تجدد خواه مصری

محمدعبده* نامورترین مرید سید جمال الدین بود، ولی ارج و آوازه ی او نزد اهل سنت از آن رو بلند است که نه تنها در احیای فکر دینی و انطباق آن با مبانی عقلی کوشید، بلکه از تجددخواهی دینی برای اصلاح پاره ای از وجوه زندگی اجتماعی مصر
پنجشنبه، 30 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تجدد خواه مصری
تجدد خواه مصری

نویسنده: حمید عنایت



 

نگاهی به آموزه هاو زندگانی

محمدعبده* نامورترین مرید سید جمال الدین بود، ولی ارج و آوازه ی او نزد اهل سنت از آن رو بلند است که نه تنها در احیای فکر دینی و انطباق آن با مبانی عقلی کوشید، بلکه از تجددخواهی دینی برای اصلاح پاره ای از وجوه زندگی اجتماعی مصر بهره جست.
عبده در سال 1849/1266 از خانواده ای میانه حال در روستای محله ی نصر، واقع در بحیره، در مصب رود نیل زاده شد. خانواده او اگر چه ثروت بسیار نداشت به سبب شهرت به دانشوری و پارسایی، از اعتبار و حیثیت فراوان محلی برخوردار بود. پدرش ترکمن و مادرش اصلاً عرب بود و خانواده های آن دو از دیرباز در دهکده ای نزدیک طنطا می زیستند. اما در اواخرحکومت محمدعلی و اوایل خدیوی عباس اول که بیداد گماشتگان حکومت برای گردآوری مالیات زندگی را بر روستاییان سخت کرده بود از آن نقطه کوچ کردند و مدتی را به تندرستی گذراندند. محمد عبده در این دوره ی سرگردانی و پریشان روزگاری خانواده اش زاده شد. در آغاز به ورزش و بازیهای پهلوانی دل بسته بود، ولی در سن سیزده سالگی به اجبار پدرش به «جامع احمدی» در طنطا رفت که پس از «جامع الازهر» در آن زمان معتبرترین مرکز تعلیم معارف اسلامی در مصر به شمار می رفت.
درسهایی که در جامع احمدی به طلاب می آموختند مانند هر مدرسه ی قدیمی دیگر، تجوید و علم قرائت و فقه و نحو بود که قرنها جزو تعلیمات اساسی باسوادان بود. این درسها عبده را از درس خواندن بیزارتر کرد. در دلش افتاد که درس و کتاب را رها کند و به پیشه ی بیشتر هموطنانش که زراعت بود روی بیاورد. چون پدرش مصمم بود که او را به درس خواندن وا دارد، عبده از طنطا گریخت و به ده دیگری رفت که باز برخی از خویشاوندانش در آن می زیستند. یکی از آن خویشاوندان، شیخ درویش، دایی پدرعبده، عارفی وارسته بود که دیار او عبده را در خط فکری و اخلاقی تازه ای انداخت. شیخ چون پیشتر به طرابلس سفر کرده و از عقاید سنوسیان اثر پذیرفته بود، مانند آنان این نظر را تبلیغ می کرد که راه رستگاری مسلمانان بازگشت به اسلام و روزگاران پیامبر و صحابه و تقلید از سادگی آنان در دینداری و پارسایی و پیراستن عقاید دینی کنونی مردم از بدعتهای گذشتگان است.
عبده تنها پانزده روزنزد شیخ درویش ماند ولی در همین مدت کوتاه از آموزشهای او دو بهره ی بزرگ برد(1): نخست آنکه چون درسهای شیخ نه به فقه و نحو بلکه به اخلاق مربوط می شد و محضر او شیرین و نشاط بخش بود، عبده گفته های او را به آسانی در می یافت و همین امر او را از عقده ای که شیوه ی نادرست معلمان پیشین در او پدید آورده بود نجات داد. دوم آنکه عبده تا آن زمان مانند اکثریت مسلمانان گمان می کرد که مسلمانی تنها با ادای شهادتین حاصل می شود و نفس مسلمان بودن ثوابی بزرگ است، یعنی مرد و زن مسلمان صرف نظر از چگونگی کردارشان در این جهان، بی گفتگو در آن جهان به بهشت خواهند رفت، ولی شیخ درویش خلاف این عقاید را به عبده آموخت: او می گفت که بزرگترین ارزش زندگی انسان، درستکاری است و نباید دین اسلام را سرپوش تباهکاری خود کرد، زیرا اسلام دین عقیده و عمل است نه مجموعه ای از الفاظ میان تهی و بی بنیاد، که وظیفه ی مسلمان به مجرد بر زبان آوردن آن الفاظ پایان یابد. مسلمانان مانند دیگر مردمان، مسئول کارهای خویشند، و چه بسیار مسلمانانی که این نام را بنا حق برخود نهاده اند. اسلام هرگز بدآموزی نکرده و اساس آن و بلکه اساس هرگونه عقیده ی درست، قرآن و تنها قرآن است. بهترین عبادتها نیز کوشش برای فهم معانی قرآن است.(2)
