نویسنده: دکتر محمود شفیعی
بررسی مفهوم شناسانه آزادی در اندیشه اسلامی و نگرش های غربی
این نوشتار به بررسی آزادی در سه حوزه نگاه اسلامی، نگاه لیبرال و نگاه مارکسیستی اختصاص یافته است. ابتدا، در نگاهی به اندیشه های لیبرال، به گونه شناسی آزادی پرداخته شده است. سپس، در بخش بعدی، به رویکردهای مارکسیستی توجه گردیده است. در پایان به آزادی در اسلام، که وجهی انتقادی نسبت به دو نظریه پیش گفته دارد، توجه گردیده است.واژگان کلیدی: اسلام، لیبرال، مارکسیسم، غرب، آزادی و...
باب آزادی سه گفتمان شکل گرفته است. گفتمان لیبرالی که پیش گام رویکرد به آزادی از منظر اندیشه غربی است و بیشترین ادبیات در مورد آزادی توسط پیروان این رویکرد در غرب بازگو شده است. هم چنین مهم ترین فیلسوفان سیاسی که در باب آزادی سخن گفته اند نیز متعلق به این طیف است.
گفتمان دیگرمتعلق به مارکسیست ها است که تعریف آزادی در گفتمان آن ها تفاوت های فاحشی با رویکرد لیبرال دارد.
سومین گفتمان که به آن می پردازیم گفتمان اسلام درباره آزادی است. این گفتمان متأخر از آن دو و در واقع در مقام پاسخ به آن ها است.
آزادی در گفتمان دینی هم به دو صورت طرح می شود:
می توان دو نوع آزادی را از هم جدا کرد؛ آزادی تکوینی که مقدمه آزادی است و آزادی های مرتبط با حضور در عرصه های عمومی، در وجه دیگر مسئله، که در حوزه تشریعی است.
از جمله مباحث قابل توجه در مطالعه دینی آزادی آن دست که ببینیم چه ارتباطی میان این دو نوع آزادی برقرار است. طبعاً پس از آن می توانیم بحث آزادی سیاسی در شکل تشریعی آن متمرکز شویم.
در این سه نظریه ابعاد و سطوح دیدگاه های مختلفی هست. طبعاً استدلال های هر گروه را در تایید آزادی مد نظر خود باید بررسی کرد.
آزادی در اندیشه لیبرال
اولین گفتمان متعلق به دنیای لیبرال است. در فلسفه سیاسی غرب دو نوع آزادی را از هم تفکیک کرده اند: «آزادی منفی» و «آزادی مثبت».مبدأ این تفکیک دانشمند شهیر فلسفه سیاسی، آیزیابرلین، است. آزادی مثبت تعاریف طولانی ای در مغرب زمین از دوران یونان باستان تا به امروز دارد و همیشه، به نحوی، مورد توجه قرار گرفته است.
مفهوم آزادی مثبت توانایی داشتن انسان در جهت اعمال و ابراز اراده خود در هر جا که بتواند است. نکته آنجا است که برای ایجاد چنین وضعیتی انسان باید حایز شرایطی باشد که از جمله آن ها آگاهی است. در واقع بدون اطلاع کافی در عرصه های اقتصادی سیاسی اجتماعی و... در حوزه ای که می خواهد انسان نظر بدهد زمینه انجام این کار فراهم نمی آید.
این به شکل سیاسی هم عبارت است از این که یک فرد/ شهروند در یک نظام اجتماعی بتواند در انتخاب هیئت حاکمه و مباحث دیگر تأثیرگذار گردد و در چنین فرایندی حاضر باشد. به زبان دیگر چنین وضعیتی زمان رخ می دهد که فرد در فرایند تصمیم گیری ها نقش داشته باشد.
از یونان به بعد در تقابل فرد و جامعه، جامعه اصل بوده است و فرد فرع. بزرگ ترین نهاد جامعه، یعنی حکومت، در تمام ابعاد فرد حضور داشته است و جایی نبوده است که جای پای سیاست نباشد. معنای آزادی مثبت گسترش حضور از سر اختیار فرد در عرصه سیاست از طریق حکومت است. به این ترتیب آزادی در این قالب یعنی حضور فرد در تمام عرصه های سیاست جامعه. به این ترتیب سیاست معنای فراگیری پیدا می کند. مکانیزم های تحقق این حضور در تشکیل و تداوم حکومت و فرایند سیاست گذاری ها از طرق مختلف نظیر انتخابات و... تعیین می گردد.
به تدریج در مغرب زمین اندیشه ای شکل می گیرد مبنی بر این که حکومت لازم نیست در همه جا باشد و نقش ایفا کند؛ بلکه باید حوزه های مختلف زندگی را تفکیک کرد. بر این اساس در این نظریه حوزه خصوصی از عمومی جدا می شود. در حوزه خصوصی حکومت حق حضور و دخالت ندارد و در این معنا نهاد سیاسی تنها یکی از نهادهای مختلف در جامعه در کنار نهادهای دیگر است و دولت دیگر فراگیر و بزرگ نیست. در درون این اندیشه است که نوع دیگری از آزادی که آن را آزادی منفی می نامند مطرح می شود. منفی در اینجا یعنی آزاد بودن از سلطه.
به این ترتیب حوزه دخالت حکومت محدود می گردد. حاصل آن که آزاد بودن فرد از سلطه دیگران و محور بودن خود او در چنین فضایی مطرح می شود. دو واژه لیبرتی «Liberty» و فریدم «Freedom»، با اینکه در معنا مترادف هستند؛ ولی تفاوت هایی هم دارند. به نظر می آید لیبرتی بیشتر آزادی منفی و ضیق بودن حکومت و تأکید بر فردیت فرد را مطرح می کند. بر این اساس هیچ گونه تحمیلی از دولت و سایر نهادها بر فرد نیست. این آزادی سلبی را بیشتر با لیبرتی می شود ترجمه کرد؛ اما فریدم بیشتر به آزادی مثبت اشاره می کند که معنای آن دخالت در زندگی سیاسی است.
آزادی سیاسی در گفتمان غربی به این دو تعریف، به مثابه یک فضیلت شناخته شده است (هم در معنای منفی و هم در معنای مثبت). با این تفاوت که در آزادی مثبت قوانین حاکم بر جامعه به تدریج شکل می گیرد و مناسبات به تدریج تغییر می کند؛ چرا که ذهن آدمی سیال است و یک نسل قاعده ای را می نهد و دیگران با ابراز آزادانه اراده ها آن را تغییر می دهند.
آزادی در اندیشه مارکسیسم
گفتمان دیگر در باب آزادی به معنای مارکسیستی آن اشاره دارد. طرفداران این طرز تفکر معتقدند که افکار مارکسیستی در مسیر آزادی است. تعبیر مطلوب و مورد تأکید همیشگی آن ها «آزادی از سلطه های تاریخی» است.سلطه را آن ها دیگر در معنای فردی کلمه معنا نمی کنند؛ بلکه آن را در وجه تاریخی و اجتماعی کلمه مطرح می کنند. یک دوره آرمانی را در گذشته دور تصور می کنند که هیچ گونه سلطه ای نبوده است؛ بعد مالکیت ایجاد شده است و آهسته جامعه طبقاتی گردیده است و طبقاتی بودن سلطه را ایجاد نموده است. برای مارکسیستها این سلطه بیشتر اقتصادی است؛ هرچند بعداً با تحول مارکسیسم اشکال دیگر سلطه نیز مطرح شود و سلطه فرهنگی به مثابه یکی از مهم ترین جلوه های سلطه معرفی گردید. در چنین فضایی است که برخی از مارکسیست ها می گویند انسان در قفس آهنین سلطه های فرهنگی محبوس است. بسیاری از آن ها می گویند آزادی از این سلطه اصولاً محال است؛ هر چند برخی فلاسفه پیرو این نظریه نیز به ارائه راهکارهایی برای نجات پرداخته اند.
آزادی در اندیشه دینی
جهت شناخت آزادی در ادبیات دینی ابتدا باید مباحثی را به عنوان مبنا ذکر کرد و بر اساس آن به فهم معنای آزادی در این حوزه نایل آمد. از جمله این مباحث مبنایی دقت در معنای اختیار، حریت و اباحه است.پیش از آن باید یادآور شویم که در تقسیم بندی دینی آزادی را به دو گونه تکوینی و تشریعی طبقه بندی می کنند. در رابطه با آزادی تکوینی مهم ترین مفهوم «اختیار» است. بر این اساس پرسیده می شود که آیا انسان در متن خلقت موجود آزاد است یا اینکه مجبور و غیر مختار است؟ در ادبیات دینی مهم ترین استدلال هایی که در باب آزاد نبودن انسان ها مطرح شده است مباحث اعتقادیای است که جبرگرایان مطرح کرده اند. ایشان بر این باور بودند که آزادی انسان با آزادی خدا جمع نمی شود و اگر انسان آزاد باشد از سلطه الهی کاسته می شود و از آنجا که خروج از سلطه الهی به صورت تکوینی محال است پس انسان آزاد نیست.
این نگرش آثار و بازتاب سیاسی و اجتماعی فراوانی دارد. هم از این روی نگاهی به تاریخ دانش کلام نشان می دهد که این حوزه مورد بحث و جدل فراوان واقع شده است. در واقع در جهان اسلام مسئله اختیار مورد چالش بسیار قرار گرفته است.
اصولاً مسئله اختیار، به مثابه امری متأثر از ساختارها، بسیار مورد توجه فلاسفه آزاد در خارج از جهان اسلام نیز قرار گرفته است: برخی می گویند انسان موجود مختاری نیست؛ زیرا انسان تحت سیطره محیط خود است و نمی تواند آزاد باشد. برخی دیگر معتقدند ای بسا محیط مسلط بر فرد نباشد؛ اما خود عادات و آداب و رسوم جامعه سیطره ای ناخودآگاه بر فرد دارد و حوزه آگاهی انسان دائماً تحت این حوزه ناخودآگاه خارج از کنترل انسان قرار می گیرد. برخی نیز ساختارهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را باعث محدودیت انسان می دانند و انسان را «موجود ساخته شده» می نامند؛ زیرا بر اساس ساختارها ساخته می شود. برخی نیز نیروهای درونی انسان را عامل سلب و حداقل محدودکننده آزادی انسان می دانند. پس انسان آن گونه که تصور می شود آزاد نیست.
نگاه به مفهوم اختیار از منظر شیعی بدین صورت است که انسان ذاتاً مختار است و ادعاهای جبرگرایان صحیح نیست. در پاسخ به ایشان اندیشه شیعه بر این تئوری پای فشرده است که منافاتی میان «سلطه و اراده انسان» با «سلطه و اراده خدا» وجود ندارد؛ چه آنکه خداوند خود انسان را آزاد آفریده است. مباحثی از این دست مفصلاً در کتب کلامی شیعه بحث شده است. حاصل آن که بالاتفاق شیعه معتقد به مختاریت شخص و نفی جبر است.
آزادی تشریعی را نیز می توان در چند عرصه مطرح نمود. از جمله مهم ترین این مباحث آن که یک انسان موحد، برخلاف انسان غیر موحد نباید بحث آزادی را از خود انسان شروع کند؛ زیرا بر اساس اعتقادات توحیدی انسان نه تنها در تکوین بلکه در تشریع نیز منتسب به خدا است. در فضای خارج از مطالعات دینی مهم ترین شخصی که مبانی آزادی را مفصلاً مورد بحث قرار داده است امانوئل کانت است. او مطالعه خود را از انسان شروع کرده است؛ ولی در مکتب توحیدی باید اول از خدا بپرسیم که آیا همان گونه که تو ما را آزاد آفریده ای (آزادی تکوینی) ما را آزاد نیز نهاده ای تا عرصه های مختلف زندگی خود ما سرنوشت خویش را تعیین کنیم؟ (آزادی تشریعی). به زبان دیگر درست است که ما در تکوین آزادیم؛ ولی در تشریع باید ببینیم خالق ما از ما چه خواسته است.
این بحث به دو گونه مطرح شده است: وضعیت «ما قبل از شرع» و «ما بعد از شرع». شهید ثانی در تمهید و ملااحمد نراقی در عوائدالایام و برخی دیگر بزرگان گفته اند که در وضعیت «ما قبل از شرع» انسان آزاد بوده است؛ اما وقتی انسان وارد دایره شرع می شود (توجه شود که در هر دو زمان در دایره توحید هستیم؛ وقتی وارد حوزه شرع شدیم این استثنای از آن وضعیت اصلی می شود) باید ببینیم تا چه اندازه مکلفیم؟ تا جایی که نص بر تکلیف باشد ما آزاد نیستیم و در غیر آن آزاد هستیم.
این مسئله با «منطقه الفراغ» شهید صدر تفاوتی جدی دارد که در واقع به گونه ای دیگر است. شهید صدر معتقد به «حق الطاعه» است و از این روی انسان را در همه جا مطیع می بیند. ولی اینجا،برخلاف آن جا، اطاعت نیست مگر در جایی که تکلیف باشد؛ به این ترتیب اصل بر آزادی نهاده شده است.
شیوه دیگر طرح این بحث آن که ابتدا این پرسش را مطرح کنیم که آیا ما در لوح محفوظ آزادیم یا دائماً در مجموعه ای از تکالیف قرار داریم؟ در پاسخ باید گفت که اکثر قریب به اتفاق علمای شیعه معتقد به آزاد بودن انسان از تکلیف، در لوح محفوظ، هستند.
اولین مرحله تکلیف در لوح محفوظ تجلی پیدا می کند؛ بعد مرحله انشاء (خبردار شدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)) و بعد مرحله ابلاغ (رساندن حکم توسط پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم)و بعد انجاز (خبر دار شدن مردم) محقق می شود. در پرسش از فوق الذکر ما به این سه مرحله توجه نداریم بلکه به مسئله ای نفس الامری در باب «فعل خدا» در خلق آزاد یا غیرآزاد بشر توجه داریم. به زبان دیگر پرسش ما آن است که خدا وقتی ما را خلق کرد مکلف آفرید یا نه؟ متکلمینی مانند سید مرتضی شیخ مفید نراقی و... گفته اند انسان اباحه دارد.
در مقابل اباحه، حظر است. سه تا اباحه داریم. یک معنای اباحه همان مباح مصطلح خود ما در احکام خمسه است. یک معنای دیگر اباحه در مقابل الزام است. یعنی در واقع این اباحه شامل مباح، مستحب و مکروه می شود.
معنای دیگر اباحه هم در علم اصول فقه و در اصول علمیه مطرح می شود که نتیجه برائت، اباحه است.
این اباحه که مقابلش حظر است از جنس بحث کلامی است ولی در فقه هم مورد استفاده است. البته باید توجه داشت که میان اباحه در فضای مورد اشاره با اباحه گری در کاربردهای غیر فقهی و غیرفنی این واژه تفاوتی فاحش وجود دارد و این دو از یک جنس نیستند. در مقابل ما معتزله اند که می گویند انسان همه جا حظری است و البته آن ها منبع تکلیف را عقل بشر می دانند. این دو گونه بودن در اندیشه اعتزالی، جالب است. مگر می شود انسان خودش تکلیف ساز باشد؟ شیعه می گوید انسان نمی تواند شارع باشد. شارع فقط خدا است و خدا انسان را آزاد آفریده است.
در اینجا سؤالی پیش می آید که اگر انسان آزاد است ارسال رسل و پیغمبران و ائمه (علیه السلام) برای کدام منظور است؟
جواب این است که انسان در زندگی خود آزاد است به جز در عرصه هایی که انبیا و ائمه مجموعه تکالیفی را اعلام کرده اند. به این ترتیب در این حوزه ها انسان باید به مراعات آن تکالیف همت گمارد.
منبع مقاله: نشریه خردنامه همشهری شماره 101
/ج