پروزنی تحمل ناپذیر قدرت نرم 3

ظاهراً‌ طرفداران قدرت نرم ایالات متحده،‌ برتری آمریکا در حوزه قدرت نرم را هم سنگ تفوق آن در زمینه قدرت سخت می دانند. در واقع، به سختی می توان از این نتیجه گیری دور ماند که آنان قدرت نرم را ویژگی بی مانند قدرت ایالات
يکشنبه، 19 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پروزنی تحمل ناپذیر قدرت نرم 3
 پروزنی تحمل ناپذیر قدرت نرم 3





 

چه کسی قدرت نرم دارد؟ چالش با انحصار قدرت نرم در دستان آمریکا

ظاهراً‌ طرفداران قدرت نرم ایالات متحده،‌ برتری آمریکا در حوزه قدرت نرم را هم سنگ تفوق آن در زمینه قدرت سخت می دانند. در واقع، به سختی می توان از این نتیجه گیری دور ماند که آنان قدرت نرم را ویژگی بی مانند قدرت ایالات متحده می دانند. فرید ذکریا نمونه خوبی از این نگرش را به دست می دهد. وی در تأیید این سخن خود که برای قدرت نرم ایالات متحده «بازار پررونقی» وجود دارد از یکی از پژوهشگران سنگاپوری چنین نقل قول می کند «در آسیا هیچ کس خواستار زندگی کردن در جهانی تحت استیلای چین نیست. مردم در سر خود هیچ گونه رؤیای چینی نمی پرورند» (Zakaria 2008: 234). اما کیشور محبوبانی که یک پژوهشگر و دیپلمات سنگاپوری است که استدلال بسیار محکمی برخلاف این اقامه می کند: در جهان امروز، این نه ایالات متحده بلکه آسیا و به ویژه چین است که به شکل فزاینده ای بیشترین میزان قدرت نرم را در اختیار دارد.
محبوبانی ادعا می کنند که قدرت نرم آسیا جذابیت به مراتب بیشتری از قدرت نرم ایالات متحده دارد زیرا آسیا آزادی واقعی بیشتری از غرب دارد(Mahbubani 2008: 133-40). وی با این استدلال که غرب به طرز نامناسبی تعریفی مطلق و نه نسبی از آزادی دارد. آزادی انسان را شامل آزادی از احتیاج، آزادی از امنیت (نبود بی ثباتی سیاسی)،‌ آزادی برای انتخاب شغل و آزادی اندیشه می داند. محبوبانی که چین را یک نمونه می گیرد می گوید امروزه آسیایی ها به مراتب بیش از هر زمان دیگری در گذشته تاریخ خودشان از این آزادی ها برخوردارند. (1) وی معتقد است که چین به دلیل جذابیت مدل توسعه اقتصادی اش، گذارده شود ایالات متحده را در بازی قدرت نرم آسیا شکست می دهد (Mahbubani 2008: 229-34).
جان کلام محبوبانی این است که آسیا غولی در حال بیدار شدن است. غرب دو انتخاب پیش رو دارد: یا با یک آسیای در حال خیزش کنار بیاید یا اینکه به دست آسیا از سر راه برداشته شود. به قول محبوبانی «زمان آن فرارسیده است که نظم جهان از نو ساختاربندی شود. همین حالا باید دست به این کار زد» (Mahbubani 2008: 235). وی در اینجا استدلال محکمی در مخالفت با باور گسترده ای اقامه می کند که در محافل سیاست خارجی ایالات متحده وجود دارد و بر اساس آن، این کشور بهترین موقعیت را برای استفاده از قدرت نرم به منظور ایجاد تغییراتی در نهادهای اداره گری نظام بین الملل دارد. از نظر محبوبانی،‌ محرک اصلاح، چین در حال خیزشی است که از ایالات متحده قدرت نرم و مشروعیت بیشتری خواهد داشت. با توجه به آنچه وی بی کفایتی ایالات متحده و اتحادیه اروپا در مقام رهبران جهان می خواند غرب باید از طریق کنار آمدن با نفوذ بیشتر آسیا در نظام بین الملل، مردم سالارانه شدن اداره گری جهانی را بپذیرد. (2) باید دستی به سر و روی نهادهای بین المللی - سازمان ملل، صندوق بین المللی پول و بانک جهانی کشید تا توزیع بالنده قدرت به نفع آسیا را در خود منعکس سازند. محبوبانی ادعا می کند که «غرب می داند فضای اقتصادی و سیاسی که در جهان اشغال کرده است روبه کاهش است. نتیجه منطقی چنین کاهشی این است که باید استیلای غرب بر تعداد زیادی از نهادهای جهانی کاهش یابد و این چشم اندازی است که بسیاری از کشورهای غربی آن را با رغبت نمی پذیرند» (Mahbubani 2008: 242). ولی خود او با کمال میل افول غرب را می پذیرد. به گفته او رهبری جهان در طول تاریخ به دست قدرت های بالنده بوده است و امروزه چین چنین قدرتی است و بهتر است غرب به این گذار عادت کند (Mahbubani 2008: 237-8).
برای اعتقاد داشتن به افول کارآمدی قدرت نرم آمریکا دو دلیل وجود دارد. نخست، احتمالاً مدل آمریکایی توسعه سیاسی و اقتصادی را مدل های دیگری به چالش می کشند. تنها کسانی چون محبوبانی که از قد برافراشتن آسیا و چین استقبال می کنند چنین نظری ندارند. شورای ملی اطلاعات (3) در گزارش خود با عنوان گرایش های جهانی سال 2025 خاطرنشان ساخته است که کارنمود اقتصادی برتر حکومت های اقتدارگرایی چون چین می تواند هم مردم سالاری و هم لیبرالیسم اقتصادی را بی اعتبار سازد (NIC 2008: 8-9, 87). با توجه به اعتقاد گسترده محافل سیاست خارجی ایالات متحده به جهان شمول بودن ارزش های آمریکایی و کاربست پذیری جهانی مدل آمریکایی توسعه اقتصادی و سیاسی، سربرآوردن مدل های دیگر، ‌قدرت نرم ایالات متحده را تضعیف خواهد کرد. همان گونه که شورای ملی اطلاعات می گوید:
مدل دولت مدار که به موجب آن تصمیمات اقتصادی اصلی را دولت می گیرد و در نمونه چین و هرچه بیشتر در نمونه روسیه، ‌مردم سالاری در آن محدود است تردیدهایی درباره ناگزیر بودن نسخه سنّتی غرب برای توسعه - اقتصاد و مردم سالاری تقریباً‌ لیبرالی برمی انگیزد. طی 15 تا 20 سال آینده ممکن است تعداد بیشتری از کشورهای در حال توسعه به جای مدل سنّتی غرب که بر بازار و نظام سیاسی مردم سالار پایه می گیرد جذب مدل دولت مدار پکن شوند تا بدین ترتیب بخت خودشان را برای دستیابی به توسعه سریع و ثبات سیاسی محسوس افزایش دهند (NIC 2008: 13-14).
این نگرانی ها حتی پیش از آنکه بحران جهانی و مالی اخیر در پاییز سال 2008 با تمام قدرت ضربه خود را وارد کند شایع بود. بحران یادشده این نگرانی ها درباره آینده قدرت نرم ایالات متحده را حتی شدیدتر ساخت. بحران مالی و اقتصادی جهان یکی از ستون های قدرت نرم ایالات متحده را بی اعتبار ساخته است.
سرمایه داری مبتنی بر بازار آزاد آمریکا و به شکل کلی تر، خود لیبرالیسم (اقتصادی و نهادی). همان گونه که راجر آلتمن معاون پیشین وزارت خزانه داری ایالات متحده می گوید این فروپاشی، «مدل آمریکایی سرمایه داری بازار آزاد را بدنام کرده است» (Altman 2009: 2).