عبده پس از پانزده روزی که با شیخ دیدار داشت، جوانی دیگر شد. اگر تا پیش از آن می خواست دنبال زراعت برود و در زورآزمایی و پهلوانی بر همگان پیشی جوید، اکنون آرزومند صفای روح و دانش اندوزی شده بود تا بتواند قرآن را درست بفهمد و نخست خویشتن و سپس دیگران را به راه راست برد. پس به جامع احمدی بازگشت تا هم پدر و مادر را خشنود کند و هم توشه ی فهم قرآن را فراهم بیاورد. حالا دیگر خود را از درس خواندن ناتوان نمی پنداشت، حتی درس نحو را ساده تر از گذشته می یافت و خود آن را به دوستانش یاد می داد.
پس از جامع احمدی به جامع الازهر رفت. در آنجا بزرگترین علمای آن روزگار مصرجمع بودند، ولی شیوه و موضوع درسها چنان نبود که او را خرسند کند. اگر چه شیوخ الازهر بیشتر می کوشیدند تا به طلاب، دقت فهم و قدرت جدل بیاموزند، لیکن موضوع درسها هیچگاه از حدود بحث الفاظ و تعلیقات بر متون قدیم و مجادله درباره ی امور احتمالی فراتر نمی رفت و از جهان و کارهای جهان واقعی، از تاریخ و جغرافی و ریاضیات و شیمی خبری نبود. هر کار بیرون از عرف و عادت، کفر یا حرام یا مکروه شمرده می شد، چنانکه نصب شیر(آب) در وضوگاههای کثیف یا خواندن کتابهای جغرافی یا علوم طبیعی یا فلسفه، حرام و پوشیدن پوتین، بدعت بود.(3) آشکار است که هر کس در چنین محیطی به اصلاح فکر دینی همت می گماشت به زندقه متهم می شد و صدایش پیش از آنکه به گوش مردم برسد خاموش می گشت.
عبده در این اوضاع به عرفان و درونگرایی روی آورد و همین زمینه ی ذهنی به اضافه احساس نومیدی از اصلاح محیط تاریک و ارتجاعی الازهر، نزدیک بود که کارش را به گوشه نشینی و گسستگی از هرگونه کوشش اجتماعی بکشاند. ولی باز شیخ درویش که عبده او را سالی دو ماه از نیمه ی شعبان تا نیمه شوال می دید، از این فرجامش رهانید و او را قویدل کرد که دست از جهد بر ندارد و مخصوصاً بر خلاف آنچه شیوخ قشری الازهر می آموختند، به او اطمینان داد که در اسلام چیزی به نام علم حرام وجود ندارد، بلکه ظاهر علم دارد، همچون جادوگری و غیب گویی و شعبده بازی. اما در سراسر مدت تحصیلاتش در الازهر تنها یک استاد بود که می توانست تشنگی او را برای دانستن بیشتر فرو نشاند. و او شیخ حسن الطویل بود که به رغم بدگوییهای مخالفان به شاگردانش ریاضیات و فلسفه می آموخت و علاوه بر آن چون از اوضاع سیاسی مصرآگاه بود و دلیرانه از آن سخن می گفت شاگردانش را در مورد مسائل سیاسی نیز کنجکاو می کرد.
با اینهمه هیچ کس به اندازه ی سیدجمال الدین اسدآبادی در تحول روحی عبده مؤثرنبود. سید جمال هنگام نخستین سفرش به قسطنطنیه از مصرگذشت و عبده او را نخستین بار در همین سفر در قاهره دید و یکباره شیفته اش شد.
روش سید جمال الدین در تفسیرقرآن و احاطه اش بر تفسیر و ذوقش در مباحث عرفانی و فلسفی و اخلاق اجتماعی اسلام چشم عبده را به جهانی که الازهر از او پنهان نگاه می داشت گشود. چون سید در پایان سال 1286به مصر بازگشت - همان طور که گفتیم- بسیاری از روشنفکران مصری مانند سعد زغلول و ادیب اسحق و یعقوب صنوع و ابراهیم مویلحی بر او گردآمدند. در این جمع، عبده از همه به او نزدیکتر بود و با او احساس همدلی می کرد.
اعتراف خود عبده به تأثیر سید جمال بر او، هرچند به گزافه آمیخته است، از اندازه ی دلبستگی او به سید در این دوره حکایت دارد:«پدرم به من حیاتی بخشید که علی و محروس[دو برادرش که کشاورز بودند] در آن با من سهیم بودند، ولی سیدجمال به من حیاتی بخشید که من در آن با محمد و ابراهیم و موسی و عیسی و اولیاء و قدیسان شریکم».(4)
به تشویق سید به مطالعه ی فلسفه پرداخت و گواه آن، دو دستنویسی است که خود از کتاب «اشارات» ابن سینا تهیه کرده است و یکی از آنها با ستایش سیدپایان می پذیرد.
این دوره ی نیروگرفتن جنبش میهن پرستی در مصر بود. و پیوند دوستی سیدجمال و عبده، گذشته از عوالم مرید و مرادی، نیرویی بزرگ در پرورش اندیشه های اصلاح طلبانه ی دینی در مصر شد. مقالاتی نیز که عبده در این زمان در نخستین دوره ی روزنامه ی الاهرام منتشر کرد و به سبب انتقادش از ارزشهای اجتماعی و اخلاقی مردم مصر مایه ی شهرت او گشت، احتمالاً به تلقین سید بوده است.
درسال 1877/1294تحصیلاتش را به پایان رساند و از الازهرشهادتنامه ی علمی گرفت. از آن پس پیشه ی معلمی را آغاز کرد که تا پایان عمر بیش از هر کار دیگری با طبعش سازگار افتاد. علاوه بر الازهر در دارالعلوم که به تازگی برای تربیت قاضی و معلم، از میان طلاب الازهر، تأسیس شده بود درس می داد. همکاریش با سیدجمال و ملیون مصر او را در نظر مقامات حکومت مغضوب کرد. از این خدیو توفیق هنگامی که سید جمال را از مصرتبعید کرد دستور داد که عبده نیز به دهکده ی خود بازگردد. ولی یک سال بعد به قاهره بازگشت و چون ریاض پاشا، نخست وزیر، به اهل ادب ارادت داشت و در عین حالا می خواست مطبوعات مصر را به صورتی آبرومند درآورد، عبده از جانب او به سردبیری روزنامه ی رسمی کشور به نام «الوقایع المصریه»گماشته شد. چنانکه هم به تشویق ریاض پاشا بود که پطرس بستانی دائره المعارف را به چاپ رساند، و گردانندگان مجله ی «المقتطف» که در ضمن بحث از عقاید شبلی شمیل از آن یاد کردیم- به نشر مجله ی خود دلگرم شدند، و شمیل مجله ی «الشفاء» را بنیاد کرد.
عبده روزنامه ی «وقایع مصریه» را وسیله ای برای تبلیغ عقاید اصلاحی خود قرارداد و در آن، مقالات بسیاری در نقد نظام آموزشی و عادات اجتماعی و پاره ای از عقاید نادرست مصریان منتشر کرد. چون به پشتیبانی ریاض پاشا متکی بود از همه ی ادارات دولتی و دادگاهها خواست تا تصمیمات و برنامه ها و احکام خود را به آگاهی روزنامه برسانند و این نیزخود به او یاری می کرد تا از معایب دستگاههای حکومت با آگاهی بیشتر انتقاد کند.(5)
اینک عبده برخلاف تمایلات گوشه گیرانه ای که چندسال پیش از آن داشت، خود را کم و بیش در همه ی زمینه های زندگی اجتماعی مصر، خواه سیاسی و خواه دینی وخواه آموزشی، درگیر کرده بود، ولی شیوه ی فکر و داوری سیاسی او در همه حال محافظه کارانه و اعتدالی بود. به نظر او برای مردم مصر که گرفتار بیسوادی و از آن مهمتر نادانی بودند، تربیت اخلاقی و آمادگی فکری باید بر مبارزه ی سیاسی مقدم باشد. راه رفع مفاسد اجتماعی نیز نه جهش و اقدام قاطع انقلابی، بلکه اصلاح تدریجی است. چنین عقایدی سبب شد که جناح پیکارجوی ملی مصر، عبده را به جانبداری از ارتجاع متهم کند.

پی نوشت ها :

1. زندگینامه ی عبده به قلم خود او در مجله ی «المنار»، ج8، ص 383 به بعد.
2. احمد امین، «زعماء الاصلاح فی العصرالحدیث»، ص284.
3. احمدامین، همان کتاب، ص289.
4. همان کتاب، ص293.
5. رشیدرضا، «ملخص سیره الاستاذالامام»، در مجله ی «المنار»، ص406.

منبع: عنایت، حمید؛ (1370)، سیری در اندیشه سیاسی عرب: از حمله ناپلئون به مصر تا جنگ جهانی دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط