها در کجا؟ در کتابخانه .
از شما مي پرسند هايکو يعني چي؟ يا اصلا نمي پرسند ، خودتان توي يک متن اين عبارت را مي بينيد و مي خواهيد از معنايش سر در بياوريد .
آن وقت اگر اهل کامپيوتر و اينترنت و وايرلس باشيد ، خيلي سريع صفحه گوگل را باز مي کنيد و بعد از چند دقيقه ، جواب را به فرد پرسشگر يا خودتان تحويل مي دهيد . در همان سال 1374 اما وقتي نگارنده به اين لغت برخورد ، تنها راهش براي رسيدن به جواب ، رفتن به همان کتابخانه بود و امانت گرفتن سه جلد کتاب و صرف 11 روز وقت . شرکت گوگل تازه يک سال بعد قرار بود تاسيس شود .
لري پيج جوان وقتي که سايت گوگل را به راه انداخت ، شعارش اين بود : « هرگز شرور نباشيد » او مي خواست يک جستجوگر بسازد که از بين آن همه صفحه اينترنتي رو به گسترش ، مردم بتوانند صفحه مورد نظرشان را پيدا کنند. اما اين ايده، کم کم جاي خودش را به يک کار ديگر داد؛ اينکه مردم به جاي صفحه اينترنتي مورد نظر ، براي جواب سوال هايشان در گوگل جستجو بکنند . بين اين دو تا مفهوم ، يک مقدار جزئي اختلاف هست . يک کم ، ضربدر تعداد 1/97 ميلياردي کاربران اينترنت ، مي شود خيلي .
زماني من مسئول اينترنت يک هفته نامه علمي بودم . هر هفته ، جديدترين مقالات تعداد زيادي از هفته نامه ها و ماهنامه هاي تخصصي را دانلود مي کردم و بعد هم هر عکس يا مطلب خاصي که مورد نياز بود را مي گشتم و پيدا مي کردم . چيزهاي خيلي خاص را که دوستان ديگر نمي توانستند با جستجوي معمولي پيدا بکنند مي توانستم پيدا بکنم . يک جزوه هم نوشته بودم درباره شگردهاي جستجو در اينترنت که رفقايم اسمش را به شوخي گذاشته بودند « دستور العمل پيدا کردن اشياي گمشده » شوخي دلگرم کننده اي بود اما من در عمل هيچ وقت دنبال چيز گمشده اي در اينترنت نگشتم .
امبرتواکو ، فيلسوف چاق و داستان نويس ايتاليايي ، يکي از دشمنان اينترنت است . اکو مي گويد اينترنت هرگز ما را دانا نمي کند ، بلکه به ما هم توانايي مي دهد . وقتي شما اين تصور را داري که جواب هر سوالي را ظرف چند دقيقه مي شود با کمک گوگل پيدا کرد ، ديگر وقتي براي گشتن دنبال جواب صرف نمي کني . وقتي هم دنبال جواب سوال هايت نگردي ، دانشي در کار نخواهد بود . فرقش اين است که در روزگار قديم بشر مي فهميد که الان دنبال جواب سوالش هست يا نيست ، الان اين را نمي فهمد . هميشه اين خيال را دارد که اينترنت و گوگل همين بغل دستش هستند . غافل از اينکه گوگل فقط مي تواند ماهي را به ما بدهد ، ماهيگيري را نمي تواند. شما اگر اسم وحشي بافقي را توي صفحه گوگل وارد کنيد ، در بهترين حالت مي توانيد به غزل هاي وحشي بافقي برسيد . اينکه نوع نگاه وحشي به هستي و جهان و مقولات شاعرانه اي تمثل عشق چيست را گوگل اصلا نمي فهمد که بخواهد به شما بفهماند . گفت : « آن کس که نداند و نداند که نداند ...»
