کاربرد نظامی قدرت نرم و تأثیرات رسانه و مخاطبان بر آن (2)

کارزارهای نظامی جاری هم در عراق و هم در افغانستان، همراه با تلاش های مستمر ایالات متحده و اروپا برای شکل دادن به برداشت های مردم در خاورمیانه عربی، نمونه های کوچک و بزرگ بسیاری در تأیید این قضیه به دست می
يکشنبه، 19 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کاربرد نظامی قدرت نرم و تأثیرات رسانه و مخاطبان بر آن (2)
 کاربرد نظامی قدرت نرم و تأثیرات رسانه و مخاطبان بر آن 2





 

مخاطبان و قدرت نرم

کارزارهای نظامی جاری هم در عراق و هم در افغانستان، همراه با تلاش های مستمر ایالات متحده و اروپا برای شکل دادن به برداشت های مردم در خاورمیانه عربی، نمونه های کوچک و بزرگ بسیاری در تأیید این قضیه به دست می دهد که کاربرد دقیق و به موقع «قدرت نرم» برای دستیابی به مجموعه ای از نتایج مطلوب، به ویژه در برابر «رویدادهای» غیرمترقبه دشوار است. وانگهی‌، ظاهراً ‌متقاعد ساختن مخاطبانی با پیشینه های فرهنگی بسیار متفاوت به اینکه نظرات شان را با هم در تأیید نتیجه مطلوب یک کارزار سازگار سازند دشواری خاص دارد.
در این چارچوب، بررسی کارزار جاری انگلستان در افغانستان (2008) با توجه به پیام های اولیه ای که در کارزار اطلاعات پایه ای مطرح شد که پیش از به میدان آمدن نیروهای انگلیسی در استان هلمند در جنوب افغانستان در سال 2005 به راه افتاده بود جالب توجه است. پیام های یاد شده از این قرار بود:
* این جریانی تحت رهبری خود افغان هاست.
* از زمان کنار زده شدن طالبان، زندگی در افغانستان بهتر شده است.
* آینده افغانستان بهتر از همه با پشتیبانی از حکومت افغانستان و همکاری با آن تأمین می شود.
* شرکت مستمر در فرایند مردم سالاری اهمیت حیاتی دارد.
* انگلستان و کل جامعه بین المللی تا مدت های دراز در برابر این منطقه متعهدند.
* تولید تریاک و افیون به نفع افغانستان نیست.
* توسعه اقتصادی در گرو صلح و ثبات است.
اکنون که سه سال از اعلام این پیام ها می گذرد به راحتی می توان این مضامین را به ریشخند گرفت، مضامینی که برای پشتیبانی از کارزار تحت رهبری انگلستان در جنوب افغانستان طراحی شده بودند که مشهور است جان رید وزیر دفاع وقت انگلستان به مجلس عوام آن کشور گفته بود «در بهترین حالت بدون شلیک حتی یک گلوله» سه سال طول خواهد کشید. نحوه بهره برداری از این مضامین کلی در یک کارزار اطلاعات پایه از مصاحبه ای پیداست که ادوارد استورتون مجری برنامه امروز شبکه چهار رادیوی بی بی سی با جان رید در جریان دیدارش از پایگاه هوایی قندهار کرد:

مجری: به لحاظ عملی این برای آنچه سربازان انگلیسی در هلمند انجام خواهند داد به چه معناست؟

جان رید: ما به حکومت افغانستان و نیروهای مبارزه با مواد مخدر آن دولت در پیشبرد مبارزه شان برای ریشه کن کردن فساد و مواد مخدری که در استان هلمند آب به آسیاب فساد می ریزد یاری خواهیم رساند. اطلاعات سرّی خواهیم داد و از آنها حمایت خواهیم کرد. پس همان طور که گفتم حضور ما در اینجا برای ایجاد حکومتی خوب در این ناحیه توسط دولت رئیس جمهور کرزای است که منتخب مردم است ولی از آن گذشته می خواهیم به آنها کمک کنیم تا نیروهای امنیتی و اقتصاد خودشان را هم تقویت کنند...