دومین دلیل اُفت اثربخشی قدرت نرم ایالات متحده این است که محبوبانی درست می گوید: ایالات متحده یگانه کشوری نیست که قدرت نرم دارد. به ویژه چین در زمینه توسعه قدرت نرم خود که بر فرهنگ، دیپلماسی و جذابیت نظام آن کشور به مثابه بدیلی برای مدل آمریکایی توسعه سیاسی و اقتصادی پایه می گیرد هرچه کارکُشته تر شده است (Kurlantzick 2007)‏ (4). همان گونه که در گزارش سال 2007 مرکز امنیت جدید آمریکا آمده است «رهبران چین به جای تلاش برای تضعیف یا رویارویی مستقیم با ایالات متحده پیگیر راهبرد کلان ظریف،‌ چندوجهی و بلند مدتی هستند که هدف اش کسب بیشترین منافع ممکن از نظام بین الملل موجود در عین انباشتن ثروت اقتصادی، توان نظامی، و منابع قدرت نرم برای تقویت موقعیت بالنده چین دست کم در مقام یک قدرت بزرگ منطقه ای است» (Campbell and Flournoy 2007: 17). در واقع، مرکز امنیت جدید آمریکا اذعان دارد که چین - این کشور غیرمردم سالار ممکن است قدرت نرم بیشتری از ایالات متحده داشته باشد و تصدیق می کند که این واقعیت «سند دردسرسازی در محکومیت خط مشی جاری ماست» (Campbell and Flournoy 2007: 18).
این واقعیت که چین خیلی بهتر از ایالات متحده توفان اقتصادی را پشت سر گذاشت، به آن کشور این امکان را بخشیده است که نقش خود را در جهان در حال توسعه گسترش دهد (Altman 2009: 12). حتی پیش از این فروپاشی هم چین از دل مشغولی آمریکا به جنگ با تروریسم بهره جست تا قدرت نرم خودش را در شرق و جنوب شرقی آسیا به نمایش گذارد (5). از این گذشته، چین با ارائه کمک ها و یاری توسعه و از طریق فروش جنگ افزار دارد در آمریکای لاتین، آفریقا و آسیای مرکزی هم برای خود جای پایی پیدا می کند (6). به همین سان، چین از قدرت مالی خود برای خرید مقادیر عظیمی مواد خام و منابع طبیعی از سراسر جهان استفاده می کند و بدین ترتیب دولت ها را وارد مدار سیاسی خویش می سازد. سرانجام، آمادگی چین برای یاری رسانی اقتصادی به دیگر دولت ها بدون دخالت در ترتیبات سیاسی داخلی آنها دارد آرام آرام تغییراتی در هنجارهای بین المللی حاکم پدید می آورد. (7)

قدرت نرم ایالات متحده و نهادهای چندجانبه

بسیاری از اعضای دستگاه سیاست خارجی ایالات متحده نهادهای بین المللی را تسمه نقّاله مهمی برای اعمال قدرت نرم آن کشور می دانند. شگفت نیست که در این باره توافق گسترده ای وجود دارد که ایالات متحده باید در اصلاح و روزآمد کردن ساختارهای نهادی بین المللی که خودش پس از جنگ جهانی دوم پدید آورد پیشتاز باشد. همان گونه که کورت کمبل و میشل فلورنوی می گویند «هم به نفع ایالات متحده و هم به نفع جامعه جهانی است که برای برخورد با مشکلاتی که تنها با اقدام دسته جمعی می توان آنها را برطرف ساخت نهادهای بین المللی کارآمدتری در اختیار داشته باشیم» (Campbell and Flournoy 2007: 34). دانشمندان و تحلیل گران سیاست خارجی مانند استیون بروکز و ویلیام ولفورث، و فرید ذکریا بر این اعتقادند که نهادهای بین المللی می توانند کمک کنند تا استیلای آمریکا تداوم یابد (Brooks and Wohlforth 2008; Zakaria 2008). به گفته اینان، ایالات متحده می تواند با تقویت نهادهای بین المللی نظم چیرگی بنیادی را که پس از جنگ جهانی دوم پدید آورد «همیشگی سازد» و بدین ترتیب اطمینان یابد که نظم یاد شده پس از پایان یافتن شرایط تک قطبی هم دوام خواهد آورد (8). از اینها گذشته، بروکز و ولفورث معتقدند که شرایط تک قطبی، ‌فرصتی 20 ساله به ایالات متحده می دهد تا نظام بین الملل را از نو به گونه ای قالب ریزی کند که مشروعیت قدرت آمریکا را تقویت نماید و منافع امنیتی آن را پیش برد (Brooks and Wohlforth 2008). ولی از بازی روزگار، در همین حوزه نهادهای بین المللی است که ممکن است جهان به راستی پساآمریکایی محقق شود و زوال قدرت نرم ایالات متحده نخستین بار در همین حوزه دارد احساس می شود.
گرچه در مورد لزوم اصلاح نهادهای بین المللی اتفاق نظر وجود دارد فشارهایی که برای اصلاح وارد می شود در عکس جهتی است که بروکز و ولفورث تجویز می کنند زیرا محرک تغییر از جانب چین و دیگر قدرت های بالنده وارد می شود. این حقیقت در دوره ای که به نشست آوریل 2009 گروه بیست در لندن ختم شد آشکار گردید. طی دوره یادشده چین و دیگر قدرت های بالنده، هم می گفتند که نهادهای بین المللی باید در جهت افزایش نفوذ خود این کشورها اصلاح شوند و هم خواهان برچیده شدن امتیازاتی بین المللی بودند که تا آن زمان ایالات متحده و اروپا در اختیار داشتند. این تحولات ضعف استدلال هایی را برجسته می سازد که قائل به «همیشگی ساختن» و «فرصت بیست ساله» هستند: اگر قدرت های بالنده ای مانند چین احساس کنند ایالات متحده در حال افول است برای شان بهتر است که یک یا دو دهه صبر کنند و سپس خودشان نظام بین الملل را از نو شکل دهند. بدین ترتیب نکته بسیار مهمی درباره قدرت نرم آشکار می شود: اثربخشی آن پیوند تنگاتنگی با قدرت سخت دارد. وانگهی به دلیل احساس رو به افول بودن قدرت سخت ایالات متحده و تضعیف قدرت نرم آن در نتیجه بحران مالی و اقتصادی اخیر جهان، ‌تردیدی جدی در این باره وجود دارد که آیا این کشور همچنان از اعتبار و مشروعیت لازم برای رهبری اصلاحات نهادی برخوردار است یا نه. همان گونه که مارتین وولف مقاله نویس نشریه فایننشال تایمز می گوید «توانایی غرب به طور کلی و ایالات متحده به طور خاص برای تأثیرگذاری بر روند رویدادها نیز لطمه خواهد دید. فروپاشی نظام مالی غرب در زمانی که چین رو به شکوفایی است پایان خفّت باری را برای «برهه تک قطبی» مشخص می سازد. هم زمان با تقلای سیاست گذاران غربی، اعتبار آنان به باد می رود. چه کسی هنوز به این آموزگاران اعتماد دارد؟(9) به دیگر سخن، افول قدرت سخت ایالات متحده دست در دست زوال قدرت نرم آن پیش می رود.