گوگل با ما چه کار کرده است ؟ گوگل همه چيز را در دسترس ما گذاشته است ؛ از نقشه هاي دقيقه به دقيقه ماهواره اي تا نسخه هاي قرن دوازدهمي و ناياب کتابخانه بريتانيا . گوگل براي ما هر روز يک امکان و يک شگفتي تازه رو مي کند . شما مي توانيد با گوگل ترنسليت ، معادل هر کلمه اي را در 63 زبان زنده دنيا پيدا بکنيد . اما آيا اين کار باعث فعال کردن آن حس تنبلي ذاتي و ازلي و ابدي بشر نيست که تمايل به حداکثر بي نظمي دارد ؟ وقتي که امکانات گوگل ترنسليت از الان بيشتر و کامل تر شد ، چند نفر پيدا مي شوند که بخواهند در نوشتن يک متن به زبان ديگر ، فقط از دانسته ها و آموزه هاي خودشان بهره ببرند و وسوسه کمک گرفتن از گوگل در جانشان نباشد؟ بخش کتاب هاي گوگل از هر کتابي چند صفحه را به رايگان در اختيار همه مي گذارد . چطور مي شود از روي چند صفحه فهميد که هگل چي گفته و نيچه چه حرفي زده ؟ گوگل به ما ياد مي دهد که خلاصه نيچه و هگل و بقيه ، در چند کلمه چي از آب در مي آيد . گوگل ما را به کپسول هاي دانش عادت مي دهد . براي همين گوگل ، در نهايت خودش به يک شرارت بزرگ تبديل خواهد شد ، به کتابخانه و کتابخواني خيانت خواهد کرد و بدون کتاب ، بدون مطالعه عميق ، از خرد بشر چي باقي مي ماند؟
سي اس لوئيس ، خالق « نارنيا» کتابي دارد به نام « نامه هاي اسکروتيپ» اسکروتيپ يک مقام عالي رتبه وزارت شيطان است که در اين کتاب نامه هايي به يک شيطان کارآموز جوان نوشته تا او را در وسوسه خلايق راهنمايي بکند . ( در واقع سي اس لوئيس يک جورهايي خواسته نشان بدهد که شيطان در عصر جديد از چه راه هايي پسر آدم را از راه به در مي کند) . در نامه اول اسکروتيپ به آن شيطانک جوان نکته فوق العاده اي آمده . اسکروتيپ به او توصيه کرده که لزومي ندارد فرد مورد نظرش را حتما تشويق به خواندن فلسفه هاي ضد ديني بکند ، چرا که امروزه مردم ديگر نظرات فلسفي و عقايد فکري را به صورت « درست » و « غلط » توي ذهنشان دسته بندي نمي کنند بلکه مي گويند فلسفه يا فکر قديمي / جالب / عملي / متعلق به فلاني /... که تازه هيچ کدام از اين صفات هم الزام عملي نمي آورد . اسکروتيپ خطاب به کار آموزش مي نويسد : « اگر فرد مورد نظر تو قرن ها قبل زندگي مي کرد ، ممکن بود روش تو درست کار بکند . در آن زمان آدميان اگر امري برايشان ثابت مي شد واقعا به آن ايمان مي آوردند و آماده بودند تا برايش زندگي خودشان را تغيير بدهند . اما الان ، ما توانسته ايم با کمک رسانه ها اين جريان را تا حدود زيادي تغيير بدهيم » . زمان سي اس لوئيس هنوز اينترنتي در کار نبود . اگر بود ، احتمالا اسکروتيپ داشت از شدت خوشحالي قهقهه مي زد .
منبع : همشهري جوان شماره 316
معمولش اين است که وقتي مي خواهند مطلبي را درباره اينترنت و تاثيراتش در زندگي روزمره ما و اين قبيل شروع بکنند ، مي روند سراغ قصه آن فيزيکدان انگليسي برترزلي نام و آن سايت بدشکلي که در 25 دسامبر 1990 در مرکز تحقيقات سرن به راه انداخت و براي همکارش پيام هاي خنده دار فرستاد .
من اما خودم خاطره با مزه تري براي شروع اين بحث دارم . بهار 1374 ( يعني پنج سال بعد از شوخي جناب تيم برنرزلي با همکارش)بود که به در و ديوار ساختمان هاي دانشگاه آگهي زدند : « متقاضيان براي ثبت نام صندوق پستي اينترنتي به کتابخانه دانشکده مراجعه کنند » . طبيعتاً بنده و دوستانم هم رفتيم و براي باز کردن يک ايميل ياهو که حال معادل خوردن آب به نظر مي رسد ، به صف ايستاديم تا نوبتمان برسد و آقاي متصدي برايمان به انتخاب خودش آي دي و پسورد بسازد و بدهد دستمان تا ما باز هم بعد از گذراندن صف، برويم پشت دستگاه بنشينيم و با نسخه 3/1 ويندوز که مخلوطي بود از رنگ آبي پريده و پيکسل هاي درشت ، صفحه ياهو را باز کنيم و آي دي و پسورد را از روي کاغذ تايپ کنيم و از تکنولوژي جديد ، تعجب نکنيم و همه اينها در کجا؟ در کتابخانه .
از شما مي پرسند هايکو يعني چي؟ يا اصلا نمي پرسند ، خودتان توي يک متن اين عبارت را مي بينيد و مي خواهيد از معنايش سر در بياوريد .
آن وقت اگر اهل کامپيوتر و اينترنت و وايرلس باشيد ، خيلي سريع صفحه گوگل را باز مي کنيد و بعد از چند دقيقه ، جواب را به فرد پرسشگر يا خودتان تحويل مي دهيد . در همان سال 1374 اما وقتي نگارنده به اين لغت برخورد ، تنها راهش براي رسيدن به جواب ، رفتن به همان کتابخانه بود و امانت گرفتن سه جلد کتاب و صرف 11 روز وقت . شرکت گوگل تازه يک سال بعد قرار بود تاسيس شود .
لري پيج جوان وقتي که سايت گوگل را به راه انداخت ، شعارش اين بود : « هرگز شرور نباشيد » او مي خواست يک جستجوگر بسازد که از بين آن همه صفحه اينترنتي رو به گسترش ، مردم بتوانند صفحه مورد نظرشان را پيدا کنند. اما اين ايده، کم کم جاي خودش را به يک کار ديگر داد؛ اينکه مردم به جاي صفحه اينترنتي مورد نظر ، براي جواب سوال هايشان در گوگل جستجو بکنند . بين اين دو تا مفهوم ، يک مقدار جزئي اختلاف هست . يک کم ، ضربدر تعداد 1/97 ميلياردي کاربران اينترنت ، مي شود خيلي .
زماني من مسئول اينترنت يک هفته نامه علمي بودم . هر هفته ، جديدترين مقالات تعداد زيادي از هفته نامه ها و ماهنامه هاي تخصصي را دانلود مي کردم و بعد هم هر عکس يا مطلب خاصي که مورد نياز بود را مي گشتم و پيدا مي کردم . چيزهاي خيلي خاص را که دوستان ديگر نمي توانستند با جستجوي معمولي پيدا بکنند مي توانستم پيدا بکنم . يک جزوه هم نوشته بودم درباره شگردهاي جستجو در اينترنت که رفقايم اسمش را به شوخي گذاشته بودند « دستور العمل پيدا کردن اشياي گمشده » شوخي دلگرم کننده اي بود اما من در عمل هيچ وقت دنبال چيز گمشده اي در اينترنت نگشتم .
امبرتواکو ، فيلسوف چاق و داستان نويس ايتاليايي ، يکي از دشمنان اينترنت است . اکو مي گويد اينترنت هرگز ما را دانا نمي کند ، بلکه به ما هم توانايي مي دهد . وقتي شما اين تصور را داري که جواب هر سوالي را ظرف چند دقيقه مي شود با کمک گوگل پيدا کرد ، ديگر وقتي براي گشتن دنبال جواب صرف نمي کني . وقتي هم دنبال جواب سوال هايت نگردي ، دانشي در کار نخواهد بود . فرقش اين است که در روزگار قديم بشر مي فهميد که الان دنبال جواب سوالش هست يا نيست ، الان اين را نمي فهمد . هميشه اين خيال را دارد که اينترنت و گوگل همين بغل دستش هستند . غافل از اينکه گوگل فقط مي تواند ماهي را به ما بدهد ، ماهيگيري را نمي تواند. شما اگر اسم وحشي بافقي را توي صفحه گوگل وارد کنيد ، در بهترين حالت مي توانيد به غزل هاي وحشي بافقي برسيد . اينکه نوع نگاه وحشي به هستي و جهان و مقولات شاعرانه اي تمثل عشق چيست را گوگل اصلا نمي فهمد که بخواهد به شما بفهماند . گفت : « آن کس که نداند و نداند که نداند ...»
گوگل با ما چه کار کرده است ؟ گوگل همه چيز را در دسترس ما گذاشته است ؛ از نقشه هاي دقيقه به دقيقه ماهواره اي تا نسخه هاي قرن دوازدهمي و ناياب کتابخانه بريتانيا . گوگل براي ما هر روز يک امکان و يک شگفتي تازه رو مي کند . شما مي توانيد با گوگل ترنسليت ، معادل هر کلمه اي را در 63 زبان زنده دنيا پيدا بکنيد . اما آيا اين کار باعث فعال کردن آن حس تنبلي ذاتي و ازلي و ابدي بشر نيست که تمايل به حداکثر بي نظمي دارد ؟ وقتي که امکانات گوگل ترنسليت از الان بيشتر و کامل تر شد ، چند نفر پيدا مي شوند که بخواهند در نوشتن يک متن به زبان ديگر ، فقط از دانسته ها و آموزه هاي خودشان بهره ببرند و وسوسه کمک گرفتن از گوگل در جانشان نباشد؟ بخش کتاب هاي گوگل از هر کتابي چند صفحه را به رايگان در اختيار همه مي گذارد . چطور مي شود از روي چند صفحه فهميد که هگل چي گفته و نيچه چه حرفي زده ؟ گوگل به ما ياد مي دهد که خلاصه نيچه و هگل و بقيه ، در چند کلمه چي از آب در مي آيد . گوگل ما را به کپسول هاي دانش عادت مي دهد . براي همين گوگل ، در نهايت خودش به يک شرارت بزرگ تبديل خواهد شد ، به کتابخانه و کتابخواني خيانت خواهد کرد و بدون کتاب ، بدون مطالعه عميق ، از خرد بشر چي باقي مي ماند؟
سي اس لوئيس ، خالق « نارنيا» کتابي دارد به نام « نامه هاي اسکروتيپ» اسکروتيپ يک مقام عالي رتبه وزارت شيطان است که در اين کتاب نامه هايي به يک شيطان کارآموز جوان نوشته تا او را در وسوسه خلايق راهنمايي بکند . ( در واقع سي اس لوئيس يک جورهايي خواسته نشان بدهد که شيطان در عصر جديد از چه راه هايي پسر آدم را از راه به در مي کند) . در نامه اول اسکروتيپ به آن شيطانک جوان نکته فوق العاده اي آمده . اسکروتيپ به او توصيه کرده که لزومي ندارد فرد مورد نظرش را حتما تشويق به خواندن فلسفه هاي ضد ديني بکند ، چرا که امروزه مردم ديگر نظرات فلسفي و عقايد فکري را به صورت « درست » و « غلط » توي ذهنشان دسته بندي نمي کنند بلکه مي گويند فلسفه يا فکر قديمي / جالب / عملي / متعلق به فلاني /... که تازه هيچ کدام از اين صفات هم الزام عملي نمي آورد . اسکروتيپ خطاب به کار آموزش مي نويسد : « اگر فرد مورد نظر تو قرن ها قبل زندگي مي کرد ، ممکن بود روش تو درست کار بکند . در آن زمان آدميان اگر امري برايشان ثابت مي شد واقعا به آن ايمان مي آوردند و آماده بودند تا برايش زندگي خودشان را تغيير بدهند . اما الان ، ما توانسته ايم با کمک رسانه ها اين جريان را تا حدود زيادي تغيير بدهيم » . زمان سي اس لوئيس هنوز اينترنتي در کار نبود . اگر بود ، احتمالا اسکروتيپ داشت از شدت خوشحالي قهقهه مي زد .
منبع : همشهري جوان شماره 316