مجری: بله و ...

جان رید: ... و اقتصاد را تنها در صورتی می توان بر شالوده های درست و مشروعی بنا کرد که اقتصاد نامشروعی که رئیس جمهور کرزای می خواهد مورد حمله قرار دهد یعنی تجارت افیون ریشه کن شود. از همین روست که آنها از طریق سیاسی دست به کار بنای اقتصاد خواهند زد.
به یقین، در جنگی که در پی آمده است و در جریان سربرآوردن دوباره طالبان، این نیات متعالی نه تنها نزد مخاطبان افغان بلکه همچنین در انگلستان فراموش شده است. سرمقاله ای در شماره دوم مارس 2008 روزنامه / ایندیپندنت آن ساندی که افشای خبر خدمت کردن شاهزاده هری با واحد نظامی اش در هلمند محرک نوشتن آن بود این نکته را نشان می دهد:
به نوشته لئو داکرتی در گزارش امروز ما، تصاویر شاهزاده هری در هلمند «به شکل خطرناکی نزدیک به تبلیغات به نظر می رسد». اگر روزنامه های آدینه را می خواندید خبر چندانی از مشکلات ریشه کن سازی کشت خشخاش یا اینکه چرا حمایت از طالبان این دشمن ناپیدا می تواند رو به افزایش باشد در آنها نمی یافتید.
پس آیا در واقع اکنون زمان خوبی نیست که از نو بپرسیم آیا این جنگی عادلانه است؟ امیدواریم به چه چیزی دست یابیم؟ بنابراین چه تعریفی از موفقیت داریم؟ به نظر ما جنگ در افغانستان جنگی عادلانه بود ولی هدایت آن طی شش سال گذشته مشروعیت آن را به شکل جدی کم کرده است. در سال 2001 سقوط طالبان مورد حمایت قاطع کشورهای جهان و مردم خود افغانستان بود. این کار به سرعت و با ریختن خون نسبتاً‌ کمی انجام شد. با انتخاب حامد کرزای به ریاست جمهوری در سال 2004 بخش نخست و دلگرم کننده داستان رهاسازی یک ملت از جباریت مذهبی توسط جامعه جهانی که والاترین انگیزه ها محرک آن بود پایان یافت. ولی اکنون که به گذشته می نگریم این بخش آسان ماجرا بوده است.
از آن زمان دو مشکل غلبه یافته است: ترویج پیشرفت اقتصادی در یکی از تهیدست ترین کشورهای جهان که کشاورزانش وابسته به تجارت تریاکند؛ و مقاومت در برابر بازخیزش ملت گرایی بنیاد گرایان مسلمان. هردوی این مشکلات دشوارتر از آنچه انتظارش می رفت از کار درآمده اند و با هیچ یک به خوبی برخورد نشده است.
این مثال نشان دهنده این نکته اساسی است که بسط مضامین و پیام های ارتباطی آسان است ولی بهترین استفاده را از این مضامین و پیام ها بردن در برابر حوادث به ویژه در گذر زمان بسیار دشوارتر است. با نگاه دوباره به مضامین اولیه کارزار اطلاعات پایه انگلستان که پیش از این برشمردیم می توان گفت که ظاهراً ‌اهمیت پیام هایی که درباره نقش اصلی افغان ها و لزوم فائق آمدن بر وابستگی اقتصادی افغانستان به کشت خشخاش فرستاده می شد تحت الشعاع احیای تهدید طالبان و شکست آشکار دستور کار دولت انگلستان در خصوص «دیگر راه های تأمین معاش» قرار گرفته است.