«جدید و اصلاح شده»: از قدرت نرم 1 تا قدرت هوشمند (یا قدرت نرم 2)

واضعان قدرت نرم اولیه به پیروی از مسیر آزمایش شده و درست خبرگان بازاریابی آمریکا، نمونه ای (بنا به ادعا) جدید و اصلاح شده از آن را معرفی کرده اند: «قدرت هوشمند». قدرت هوشمند حاصل آمیزش قدرت سخت و نرم است (قدرت سخت + قدرت نرم = قدرت هوشمند) (10) براین اساس، قدرت هوشمند:
رویکردی است که ضرورت ارتشی قوی را مورد تأکید قرار می دهد ولی افزون بر آن برای گسترش نفوذ آمریکا و جاانداختن مشروعیت اقدام آن کشور سرمایه گذاری سنگینی هم روی اتحادها،‌ مشارکت ها و نهادها در تمامی سطوح می کند. در نظر گرفتن مصلحت جهان، جایگاهی محوری در این تلاش دارد زیرا به آمریکا کمک می کند تا قدرت کوبنده خودش را با منافع و ارزش های بقیه جهان آشتی دهد (Armitage and Nye 2007: 7).
دستگاه سیاست خارجی ایالات متحده قدرت هوشمند را وسیله ای می داند که این کشور را قادر می سازد تا در مبارزه با بنیادگرایی اسلامی دستِ بالا پیدا کند. در این مقام، قدرت هوشمند متضمن سیاست هایی است که با سیاست هایی که در دستور کار دولت بوش برای ملت سازی، گسترش مردم سالاری و توسعه وجود داشت تفاوت چندانی ندارد.
به اعتقاد سیاست گذاران و تحلیل گران، مبتنی ساختن راهبرد ایالات متحده بر قدرت هوشمند از روی نوع دوستی نیست. بلکه آنان مدعی اند که هدف از این کار،‌ تقویت امنیت ایالات متحده است چرا که وقتی مردم سایر کشورها بی بهره از فرصت های اقتصادی یا محروم از راه هایی برای مشارکت سیاسی باشند نتیجه، دولت های درمانده ای خواهد بود که موجب بی ثباتی و ستیز می شوند ... و به بهشت امن گروه های تروریست بنیادگرای اسلامی مانند القاعده تبدیل می شوند (Campbell and Flournoy). سیاست گذاران ایالات متحده هر روز بیش از پیش تصدیق می کنند که نیروی نظامی به تنهایی نمی تواند ایالات متحده را قادر به برتری یافتن در ستیزهایی چون عراق،‌ افغانستان و پاکستان سازد. بر این اساس، همان گونه که رابرت گیتس وزیر دفاع گفته است تلاش های ایالات متحده باید متوجه «توسعه اقتصادی، نهاد سازی،‌ حکومت قانون، ترویج آشتی داخلی، حسن اداره گری یا دست کم اداره گری آبرومندانه [و] خدمات عمومی ... هم باشد (Gates 2008). اگر قدرت هوشمند را به عناصر بنیادیش فرو بکاهیم به ترویج مردم سالاری و حسن اداره گری،‌ و توسعه اقتصادی بازمی گردد که به این امید صورت می گیرد که ایالات متحده بدین ترتیب قادر شود گلایه هایی را که هیمه تروریسم و نوعی از بی ثباتی می شوند که دولت ها را به ورطه درماندگی می کشد ریشه کن سازد. (11)
برچسب قدرت «هوشمند» زدن بر یک سیاست، لزوماً آن را هوشمند نمی سازد. روشن است که سیاست گذاران ایالات متحده از گرفتن برخی درس های مهم درباره محدودیت های قدرت ایالات متحده عاجز بوده اند. وقتی پای گسترش مردم سالاری و حسن اداره گری،‌ و ترویج توسعه اقتصادی در میان باشد شواهد قابل ملاحظه ای وجود دارد که نشان می دهد ایالات متحده ناتوان از دستیابی به این هدف هاست. در خصوص ترویج مردم سالاری، همان گونه که برنت اسکوکرافت مشاور پیشین امنیت ملی گفته است «دلیل اختلاف من با نومحافظه کاران این است که به نظر من، در هیچ چارچوب زمانی معقولی نمی توان به هدف گسترش مردم سالاری در خاورمیانه دست یافت. اگر شما اعتقاد دارید که می شود،‌ من چنین گمان نمی کنم و در جریان تلاش برای این کار ممکن است شما وضع و حال خاورمیانه را از این هم که هست بدتر کنید.». (12)
مردم سالاری و ملت سازی کارهای دشواری هستند و سابقه واشنگتن در این زمینه چندان دلگرم کننده نیست. از زمان پایان جنگ سرد، ‌ایالات متحده بی هیچ موفقیت قابل توجهی دست به ترویج مردم سالاری و ملت سازی در پاناما،‌ سومالی، ‌هائیتی، بوسنی، کوزوو، ‌عراق و افغانستان زده است. تلاش های ایالات متحده برای کمک به گسترش مردم سالاری در روسیه پس از شوروی هم که یکی از هدف های اصلی آمریکا از زمان پایان یافتن جنگ سرد بوده نومید کننده بوده است. درسی که باید از این تلاش ها گرفت این است که غرس کردن موفقیت آمیز نهال مردم سالاری در خاک دیگر سرزمین ها با موانع بزرگی روبه روست که آن دسته از پژوهندگانی که نمونه های گذار به مردم سالاری را بررسی می کنند «گذارشناسان» (13) با آنها آشنا هستند.
به یقین، ایالات متحده در تحمیل مردم سالاری به آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم موفق عمل کرد. ولی این دو نمونه، استثناهایی تک افتاده بر این قاعده کلی هستند که گذار به مردم سالاری که ارتش اشغالگر قدرتی خارجی آن را تحمیل کرده باشد همواره به شکست می انجامد. شرایط بی مانندی ایالات متحده را قادر ساخت تا به هدف خودش که همانا استحاله سیاسی آلمان و ژاپن بود دست یابد شرایطی که در عراق، افغانستان یا به طور کلی در خاورمیانه وجود ندارد. در میان گذارشناسان درباره عواملی که موجب گذارهای موفقیت آمیز به مردم سالاری می شوند توافق گسترده ای وجود دارد: اقتصادی نو مبتنی بر بازار؛ نبود دشمنی بین گروه های قومی یا مذهبی؛ ‌فرهنگی سیاسی که پذیرای مردم سالاری باشد؛ و یک جامعه مدنی سرزنده. دیگر عامل مهم، توانایی نهادهای دولتی برای ایفای مؤثر وظایف شان است. با به کار بردن این خط کش، به روشنی پیداست که کشورهایی چون عراق و افغانستان (و پاکستان) نامزدهای ضعیفی برای غرس کردن نهال مردم سالاری هستند.
وانگهی راهبرد ایالات متحده دایر بر تلاش برای به ارمغان آوردن مردم سالاری یا دست کم حس اداره گری برای سرزمین هایی چون عراق و افغانستان،‌ هم برخلاف قانون نتایج ناخواسته است وهم برخلاف آن ضرب المثل قدیمی که می گوید باید مراقب آرزوهای مان باشیم. راهبرد دولت بوش دایر بر تغییر رژیم و گسترش مردم سالاری در خاورمیانه، به جای پیشبرد منافع ایالات متحده نتیجه عکس داد و اوضاع منطقه را به جای بهتر بدتر کرد. راهبرد دولت اوباما در افغانستان نیز احتمالاً همین نتیجه را به بار خواهد آورد. در افغانستان هم، ‌پیامدهای سیاست ایالات متحده پس از 11سپتامبر با الگوی تاریخی تلاش های آمریکا برای تشویق تغییر رژیم ها در خارج الگویی که به مدت ها قبل از نمونه عراق بازمی گردد همخوانی دارد. استیون کینزر با تحلیل تاریخچه این گونه تلاش های آمریکا می گوید «روشن است که بیشتر این عملیات در واقع باعث تضعیف امنیت آمریکا شد. این عملیات کل مناطقی از دنیا را دچار نوعی تلاطم و آشوب بی ثباتی کرد که سال ها بعد تهدیداتی که به مخیله کسی نمی آمد از دل آنها زاده شد» (Kinzer 2006: 6).
این، حقیقت آشنایی برای بررسی کنندگان روند گسترش مردم سالاری است، روندی که اغلب به مردم سالاری های لیبرال بیمار می انجامد. این گونه رژیم ها با وجود اعتبار «مردم سالارانه» شان معمولاً‌ بی ثبات و مستعد در پیش گرفتن سیاست های خارجی ملت گرایانه دوآتشه و جنگ طلبانه هستند. همان گونه که ادوارد منسفیلد و جک اسنایدر (Mensfield and Snyder 2005/06: 39) خاطرنشان ساخته اند: «اگر در سوق دادن کشورها به عرصه سیاست انتخابات رقابتی، ‌بیش از حد شتابزده عمل کنیم نه تنها خطر شعله ور ساختن آتش جنگ، فرقه گرایی و تروریسم را به جان خریده ایم بلکه تحکیم مردم سالاری در آینده را نیز دشوار ساخته ایم». سیاست ایالات متحده دایر بر «رها کردن افکار توده های مسلمان از طریق گسترش ناگهانی مردم سالاری» نه تنها صلح را در خاورمیانه پیش نمی برد بلکه «می تواند احتمال وقوع جنگ را تقویت کند» (Mansfield and Snyder 2005/06: 41). وانگهی، در منطقه بی ثباتی چون خاورمیانه به هیچ وجه نمی توان مطمئن بود که رژیم های مردم سالار نوپا در کنار ایالات متحده بایستند. و اگر مردم سالاری های جدید منطقه نتوانند چشمداشت های سیاسی و اقتصادی شهروندان شان را برآورده سازند و این دقیقاً همان شکستی است که مردم سالاری های جدید مستعدش هستند به سهولت می توانند در مقایسه با رژیم های اقتداگرا یا استبدادی / مذهبی که اکنون در خاورمیانه روی کارند حتی به زمین حاصلخیز خطرناک تری برای پرورش تروریسم تبدیل شوند.
همان گونه که کاترینا دلاکورا خاطرنشان می سازد «گسترش مردم سالاری در جهان عرب» نه تنها صلح،‌ ثبات و مردم سالاری راستین را برای این منطقه به ارمغان نمی آورد بلکه «می تواند نتایج ناگوار چندی برای ایالتت متحده دربرداشته باشد» (Delacoura 2005: 975). پیروزی سازمان تندرو حماس در انتخابات فوریه 2006 فلسطین همراه با نمایش قدرت سازمان بنیادگرای اخوان المسلمین در انتخابات سال 2005 پارلمان مصر درستی این سخن را ثابت می کند. در واقع، دولت بوش چنان از پیروزی حماس آشفته شد که بنا به گزارش ها سیاست بی ثبات سازی دولت فلسطین برای به زور بیرون راندن حماس از قدرت را با اسرائیل در میان گذاشت. (14) به همین سان،‌ نه دولت بوش و نه جانشین آن می تواند از نتایج ژئوپلیتیکی که تلاش های صورت گرفته برای گسترش مرم سالاری در عراق به بار آورده است خشنود باشد. تأثیر معکوس سیاست آمریکا، با قدرت بخشیدن به اکثریت شیعه عراق و از آن مهم تر، به نخبگان شیعه ای که پیوندهای نزدیک و دیرینه ای با تهران دارند تقویت چشمگیر قدرت ایران در منطقه بوده است.
وقتی پای توسعه در میان باشد قدرت هوشمند به همان اندازه که در مورد ترویج مردم سالاری دیدیم مفهوم معیوبی است. همان گونه که ویلیام ایسترلی اقتصاددان توسعه گفته است تلاش هایی که از خارج برای توسعه بخشیدن به اقتصاد کشورها صورت می گیرد همواره به شکست می انجامد زیرا کارشناسان به راستی نمی دانند که «موجب» توسعه دیگر کشورها شدن چه نفعی برای خارجیان دارد. در خصوص توسعه، آنچه قدرت هوشمند خوانده شده است چیزی نیست مگر شرابی کهنه اندر ساغری نو. ریشه آن به مکتب «چارلز ریور» در نظریه نوسازی (15) بازمی گردد که در دهه 1950 و اوایل دهه 1960 نفوذ داشت. گرچه از قرار معلوم، مکتب چارلز ریور پاسخی به چالش کمونیست ها در دوران جنگ سرد به ویژه در جهان سوم توسعه نیافته بود ولی ریشه های استواری در هویت ملی مشخص خود ایالات متحده، ایدئولوژی آن و احساس هدفمندی ملی اش داشت.
در نظریه نوسازی، توسعه اقتصادی وسیله ای برای گسترش روایت آمریکایی لیبرالیسم اقتصادی،‌ سیاسی و جهانی قلمداد می شد. گفته می شد با گسترش این نگرش به مناطقی از جهان که بالقوه در برابر مدل کمونیستی توسعه آسیب پذیر بودند ایالات متحده قادر خواهد بود کمونیسم را شکست دهد و امنیت خودش را تقویت کند. فرض نظریه نوسازی این بود که رشد اقتصادی و اصلاحات سیاسی به هم گره خورده اند؛ توسعه به گسترش مردم سالاری راه خواهد برد. نظریه نوسازی که بر شالوده های آنچه ادعا می شد علوم اجتماعی عقلایی و عینی است استوار بود قائل به مدل یگانه ای برای توسعه مبتنی بر تجربه خود آمریکا بود که در تمام کشورها کاربست پذیر انگاشته می شد. به دیگر سخن، نظریه نوسازی نوعی نگرش «یک قواره برای همه» (16) را قبول داشت که «جهانی متنوع و پیچیده را در قالب یک طرح ساده مشترک می ریخت» (Latham 2008: 13). مکتب چارلز ریور «می خواست با پیشنهاد تأسی جستن دیگر کشورها به الگوی افسانه ای آمریکا، روند توسعه را در آن کشورها هدایت کند. نظریه پردازان نوسازی گمان می کردند با کمک به «آنها» برای شبیه تر شدن به «ما» دارند لطفی در حق جهان می کنند» (Gilman 2003: 15). در ویتنام،‌ ایالات متحده با پیامدهایی فاجعه بار کوشید با به صحنه آوردن نظریه نوسازی به مثابه پادزهری برای جنگ انقلابی ضداستعماری، رویکرد خودش به امر ملت سازی را محک بزند (Hatcher 1999).
شاید گمان برید که تجربه ویتنام،‌ تلاش آمریکا برای ملت سازی و شهرت نظریه نوسازی را برای همیشه بی اعتبار ساخته است. روشن است که چنین نیست. بین نظریه نوسازی و قدرت هوشمند نقاط اشتراک چشمگیری وجود دارد. هردوی آنها فرض های مشابه، ‌سخن سرایی مشابه،‌ و هدف های مشابهی دارند. این تبیین ساده ای است برای این مسئله که چرا ملت سازی همچنان در کانون دستور کار سیاست خارجی ایالات متحده جای دارد. همان گونه که مایکل عداس خاطرنشان می سازد حملات 11 سپتامبر منجر به «احیای آمیزه ای از پروژه های ملت سازی و مداخلات خشونت باری شد که بسیاری آن را از زمان عقب نشینی خفت بار آمریکا از ویتنام بی اعتبار می انگاشتند.» (Adas 2006: 409). آنچه جنگ با تروریسم خوانده شده است (که دولت اوباما آن را در ظاهر ولی نه در واقع، ملغی ساخته است) دارای همان ابعاد ایدئولوژیک بارزی است که جنگ سرد داشت. درست مانند دوران جنگ سرد که سیاست گذاران آمریکایی «عقب ماندگی» جهان سوم را زمین حاصلخیزی برای پرورش کمونیسم و ملت گرایی انقلابی می دانستند امروزه هم دولت های درمانده و مناطق اسلامی «عقب مانده» خاورمیانه و مرکز و جنوب آسیا را محل پرورش افراطیون مسلمان می دانند. اما همان طور که مکتب چارلز ریور در دوران جنگ سرد به فاجعه ویتنام انجامید در اینجا نیز دقیقاً به همان اندازه احتمال دارد که قدرت هوشمند در عراق، افغانستان و پاکستان برای ایالات متحده به فاجعه سیاست خارجی منجر شود.

نتیجه گیری

از 1990 که جوزف نای نخستین بار اصطلاح قدرت نرم را سکه زد این اندیشه رواج گسترده ای در مباحثات سیاسی خارجی آمریکا یافته است. قدرت نرم، مفهوم فریبنده ای است ولی ساخته نظری استواری نیست. در واقع، با بررسی دقیق مشخص می شود که قدرت نرم صرفاً اصطلاح فشرده ای برای چندجانبه گرایی، نهادباوری‌، نظریه صلح مردم سالارانه و نقش هنجارها در سیاست بین الملل است. به دیگر سخن، قدرت نرم همان انترناسیونالیسم لیبرال است. گرچه «قدرت نرم» بر گفتمان سیاست خارجی آمریکا تأثیر گذاشته است ولی به شناخت سیاست بین الملل یا سیاست خارجی آمریکا کمک مستقلی نمی کند.
قدرت نرم، پایه ضعیفی برای استوار ساختن سیاست خارجی ایالات متحده است. قدرت نرم روی دگرگون ساختن جوّ دیپلماسی آمریکا از طریق بازاریابی بهتر، دیپلماسی عمومی، و مطبوع بودن برای دیگران تکیه دارد. یک نمونه خوب، سخنرانی ژوئن 2009 اوباما رئیس جمهور ایالات متحده در قاهره است که هدف از آن بهبود بخشیدن به تصویری بود که در جهان اسلام از ایالات متحده وجود دارد. این سخنرانی از هر نظر در این زمینه موفقیت آمیز بود. اما همان گونه که تیزبین ترین ناظران خاطرنشان ساخته اند این نمایش قدرت نرم، کمک چندانی به بهبود مناسبات ایالات متحده با جهان اسلام به ویژه در خاورمیانه نکرد.
بدین منظور ایالات متحده باید سیاست هایی به ویژه در خصوص موضوع اسرائیل / فلسطین در پیش گیرد که با منافع ملی دولت های مسلمان اصلی منطقه سازگار باشد. همان گونه که در سرمقاله یکی از روزنامه های منطقه که در واکنش به سخنرانی یادشده نگارش یافته بود آمده بود «برای جلب قلوب ما باید نخست اذهان ما را با خود همراه سازید و اذهان ما نیز مصمم به حفاظت از منافع مان است». (17) آنچه در خاورمیانه حقیقت دارد درباره سایر مناطق جهان نیز درست است .همان گونه که خاطرنشان ساختیم رویکرد قدرت نرم کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه ایالات متحده (در دومین دوره ریاست جمهوری بوش) و دولت اوباما نتوانسته است شکافی را که بین منافع ملی ایالات متحده و هم پیمانان اروپایی آن در مسائلی چون افغانستان، روسیه،‌گسترش ناتو و سپرهای دفاع موشکی وجود دارد از میان بردارد. سیاست بین الملل، رقابتی بر سر محبوبیت نیست. برخلاف باور هواداران قدرت نرم، جذاب تر کردن ایالات متحده و تصویری که از آن وجود دارد هم پیمانان بیشتری برای آن کشور فراهم نخواهد ساخت یا رضایت نسبت به سیاست های آمریکا راتقویت نخواهد کرد. دولت ها بر اساس منافع خود عمل می کنند و قدرت نرم ادعایی آمریکا هیچ تأثیر یا تأثیر ناچیزی بر تصمیمات سیاست خارجی آنها دارد. (18) دیگر دولت ها تنها به دلیل منافع خودشان یا به این دلیل که ایالات متحده قادر است به شکل موفقیت آمیزی دیگران را به پیروی از خود مجبور سازد یا وادارد ‌از آن کشور پیروی خواهند کرد.
تعریف اصلی نای از قدرت نرم روی قدرت جذب کنندگی فرهنگ و ارزش های دولت تکیه دارد و به صراحت اعلام می دارد که قدرت نرم، هم اجبار و هم تشویق را کنار می گذارد. اما روشن است که قدرت نرم هرگز بدین بکری وجود نداشته است. در دوران اوج چیرگی ایالات متحده پس از پایان یافتن جنگ جهانی دوم، سلطه این کشور در سیاست بین المللی پایه استواری در قدرت سخت آن داشت. تمایل دیگر دولت ها برای رضایت دادن به چیرگی ایالات متحده نه تابع «مشروعیت» بلکه نتیجه تفوق آن دولت بود. مشروعیت صرفاً اصطلاحی گفتمانی است که قدرت های چیره برای توجیه جایگاه ممتازی که در نظام بین الملل دارند، و دیگران نیز در زمانی که فاقد قدرت نرم برای محدودسازی عملی سیاست های یک قدرت چیره هستند آن را به کار می برند. (19)
چیرگی همواره دربردارنده نوعی تناقض ظاهری است: هم اغواکننده است و هم منزجرکننده. دیگر دولت ها از تهدیدی که در ذات قدرت سخت یک دولت چیره وجود دارد هراس دارند. ولی یک قدرت چیره می تواند با تأمین ارزش های عمومی نظامی و اقتصادی که متضمن پیشکش کردن مزایایی به کل نظام است دیگر دولت ها را اغوا کند که وارد مدار خودش شوند (یا دست کم باعث شود آنها از برقراری توازن در برابر چیرگی او خودداری کنند). از لحاظ نظامی، قدرت چیره مسئولیت برقراری ثبات در مناطق اصلی و پاسداری از میراث های مشترک جهانی را برعهده دارد (Posen 2003). از لحاظ اقتصادی نیز قدرت چیره با گشودن بازار داخلی خودش به روی دیگر دولت ها، ‌عرضه نقدینگی برای اقتصاد جهانی و تأمین پول ذخیره، ارزش های عمومی را فراهم می سازد (Kindleberger 1973; Gilpin 1975, 1981). سایر دولت ها همواره سبک و سنگین می کنند که آیا مزایای بهره مندی از ارزش های عمومی که قدرت چیره تأمین می کند بر تهدید تمرکز بیش از حد قدرت در دست آن می چرند یا نه. از همین رو، همان گونه که بسیاری از تحلیل گران هم طرفداران قدرت نرم (از جمله خود نای) و هم بدبینان به این مفهوم - می دانند رابطه متقابل تنگاتنگی میان قدرت سخت یک دولت و قدرت نرم آن وجود دارد.
اینکه آیا ایالات متحده قادر خواهد بود با تأمین این ارزش های جمعی همچنان مانند یک قدرت چیره عمل کند یا نه هنوز پاسخ قطعی ندارد. به لحاظ نظامی، ممکن است بحران مالی نوپدید، این کشور را ناگزیر سازد در سال های آینده به لحاظ راهبردی از نو به لاک خود بخزد. از لحاظ اقتصادی، به راستی جای تردید است که ایالات متحده هنوز هم یک قدرت چیره باشد. در واقع، در نشست گروه 20 که در آوریل 2009 در لندن برگزار شد باراک اوباما رئیس جمهور ایالات متحده اعتراف کرد که دیگر ایالات متحده قادر به ایفای این نقش نیست و هر روز که می گذرد جهان بیشتر به چین (و هند و دیگر دولت های بازارنگر بالنده) چشم دارد تا نقش موتور پیش برنده احیای اقتصادی جهان را بازی کند.(20) وانگهی، ترجیحات لیبرالی ایالات متحده هم دچار مشکل شده است. نهادها نتوانسته اند واکنش هماهنگی به بحران مالی و اقتصادی ایجاد کنند؛ به واسطه اقدامات حکومت های ملی، ‌از نو پای دولت به حوزه سیاست اقتصادی باز شده است و دولت ها به جای همکاری بین المللی با درپیش گرفتن سیاست های ملت گرایانه از خود واکنش نشان داده اند. (21)
آینده قدرت نرم ایالات متحده دقیقاً ‌از آن رو محل تردید است که قدرت سخت آمریکا رو به افول گذاشته است. در نتیجه، شواهد فزاینده ای وجود دارد که نشان می دهد سایر دولت ها به تدریج به فکر ایجاد نهادها و سیاست های بین المللی تازه ای افتاده اند که جای نظم بین المللی را که ایالات متحده پس از 1945 پدید آورد بگیرد. حتی پیش از بحران مالی و اقتصادی جاری، تغییر برجسته ای که در توزیع جهانی قدرت اقتصادی و نهایتاً ژئوپلیتیکی به زیان جهان اروپا / آتلانتیک و به نفع آسیا جریان داشت باعث طرح این نظر شد که نهادهای بین المللی باید اصلاح شوند تا کاهش نفوذ و قدرت «غرب» به ویژه ایالات متحده را در خود منعکس سازند. (22)
گرچه هنوز در اول این راهیم ولی گام هایی در این جهت برداشته شده است. برای نمونه،‌ چین با صدای هرچه رساتری لزوم بازاندیشی در نقشی را که دلار در مقام پول ذخیره نظام اقتصادی بین المللی ایفا می کند مطرح ساخته است. (23) پیدایش، گروه 20 و کنار زدن گروه 8 در نشست اقتصادی سران در آوریل در لندن، ‌و وزن و اهمیت تازه ای که چین در صندوق بین المللی پول پیدا کرده است این حقیقت را برجسته می سازد که چین و هند، و دیگر اقتصادهای بالنده دارند به زیان ایالات متحده (و اروپا) در نهادهای بین المللی قدرت می یابند. وانگهی، چین و روسیه پیشتاز تشکیل نهادهای تازه ای به جای ساختارهایی شده اند که ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم پدید آورد.در حوزه امنیت، این نهادها شامل سازمان همکاری شانگهای و سازمان پیمان امنیت دسته جمعی که مسکو بانی آن بود می شوند. در حوزه اقتصاد، افزون بر گروه 20 می توان از نشست ژوئن 2009 دولت های برزیل، روسیه،‌ هند و چین در یکاترین بورگ روسیه هم که هدفش به گفته دمیتری مدودف رئیس جمهور روسیه «ایجاد شرایطی برای برقراری نظم جهانی عادلانه تر» و «ایجاد نظم جهانی هرچه چند قطبی تری» بود یاد کرد. (24) به نظر می رسد که شالوده های نظم بین المللی تحت استیلای آمریکا شروع به تَرَک برداشتن کرده است. این ترک ها با شتاب گرفتن افول قدرت ایالات متحده در یک یا دو دهه بعد بزرگ تر خواهد شد. ساده تر بگوییم،‌ افول قدرت سخت ایالات متحده (که هم اکنون نیز هویداست) موجب افت همزمان «قدرت نرم» آن نیز خواهد شد.
قدرت نرم چیزی نیست مگر اصطلاحی مردم پسند برای مجموعه ای از سیاست های لیبرال انترناسیونالیستی که از زمان جنگ جهانی دوم به این سو سیاست خارجی ایالات متحده را پیش برده است و ریشه آنها به سنّت ویلسون بازمی گردد. جدای از این واقعیت که قدرت نرم از لحاظ پدید آوردن نتایج مورد نظر کارآمد نیست تأثیر زیان باری هم بر سیاست خارجی آمریکا دارد. قدرت نرم صرفاً شیوه مؤدبانه ای است برای بیان توسعه طلبی به فجایعی چون ویتنام و عراق راه برده است و در حال حاضر نیز دارد ایالات متحده را به باتلاق دیگری در افغانستان می کشد. پوشاندن لباس آراسته «قدرت نرم» بر پیکر انترناسیونالیسم لیبرال،‌ آن را خردمندانه یا هوشمندانه نمی سازد. هر نامی بر آن بگذاریم دارد باعث می شود که ایالات متحده مانند یک امپراتوری، ‌زیربار تعهدات بیش از اندازه ای رود و افول قدرت آمریکا شتاب گیرد. کاهش قدرت ایالات متحده و سربرآوردن قدرت های بزرگ تازه ای چون چین به ناگزیر منجر به تغییر ساختار نظم بین الملل خواهد شد. برای دولتی چون ایالات متحده که مدت هاست عادت کرده است در بالای مجلس دارندگان قدرت سخت جای داشته باشد و در عین حال ارزش های خودش را جهان شمول می داند سازگار شدن با یک محیط بین المللی متحول آسان نخواهد بود. (25) اگر قرار است ایالات متحده برای تغییر سمت گیری سیاست خارجی و راهبرد کلان خود بختی داشته باشد باید هم توهّمات قدرت نرم و هم افسانه های لیبرالیسم را که شالوده قدرت نرم را می سازند کنار بگذارد. به جای آن ایالات متحده باید برای صرفه جویی در منابع قدرت سخت خود تمرین حزم و خویشتن داری کند و برای استفاده مؤثرتر از قدرت سخت کاهش یافته خودش در جهانی چندقطبی که دیگر تحت سلطه قدرت و آرمان های آمریکا یا نهادهایی که آن کشور پس از جنگ جهانی دوم تشکیل داد نیست راه هایی بیابد. این کار بسیار دشواری است و باید دید آیا ایالات متحده می تواند خود را با توازن متحول نیروهای جهانی سازگار سازد یا نه.

پی نوشت ها :

1. گرچه غرب با «این اندیشه که آزادی می تواند نسبی باشد و در واقع می تواند شکل های فراوانی به خود بگیرد بیگانه است» آسیایی ها «اگر زندگی امروزشان را با یکی دو دهه قبل مقایسه کنند می بینند که آزادی به مراتب بیشتری به دست آورده اند.» (Mahbubani 2008: 134).
2. به گفته محبوبانی،‌ «نقش و هدف» نهادهای بین المللی چندجانبه مهم «توسط قدرت های غربی مخدوش شده است». برای آگاهی از انتقاداتی که وی بر صلاحیت غرب در زمینه مدیریت نظام بین الملل وارد می کند، نک. فصل 5.
3. National Intellignce Council
4. همان گونه که آرمیتاژ و نای معتقدند «حال که واشنگتن دل مشغول خاورمیانه است چین با چالاکی برای پر کردن جای خالی ایالات متحده پا پیش گذاشته است تا اساساً منافع اقتصادی خویش را تعقیب کند و در عین حال در صورت امکان پیگیر هدف های راهبردی بلندمدت خودش یعنی تبدیل شدن به قدرتی جهانی و نه صرفاً‌ قدرتی منطقه ای هم باشد. چین رویکردی دوسویه در پیش گرفته است: تقویت منابع قدرت سخت خودش همزمان با گسترش نفوذ قدرت نرم خویش. نمایان ترین تجلی قدرت نرم رو به رشد چین، رو آوردن پکن به سازمان های چندجانبه و گاه نیز به دست گرفتن رهبری آنها در برخی نقاط به ویژه در حیاط خلوت چین است که نقش ایالات متحده در آنها کاهش یافته یا به کلی از بین رفته است» (Armitage and Nye 2007: 25).
5. نک.
Guy Dinmore, Am Fifield and Victor Mallet, 'The Rivals: Washington's Sway in Asia is Challenged by China', Financial Times, 18 March 2005, p.11; Jane Perlez,' Across Asia, Beijing's Star is in Ascendance's, New York Times, 28 August 2004.
6. نک.
Isabel Gort and Jamil Anderlini, 'China Puts Up $10bn for Central Asia Loans', Financial Times, 17 Jone 2009, p. 5; Simon Romero and Aexei Barrionuevo, 'Deals Help China Expand Sway in Latin America', New York Times, 16 April 2009, p. A1; 'Friends of Opportunity', Economist, Volume 389, Issue 8608, 29 November 2008, pp. 41-2, Tom Burgis, 'Beijing to Boost Spending in Africa Fund', Financial Times, 17 March 2009
7. همان گونه که فرد برگستون، ‌چارلز فریمن،‌ نیکولاس لاردی و درک میچل خاطرنشان می سازند «برای تأثیرگذار بودن لازم نیست نفوذ رو به رشدی که چین بر هنجارها و اصول پذیرفته شده بین المللی دارد آشکار باشد. تا امروز، مدل توسعه چین صرفاً به دلیل موفقیت آشکار چین و جذابیتی رواج پیدا کرده است که سیاست سهل گیرانه چین برای رهبران اقتدارگرا و حتی برخی از مردمانی دارد که از ظلم و منت گذاری اعطاکنندگان کمک های غربی خسته شده اند» (Bergston et al. 2008: 225)
8. نک. Keohane 1984, Ikenberry 2000
9. Wolf, 'Seeds of Its Own Destruction', Financial Times, March 2008.
10. Smart power is the combination of hard and soft power', Joseph S. Nye , Jr in 'The U.S. Can Reclaim ''Smart Power", Los Angeles Times, 21 January 2009.
11. در خصوص مردم سالاری، قدرت هوشمند حکم بر آن دارد که جنبه های عملی مردم سالاری مستلزم رویکردی شکیبایانه تر و ذیل به صدری تری برای غرس کردن نهال مردم سالاری در سرزمین های دیگر در مقایسه با نگرش کلان بوش درباره مردم سالار کردن خاورمیانه است (Campbell and Flournoy 2007: 36). این رویکرد ذیل به صدری - که با رویکرد جدید ژنرال دیوید پترائوس برای مقابله با شورشگران درهم تنیده است برخلاف اطلاعاتی است که دانشمندان علوم اجتماعی درباره دولت سازی دارند. دولت ها و نظام های سیاسی از صدر به ذیل و نه از ذیل به صدر ساخته می شوند. در خصوص توسعه «به دشواری می توان منطق کمک های توسعه برای مقابله با تروریسم را مردود و دست نیافتنی شمرد. وقتی به دیگران این امیدواری را می بخشیم که می توانند با تکیه بر تلاش خودشان کیفیت زندگی خانواده شان را بهبود ببخشند آنان احتمالاً سرمایه گذاری بیشتری روی آینده خویش خواهند کرد و کمتر مستعد خشونت ورزی و افراط گرایی خواهند بود. در کوتاه مدت، توسعه به مقابله با گفتمان جذب نیروی تروریست ها هم کمک می کند،‌ گفتمانی که هم بستگی به بی اراده بودن آمریکا دارد و هم به سنگدل بودن آن. پرسش محوری امروز صرفاً این نیست که آیا تعداد تروریست هایی که دستگیر می کنیم یا می کشیم بیش از تعداد افردی است که جذب گروه های تروریستی می شوند و آموزش های تروریستی می بینند بلکه این است که آیا فرصت های بیشتری از آنچه دشمنان مان قادر به از بین بردن شان هستند فراهم می سازیم و آیا به گلایه های بیشتر و بیشتری از آنچه آنان می توانند دست مایه فعالیت خویش سازند رسیدگی می کنیم یا نه» (Armitage nad Nye 2007: 40). همان گونه که گیتس وزیر دفاع می گوید «هرجا امکانش باشد باید آنچه ارتش عملیات جنبشی می خواند زیردست اقداماتی قرار گیرد که هدف شان ترویج حسن اداره گری بهتر، برنامه های اقتصادی توسعه زا،‌ و تلاش هایی برای رسیدگی به گلایه های ناراضیانی است که تروریست ها نیروهای شان را از میان آنها جذب می کنند. این کار نیازمند بر هم افزودن صبورانه موفقیت های بی سروصدا در مدتی طولانی برای بی اعتبار ساختن و شکست دادن جنبش های افراطی و ایدئولوژی های شان است» (Gates 2009: 29). طرفداران قدرت نرم با اتخاذ نگرشی بلندمدت می گویند «پایدارترین منطق برای توسعه جهان در طول زمان، همین است: رهبران آمریکا باید متعهد به توسعه جهان باشند زیرا توسعه جهان موجب تقویت ارزش های اساسی آمریکا می شود، به صلح و عدالت و شکوفایی کمک می کند، و نحوه نگرش به ما رادر گرداگرد جهان بهبود می بخشد. سرمایه گذاری روی توسعه با ترویج ثبات در خارج به امنیت آمریکا در داخل کمک می کند.» (Armitage nad Nye 2007: 41).
12. به نقل از:
.Jeffrey Goldberg, 'Breaking Ranks', The New Yorker, 31 October 2005
13. transitologists
14. Steven Erlanger, 'US and Israelis Are Said to Talk of Hamas Ouster', New York Times, 14 Februery 2006
15. modernization theory
16. one size fits all
17. به نقل از:
.'Lets be Friends,' The Economist, 6 June 2009, p.44‏'
همان گونه که خبرنگار ارشد نشریه فایننشال تایمز در امور خاورمیانه خاطرنشان ساخت سخنرانی قاهره اوباما با همه بلاغتی که در آن بود «در عین حال خطراتی برای رئیس جمهور ایالات متحده پیش می آورد. زیرا با اینکه وی در سخنان خود با مهارت تمام به فشارهای ضد و نقیضی پرداخته که ایالات متحده در منطقه روبه روی خود می یابد خیلی زود درخواهد یافت که تبدیل این سخنان به سیاست های منسجم، اگر ناممکن نباشد به مراتب دشوارتر از بر زبان راندن شان است».
(Roula Kalaf, 'US President Craks the Code to Win over Islam', Financial Times, 5 June 2009).
18. همان گونه که لزلی گِلب می گوید «قدرت نرم معاشقه است نه هم آغوشی واقعی» (Gelb 2009: 219). او خاطرنشان می سازد که طرفداران قدرت نرم «این واقعیت را نادیده می گیرند که ... به ندرت اقدامات خوب به تنهایی باعث می شوند رهبران ارزیابی شان را از منافع ملی خودشان تغییر دهند یا کاری را که دوست ندارند، ‌انجام دهند حال آنکه این همه آن چیزی است که قدرت خوانده می شود.»
19. این مسئله که آیا مشروعیت بین المللی اهمیت دارد یا نه و اگر بله چه اندازه و ملاحظات مشروعیت چه اندازه دست و بال ایالات متحده را می بندد مسئله ای مورد اختلاف است. برای ملاحظه این استدلال که چیرگی یک ویژگی است که سایر دولت ها به قدرت مسلط نسبت می دهند یعنی چیرگی مبتنی بر مشروعیت است و نه قدرت سخت نک. Clark 2005. ولی همان گونه که بروکز و ولفورث خاطرنشان می سازند مشروعیت صرفاً ‌قید و بند ضعیفی برای سیاست ایالات متحده است تا حدودی بدین دلیل که قدرت های چیره دقیقاً‌ به خاطر قدرت سختی که دارند قادرند هنجارهای بین المللی و قواعد نهادی را تعریف کنند. بر این اساس «قدرت می تواند به ایجاد و حفظ مشرویعت و شکل دادن به آن کمک کند» (Brooks and Wohlforth 2008: 172).
20. به گفته باراک اوباما «اگر قرار است از نو رشد داشته باشیم ایالات متحده نمی تواند به تنهایی نقش موتور پیش برنده را بازی کند بلکه همه باید بر آهنگ خود بیفزایند». از این گذشته وی گفت «از برخی جهات، دنیا به این عادت کرده است که ایالات متحده بازار مصرف سیری ناپذیر و موتوری باشد که برای همه جهان مقداری رشد اقتصادی به ارمغان آورد. و به گمان من در پی این بحران حتی وقتی داریم برای دیگران محرک اقتصادی فراهم می سازیم نباید از کسری های خودمان غافل باشیم». به نقل از:
.David E. Sanger and Mark Landler, 'In Europe, Obama Faces Calls for Rules On Finances', New York Times, 1 April 2009
21. به ویژه تحولات اخیر در اتحادیه اروپا حکایت از آن دارد که بحران اقتصادی و مالی جهان به لیبرالیسم ضربه زده است. اعضای اصلی این اتحادیه (انگلستان، فرانسه و آلمان) با درپیش گرفتن سیاست های خودیاری به جای اولویت قائل شدن برای همکاری چندجانبه، جویای امنیت اقتصادی هستند. این به یاد ما می آورد که هنوز در جهان دولت های ملی به سر می بریم و حتی در عرصه اقتصاد هم ملت گرایی، شرایط پیش فرض است. یا همان گونه که آنگلا مرکل صدراعظم آلمان به تازگی گفته است «خط مشی بین المللی هر کشور با وجود همه دوستی ها و نقاط مشترک، در عین حال همیشه به نمایندگی کردن منافع خاص همان کشور بازمی گردد» به نقل از:
.Nicholas Kulish and Judy Dempsey, 'Merkel Is Set to Greet, and Then Resist, Obama', New York Times, 29 March 2009
نمونه های اخیر اولویت قائل شدن دولت های اروپایی برای منافع خودشان به زیان همکاری از این قرار است: دولت فرانسه در ازای اعطای وام های دولتی به شرکت های پژو و رنو آنها را ملزم ساخت تا در کارخانه هایی که در فرانسه و نه دیگر نقاط اروپا - دارند سرمایه گذاری کنند؛ دولت های اروپا به ویژه انگلستان بانک ها را زیر فشار گذاشتند تا سرمایه های خود را از شعب خارجی شان در دیگر دولت های عضو اتحادیه اروپا به کشور متبوع خود بازگردانند،؛ بی میلی آلمان به افزایش مالیات ها یا توسل به ایجاد کسری بودجه برای تحریک کردن اقتصاد بقیه اروپا؛ ‌و جلوگیری آلمان و فرانسه از تصویب این پیشنهاد که اتحادیه اروپا به داد دولت های شرق و مرکز اروپا که دچار بحران مالی بودند برسد و به جای آن انداختن مسئولیت انجام این کار به دوش صندوق بین المللی پول. حتی دراروپا که گفته می شود جنگ در آن «تصورناپذیر» است و بنا به فرض، لیبرالیسم در آن به استواری ریشه دوانده است برخی ناظران آشکارا ابراز نگرانی می کنند که این قاره می تواند به روزهای سیاه اواخر دهه 1920 و دهه 1930 بازگردد. نک.
.Gideon Rachman, ' Euroscepticism is Yesterday's Greed', Financial Times, 2 March 2009; William Drozdiak, 'In Europe, Breaking Up Is So Easy to Do', Washington Past, 1 March 2009; and Philip Stephans, ' Wanted: Leaders to Face the Demons of Europe's Post', Financial Times, 19 Februery 2009
برای ملاحظه استدلال یک تاریخ دان که مدعی است اروپا همیشه فقط یک گام تا در غلتیدن به ورطه جنگ، افراط گرایی سیاسی، و خشونت قومی فاصله دارد، نک.
.(Mark Mazower, Dark Continent: Europe's Twentieth Century (New York: Knopf, 1997
22. کریشور محبوبانی گفته است: «زمان بازسازی نظم جهانی فرارسیده است. برای این مهم باید همین حالا دست به کار شویم» (Mahbubani 2008: 235). با توجه به آنچه خود وی «بی کفایتی» ایالات متحده و اتحادیه اروپا در مقام رهبران جهان می خواند غرب باید از مردم سالارانه کردن اداره گری جهانی و پذیرش نفوذ و قدرت آسیا آغاز کند (Mahbubani 2008: 235-7). باید دستی به سر و روی نهادهای بین المللی سازمان ملل متحد، صندوق بین المللی پول و بانک جهانی کشید تا آنها توزیع بالنده قدرت به نفع آسیا را در خود منعکس سازند. محبوبانی مدعی است «غرب می داند که فضای سیاسی و اقتصادی که در جهان به خود اختصاص داده است رو به کاهش است. نتیجه منطقی این امر آن است که سلطه غرب بر چند نهاد جهانی قطعاً کاهش خواهد یافت و این چشم اندازی است که بسیاری از کشورهای غربی آن را خوش نخواهند داشت» (Mahbubani 2008: 242).
23. David Barboza, 'China Urges New Money Reserve to Replace the Dollar', New York Times, 23 March 2009; Jamil Anderlini, 'China Wants to Oust Dollar as Insternational Reserve Currency', Financial Times, 24 March 2009; and Andrew Baston, 'China Takes Aim at Dollar', Wall Street Journal, 24 March 2009
پیشنهادهای چین را تا اندازه ای می توان ناشی از ترس آن کشور از این امر دانست که ارزش دارایی های دلاری عظیمش به واسطه چشم انداز مالی بلندمدت تیره و تار ایالات متحده لطمه ببیند.
.Micheal Wines, Keith Bradsher and Mark Landler, 'China's Leader Says He Is '' Worried over U.S. Treasuries', New York Times, 13 March 2009
24.Not Just Straw Men' , The Economics, 20 June 2009, pp. 63-5; Andrew E. Kramer, 'Emerging Economies Meet in Russia', New York Times, 17 June 2009; Isabel Gorst, 'Emerging Powers Want Fair Global Economic Order', Financial Times, 17 June 2009; Michael Hundson, 'Washington Is Unable to Call All the Shots', Financial Times, 15 June 2009
25. اعتقاد به جهان شمول بودن ارزش های آمریکایی جزو ذات قدرت نرم است. همان گونه که نای می گوید «وقتی فرهنگ یک کشور شامل عناصر جهان شمول باشد و سیاست هایش ارزش ها و منافعی را پیش برد که دیگران هم در آنها شریکند احتمال دستیابی آن کشور به نتایج مطلوبش به دلیل روابط جذب و جلب نظر و احساس وظیفه ای که ایجاد می کند بیشتر می شود» (Nye 2004: 11).

منبع: قدرت نرم و سیاست خارجی ایالات متحده

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط