هرمنویتیک وجودی و هستی شناختی هایدگر

قصد دیلتای، از یک طرف طرح علوم انسانی در مسیر مطمئن علوم و پایه گذاری آن در برابر علوم طبیعی و مفهوم عینیت خاص آنها بود و از طرف دیگر، بینش وی نسبت به ساختار
سه‌شنبه، 30 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هرمنویتیک وجودی و هستی شناختی هایدگر
هرمنویتیک وجودی و هستی شناختی هایدگر

نویسنده: یوزف بلایشر
مترجم: سعید جهانگیری


 
قصد دیلتای، از یک طرف طرح علوم انسانی در مسیر مطمئن علوم و پایه گذاری آن در برابر علوم طبیعی و مفهوم عینیت خاص آنها بود و از طرف دیگر، بینش وی نسبت به ساختار فهم قرار داشت که عطف نظر به زمینه "زندگی" دارد: بیابانهای زندگی را از طریق تجربه زنده ای که در ضمن آن فهم تأویل کننده از خویش و تفهم پیشین وی از "موضوع"، در فرایند شناسایی به کار می آیند، می توان فهم کرد. در هوسرل متأخر "زیست جهان"، به نحو مشابهی مبنایی را، به عنوان قلمرو "نگرش طبیعی"، برای تجربه به نحو عام و "عالم علم" به نحو خاص فراهم می آورد. پدیدارشناسی هرمنویتیک هایدگر در حالی که به یک معنی بسط همین درونمایه است که بر زندگی به عنوان مکر نهایی که ورای آن را در توان تحقیق شخص نمی داند، متمرکز گشته است، در عین حال از اشارت یورک (Yorck) نیز در "مطابقت زندگی و خود آگاهی" تبعیت می کند. هایدگر در کتاب وجود و زمان این دستاورد به یادماندنی خود که در سال 1926 پدید آمد، بیان می کند که این "قصور بنیادی" .... هر "فلسفه زندگی" جدی و به نظم علمی در آمده ای است... که در آن خودِ "زندگی" به عنوان نحوه ای از هستی به یک مسئله از حیث هستی شناختی تبدیل نمی گردد. (1) به عبارت دیگر اساساً زندگی فقط در دازاین قابل دستیابی است. (2) هستی شناختی دازاین منجر به علم تأویل آن چیزی می گردد که "هرمنویتیک" دازاین است. هایدگر در این تحلیل پدیدارشناختی دازاین به عنوان هستی- نوع بشر، نه تنها به تعمیق تحلیل های شناخت شناسی دیلتای و هوسرل می پردازد، بلکه همچنین نقدی از هیئت فرضهای مبنایی فراهم می آورد که آنها را در کل سنت فلسفی غرب مشارکت می دهد و هایدگر آن را تحت عنوان "متافیزیک" معرفی می نماید. چون بحث من مربوط به هرمنویتیک وجودی هایدگر می شود تنها به مفاهیم اساسی چون "دور هرمنویتیکی" و "تاریخمندی فهم" توجه نشان خواهم داد. هر چند که برای التفات محدودی جهت شرحی از نظریه هرمنویتیکی که توسط هایدگر بسط یافته است، باز لازم خواهد بود که سیر استدلال نهفته در کل رویکرد وی نسبت به مسئله امکان و حد فهم آشکار گردد؛ که من در آغاز مایلم آن را تحت عنوان رویکرد استعلایی مورد بررسی قرار دهم.

فلسفه هرمنویتیک به منزله تحقیقی استعلایی

هایدگر همانند دیلتای به بررسی نقدهای استعلایی کانت سوق یافت لیکن برخلاف وی آن را نه یک تحقیق منطقی بلکه بیشتر کاری هستی شناختی قلمداد نمود. رهیافت دیلتای به امر پاسخگویی به پُرسش شرایط امکان فهم به کمک بسط بنیادهای منطقی شناخت صورت گرفت، یعنی صورتبندی مقولاتی که مختص و مناسب علوم انسانی است. مفهوم بنیادین هستی شناختی هایدگر با بسط تعدادی اوصاف وجودی (Existentialien) جهت گیری کاملاً مجدد و راه حل بسیار اصولیتری را تدارک دید که به انضمام «مقولات- خصایص هستی آن موجوداتی که خصلت آنها خصلت دازاین نیست»، «هر دو امکانات مبنایی اوصاف هستی اند». (3)
این تمایز مطابق با یکی از بینش های اساسی هایدگر در کتاب وجود و زمان است: و آن "اختلاف هستی شناختی" بین وجود (Sein) و موجودات (Seiende)، یا ساحت هستی شناختی و قلمرو امر موجود است. تحقیق درباره موجودات به شکل اقدام به تعیین و احصاء آنچه که خود را در این عالم نشان می دهد. صورت می گیرد (درختان، خانه ها، مردم). "یک چنین توصیفی همواره در محدوده موجودات می ماند. آن موجودبینانه است. اما آنچه ما می جوئیم، وجود است. (4) تأویل وجودی و هستی شناختی با ساختار وجود سروکار دارد به جای آنکه به دنبال کلیت "نظری- انتقادی" آن باشد. اما «نه بیان موجودبینانه موجودات در- عالم و نه تأویل هستی شناختی هستی آنها، هیچ کدام چیزی از قبیل نیل به پدیدار "عالم" نیست». (5)
از آنجا که عالم در هر دو رویکرد "از پیش مفروض" است این کار از عهده هستی شناختی بنیادی بر می آید، که در مبنای این دو رویکرد به عنوان تحلیل دازاین قرار دارد. و در جستجوی پاسخی به پُرسش "معنای" هستی است. روشن است که جهت این امر به کارگیری مقولات- خواه آنها مقولات مکان، زمان و علیت باشد که کانت در نظر می گرفت و خواه افزوده دیلتای یعنی زندگی- معنا، و غیره کفایت نمی کند. «هر توضیحی که تحلیل دازاین باشد با لحاظ ساختار وجودی [تقرر ظهورِی] دازاین به دست می آید. زیرا اوصاف هستی دازاین را که برحسب حیث وجودی تعریف شده است، "اوصاف وجودی" می نامیم». (6) معنای وجود را تنها می توان به کمک یک کوشش تأویلی دریافت: بنابراین "هرمنویتیک" مفهوم بنیادی هستی شناختی است و مبنایی را جهت یک تحقیق استعلایی فراهم می آورد.
از آنجا که مشخصه دازاین فهم آن از هستی است لذا معنای هستی تنها می تواند تأویل ساحت این فهم پیشین و جاری باشد. آن تکیه گاه ارشمیدسی که از آن فلسفه استعلایی تا این حد پیش رفته است- همانند فکر می کنم پس هستم (دکارت)- حال در امر بنیادی تر "هستی- در- عالم" نهاده شده است. در فهم دازاین از هستی، شرایط امکان شناخت یا تألیف ما تقدم داده شده است. تنها فهم معنای هستی که وقتی آگاهانه در پی فهمِ مثلاً یک متن بر آییم، همواره پیش رُخ نموده است، امکانی فراهم می آورد تا "چه چیزیِ" موجودات معنا یابند. بر این اساس نظریه هرمنویتیکالی (7) چیزی بیش از یک امر اشتقاقی از "هرمنویتیک بنیادی دازاین" نمی تواند باشد، که در آن می کوشیم تا یک فهم (پیشینِ) هم اکنون حاضری را که همان ساختار "هستی- در- عالم" ماست توضیح داده و روشن نمائیم.
ساختارهای وجودی هستی- در- عالم علاوه بر فهم، شامل درک وضع، موقع و احوال (Befindlichkeit) و گفتار (Rede)اند و آنها شرایط امکان هرگونه علم جدیدی را فراهم می آورند. همچنین آنها بیان تام خود را در پروا (Sorge) به منزله هستی دازاین می یابند. معنای هستی شناختی پروا به نوبه خود، همان معنای هستی شناختی "زمانمندی" است. در نتیجه کسب علم به عنوان یک پدیدار وجودی واجد معنای هستی شناختی در این زمانمندی است. بنابر این ضروری است پذیرفته شود که زمان « به طور اولی به منزله اُفق فهم هستی، و برحسب زمانمندی به عنوان هستی دازاین است که هستی را می فهمد.» (8) هایدگر نسبت میان دازاین، پروا و زمانمندی را این گونه صورتبندی می نماید: «تمامیت هستی دازاین به منزله پروا عبارت است از: از - خود- پیش بودن و از قبل- در (یک عالمی)- بودن و به منزله در قرب- بودن (موجودی قلمداد شده در- این عالم)... که وحدت اولی ساختار پروا است که در حیث زمانی اش قرار دارد... که ذات آن همان حیث زمانی مبتنی بر وحدت برون شدهای حیث زمانی است... یعنی پدیدارهای آینده، خصلت ناشی از آنچه بوده است و حال حاضر. (9) زمانمندی به مثابه شرط امکان پروای اصیل و به منزله اُفق نهایی تأویل هستی- در- عالم، هدف هستی شناختی بنیادی را نشان می دهد.
بسط هایدگر از فلسفه هرمنویتیک در حد نسبتش با پُرسش از معنای هستی و با دازاین به منزله فهم لحاظ شده است. سومین مرحله یک تأویل هرمنویتیکی که با "دور هستی شناختی" یا "وجودی" ارائه گردیده است، صورتبندی مناسب از لحاظ روشمندی را از دور هرمنویتیکی فراهم می آورد. فهم قبلاً به منزله یک وصف وجودی دازاین معرفی شده است. چون چنین است «" یک چیستی" نیست، بلکه هستی به منزله یک وجود است. نحوه هستی ای که دازاین به عنوان حیث قوه ای- برای- هستی دارا است، به نحو وجودی، در فهم قرار دارد... دازاین در هر حال چیزی است که می تواند باشد و امکاناتش به همین گونه است» (10) حال هایدگر می تواند فهم را به منزله «هستی تقرر ظهوری (Existential) دازاینی توصیف کند که واجد حیث قوه ای- برای- هستی است، و چون این گونه است، هستی اش فی نفسه آنچه را هستی اش قابل آن است منکشف می نماید.» (11) چنین امری بدین علت می تواند صورت گیرد که «فهم فی نفسه واجد ساختاری وجودی است که ما آن را "فراافکنی" می نامیم.» (12)
این فهم چه نسبتی با تأویل دارد؟ نشان داده شد که چطور بتی فهم را به منزله محصول تأویل (عینی) لحاظ می کرد یعنی به مثابه تخصیص (Jeweilichkeit) معنایی که دیگری قصد کرده است. هایدگر این نوع تأویل روشمند را "فهمی غیراصیل" ملحوظ می دارد و قائل است که «در تأویل، فهم به چیزی مغایر مبدل نمی گردد و خودش می ماند. بنیاد چنین تأویلی به نحو وجودی در فهم است و فهم از تأویل ناشی نمی گردد. هیچ تأویلی کسب اطلاعاتی درباره آنچه فهمیده شده، نیست بلکه تأویل بیشتر پرداخت امکانات فراافکنده شده در فهم است.» (13)
بنابراین کسب اطلاعات جدید اهمیت چندانی ندارد که به تأویل درآمدن "عالمی" که قبلاً به فهم در آمده است. فهم یک وصف وجودی بنیادی است که مقوم انکشاف هستی- در- عالم است. فهم فی نفسه متضمن امکان تأویل است، یعنی تخصیص آنچه از پیش فهمیده شده است. نه تنها تأویل امری اشتقاقی از فهم بنیادی نیست، بلکه تأویل با فهم بنیادی از حیث "منظوری" که ساختار چیزی را به منزله چیزی گرفتن دارا است، هدایت می گردد. شخص از قبل واجد محمول است که در مواجهه دمِ دستی (Zuhanden) شی ء را به منزله چیزی "می بیند": «آنچه در تفهم منکشف شده است- فهمیده شده است- به یک چنین نحوی از پیش در دسترس است که "همچون چیزی" آن را می توان صراحتاً برجسته ساخت، که همانا تأویل باشد». هر ادارکی از آنچه اطراف ماست با «فهم ما از عالم انجام می گیرد و این استلزام چیزی است که با تأویل ظاهر می گردد». (14)
تأویل چیزی به چیزی، یعنی "ساختار به منزله تأویل"، مبتنی بر ساختار پیشین فهم است. تمامیت شمول پیش- فهمیده شده مقدم است بر فهم ما و تأویل ما به منزله چیزی طرح افکندن در تأویل به فلان یا به همان طریق.
هایدگر این زمینه و انتظار معنایی را پیش- داشت اصطلاح کرد است؛ یعنی چیزی که ما از پیش دارا هستیم. تصریح آنچه مکنون می ماند یا تخصیص فهم در تأویل «همیشه تحت هدایت دیدگاهی صورت می بندد که نسبت به آنچه فهمیده شده و به تأویل در آمده است، ثابت است. به هر نقدیر فهم بنیان در چیزی دارد که ما از پیش می بینیم- در یک پیش نگری». چارچوب تأویل پذیری و شهود تأویل، منجر به سومین شرط امکان فهم تأویلی می گردد. پیش- تصوری که در آن ما چیزی را از پیش اخذ می کنیم. به عبارت دیگر هر آنچه می فهمیم یا با اخذ مفاهیمی که از به کارگیری آن به دست آمده است، یا به اجبار وارد کردن آن تحت مقولاتی از پیش حاضر که تطابق با هستی اش ندارد، مورد تأویل قرار می گیرد. بنابراین هرمنویتیک دازاین به نحو مشابه شناخت موجودات، به مقولات و مفاهیمی به کار گرفته شده وابسته است و می بایست جهت کفایت مفهوم و "موضوع" در تأویل کوشید. پیش- داشت، پیش- نگری و پیش- تصور فراهم آورنده پیش فرضهایی جهت قوام "موضوع" است. هیچ شیء- فی نفسه، یا هیچ درک واقعی نمی تواند موجود باشد. صرف بازشناسی یک امر واقع، آبستن نظر بوده و به واسطه تعدادی انتظار هدایت می گردد. «در فراافکندگی فهم، موجودات امکاناتشان را آشکار می گردانند. خصلت این امکان در هر شرایطی مطابق است با نوع هستی آن موجودی که فهمیده شده است.» (15)
در بسط همین بینش است هایدگر به معنا می رسد- معنایی که نه به عنوان خصیصه (property) موجودات بلکه چون وصف وجودی دیگری است: «مفهوم معنا دربردارنده چارچوب صوری وجودی چیزی است که به طور ضروری تعلق به آنچه دارد که یک تأویل تفهمی در عبارت می آورد. معنا همان "زمینه" یک فراافکندگی است که بر حسب آن چیزی به عنوان چیزی مفهوم می گردد. آن ساختارش را از یک پیش داشت، پیش نگری، و پیش تصور می گیرد». (16)
دوری بودن آشکار بحث در مفهوم تأویل به عنوان حرکتی درون ساختار پیش فهم- به نحوی که فقط قادر به آشکار سازی امری است که قبلاً فهمیده شده است- مشخصه دور هرمنویتیکی یا دور وجودی و هستی شناختی است. نظریه هرمنویتیکالی همواره بر اهمیت ملاحظه اجزاء در یک کل تأکید ورزیده است، کلی که خود فقط از حیث اجزاء تشکیل دهنده اش می تواند به فهم در آید. من به این دور تحت عنوان دور هرمنویتیکالی بدین منظور اشاره کردم تا آن را در مقابل دور هرمنویتیکی قرار دهم که نسبت به این، دور هرمنویتیکالی یک امر اشتقاقی است. در این زمینه موقف تأویل کننده موجب شرمساری نظریه پردازانی شده است که مدام جهت تقرب به آرمان عینیتی که آنرا در علوم طبیعی متحقق می بینند، در تلاشند. «هر زمانی که ما فهم پیشین از یک "موضوع" تأویل را چون لکه ای بنگریم و از آن تصور دور متعاقبی همچون دور منطقی و باطل داشته باشیم، و به دنبال راه گریزی از آن بگردیم، هر چند در عین حال آن را یک نقص اجتناب ناپذیر "احساس کنیم"، پس عمل فهم را از بنیاد غلط فهمیده ایم». (17)
این دور تجلی ساختار پیشین وجودی دازاین است، موجودی که اهتمام به هستی خاص خود در ساحت هستی- در- عالم خویش دارد. مسأله، اجتناب از این دور نیست بلکه داخل شدن در آن بنحو مناسب است؛ زیرا این دور متضمن امکان بینشی اصیل است- اینکه شخص هیچ ساختار پیشین غالبی را بی چون و چرا نپذیرد، بلکه بکوشد «تا طرح علمی مطمئنی را که ثمره کار روی این ساختارهای پیشین برحسب خود اشیاء و امور است، پدید آورد». (18) فهم، نتیجه یک شیوه صحیح نیست بلکه «طبق معنای وجودیش همان حیث قوه ای- برای- هستی خاص دازاین است.» (19)
"عینیت" در شناخت نتیجه «انواع فرعی فهمی است که بر رسالت مشروع ادراک تو- دستی (persent- at- hand) در نامفهومیت ذاتی آن به سرگردانی افتاده است». (20) گفتنش خیلی بت شکنی نخواهد بود که عینیت علوم دقیقه به طور مستقیم متناسب با مبانی وجودی مرتبط با رویکردش می باشد. بیان هایدگر از ساختار وجودی فهم و تأویل- که هرگز صرف ادراک بدون پیش فرض چیزی از قبل داده شده نیست بلکه تأویل چیزی به منزله چیزی است- هرگونه شناسایی را در بر می گیرد: «علم نحوه هستی دازاین به منزله هستی- در- عالم» (In- der- Welt- Sein) است. تصایف وجودی در عالم فاعلِ شناسا و متعلقِ شناسا هیچ امکانی برای تمایز قاطع این دو به نفع مذهب اصالت عین و نفی بنیاد شناسایی به منزله نحوه دازاین فراهم نمی آورد. حتی حیث غیرپدیداری "به منزله" تصدیق، در معانی سه گانه اش به عنوان "یافتن"، "حمل" و "شارتاک" که تشکیل یک "حکم" را می دهد، صورت اشتقاقی تأویل است. آن فقط وجود «"به منزله" اولی یک تأویل را که با دقت می فهمد، اثبات می نماید.» (21) و ما آن را حیث "به منزله ای" وجودی - هرمنویتیکی می نامیم.

پی نوشت ها :

1. M. Heidegger, Being and Time, Harper & Row, NewYork, 1962, P.46
2. همان منبع، ص 50.
3. مارتین هایدگر، همان منبع، صص 45- 44.
4. مارتین هایدگر، همان منبع، ص 63.
5. منبع پیشین، ص 64.
6. منبع پیشین، ص 44.
7. در این کتاب صفت هرمنویتیکالی به جای هرمنویتیکی برای متمایز کردن نظریه های مطرح در علم هرمنویتیک که معطوف به روش هستند، به کار می رود.
8. مارتین هایدگر، وجود و زمان، ص. 17.
9. مارتین هایدگر، وجود زمان، صص 9- 327.
10. مارتین هایدگر، وجود و زمان، ص. 143.
11. همان منبع، ص. 144.
12. همان منبع، ص. 145.
13. همان منبع، ص. 248.
14. مارتین هایدگر، وجود و زمان، ص 150.
15. مارتین هایدگر، وجود و زمان، ص. 151.
16. همان منبع، ص. 193.
17. مارتین هایدگر، وجود و زمان، ص. 194.
18. همان منبع، ص. 153.
19. همان منبع، ص. 153.
20. همان منبع، ص. 153.
21. مارتین هایدگر، وجود و زمان، ص. 158.

منبع: بلایشر، یوزف؛ (1380)، هرمنویتیک معاصر، سعید جهانگیری اصفهانی، آبادان، نشر پرسش، چاپ دوم 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.