ارتش های غربی مفهوم قدرت نرم را همچون ابزار پیگیری آنچه دوباره عملیات «تسخیر قلوب و اذهان» خوانده می شود پذیرفته اند. امروزه در محافل نظامی درباره «عملیات غیرجنبشی»، «کارزارهای اطلاعات پایه»، «عملیات اعمال نفوذ»، «عملیات رسانه ای»،‌ «عملیات اطلاعات پایه» و «دستیابی به نتایج مشترک» بسیار سخن گفته می شود شاید این گرایش نشان دهنده تغییری پردامنه تر در اندیشه آموزه نظامی باشد دایر بر اینکه کاربرد نیروی نظامی باید هرچه بیشتر هماهنگ با دیگر اهرم های قدرت به ویژه اهرم های سیاسی و اقتصادی صورت گیرد. ژنرال سِر روپرت اسمیت که در سطح گسترده به عنوان یکی از عالی ترین فرماندهان انگلیسی پس از جنگ جهانی دوم شناخته می شود در کتاب اخیر خود مطلوبیت جنگ می گوید که باید اذعان داشت ارتش های گرداگرد جهان هرچه بیشتر درگیر چیزی می شوند که خودش آن را «جنگ در دل مردم» (1) می خواند. وی برای این تغییر، شش ویژگی برمی شمارد که دوتای اولی نقطه مقابل بحث استفاده نظامی از قدرت نرم هستند:
* اهدافی که برای حصول شان می جنگیم از اهداف مطلق سخت مربوط به جنگ صنعتی میان دولت ها به اهداف نرم تری تغییر می یابند که با فرد و جوامع و نه با دولت ها ارتباط دارند.
* ما در دل مردم می جنگیم و این واقعیتی است که نقش محوری رسانه ها آن را بی اغراق و به صورت نمادین تقویت کرده است: ما در همه اتاق های نشیمن جهان و نیز در کوی و برزن و در میادین جنگ منطقه ستیز می جنگیم.
این حقایق کلی را مراکز آموزه پرداز آمریکا و اروپا دریافته اند؛ آنها موضوع بحث فراوان در دانشگاه های نظامی قرار گرفته اند. اما این رویکرد کلی با اعتراف تلویحی اش به موضوعیت داشتن شیوه های روابط عمومی، ‌بازاریابی و تبلیغات، ‌این باور را ایجاد کرده است که می توان قدرت نرم را در صحنه عملیات نظامی به شیوه ای مشابه با چند تیپ زرهی و پیاده نظام به صحنه آورد و به کار گرفت. همان گونه که پیش از این گفتیم دست یابی به چنین چیزی به ویژه در بالاتر از سطح تاکتیکی آشکارا دشوار است. این حقیقت را برخی تذکرات محمد بحرون از تحلیل گران عربی که برای گروه مشاوره دی سی آر اِم سی مستقر در دوبی کار می کند به خوبی روشن می سازد. وی درباره واکنش اعراب به اعلام «راهبرد یورشی» (2) ایالات متحده برای عراق در ژانویه 2006 توسط بوش رئیس جمهور آن کشور گفته است:
راهبرد یورشی که رئیس جمهور بوش در عراق در پیش گرفته در رسانه های عربی با انتقادات بسیاری روبه رو شده است. بسیاری آن را فاقد شواهدی دال بر اراده سیاسی روشن ایالات متحده می دانند و معتقدند تعداد بیشتر نیروهایی که درگیر می شوند برای برآوردن نیازهای مأموریتی که باید به اجرا درآید کافی نخواهد بود. به همین سال دیگران این برنامه را صرفاً به دیده آخرین تلاش رئیس جمهور بوش برای حفظ آبروی آمریکا و نه جان عراقی ها می نگرند. حتی همدلانه ترین گزارش های رسانه ها به ویژه در کویت آمیخته با شک و بدبینی است زیرا نویسندگان شان این پرسش را پیش کشیده اند که آیا حکومت های عرب باید پشتیبان طرحی باشند که خود مردم آمریکا در سطح گسترده با آن مخالفند. تعدادی از مفسران نیز رئیس جمهور بوش را به یک قمارباز معتاد تشبیه کرده اند که همیشه می کوشد شرط بندی آخرش را بکند ولی سرانجام همه داروندارش را در شرط بندی می بازد.
باید همین جا خاطرنشان سازیم که بخش اعظم انتقادات رسانه های عرب که در پی رد گزارش سال 2006 بیکر همیلتون توسط بوش رئیس جمهور ایالات متحده و اعلام «افزایش» سطح نیروها مطرح شد ظاهراً‌ تحت تأثیر مستقیم انتقاداتی بوده است که رسانه های ایالات متحده وارد ساختند. برای نمونه،‌ دیوید ایگناتیوس مفسر روزنامه واشنگتن پست چنین نوشته بود:
جدای از اینکه تعداد نیروها افزایش یابد یا نه، باید به این تأکید ژنرال پترائوس توجه کنیم که «در حالت عادی بهتر است ملت میزبان، ‌خودش کاری را به شکل قابل تحمل انجام دهد تا اینکه ایالات متحده همان کار را به خوبی انجام دهد». هنگام بیان این حقیقت، ‌پترائوس به ژنرال کریتون آبرامز پدر خوانده جنگجویان ضدشورشگری استناد می کند که وقتی در 1971در ویتنام فرمانده بود گفت «این کار از دست ما برنمی آید ... آنها باید خودشان این کار را انجام دهند». این از خوش اقبالی یا بداقبالی پترائوس است که این شانس را دارد که ببیند آیا این دستورالعمل های جنگ ضدشورشگری هنوز هم در عراق با همه اشتباهاتی که طی سه سال گذشته رخ داده است می تواند نتیجه ببخشد یا نه. اگر رئیس جمهور بوش و کنگره که دموکرات ها در آن اکثریت دارند نتوانند روی طرحی برای عراق که مورد قبول هر دو حزب دموکرات و جمهوری خواه باشد توافق کنند پترائوس شانس کمی خواهد داشت. (Ignatius 2007: 9).
نمونه تفسیرهای رسانه های غربی که انتقادات مفسران عرب را تقویت می کند به ویژه در بستر کارزار فعلی عراق و به طور کلی تر درگیری غرب در خاورمیانه بیشتر شده است. در واقع، می توان گفت مادام که رسانه های غربی ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده را به علت شکست هایش در عراق و روش ایالات متحده برای پیگیری جنگ با تروریسم گوانتانامو و غیره هدف انتقاد قرار می دهند ظاهراً‌ کارزارهای راهبردی اطلاعات پایه ای که سر تأثیرگذاری بر مخاطبان مورد نظر در خاورمیانه را دارند تقریباً‌ محکوم به شکست قطعی هستند. در یک کلام، این روایت شما را تا همین جا بیشتر نمی آورد و در نهایت، رویدادها و نتایج تعیین خواهد کرد که آیا مداخله نظامی موفق قلمداد خواهد شد یا ناموفق.
بازهم در ایالات متحده وقتی کارن هیوز معاول جنجالی وزیر امور خارجه دولت بوش در زمینه دیپلماسی عمومی در اکتبر 2007 از مقام خود استعفا داد درباره شکست های محسوس وی داد سخن داده شد. به گفته یکی از متخصصان دیپلماسی عمومی «حتی هیوز هم که جادوی پیامش کمک کرد بوش در انتخابات ایالتی و ملی به پیروزی برسد،‌ نتوانست افتضاحی که در عراق به بار آمده بود به یک موفقیت تبدیل کند؛‌ زیرا همپای محبوبیت رئیس جمهور که اکنون در حدود 30 درصداست تصویر ایالات متحده هم سقوط کرد» (Farmer 2007: 7). به همین سان در سرمقاله روزنامه لوس آنجلس تایمز آمده بود که «ناتوانی هیوز از برطرف ساختن احساسات ضد آمریکایی کمتر نشان دهنده ضعف استعداد او و بیشتر نمایانگر ناممکن بودن این کار بود ... دیپلماسی عمومی، مردم نگر است ولی دیپلماسی، کار مردم نیست کار حکومت هاست» (Los Angeles Times 2007: 10).

نتیجه گیری

اشتیاقی که در حال حاضر نظامیان برای تلقی کارزارهای اطلاعات پایه به مثابه نوعی «سیستم تسلیحاتی» عاری از اثرات جنبی دارند گواه بدفهمی گوهر «قدرت نرم» مگر شاید در نازل ترین سطح تاکتیکی است. در سال 2001 انگلیسی ها در سیرالئون به بخش اعظم موفقیت خود دست یافتند ولی این جنگ، عملیات تاکتیکی محدودی در جایی بود که انگلستان می توانست «عرصه بلند اطلاعات» را تصرف کند و در تصرف خود نگه دارد. وانگهی، ‌این عملیات در دوره پیش از اشغال عراق و افغانستان صورت گرفت که طی آن به ویژه مطبوعات انگلیسی نه تنها نسبت به مداخله نظامی انگلستان بلکه به طور کلی تر نسبت به ایمانی که دولت بلر به مداخله در دولت های درمانده برای پشتیبانی از اهداف بشردوستانه داشت، نظر مثبتی داشتند.
کارزارها و عملیات نظامی به واسطه سرشتی که دارند از حیث زمان، مکان،‌ منابع، اهداف و شاید از همه مهم تر از حیث محدودیت ها پارامترهای دقیقاً معینی دارند. بر این اساس، ارتش استفاده از نیروی نظامی برای حصول یک هدف مشخص و کنترل کردن بسیاری ازعوامل متغیر را به خوبی بلد است ولی استثنای آشکاری که دراین زمینه وجود دارد کنترل واکنش دشمن است. می توان گفت قدرت نرم با این نوع رویکرد ارتش آرایانه چندان جور درنمی آید. طبق تعریف پروفسور نای «قدرت نرم صرفاً‌ همان نفوذ نیست. هرچه باشد نفوذ می تواند مبتنی بر قدرت سخت تهدیدات یا تطمیع باشد. در عین حال قدرت نرم چیزی بیش از صرف امتناع کردن یا توانایی واداشتن مردم به کمک استدلال است. البته بخش مهمی از قدرت نرم همین است. قدرت نرم گذشته از اینها توانایی جذب و جلب نظر هم هست و جلب نظر اغلب به تسلیم و رضا می انجامد. به عبارت ساده و در قالب اصطلاحات رفتاری،‌ قدرت نرم همان قدرت جذب است» (Nye 2004: 11).
برای ارتش این به یک اصل آموزه ای بدیهی تبدیل شده است ولی در جهانی که هرچه بیشتر بر اساس دسترسی به اطلاعات و برداشت های حاصل از تفسیرهای رسانه ای و غیررسانه ای تعریف شده است ارتش باید بداند که اعمال «قدرت نرم» در عرصه کاربست نیروی انتظامی به ویژه اگر آنچه این نیرو انجام می دهد «جذاب» به نظر نرسد کار دشوارتری است. وانگهی اگر مفهوم «جنگ در دل مردم» ژنرال روپرت اسمیت را ویژگی تعریف کننده جنگ در آغاز سده بیست و یکم بدانیم در این صورت احتمالاً‌ ارتش باید تفکر خودش را درباره نحوه شکل دادن به ایستارها و برداشت های دشمن و نیز مردمی که ارتش کارزار خودش را در دل آنها پیش می برد تغییر دهد. برنامه ریزان نظامی نمی توانند و نباید انتظار داشته باشند کارزارهای اطلاعات پایه مطابق جدول زمانی ثابتی یا برنامه سفت و سختی به نتیجه برسند. حداکثر چیزی که احتمالاً آنها می توانند امیدش را داشته باشند ایجاد و حفظ محیط اطلاعاتی همدل و همراهی است که مردم را تشویق به حمایت از ارتش کند و رضامندی و همدلی مثبتی با اهداف و مقاصد یک عملیات مشخص به وجود آورد.
از این گذشته اهمیت حیاتی دارد که برنامه ریزان نظامی بدانند «محیط اطلاعاتی» (3) مرز چندانی ندارد و از همین رو همه باید تلاش های شان را یک کاسه کنند. اگر سایر اهرم های قدرت نرم اعم از دیپلماتیک، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در یک جهت به کار گرفته نشوند برای ارتش ایجاد شرایط مساعد بدون یاری دیگران اگر نه ناممکن دست کم بسیار دشوار خواهد بود همچنین ارتش باید تلاش بیشتری به عمل آورد تا از صدمه زدن به حسن شهرت خودش مانند رویدادهایی که در 2004 رسوایی ابوغریب را برای ایالات متحده به بار آورد یا مرگ بهاموسی در بازداشتگاه ارتش انگلیس در 2003 اجتناب کند؛‌ شواهد گویای آن است که چنین حوادثی تلاش های حکومت در زمینه دیپلماسی عمومی و نیز تلاش های خود ارتش برای ایجاد برداشت های مثبت در مورد خودش را به سرعت به باد می دهد.
این به نوبه خود میزان منابع و تلاشی را که باید صرف پشتیبانی از کارزارهای اطلاعات پایه ارتش به عمل آید بدیهی می سازد. در خاورمیانه انتقادات گسترده ای از تلاش هایی مطرح شده که ایالات متحده برای تأسیس ایستگاه های سخن پراکنی خاص خودش به قصد انتقال پیام هایی به طرفداری از نیروهای ائتلاف به عمل آورده است. یک بررسی که در اکتبر 2006 درباره عادت های مردم خاورمیانه در زمینه تماشای تلویزیون و گوش کردن به رادیو صورت گرفته نشان داده است که فقط 6 درصد اعراب به اخبار پخش شده از ایستگاه عربی الحرّه که ایالات متحده بودجه آن را تأمین می کند گوش می سپرند. در مقابل، 65 درصد آنان شبکه الجزیره را تماشا می کنند (Telhmai 2005: 17). بسیاری می گفتند بهتر است پولی که صرف تأمین هزینه های ایستگاه الحرّه می شود صرف تلاش برای تأثیرگذاری بر ایستگاه های خبری عربی الجزیره و العربیه شود تا آنها برداشت مثبت تری نسبت به تهاجم به عراق و رویدادهای پس از آن پیدا کنند.
در این بررسی که شاید یک ارزیابی بسیار منفی درباره موفقیت فعالیت های اطلاعاتی در کارزار عراق به نظر رسد باید به چند نکته مثبت هم اشاره کنیم. حضور چشمگیر مردم عراق در پای صندوق ها در انتخابات سال 2004 آن کشور را باید تا حدودی نتیجه کارزار تبلیغاتی نهانی دانست که شرکت تجاری بل پوتینگر در آن زمان به راه انداخت. این کارزار تبلیغاتی، عراقی ها را از روند انتخابات آگاه ساخت و آنان را تشویق کرد تا از رأی خودشان استفاده کنند. حضور ادعایی 63 درصدی مردم عراق در پای صندوق های رأی با توجه به تهدید فزاینده کاربرد خشونت را یک موفقیت قابل ملاحظه می دانستند که تا اندازه ای نتیجه کارزار اطلاعات پایه شرکت بل پوتینگر بود.
کارزارهای اطلاعات پایه ارتش به عنوان نمونه ای از کاربرد قدرت نرم به صورت بخش اصلی هرگونه روند برنامه ریزی راهبردی درآمده است. اما همچنان گرایشی به سمت جدی نگرفتن برنامه ریزی اطلاعات و ارتباطات وجود دارد؛‌ هنوز هم گاهی فرماندهان، این برنامه ریزی را نوعی اقدام ثانویه می دانند. علت این امر آن است که راهبردپردازان آموخته اند که نباید از این کارزارها انتظار نتایج سریع و ملموسی داشته باشند. ممکن است افکار عمومی یکباره تغییر بارزی پیدا کند ولی برداشت های و ایستارها ویژگی های ماندگار هر جامعه هستند که تغییر دادن شان به آن اندازه که وضعیت نهایی مطلوب به شکلی که مطمئن به دوام یافتنش باشیم حاصل شود نیازمند تلاش مستمر همه جانبه است.

پی نوشت ها :

1. war amongst the people
2. surge strategy
3. informational environment

منبع: قدرت نرم و سیاست خارجی ایالات متحده

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط