فاصله طبقاتي
برگ هايي از «تاريخ نفت ايران»
حميد سعادت
مصطفي فاتح متوفي 1356 شرايط اجتماعي ايران در دوره پهلوي اول و دوم را روشنگرانه و صريح به نقد كشيده استكه در زير ميآيد. گفتني است نقل ديدگاه هاي مرحوم فاتح در مقام يكي از مديران نفتي به معناي همسويي يا تاييد نيست.
***
ابتدا بايد اين اصل كلي را قبول كرد كه دولت يعني تنظيم كنندة امور جامعه موظف است كه براي مردم كار تهيه كند و آنها را به كارهاي مولده بگمارد و يا وسائلي برانگيزد كه خود مردم بتوانند براي اعاشة خود به كارهاي سودمند بپردازند. هر سال عدة زيادي باسواد از مدارس ما بيرون مي آيند و در جستجوي كارمي روند و چون كاري نيست به ادارات دولتي هجوم مي آورند. در سابق قانون استخدام تاحدي مانع اين بود كه كارمندان اضافي استخدام شوند ولي طولي نكشيد كه اين هجوم به ادارات افراد طبقة حاكمه را مرعوب نمود و لذا به عناويني مانند كارمندان كنتراتي و فني و روزمزد و دون?پايه عدهاي را استخدام كردند. اين هجوم كه هنوز هم ادامه دارد موجب شد كه هزينه دولت افزايش يابد و كسر بودجه قضيهاي مستمر گردد زيرا متمولين كه ماليات نمي دهند و وضع ماليات غيرمستقيم هم حدودي دارد. كسر بودجه ايجاد تورم مي كند و تورم پول هزينة زندگي را بالا مي برد و افزايش هزينة زندگي حقوق بگيرها را ناراضي كرده و بالمآل آنها را جسور مي نمايد. پس هرچند يكبار بايد به حقوق كارمندان دولت افزود تا آنها را ساكت نگاهداشت.
افزايش حقوق كارمندان هم تأثيرش موقتي است و در مدت كمي هزينة زندگي بالا رفته و فوائد آن را زائل ميكند. دراين جاهم يك دور و تسلسل ديگري پيش آمده است كه عواقب آن بالاخره وخيم خواهد بود. اين دور و تسلسلها كه ذكر شد همه حاكي از اين است كه زندگي اقتصادي مردم ايران امروز به جائي رسيده كه دير يا زود بايد يا آن را اصلاح كرد و يا آنانيكه اين وضع غيرمطلوب را ايجاد كردهاند از عواقب آن برخوردار گردند زيرا با ناموس طبيعت و با قوانين اقتصادي ستيزگي ممكن نيست.
وضع حقيقي اكثريت مردم
چنانكه در بالا گفته شد حكومت ايران در دورة دموكراسي به دست طبقه مخصوصي بوده است كه به مردم تسلط يافتهاند و وضع زندگي اقتصادي كشور هم طوري شده است كه همة ثروت كشور در دست يك عده تمركز يافته و اكثريت مردم دچار محروميتهاي بسياري هستند. امروز وضع حقيقي اكثريت مردم به قرار زير است:
تودة مردم هنوز مانند سابق و با همان فلاكت زير لگد انگلها و طفيــــليها جــــان مي كند. برزگر ايراني همان كرباس آبي پاره را ميپوشد و در همان خانة گلين با همان زندگي چركين و بيروح زيست ميكند. با همان ناداني و با همان خرافات و با همان گرسنگي و با همان فشار و ظلم روزهاي سختي به سر مي برد تامرگ فرا رسيده و او را از اين زندگي پرمشقت رها دهد. بهاي محصولات كشاورزي بالا رفته ولي كالاهائي را كه برزگر براي احتياج خود لازم دارد به اندازهاي ترقي دادهاند كه جبران كسر خرج او را نميكند. مزد كارگر ايراني در سالهاي اخير افزايش يافته ولي چون از قوة خريد پول كاسته شده در مقابل دستمزد روزانه هنوز قادر به تهية معاش خود نيست.
آنهائي كه باور ندارند خوب است به دهات اطراف شهر خود رفته و با چشم زندگي سرتاپا فلاكت برزگر را ببينند و به لانههاي كثيف شهرها سري بزنند تا عمق بدبختي كارگران را دريابند. زندگي تودة مردم از پيش بدتر شده و سختيها و مشقت او افزونتر گشته است ولي براي افراد طبقة حاكمه پيشرفتهاي بسياري رويداده، كاخهاي متعددي براي خود ساخته، و پولهاي گزافي را به خارج فرستاده، و ثروتهاي بيحسابي را از راه استثمار تودة مردم اندوختهاند.
هنوز بيشتر مردان و زنان و كودكان برزگران و كارگران ايراني بيمار و بيپرستار در گوشه و كنار به گرسنگيكشيدن و دشنام شنيدن و عقوبت ديدن و در تلخي و ناكامي مردن محكومند. غباري از خرافات و دودي از موهومات جلو چشمان آنها را گرفته است. از گردة ايشان كاري بيرون از طاقت ميكشند و در مقابل نه فقط مزد شايستهاي با آنها نميدهند بلكه از اين نيز دريغ دارند كه آنها قوت لايموت خود را بيابند. صفحات كرمان و خراسان و فارس و اصفهان و يزد و ساير نقاط ايران اراضي نكبت زدهاي است كه مردم آن در نخستين مراحل زندگي بسر ميبرند. شبها به واسطه بيچراغي همينكه تاريك شد مي خوابند و در زمستان با تاپاله گاو خود را گرم مي كنند در تمام سال اگر يكي دو ماه نان خالي به دست بياورند بقية سال را با ريشة گياهها و علف بيابان و هستة خرماي كوبيده و امثال آن ميگذرانند ولي در مراكز شهرهاي بزرگ و بخصوص تهران عدة معدودي براي نوازش «ذائقة تربيتشده» خود انواع تكلفها را در غذاي روزانه خود به كار ميبرند.
ذكر مثال زير در اينجا بيمورد نيست: در آبانماه 1334 خبري در جرايد تهران چاپ شد كه يكي از اعضاي خاندان سلطنت در سفري كه به بلوچستان كرده به پسرده سالهاي برخوردهاند كه مثل حيوانات در بيابانها زندگي ميكرده و علفخوار بوده است. در تعقيب اين خبر يكي از جرايد چنين نوشته بود:
اين تنها سرزمين بلوچستان نيست كه مردمش سبزيخوارند و بچههايش اين وضع را دارند. اكثريت نقاط كشور زرخيز ما را مردمي تشكيل مي دهند كه در بدترين شرايط زندگي گذران مي كنند و متأسفانه بايد بگوئيم كه درست در ميان همين خرابهها و ويرانهها و در ميان همين گروه مردم بينوا و بدبخت و علفخوار اشخاصي پيدا مي شوند كه مرفهترين زندگانيها را دارند، پولدارند، متمولند، ميليونرند، ميلياردرند. اينها باين وضع فلاكتبار زندگي ميكنند ولي رؤساي ايلات و عشائر آنها، ملاكين و متمولين آنها در پول و سرمايه غوطه ميخورند. آبادي اينها از خرابي آنهاست. سالها و قرنهاست كه سياستهاي غلط داخلي و تحريكات خارجي چنين خواسته كه اكثريت مردم ايران گرسنه باشند و هميشه اقليتي كوچك صاحب همه چيز باشد و بر محرومترين طبقات جهان آسودهترين اقليتها آقائي بكنند.»
طبقات متوسط كه احتياجاتشان بيشتر و سطح زندگي بالاتري دارند و اغلب اعاشة آنها از حقوق ماهيانه تأمين ميگردد باصطلاح معمول با سيلي صورت خود را سرخ نگاه ميدارند. روز بروز قوة خريد و ارزش حقوق ماهيانه آنها كمتر مي شود و دچار ملالت و بيچارگي ميشوند. مقدرات اين گروه مردم در دست كساني است كه عاطفه و رحم ندارند و هر وقت سيل اعتراضات اين طبقه فزوني يابد با اندك اضافه حقوقي ناچار به سكوت ميگردند.
به جز طبقة بخصوصي ديگران در امور حكومت دخالتي ندارند و اگر اندك ميلي يا اقدامي از طرف طبقات ديگر براي تمشيت امور جامعه ابراز شود سيل تهمت و افترا رو بآنها سرازير شده و اغلب دچار حبس و تبعيد و يا بدتر از آن هم ميگردند. طبقة حاكمة ايران (كه بعضي از جرايد خارجي عنوان هزار خانواده به آنها دادهاند) غافل از اين است كه ايران هم جزو اين دنياست و هرچه در ساير نقاط جهان روي دهد تأثيرش در كشور ما هم رخنه خواهد كرد و مآلاً هيچ قوهاي قادر و توانا نخواهد بود كه از آن جلوگيري كند. در جهان امروز محال است كشوري پايدار بماند كه كلية دارائي و ثروت و حكومت و هست و نيست آن در دست يكصدم جمعيت آن باشد و نود و نه درصد مردم آن فاقد همه چيز باشند. در چنين جهاني كه روابط بين كشورها اين اندازه سريع و كامل شده است مدنيت بشر اجازه نميدهد كه در گوشهاي از جهان كه نامش ايران است يك عده مالك و بازرگان و كارخانهدار و سرمايهدار و دلال از خود راضي با تبختر و تكبر عجيب و غريب خود را مالك همه چيز دانسته و اصرار داشته باشند كه حتي دستمزد شايستهاي هم به رنجبراني كه مولدين حقيقي ثروتاند داده نشود.
آنهائي كه باور ندارند در اشتباه هستند و اگر به پشتيباني بيگانگان غربي مينازند فراموش ميكنند كه همان بيگانگان هم امروز از وضع كشورهائي مانند ايران سخت نگران مي باشند . تجربهاي كه آنها در چين حاصل كردند و غليان و طغياني كه امروز در غالب كشورهاي خاور دور ناظر و شاهد هستند كمكم بآنها آموخته و ميآموزد كه تنها سدّ مطمئن در مقابل عقايد افراطي اصلاح وضع اقتصادي تودة مردم است.
شاه ايران در پيامي كه روز بيست و نهم اسفند 1327 بهمناسبت عيد نوروز از راديو خطاب به مردم ايران ايراد نمـود چنين گفت:«كشوري شايستة اين جشن و سرور است كه اكثريت مردم آن بتوانند در نتيجة كوشش و كارهاي مولّد ثروت لامحاله حداقل وسايل زندگاني را فراهم آورند و خود و ديگران را خوشوقت سازند. واقعاً چگونه ميتوان تحمل كرد كه اكثريت زيادي از ساكنين اين كشور لباس و غذاي كافي نداشته باشند و عمري را با رنج و سختي بگذرانند؟»
يكي از سياستمداران واقع بين و آزمودة ايران دربارة وضع كنوني چنين گفته است: «از لحاظ تسلط و نفوذ در گردش چرخ ادارة امور عامه و بهرهمندي مادي از فوايد مشروع و غيرمشروع آن فقط دو طبقه وجود دارد. طبقة حاكمه و طبقة محكومه. طبقة اول كه به قول معروف آلماني ده هزار نفر بالائي هستند ثروت و نفوذ و وسائل مادي و معنوي و حتي علم و معرفت را در خود تمركز داده و در حكم يك زمره خاص همدستاني هستند كه طبقة محكومه را ميدوشند و پوست آنها را ميكنند و تا مخ استخوان آنها را ميمكند و از آن طبقة محكومه مثل غلامان مملكت روم قديم سربازي و وطنپرستي و درستكاري ميخواهند و دادن سه ربع عايدات خيلي ضعيف و محقر خود بطبقة حاكمة تا از هر جرعة آبي از گلوي آنها قطراتي كم كرده و بگيرند و در تهران و مراكز ولايات درياها و اقيانوسهائي براي افراد طبقة خود تهيه نمايند. عمارات عالي و اتومبيلها و تعيش مسرفانه و استفاده از تمام نعمتهاي مخصوص اين طبقة حاكمه شده و در واقع طبقة متوسطي نمانده است.... عرض كردم تنها با اين وسايل ممكن نيست بلكه اصلاح حال طبقة فقير و زحمتكش يعني طبقه «مردم» در جرگة تدابير اوليه است. اگر هم از طرف بعضي محافل متعصب مورد ملامتي بشوم باز وظيفة ملي خود ميدانم كه بگويم كه ماداميكه در پشت ديوار ما مملكتي وجود دارد كه كمترين چيزي كه از اوضاع آنجا گفته شود اين است كه در آنجا در مقابل چشم فقير اسرافات متمولين وجود ندارد. محال است كه بتوانيم باز زور محض، با تبليغات ديني و وطني مردم بدبخت و گرسنه را كه عيالشان پوشاك خوب نداشته و دست اطفالشان به ميوه و شيريني و خوراك خوب نميرسد در آغوش مادر كم محبت و بيقيد وطني كه هر آنچه دارد فقط به يكي از اولاد خود داده و ديگران را بينصـــيب و مضطر مي گذارد دلگرم و وفادار نگهداريم.»
در ايام اخير معمول شده است كه مقامات رسمي و بخصوص روزنامههاي منتسب به دولت جمعيت ايران را به بيست ميليون و پارهاي اوقات به رقم بيشتري هم قلمداد كنند ولي چنانچه ثابت شده حقيقت غير از اين است. اينها نميگويند كه جمعيت بندر لنگه از بيست هزار به چند هزار رسيده و جمعيت بندر بوشهر از سي هزار و چهل هزار به چهار پنج هزار تنزل يافته و حد متوسط سكنة نواحي شرقي و جنوب ايران در ايام اخير در هر پنج كيلومتر از يك نفر هم كمتر است.
ادارة همكاري فني آمريكائيان (معروف به اصل چهار) كه اخيراً در كاشان و آبادان و پارة نواحي ديگر با معاضدت ادارة آمار كشور آمار بالنسبه دقيقي تهيه كرده بخوبي اين گزافه گوئيها را باطل كرده است و جمعيت شهر كاشان را كه سابقاً اداره آمار فيالمثل 210 هزار نفر قلمداد كرده بود بعد از آمارگيري دقيق تعداد واقعي جمعيت آن محل 165 هزار درآمد. گويا عذر متصديان امور اين بوده كه چون دولت از روي شناسنامه قند و شكر ميدهد مردم شناسنامة مردهها را نيز جزو زندهها به حساب ميآورند و اين نفوس بيجان را هم جزء جانداران جا مي زنند.
به هرحال آنچه مسلم به نظر ميرسد اين است كه تعداد نفوس كلية كشور بيش از هيجده ميليون نميباشد كه مي توان بطور تخمين آنان را به طبقات زيرين قسمت نمود:
1ـ ملاك عمده ، بازرگان عمده، كارخانهدار ، سرمايهدار ،زد و بندچيها:200هزار2ـ خرده مالك و زارع: 750 هزار 3ـ كاسب ـ سرمايهدار كوچك:600 هزار 4ـ صاحبان مشاغل آزاد:200 هزار5 ـ كارمندان ادارات دولتي و بنگاههاي بازرگاني:700 هزار 6 ـ پيشهوران:700هزار7 ـ برزگران ـ كارگران ـ بيكاران و سرگردانان:14800000
جمع: 18000000
طبقة اول كه در واقع همان طبقة حاكمه را تشكيل ميدهند عبارتند از: وزيران ، سناتورها ، وكيلان ، افسران ارشد ، بازرگانان درجة اول، كارخانهداران ، ملاكين عمده كه نود و نه درصد ثروت عمومي كشور به دست آنها افتاده و تمام چرخهاي اداري كشور را به نفع خود مي چرخانند.
طبقات دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم كه در نيم قرن اخير افزايش يافتهاند در واقع طبقه متوسط را تشكيل ميدهند و اغلب آنها با سواد هستند. گاهي بعضي از افراد اين طبقه بفساد طبقه حاكمه آلوده گشته و جزو طبقه اول ميشوند و گاهي هم فرزندان طبقه اول ثروتهاي پدري را از دست داده به طبقه متوسط ميپيوندند.
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
حميد سعادت
مصطفي فاتح متوفي 1356 شرايط اجتماعي ايران در دوره پهلوي اول و دوم را روشنگرانه و صريح به نقد كشيده استكه در زير ميآيد. گفتني است نقل ديدگاه هاي مرحوم فاتح در مقام يكي از مديران نفتي به معناي همسويي يا تاييد نيست.
***
ابتدا بايد اين اصل كلي را قبول كرد كه دولت يعني تنظيم كنندة امور جامعه موظف است كه براي مردم كار تهيه كند و آنها را به كارهاي مولده بگمارد و يا وسائلي برانگيزد كه خود مردم بتوانند براي اعاشة خود به كارهاي سودمند بپردازند. هر سال عدة زيادي باسواد از مدارس ما بيرون مي آيند و در جستجوي كارمي روند و چون كاري نيست به ادارات دولتي هجوم مي آورند. در سابق قانون استخدام تاحدي مانع اين بود كه كارمندان اضافي استخدام شوند ولي طولي نكشيد كه اين هجوم به ادارات افراد طبقة حاكمه را مرعوب نمود و لذا به عناويني مانند كارمندان كنتراتي و فني و روزمزد و دون?پايه عدهاي را استخدام كردند. اين هجوم كه هنوز هم ادامه دارد موجب شد كه هزينه دولت افزايش يابد و كسر بودجه قضيهاي مستمر گردد زيرا متمولين كه ماليات نمي دهند و وضع ماليات غيرمستقيم هم حدودي دارد. كسر بودجه ايجاد تورم مي كند و تورم پول هزينة زندگي را بالا مي برد و افزايش هزينة زندگي حقوق بگيرها را ناراضي كرده و بالمآل آنها را جسور مي نمايد. پس هرچند يكبار بايد به حقوق كارمندان دولت افزود تا آنها را ساكت نگاهداشت.
افزايش حقوق كارمندان هم تأثيرش موقتي است و در مدت كمي هزينة زندگي بالا رفته و فوائد آن را زائل ميكند. دراين جاهم يك دور و تسلسل ديگري پيش آمده است كه عواقب آن بالاخره وخيم خواهد بود. اين دور و تسلسلها كه ذكر شد همه حاكي از اين است كه زندگي اقتصادي مردم ايران امروز به جائي رسيده كه دير يا زود بايد يا آن را اصلاح كرد و يا آنانيكه اين وضع غيرمطلوب را ايجاد كردهاند از عواقب آن برخوردار گردند زيرا با ناموس طبيعت و با قوانين اقتصادي ستيزگي ممكن نيست.
وضع حقيقي اكثريت مردم
چنانكه در بالا گفته شد حكومت ايران در دورة دموكراسي به دست طبقه مخصوصي بوده است كه به مردم تسلط يافتهاند و وضع زندگي اقتصادي كشور هم طوري شده است كه همة ثروت كشور در دست يك عده تمركز يافته و اكثريت مردم دچار محروميتهاي بسياري هستند. امروز وضع حقيقي اكثريت مردم به قرار زير است:
تودة مردم هنوز مانند سابق و با همان فلاكت زير لگد انگلها و طفيــــليها جــــان مي كند. برزگر ايراني همان كرباس آبي پاره را ميپوشد و در همان خانة گلين با همان زندگي چركين و بيروح زيست ميكند. با همان ناداني و با همان خرافات و با همان گرسنگي و با همان فشار و ظلم روزهاي سختي به سر مي برد تامرگ فرا رسيده و او را از اين زندگي پرمشقت رها دهد. بهاي محصولات كشاورزي بالا رفته ولي كالاهائي را كه برزگر براي احتياج خود لازم دارد به اندازهاي ترقي دادهاند كه جبران كسر خرج او را نميكند. مزد كارگر ايراني در سالهاي اخير افزايش يافته ولي چون از قوة خريد پول كاسته شده در مقابل دستمزد روزانه هنوز قادر به تهية معاش خود نيست.
آنهائي كه باور ندارند خوب است به دهات اطراف شهر خود رفته و با چشم زندگي سرتاپا فلاكت برزگر را ببينند و به لانههاي كثيف شهرها سري بزنند تا عمق بدبختي كارگران را دريابند. زندگي تودة مردم از پيش بدتر شده و سختيها و مشقت او افزونتر گشته است ولي براي افراد طبقة حاكمه پيشرفتهاي بسياري رويداده، كاخهاي متعددي براي خود ساخته، و پولهاي گزافي را به خارج فرستاده، و ثروتهاي بيحسابي را از راه استثمار تودة مردم اندوختهاند.
هنوز بيشتر مردان و زنان و كودكان برزگران و كارگران ايراني بيمار و بيپرستار در گوشه و كنار به گرسنگيكشيدن و دشنام شنيدن و عقوبت ديدن و در تلخي و ناكامي مردن محكومند. غباري از خرافات و دودي از موهومات جلو چشمان آنها را گرفته است. از گردة ايشان كاري بيرون از طاقت ميكشند و در مقابل نه فقط مزد شايستهاي با آنها نميدهند بلكه از اين نيز دريغ دارند كه آنها قوت لايموت خود را بيابند. صفحات كرمان و خراسان و فارس و اصفهان و يزد و ساير نقاط ايران اراضي نكبت زدهاي است كه مردم آن در نخستين مراحل زندگي بسر ميبرند. شبها به واسطه بيچراغي همينكه تاريك شد مي خوابند و در زمستان با تاپاله گاو خود را گرم مي كنند در تمام سال اگر يكي دو ماه نان خالي به دست بياورند بقية سال را با ريشة گياهها و علف بيابان و هستة خرماي كوبيده و امثال آن ميگذرانند ولي در مراكز شهرهاي بزرگ و بخصوص تهران عدة معدودي براي نوازش «ذائقة تربيتشده» خود انواع تكلفها را در غذاي روزانه خود به كار ميبرند.
ذكر مثال زير در اينجا بيمورد نيست: در آبانماه 1334 خبري در جرايد تهران چاپ شد كه يكي از اعضاي خاندان سلطنت در سفري كه به بلوچستان كرده به پسرده سالهاي برخوردهاند كه مثل حيوانات در بيابانها زندگي ميكرده و علفخوار بوده است. در تعقيب اين خبر يكي از جرايد چنين نوشته بود:
اين تنها سرزمين بلوچستان نيست كه مردمش سبزيخوارند و بچههايش اين وضع را دارند. اكثريت نقاط كشور زرخيز ما را مردمي تشكيل مي دهند كه در بدترين شرايط زندگي گذران مي كنند و متأسفانه بايد بگوئيم كه درست در ميان همين خرابهها و ويرانهها و در ميان همين گروه مردم بينوا و بدبخت و علفخوار اشخاصي پيدا مي شوند كه مرفهترين زندگانيها را دارند، پولدارند، متمولند، ميليونرند، ميلياردرند. اينها باين وضع فلاكتبار زندگي ميكنند ولي رؤساي ايلات و عشائر آنها، ملاكين و متمولين آنها در پول و سرمايه غوطه ميخورند. آبادي اينها از خرابي آنهاست. سالها و قرنهاست كه سياستهاي غلط داخلي و تحريكات خارجي چنين خواسته كه اكثريت مردم ايران گرسنه باشند و هميشه اقليتي كوچك صاحب همه چيز باشد و بر محرومترين طبقات جهان آسودهترين اقليتها آقائي بكنند.»
طبقات متوسط كه احتياجاتشان بيشتر و سطح زندگي بالاتري دارند و اغلب اعاشة آنها از حقوق ماهيانه تأمين ميگردد باصطلاح معمول با سيلي صورت خود را سرخ نگاه ميدارند. روز بروز قوة خريد و ارزش حقوق ماهيانه آنها كمتر مي شود و دچار ملالت و بيچارگي ميشوند. مقدرات اين گروه مردم در دست كساني است كه عاطفه و رحم ندارند و هر وقت سيل اعتراضات اين طبقه فزوني يابد با اندك اضافه حقوقي ناچار به سكوت ميگردند.
به جز طبقة بخصوصي ديگران در امور حكومت دخالتي ندارند و اگر اندك ميلي يا اقدامي از طرف طبقات ديگر براي تمشيت امور جامعه ابراز شود سيل تهمت و افترا رو بآنها سرازير شده و اغلب دچار حبس و تبعيد و يا بدتر از آن هم ميگردند. طبقة حاكمة ايران (كه بعضي از جرايد خارجي عنوان هزار خانواده به آنها دادهاند) غافل از اين است كه ايران هم جزو اين دنياست و هرچه در ساير نقاط جهان روي دهد تأثيرش در كشور ما هم رخنه خواهد كرد و مآلاً هيچ قوهاي قادر و توانا نخواهد بود كه از آن جلوگيري كند. در جهان امروز محال است كشوري پايدار بماند كه كلية دارائي و ثروت و حكومت و هست و نيست آن در دست يكصدم جمعيت آن باشد و نود و نه درصد مردم آن فاقد همه چيز باشند. در چنين جهاني كه روابط بين كشورها اين اندازه سريع و كامل شده است مدنيت بشر اجازه نميدهد كه در گوشهاي از جهان كه نامش ايران است يك عده مالك و بازرگان و كارخانهدار و سرمايهدار و دلال از خود راضي با تبختر و تكبر عجيب و غريب خود را مالك همه چيز دانسته و اصرار داشته باشند كه حتي دستمزد شايستهاي هم به رنجبراني كه مولدين حقيقي ثروتاند داده نشود.
آنهائي كه باور ندارند در اشتباه هستند و اگر به پشتيباني بيگانگان غربي مينازند فراموش ميكنند كه همان بيگانگان هم امروز از وضع كشورهائي مانند ايران سخت نگران مي باشند . تجربهاي كه آنها در چين حاصل كردند و غليان و طغياني كه امروز در غالب كشورهاي خاور دور ناظر و شاهد هستند كمكم بآنها آموخته و ميآموزد كه تنها سدّ مطمئن در مقابل عقايد افراطي اصلاح وضع اقتصادي تودة مردم است.
شاه ايران در پيامي كه روز بيست و نهم اسفند 1327 بهمناسبت عيد نوروز از راديو خطاب به مردم ايران ايراد نمـود چنين گفت:«كشوري شايستة اين جشن و سرور است كه اكثريت مردم آن بتوانند در نتيجة كوشش و كارهاي مولّد ثروت لامحاله حداقل وسايل زندگاني را فراهم آورند و خود و ديگران را خوشوقت سازند. واقعاً چگونه ميتوان تحمل كرد كه اكثريت زيادي از ساكنين اين كشور لباس و غذاي كافي نداشته باشند و عمري را با رنج و سختي بگذرانند؟»
يكي از سياستمداران واقع بين و آزمودة ايران دربارة وضع كنوني چنين گفته است: «از لحاظ تسلط و نفوذ در گردش چرخ ادارة امور عامه و بهرهمندي مادي از فوايد مشروع و غيرمشروع آن فقط دو طبقه وجود دارد. طبقة حاكمه و طبقة محكومه. طبقة اول كه به قول معروف آلماني ده هزار نفر بالائي هستند ثروت و نفوذ و وسائل مادي و معنوي و حتي علم و معرفت را در خود تمركز داده و در حكم يك زمره خاص همدستاني هستند كه طبقة محكومه را ميدوشند و پوست آنها را ميكنند و تا مخ استخوان آنها را ميمكند و از آن طبقة محكومه مثل غلامان مملكت روم قديم سربازي و وطنپرستي و درستكاري ميخواهند و دادن سه ربع عايدات خيلي ضعيف و محقر خود بطبقة حاكمة تا از هر جرعة آبي از گلوي آنها قطراتي كم كرده و بگيرند و در تهران و مراكز ولايات درياها و اقيانوسهائي براي افراد طبقة خود تهيه نمايند. عمارات عالي و اتومبيلها و تعيش مسرفانه و استفاده از تمام نعمتهاي مخصوص اين طبقة حاكمه شده و در واقع طبقة متوسطي نمانده است.... عرض كردم تنها با اين وسايل ممكن نيست بلكه اصلاح حال طبقة فقير و زحمتكش يعني طبقه «مردم» در جرگة تدابير اوليه است. اگر هم از طرف بعضي محافل متعصب مورد ملامتي بشوم باز وظيفة ملي خود ميدانم كه بگويم كه ماداميكه در پشت ديوار ما مملكتي وجود دارد كه كمترين چيزي كه از اوضاع آنجا گفته شود اين است كه در آنجا در مقابل چشم فقير اسرافات متمولين وجود ندارد. محال است كه بتوانيم باز زور محض، با تبليغات ديني و وطني مردم بدبخت و گرسنه را كه عيالشان پوشاك خوب نداشته و دست اطفالشان به ميوه و شيريني و خوراك خوب نميرسد در آغوش مادر كم محبت و بيقيد وطني كه هر آنچه دارد فقط به يكي از اولاد خود داده و ديگران را بينصـــيب و مضطر مي گذارد دلگرم و وفادار نگهداريم.»
در ايام اخير معمول شده است كه مقامات رسمي و بخصوص روزنامههاي منتسب به دولت جمعيت ايران را به بيست ميليون و پارهاي اوقات به رقم بيشتري هم قلمداد كنند ولي چنانچه ثابت شده حقيقت غير از اين است. اينها نميگويند كه جمعيت بندر لنگه از بيست هزار به چند هزار رسيده و جمعيت بندر بوشهر از سي هزار و چهل هزار به چهار پنج هزار تنزل يافته و حد متوسط سكنة نواحي شرقي و جنوب ايران در ايام اخير در هر پنج كيلومتر از يك نفر هم كمتر است.
ادارة همكاري فني آمريكائيان (معروف به اصل چهار) كه اخيراً در كاشان و آبادان و پارة نواحي ديگر با معاضدت ادارة آمار كشور آمار بالنسبه دقيقي تهيه كرده بخوبي اين گزافه گوئيها را باطل كرده است و جمعيت شهر كاشان را كه سابقاً اداره آمار فيالمثل 210 هزار نفر قلمداد كرده بود بعد از آمارگيري دقيق تعداد واقعي جمعيت آن محل 165 هزار درآمد. گويا عذر متصديان امور اين بوده كه چون دولت از روي شناسنامه قند و شكر ميدهد مردم شناسنامة مردهها را نيز جزو زندهها به حساب ميآورند و اين نفوس بيجان را هم جزء جانداران جا مي زنند.
به هرحال آنچه مسلم به نظر ميرسد اين است كه تعداد نفوس كلية كشور بيش از هيجده ميليون نميباشد كه مي توان بطور تخمين آنان را به طبقات زيرين قسمت نمود:
1ـ ملاك عمده ، بازرگان عمده، كارخانهدار ، سرمايهدار ،زد و بندچيها:200هزار2ـ خرده مالك و زارع: 750 هزار 3ـ كاسب ـ سرمايهدار كوچك:600 هزار 4ـ صاحبان مشاغل آزاد:200 هزار5 ـ كارمندان ادارات دولتي و بنگاههاي بازرگاني:700 هزار 6 ـ پيشهوران:700هزار7 ـ برزگران ـ كارگران ـ بيكاران و سرگردانان:14800000
جمع: 18000000
طبقة اول كه در واقع همان طبقة حاكمه را تشكيل ميدهند عبارتند از: وزيران ، سناتورها ، وكيلان ، افسران ارشد ، بازرگانان درجة اول، كارخانهداران ، ملاكين عمده كه نود و نه درصد ثروت عمومي كشور به دست آنها افتاده و تمام چرخهاي اداري كشور را به نفع خود مي چرخانند.
طبقات دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم كه در نيم قرن اخير افزايش يافتهاند در واقع طبقه متوسط را تشكيل ميدهند و اغلب آنها با سواد هستند. گاهي بعضي از افراد اين طبقه بفساد طبقه حاكمه آلوده گشته و جزو طبقه اول ميشوند و گاهي هم فرزندان طبقه اول ثروتهاي پدري را از دست داده به طبقه متوسط ميپيوندند.
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج