مسئله روش در جامعه شناسی

در جامعه شناسی آلمان، و به ویژه مسئله روش شناسی در جامعه شناسی، «اروین شویش» (Erwin K. Scheuch) استاد دانشگاه کلن از اهمیت ویژه ای برخوردار است. وی به درخواست «رنه کنیگ»، جامعه شناس آلمانی مقاله ای در زمینه
دوشنبه، 28 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مسئله روش در جامعه شناسی
 مسئله روش در جامعه شناسی

 

نویسنده: اروین شویش
مترجم: دکتر منصور وثوقی




 

اشاره:

در جامعه شناسی آلمان، و به ویژه مسئله روش شناسی در جامعه شناسی، «اروین شویش» (Erwin K. Scheuch) استاد دانشگاه کلن از اهمیت ویژه ای برخوردار است. وی به درخواست «رنه کنیگ»، جامعه شناس آلمانی مقاله ای در زمینه مسایل روش شناختی تدوین کرده است، که در کتاب «جامعه شناسی» (ویراسته‌ی رنه کنیگ) به چاپ رسیده است. آنچه که در این مقاله از نظر خوانندگان می‌گذرد ترجمه‌ی بخش اول متن مزبور است، که مسایل عمده‌ی روش شناسی در جامعه شناسی را، در رابطه با جریان‌های فکری مقارن با شروع و سیر تحولی آن، مورد بررسی قرار می‌دهد. ترجمه‌ی این مقاله، از متن فرانسه کتاب مذکور (1) انجام شده انجام گرفته است.
***
توسعه‌ی جامعه شناسی، خیلی زود با مباحث روش شناختی، که خود در حقیقت از زمان «فرانسیس بیکن» (1626-1561) و «رنه دکارت» (1850-1596) از ویژگی‌های غرب محسوب می‌گردید، همراه شد. «اگوست کنت» (1857-1898) پایه گذار جامعه شناسی اروپایی، گرچه دارای زمینه های فکری فلسفی است، اما جانشین بلافصل این متفکران قلمداد می‌شود. پس از وی، «استوارت میل» (1883-1806) و «امیل دورکیم» (1917-1858) و به دنبال آن‌ها «ماکس وبر» (1920-1864) به ارائه نظریه‌هایی پرداختند، که می‌توان آن‌ها را در سطح وسیعی، با نظریه‌ی جدید علم انطباق داد. به عنوان مثال «استوارت میل» سرسختانه از «وحدت در منطق تحقیق» در تمام زمینه‌ها، و من جمله در علوم اجتماعی دفاع می‌کند، و دلایلش مبتنی بر نظریه‌ی تجربی جدیدی در جامعه شناسی است. «دورکیم» نیز از وحدت منطق تحقیق دفاع می‌کند، و در جامعه شناسی به نظمی مبتنی بر دانش تجربی عقیده دارد، یعنی اینکه تمام روشهای علمی بایستی استقرایی (Inductive) بوده، از اصل علیت استفاده کرده و عینی باشد. در این زمینه، می‌توان اهمیت کار «ماکس وبر» را خصوصاً در مورد تجزیه و تحلیل وی از خصوصیت قضاوتهای ارزشی، و اینکه این گونه قضاوت‌ها را غیر علمی تلقی می‌کند، مورد مطالعه قرار داد. آیا در این شرایط عقاید وی در مورد ادراک را حقیقتاً بایستی به عنوان زمینه ای در جهت طرد جامعه شناسی عینی تفسیر کرد؟ در این مورد، علیرغم نظرات مخالف، بایستی تردید کرد. خلاصه آنکه در زمینه این بحث پیشگام غربی، باید این نکته را متذکر شد که دانشمندان، بیشتر توجه خود را معطوف به «منطق تحقیق» کرده‌اند، تا به فنون خاص آن. در آمریکا برعکس اروپا، توسعه روش تحقیق اساساً از طریق به کار گرفتن فنونی عملی گردید که در کاربرد روزمره‌ی علم مورد استفاده قرار گرفت.

شناخت شناسی جدید

شناخت شناسی (Epistemologie) جدید در علوم اجتماعی حاصل برخورد متوالی چند جریان فکری است. اولین تلاقی تقریباً در زمان جنگ اول جهانی صورت گرفت. بدین ترتیب که در علوم طبیعی «شناختی» که اساساً می‌توان آن را معرف صفت مشخصه عصر تجربه دانست، تا حدودی جدا از تحول فلسفه‌ی دانشگاهی، و در حدی وسیع، بدون تماس با آن پا گرفت.
این نظریه که در سطح وسیعی به صورت استقرایی شکل گرفته بود، با گرایش‌هایی در زمینه‌ی «فلسفه‌ی زبان» (Philosophie du langage) مقارن گردید. گرایش فلسفی منتج از این برخورد، بین فلاسفه، خصوصاً «کانتی‌های جدید» (Neo-Kantiens) و دانشمندان، به صورت تا حدودی مبهم، و زیر عنوان «نئوپوزیتیویسم» (Neo-Positivisme) یا «پوزیتیویسم منطقی» نامیده شد (مجمع وین، مکتب برلین، مکتب لهستان). این گرایش فلسفی اساساً بر مسئله ای که تحت عنوان «کانت گرایی» (Kantianisme) مشهور است تکیه دارد: «برای اینکه صحت» اطلاعات (Enonces) را به صورت تجربی مورد بررسی قرار دهیم، چگونه باید آن‌ها را مطرح کنیم؟ گرچه ضمن مباحث بعدی در این زمینه‌ی فلسفی، تحقیق واقعی در زمینه های اساسی از نظر دور مانده و جای خود را به مباحث رسمی داد، با این حال تحلیل‌های زبان شناختی در علوم تجربی، منتج به تصریح و تبیین اطلاعاتی گردید، که در این زمینه‌ها دارای معانی و مفهومی بود، و از این جهت اطلاعات متضاد (با نوعی نگرش جدلی) باطل شمرده شد.
بنابراین، موضوع علوم تجربی، پدیده های تبیینی را شامل می‌گردد، یعنی پدیده‌هایی که معمولاً قابل بررسی بوده و در ارتباط با واقعیت‌ها باشد. قضاوتهای ارزشی کمکی در شناخت مسئله نمی‌کند، و تنها در چگونگی درک جداگانه آنچه که پدیده را به وجود آورده است یاری می‌دهد. بنابراین قضاوتهای ارزشی جایی در علوم تبیینی ندارد (در تمام موارد حتی زبان).
دومین تلاقی بین مکتب اصالت عمل (Pragmatisme)، «جان دیویی» (1952-1859) و شناخت «نئوپوزیتیویسم» به دنبال مهاجرت اجباری دانشمندان آلمانی زبان، در آمریکا به وقوع پیوست، و بدین ترتیب بار مشکل روش شناسی جابجا گردید و بر مسئله زیر قرار گرفت: «چگونه می‌توان از بین چندین مسئله‌ی قابل بررسی (مبتنی بر واقعیت)، آنهایی را انتخاب کرد که تمامی افراد را شامل شود؟»
از طرفی جریان «نئوپوزیتیویسم» با انتقاد از زبان (Langage) دنباله رو فلسفه تحلیلی می‌شود (یعنی فلسفه ای که در آن، فقط اطلاعاتی مورد بررسی قرار می‌گیرد، که الزاماً شامل تمام افراد شود)، و از طرف دیگر این امر رابطه نزدیک‌تری بین عناصر خود این مکتب و «پراکسیس علمی» (Praxis Scientifique)، یا قوانین تأیید شده تجربی، به وجود آورد.
شناخت شناسی جدید که بدین ترتیب حاصل آمد، علم را به عنوان سیستمی از قواعد در نظر می‌دارد، که با توجه به این سیستم، می‌توان داده‌هایی مشخص بدست آورد. در شناخت شناسی جدید فرضیه های «وجود شناسانه» (Ontologiques) مبتنی بر تجربه، به عنوان فرضیه های باطلی، صریحاً طرد شده است، و اندیشه‌هایی که معمولاً دارای بار علمی است و مبتنی بر واقعیت می‌باشد، به صورت فرضیه های ساده ای درآمده است.
در موردی که طبیعت و جامعه تابع قوانین منطبق با عقل باشد و پدیده‌ها نیز حقیقتاً به معدودی متغیر کاهش یابد، با رعایت قوانین شناخت شناسی جدید، می‌توان به اطلاعاتی که دارای ارزش تبیینی است دست یافت. اگر ارزش تبیینی اطلاعات بدست آمده ناچیز باشد، می‌بایستی به اصلاح فنون تحقیق دست یازید، مگر اینکه واقعیت به شکلی درآمده باشد که این امکان وجود نداشته باشد.
به هنگامی که پیروی از اصول مرتبط با گونه های واقعی مسایل و فنون بررسی، به این نتیجه منتهی شود که بگوییم «مسئله مورد تحقیق همین است که مورد بررسی من است و بیش از این – تا آنجا به من مربوط می‌شود – چیز دیگری مطرح نیست، عملاً باید نتیجه گرفت که تحقیق موفقیت آمیز بوده است، و روش شناسی شناخت مورد تأیید و توجیه قرار گرفته است. با وجود این، روش شناسی شناخت جدید، توسط اکثر روش شناسان، به عنوان روشی که» احتیاج به توجیه داشته باشد در نظر گرفته نمی‌شود.
روش شناسی از یک سو متوجه تجزیه و تحلیل زبان شد، و از سویی دیگر قلمرو و ترکیب کارکردی خاصی پیدا کرد که از هر حیث آنرا دارای قلمروی مستقل کرد، قلمروی که دارای اصول کلی بود، و با رشته مشخصی مطابقت داشت. نهایت اینکه شناخت شناسی جدید در ایالات متحده آمریکا به عنوان یک واقعیت به حساب آمده است، و حال آنکه موجودیت آن در اروپا هنوز مورد سئوال است.

تضاد روش‌ها

در آلمان از مدت‌ها پیش بر سر روشهای تحقیق در جامعه شناسی (مانند اقتصاد سیاسی) بین محققان کشمکش وجود داشته است، که تا عصر حاضر هم ادامه دارد. مسئله ای که در این میان مطرح می‌باشد، از یک سو مشروعیت قضاوتهای ارزشی است، و از سوی دیگر پذیرش ادراک (Comprehension) به منزله‌ی نوعی انتخاب دیگر در روشهای تحقیق تجربی است. اختلاف نظر بر سر مشروعیت قضاوتهای ارزشی، مشابه با اختلافی است که اخیراً در اقتصاد سیاسی وجود داشت – که در آن «ماکس وبر» از اصل تحقیق بر کنار از ارزش‌ها دفاع می‌کرد، در حالی که «اشمولر» (G.Sschmoller، 1917-1837) قضاوتهای ارزشی را در تحقیق غیرقابل احتراز می‌دانست. این مشاجره در تحلیل نهایی مبتنی بر دو نوع طرز تلقی علمی متضاد است: «ماکس وبر» هدف نهایی علم مدون را در آگاهی و فرهنگ خاص آن می‌بیند، در حالی که دیگری (اشمولر)، علم را به عنوان فعالیتی در نظر می‌گیرد که هدف آن تغییر آنی جهان است، و طرفدار تطابق احتمالات اخلاقی و یا سایر احتمالات با علم است.
قضاوتهای ارزشی را نیز می‌توان مانند سایر موضوعات تحقیق، موضوع تجربه قلمداد کرد. در مورد قضاوتهای ارزشی که به نام «قضاوتهای ارزشی تکنولژیکی» معروف است، مشاجره کمتر در مورد اصول است و بیشتر مسئله زبان مطرح است. این نوع قضاوتهای ارزشی را اساساً می‌توان به داده‌هایی مبتنی بر دلایلی متناسب‌تر و انطباق تر با هدفهایی که آن‌ها را ساخته است، تبدیل کرد. برعکس قضاوتهای ارزشی به معنای محدود آن (یعنی موضوعی را مطلقاً به «بهترین» منتسب کردن، و نه مانند قضاوتهای ارزشی تکنولژیک «نسبتاً بهتر»)، از این قاعده بر کنار است. در حقیقت قضاوتهای ارزشی از این نوع، فقط اطلاعاتی مبتنی بر احساسات اظهار کننده در قبال موضوع را به دست می‌دهد، و هیچگونه اطلاعی که از شخصیت اظهار کننده جدا نباشد، درباره‌ی موضوع ارائه نمی‌کند.
کسانی که «ادراک» را به منزله‌ی منبع آگاهی علمی در علوم اجتماعی تلقی می‌کنند، معمولاً در استدلال خود به تفاوت و تمایزی که از اواخر قرن نوزدهم بین علوم طبیعی و علوم اجتماعی وجود داشته و خصوصاً توسط «ویلهلم دیلتی» (Wilhelm Dilthey، 1911-1833) به جامعه شناسی انتقال یافته است، اشاره می‌کنند. بر اساس نظرات نامبرده چنین تمایزی نتیجه‌ی ضروری ذات موضوعات علمی است و این گونه جهت گیری به نفع ادراک (به عنوان منبع آگاهی در خارج از محدوده‌ی علوم طبیعی)، مبتنی بر فرضیه های وجودشناسانه ای است که با آگاهیهای علوم اجتماعی مرتبط است، چرا که خصوصاً در علوم اجتماعی است که موضوع مورد مطالعه بدون کمک گرفتن از ادراک قابل فهم نخواهد بود (زیرا ما در جامعه ای زندگی می‌کنیم که فعالانه در آن مشارکت داریم و بنابراین ما خود در عین حال جزء موضوعی که در حال شناسایی آن هستیم قلمداد می‌شویم). بنابراین در جامعه شناسی بررسی کننده و بررسی شونده اساساً یکی است، و به عبارت دیگر بنا به گفته‌ی «فریر» (H.Freyer، 1969-1887) در جامعه شناسی، واقعیت اجتماعی به کشف خود نایل می‌آید.
در مقابل این تز، شناخت شناسی جدید، تمایز بین علوم طبیعی و علوم انسانی را، به دلیل اختلاف بین طبیعت و موضوعات و محمولات آن، نفی می‌کند. به عبارت دیگر، این شناخت شناسی علم را به مثابه نوع مشخصی از رفتار تعریف می‌کند، که مبتنی بر هدف شناسایی و مقتضیات روش شناسی است، و نه بر اساس ذات و محتوای آگاهیهای گردآوری شده.
در این شناخت همچنین وحدت منطقی روش، در عین حال که فنون تحقیق در رابطه با موضوع متفاوت می‌باشد، در تمام رشته های علوم در مدنظر است. ملاک‌هایی را که به وسیله‌ی این نظریه در مورد مشروعیت روش‌ها ارائه گردیده است، می‌توان این طور خلاصه کرد که، نتایجی را ارزشمند می‌داند، که جدا از شخصیت محقق باشد. به عبارت دیگر نتایجی قابل قبول است، که بتوان آن‌ها را به دیگران ارتباط داد، و خصوصاً اینکه بتوان آن‌ها را به وسیله‌ی دیگران هم مورد بررسی قرار داد.
نظر به اینکه کیفیت یک کار علمی تنها مبتنی بر روش‌های مورد استفاده است، بنابراین، «ادراک» که به طور اجتناب ناپذیری به شخصیت اظهار کننده مربوط می‌شود، هر نوع ارزش مسلط را باید از خود دور کند، ولی این مطلب بدین معنی نیست که شناخت شناسی جدید برای ادراک هیچگونه ارزش علمی قابل نمی‌باشد، بلکه استفاده صحیح از ادراک تنها در زمینه‌ی «روانشناسی علم» (Psychologie de la Science) است – بدین معنی که ادراک منبع فرضیه ای است که به وسیله‌ی سایر روش‌ها باید مورد بررسی قرار گیرد. در حالت فعلی دانش جامعه شناسی، ادراک می‌تواند اهمیت قابل ملاحظه ای در زمینه‌ی مباحث مربوط به دوران قبل از علم (Pre-Scientifique) داشته باشد، و ارزش نتایج علمی می‌تواند در سطح وسیعی مبتنی بر آن باشد.

سیر تحولی

در تحقیقات جامعه شناسی، می‌توان سه مرحله‌ی بزرگ را که مقارن با انقلابات اجتماعی و سیاسی است تشخیص داد: اولین مرحله که تا اواخر جنگ اول جهانی ادامه می‌یابد، تحقیقات پراکنده ای را شامل می‌شود که بر هدفهای نسبتاً عمومی و وسیعی استوار است، و از خصوصیات این مرحله فقدان فعالیت‌های تحقیقی مداوم می‌باشد. مرحله دوم، مقارن با سالهای بین دو جنگ است که در آن ضمن فعالیتهای وسیعی که در زمینه‌ی تحقیقات صورت می‌گیرد، تقریباً تمام روشهای کنونی توسعه می‌یابد و به صورت فنون مستقلی در می‌آید. مرحله‌ی سوم، از بعد از جنگ جهانی دوم آغاز می‌شود. در این مرحله به علت کامل شدن فنون تحقیق، وقوف کامل بر اهمیت منطق علمی حاصل می‌آید، و مطالعات جامعه شناسی حالت «نهادی» پیدا می‌کند و متداول می‌شود. تحولات واقعی تحقیقات تجربی و روشهای آن به طور مستقل، و یا در رابطه‌ی نه چندان نزدیک با مباحث روش شناسی صورت گرفت، معهذا صفت مشخصه تحقیق اجتماعی آن است که با مطالعه در زمینه‌ی بحرانهای جامعه صنعتی شروع گردیده است.
در فرانسه «فردریک لوپله» (F.Le Play، 1882-1806) از سال 1855، اثرات صنعتی شدن سریع جامعه را بر کارگران اروپایی و خصوصاً زندگی خانوادگی این کارگران مورد مطالعه قرار داد. این جهت گیری با اهمیت که به عنوان اقدامی مؤثر و ضروری تا امروز نیز حفظ گردیده است، توسط «گروه تحقیقاتی اقتصاد و بشریت شهر لیون» جهش جدیدی یافت.
در انگلستان در سال 1790، مطالعه ارزشمند و پر اهمیت «بوث» (G.Booth، 1916-1840) درباره‌ی شرایط زندگی در محله های فقیر لندن انجام گرفت. در واقع هدف از این مطالعه نشان دادن زندگی نیمی از مردم لندن به نیم دیگر بود. محققان دیگر انگلیسی نیز مثل «راون تری» (B.S. Rawntree) و «باولی» (A.Bowley) به مطالعه‌ی فقر در عصر صنعت پرداختند و تحقیقاتی در چند محله‌ی شهری انجام دادند.
در دانمارک و نروژ نیز مطالعاتی انجام گرفت که از نقطه نظر روش شناسی حائز اهمیت است، ولی عموماً در این تحقیقات وضع و موقعیت قشرهای محروم فراموش گردید.
گسترش تحقیقات اجتماعی در آلمان نسبت به سایر کشورها کمی دیر صورت گرفت. در این کشور سازمانی تحت عنوان «مجمع سیاست اجتماعی» (Verein fur Social Politik) زیر نظر «ماکس و آلفرد وبر» از سال 1908 تحقیقاتی در مورد «انتخاب و سازگار: کارگران» انجام داد. مطالعات پیشین کم و بیش به علت عدم اقبال مردم و خصوصاً به دلیل مشکلاتی که دانشگاه‌ها و مقامات علمی به وجود آورد، دچار شکست شده بود. در ایالات متحده‌ی آمریکا، خیلی زودتر، یعنی از سال 1880 تحقیق اجتماعی بوسیله ی روزنامه نگاران و نویسندگان به عمل می‌آمد. از طرف دیگر اقدامات پراکنده ای نیز در زمینه‌ی نظرخواهی عمومی انجام پذیرفت. در این دوره گزارشهای جالبی از قشرهای محروم جامعه تهیه گردید، که باعث جلب توجه و برانگیخته شدن افکار عمومی نسبت به مطالعه‌ی تجربی واقعیات اجتماعی گردید، و به همین جهت باعث تجلی سیمای جامعه شناس به عنوان «مهندس جامعه» شد. به دلیل این تمایل جدید، از سال 907 مؤسساتی به وجود آمد که هم خود را وقف مطالعات علمی در زمینه‌ی مسایل اجتماعی خصوصاً در مورد مطالعات ناحیه ای کردند و از این به بعد پیوسته مطالعات ناحیه ای ادامه یافت و در اولین سالهای 1920 به اوج خود رسید.
از اواخر جنگ اول جهانی و تحولات اجتماعی پس از آن، تحقیقات اجتماعی اروپایی با انجام مطالعات پر اهمیتی تجدید حیات یافت. در ابتدا، این تحقیقات به طرحهای پراکنده ای محدود بود، در حالی که در ایالات متحده‌ی آمریکا تحقیق اجتماعی به طرف علم تجربی مدونی گرایش یافت. در انگلستان نیز چند تحقیق ناحیه ای مربوط به نیمه اول قرن بیستم قابل ذکر است، مثل بررسی‌هایی که توسط «باولی» (A.Bowly، 1925) «اسمیت» (L.Smith، 35-1930) و «راون تری» (B.S.Rowntree، 51-1936 انجام گرفت در آلمان و اتریش یعنی کشورهایی که در آن‌ها منطق علمی از مدت‌ها پیش توسعه یافته بود) از ابتدای سالهای 1920، تحقیقات با اهمیتی در مورد مسایل خاصی صورت گرفت، که باعث پیدایش فنون جدید و زمینه های تازه ای از تحقیق اجتماعی گردید. در این مورد در آلمان چند طرح مربوط به اواخر سالهای 1920 قابل ذکر می‌باشد: به عنوان مثال تحقیقات «آکادمی فعالیتهای اجتماعی و آموزشی زنان» زیر نظر «بوم» (To. Geiger 1952-1891) در مورد قشربندی اجتماعی (1932)، و نیز مطالعات «مؤسسه‌ی تحقیقاتی اجتماعی فرانکفورت». ولی این تحول، که پیشرفتهای بعدی را نوید می‌داد، ناگهان به علت به قدرت رسیدن حزب «ناسیول سوسیالیست» متوقف شد. در اطریش نیز که محققانی مانند «یاهودا» (M. Jahoda) و «زیزل» (H.Zeisel) در مورد «بیکاران مارینتال» (Marienthal) تحقیقاتی انجام داده بودند، به زودی کار تحقیق تعطیل شد و به دنبال این تحولات تقریباً تمام محققین مذکور مجبور به مهاجرت گردیدند. در این زمان، در ایالات متحده، تحقیق اجتماعی به صورت حرفه ای با قاطعیت در مقابل پیشگامان روزنامه نگار یا اصلاح طلبان قرار گرفت. از ابتدای سالهای 1920 کوشش‌هایی از جانب مکتب شیکاگو که به وسیله‌ی «پارک» (R.E.Park)، (1944-1864) و «بورگس» (E.W.Burgess) تأسیس شده بود به عمل آمد، که به جنبه های کیفی در تحقیقات خود توجه کافی مبذول داشته و سعی در حفظ خصوصیت انعطاف پذیری پدیده های مورد مطالعه کردند، از پیروان این مکتب می‌توان از «آندرسون» (N.Anderson، 1923)، تراشر (F.M Trasher، 1927)، «ویرث» (Wirth، 1928) و «زورباف» (H.Zorbaugh، 1929)، نام برد. در این زمینه همچنین باید اسامی زیر را نیز بیفزاییم: «لیند» ها (R.S, H.M. Lynd، 1937 و 1929)، به علت مطالعه در مورد «میان شهر» (Middle Town) و تحقیق با اهمیت «توماس» (W.L. Thomas، 1928-1868) و «زنانیکی» (F.Znanieci، 1958-1882) درباره‌ی سازگاری دهقانان مهاجر لهستانی با محیط آمریکا (منتشره در سالهای 21-1918)، که شاید بتوان آن را شروع تحقیق اجتماعی واقعی در ایالات متحده تلقی کرد. تحقیق اجتماعی سپس، هم زمان با بحران اقتصادی سال 1929 قدرت جدیدی پیدا کرد. بانیان «New Deal» برای مبارزه با این بحران اقتصادی جامعه شناسان را به کمک طلبیدند و از آن‌ها نه تنها در مورد ارائه اقدامات عملی، بلکه برای تحلیل علل و نتایج عدم تطابق یاری خواستند. همکاری آمارشناسان در این زمینه باعث شد که محققین با استفاده از روشهای کمی، کیفیت خود را افزایش دهند و بالاخره روش مصاحبه گویا (Interview representative) در اواسط سالهای 1930 باب گردید، که این روش به عنوان وسیله‌ی مؤثری برای به دست آوردن اطلاعات کلی در مورد گروههای وسیعی از جمعیت، و بررسی فرضیه های مربوط، در اختیار جامعه شناسان قرار گرفت. در اواخر این دوره تقریباً تمام روشهایی که در حال حاضر در ایالات متحده مورد استفاده است، کاملاً معمول گردیده بود.
با آغاز جنگ جهانی دوم، جامعه شناسان امکانات فراوان به منظور فعالیت در زمینه‌ی دفاع ملی پیدا کردند. لزوم مطالعه‌ی روشهای تبلیغاتی دشمن موجب به وجود آمدن روش تحلیل محتوای وسایل ارتباط جمعی گردید (سابقه‌ی این نوع مطالعات نزد «هارولد لاسول» )H.D.Lasswell به زمان جنگ جهانی اول بر می‌گردد. گزارش‌های بررسی درباره‌ی استراتژی بمباردمان و مطالعه‌ی وسیعی که تحت عنوان «سرباز آمریکایی» صورت گرفت، امکان وجود شرایط مناسبی را برای به کار گرفتن روش «مصاحبه، و اسکالوگرام» (Scalogrome) فراهم ساخت («استوفر» S.A.Stouffer، سچ من G.A.Suchman، ) «گوتمن» L.Guttman و «لازارسفلد» (P.F.Lasarsfeld). در این دوره همچنین تعداد زیادی از جامعه شناسان جوان، آموزش کاملی که از حد و مرزهای قراردادی زمینه های مختلف علوم اجتماعی فراتر بود دیدند. در این زمان همچنین مطالعات روش شناختی مهمی توسط مؤسسات بازاریابی و افکار عمومی انجام گرفت («هیمن» H.H.Hyman، 1933 و «کانتریل» H. Cantril، 1942) و تحولاتی نیز در سایر روش‌ها، از جمله «جامعه سنجی» رخ داد (S. C. Dodd).
توسعه‌ی سریع تحقیقات اجتماعی پس از جنگ در ایالات متحده ادامه یافت. به صورتی که مطالعات متعددی به سبکی بیش از پیش سازمان یافته، و در مؤسساتی که غالباً از استقلال نسبتاً مهمی در مقایسه با دانشگاه‌ها برخوردار بودند انجام گرفت. «کار گروهی» به صورتی که سهم کار هر یک از محققین به هیچ وجه در آن، مشخص نمی‌باشد، در سطحی وسیع ولی به صورت پراکنده، در زمینه‌ی مطالعات اجتماعی با اهمیتی مورد توجه قرار گرفت. از طرف دیگر حد و مرزهای موجود بین نظام‌های آموزشی، در مقابل تحقیق میان رشته ای (I terdisciplinaire) بیش از پیش اهمیت خود را از دست داد. علاوه بر این دیدگاههای وسیع و هدفهای اصلاح طلبانه تحقیقات قدیمی، با شروع تحقیقات اساسی و بنیانی کامل گردید، به صورتی که این تلاقی باعث بوجود آمدن سبکی خاص گردید – که در آن روابط متقابل بین نظریه و تجربه مورد توجه قرار می‌گیرد؛ و بالاخره از این پس گرایش فزاینده ای در جهت مطالعات روش شناسی، و مطالعات تطبیقی بین المللی، شکل می‌گیرد و بدین ترتیب جامعه شناسی به جهت گیری مراحل اولیه خود باز می‌گردد (که سعی در آن بود که به صورت علمی مبتنی بر داده های مقایسه ای درآید: گزارش‌های «امیل دورکیم» و «استوارت میل»). مطالعات تطبیقی در سطح بین المللی، انجام تحقیقات اجتماعی وسیعی را تقریباً در تمام کشورهای صنعتی ممکن ساخت، حتی در آلمان که در حاضر شمار مطالعات تجربی بسیار زیاد است، با تعجب بسیار نوعی «آمریکایی گرایی» (Americanisme) در انجام بررسی‌ها مشاهده می‌گردد، و دیگر از سنت خاص تحقیق اجتماعی آلمانی خبری نیست. مؤسسات خصوصی متعددی که فعالیتشان در زمینه بازاریابی و نظرخواهی عمومی است، مخزنی از اطلاعات جمع آوری کرده‌اند، که تنها قسمتی از این اطلاعات در تحقیق علمی مورد استفاده قرار می‌گیرد. با اینحال مؤسسات تحقیقاتی وابسته به دانشگاه‌ها، مهم‌ترین منابع تحقیق اجتماعی محسوب می‌شود، که بعضاً نیز بسیار ضعیف هستند. در صنایع تنها از چند سال پیش به این طرف از تحقیق تجربی استفاده می‌شود، و موضوعاتی که بیشتر در تحقیقات اجتماعی آلمان به چشم می‌خورد عبارتند از: خانواده، جوانان، عقاید و گرایش‌های سیاسی، قشربندی اجتماعی و گرایشهای فکری کارگران نسبت به کار. این مطالعات اغلب به صورت توصیفی، مسایل اجتماعی – آموزشی را در بر می‌گیرد و اکثراً با نظریه های واقعی جامعه شناسی ارتباطی ندارد. در آلمان همچنین پس از اینکه مدت‌ها مباحث روش شناختی در جهت اصلاح و گسترش فنون تحقیق متمرکز گردیده بود، در سال‌های 1960 به سمت «تحلیل» گرایش یافت و در همین زمان روش‌های آمار ریاضی به خاطر مطالعات روانشناسی تجربی به کار گرفته شد. این روش‌ها در حقیقت به منظور آشکار ساختن ترکیب درونی پدیده های اجتماعی مورد مطالعه، و نیز به منظور به دست دادن تفسیر و تبیین مطمئن‌تر، و نیز بررسی شکل بندی پیچیده روابط بین عوامل، به کار برده می‌شود.
گسترش سری دوم شمارشگرهای الکترونیکی، استفاده عملی از این امکانات را میسر می‌سازد. این ماشین‌ها به طرز عجیبی افزایش یافتند، و دلیل افزایش و استفاده‌ی سریع از آن‌ها، بیشتر این است که استفاده‌ی از این ماشین‌ها نیاز کمتری به دانش فنی دارد. تحول در این زمینه خصوصیت شکل گیری نظریه‌ها را نیز دگرگون و متحول کرد. بدین ترتیب که تا کنون به دلیل محدودیت قدرت ادراک بشر، مطالعه‌ی مجموعه ای از متغیرهای متقارن مشکل بوده است، به صورتی که در عصر قبل از گسترش علم، در ایجاد یک نظریه، الزاماً تعداد عوامل معنی دار به حداقل کاهش می‌یافت. در حالی که استفاده از ماشین‌های جدید حساب، امکان داد که بتوان با هر تعداد متغیری که لازم باشد، تحقیق را انجام داد.

اصول روش شناسی

جامعه شناسی جدید به همان اندازه که از تجربه گرایی ساده به دور است با اندیشه های متافیزیکی نیز بیگانه است. در واقع نظریه و تجربه به هیچ وجه متناقض هم نیست، بلکه این دو مراحل مختلف پویش‌های متفاوتی از تحقیق می‌باشد. اما می‌توان گفت که تجربه و نظریه، بر اساس اموری که به آن‌ها مربوط می‌شود؛ جایگاههای متفاوتی دارند. بدین ترتیب که در مورد ساخت یک نظریه‌ی معین، مسئله عبارت از بررسی و به دست دادن تزهایی از آن، و سنجیدن صحت و سقم آن با روش تجربی است، در حالی که در مورد مطالعات توصیفی، مسئله اساسی به دست دادن تعریفی مشخص و معین از یک واقعیت، و در نتیجه رسیدن به یک ساخت نظری کامل است. به طور کلی در تحقیق اجتماعی می‌باید متناوباً از نظریه و تجربه سود جست، به صورتی که هر مرحله از آن معرف خصوصیتی از هدف باشد.
می‌توان گفت که فراگرد تحقیق به این صورت انجام می‌شود که هنگامی که موضوع مورد بررسی تعریف شد، تعاریف کاربردی (Operationnelle) و فرضیه های تحقیق را باید ارائه کرد. در اینجا منظور از تعریف کاربردی، مشخص ساختن اصولی است که بر اساس آن‌ها، می‌توان حقیقتی را، که شکل پذیری ذهنی خاصی را طراحی می‌کند دریافت. به عنوان مثال در این مورد می‌توان روشی را که «دورکیم» در تحقیق خود درباره‌ی بی هنجاری (Anomie) در سال 1897 انجام داده است ذکر کرد. برای «دورکیم» داده های آمار رسمی در مورد خودکشی به منزله‌ی تعریفی کاربردی از بی هنجاری، یعنی پدیده ای که مستقیماً قابل مشاهده نمی‌باشد، تلقی می‌شد. فرضیه ای که پس از آن ارائه می‌دهد، به مثابه نوعی پیشگویی در مورد آنچه که بعداً تحت عنوان نتیجه‌ی یک تحقیق واقعی نامیده می‌شود، محسوب می‌گردد و هنگامی که تمام این شرایط آماده شد، کار تجربی به معنای واقعی، یعنی جمع آوری داده‌ها به کمک فنون تحقیق آغاز می‌شود. در هنگام تفسیر نتایج به دست آمده، باید سعی در برقراری روابطی بین عناصر مشاهده (به طور منظم) و نظریه مقدماتی کرد، یعنی باید به این مسئله بپردازیم که آیا فرضیه تحقیق صحیح بوده است؟ آیا باید آنرا تغییر داد و یا اینکه کاملاً کنار گذاشت؟
مطالعات تجربی علاوه بر بررسی اطلاعات موجود پیشین، آگاهیهایی نیز به منظور به وجود آوردن نظریه های جدید و یا عناصر جدیدی از نظریه به دست می‌دهد، و این در شرایطی است که علاوه بر واقعیت‌های مورد مطالعه، باید حقایق ناشناخته قبلی را نیز روشن کند. این مسئله غالباً به دلیل عدم وجود اطلاعات مطمئن در جامعه شناسی به وجود می‌آید.

اعتبار و اطمینان در تحقیقات اجتماعی

نتایج ناصحیح در تحقیقات اجتماعی را می‌توان غالباً به دو علت دانست: یعنی از طرفی رابطه بین تعریف کاربردی و نظریه، و از طرف دیگر ارزش‌های اثباتی واقعیات تجربی. برای تشخیص احتمالی اشتباهات و منابع نادرست داده‌ها در تحقیق، از ملاکهای اعتبار یا روایی (Validite) و اطمینان (Fiabilite) استفاده می‌شود.
اطمینان درحقیقت چیزی جز بررسی صحت سنجش انجام شده نیست. اطمینان را به منزله‌ی توافق میان مشاهدات انجام شده در شرایط مشابه نیز تعریف می‌کنند، و بنابراین مستقیماً به این مسئله بر می‌گردد که صرفنظر از شخصیت بررسی کننده، اطلاعات بایستی قابل بررسی مجدد باشد.
و اما در مورد اعتبار. از این اصطلاح این نکته مستفاد می‌شود که روشهای مورد استفاده، باید با هدف تحقیق متناسب باشد. اعتبار خود بر دو نوع است: اعتبار منطقی و اعتبار تجربی.
اعتبار منطقی به این معنی است که تعاریف کاربردی، به عنوان تبیین کننده‌ی اطلاعات نظری مورد بررسی ملحوظ می‌شوند. کاربرد گرایی (Operationalisme) نیز مبتنی بر وحدت و همانندی بین کاربرد و «مفهوم» (Cancept) است، ولی البته این تجربه گرایی صرف اندیشه‌ی چندان رایجی نمی‌باشد.
منظور از اعتبار تجربی درک صفاتی است که بتوان آن‌ها را مورد سنجش قرارداد، و همچنین صفاتی که پیش بینی را میسر می‌سازد. البته این مسئله نیز قابل ذکر است که اعتبار اطلاعات نمی‌تواند از اطمینان آن بیشتر باشد (بر اساس تعریف ارائه شده در بالا، اعتبار در حقیقت همیشه اطمینان را شامل می‌شود). از این قاعده نمی‌توان تخطی کرد، زیرا در حقیقت یک مطالعه وقتی می‌تواند کاملاً مطمئن باشد، که اگر در شرایط مشابهی، همین روش به وسیله‌ی اشخاص دیگری به کار برده شود، به نتایج مشابهی منتهی گردد.

دقت و معنی

رابطه بین دقت (Precision) و معنی (Signification) بدون مسئله نیست، و در کشورهای اروپایی غالباً بر سر این امر اختلاف نظر وجود دارد. به عنوان مثال آدرنو (T.W.Adorno، 1969-1903) در این مورد عقیده دارد که تحقیقات تجربی در ناموفق ساختن نظریه های جامعه شناسانه ای، که رابطه‌ی خود را با واقعیتی که به آن متکی هستند قطع کرده‌اند، نقش مؤثری دارد، و چنانچه تحقیق اجتماعی به پدیده های جداگانه ای محدود شود، تمامی یک جامعه را نمی‌تواند در بر گیرد، و به نتایجی مبتذل و بی معنی منتهی می‌شود. بی معنایی نتایج در یک تحقیق اجتماعی را، دیگر نمی‌توان از لحاظ علمی مورد بررسی قرار داد، چرا که مبتنی بر نوعی قضاوت ارزشی است. به طور کلی به نظر می‌رسد که در آخرین تحولات، جامعه شناسی، بیشتر بر دقت نتایج تکیه می‌کند تا بر معنای آن، و نباید فراموش کرد که بررسی دقیق جنبه ای خاص از یک مجموعه‌ی نظری، غالباً دارای معنای مهمی است.
در حال حاضر بحث‌های روش شناختی در زمینه‌ی علوم اجتماعی فراوان باب شده است، که در این میان در کشورهای اسکاندیناوی و انگلوساکسون این بحث‌ها بالا گرفته است، ولی با وجود این، هنوز شکاف بین روش شناسی عمومی یا «منطق تحقیق» و توجیه فنون خاص به طور کامل پر نشده است. از طرف دیگر در حال حاضر، در حالی که کوشش بر این است که نتایج تحقیقات اجتماعی، به کمک مراحل سیستماتیک و قابل کنترل، متوجه هدفهای معینی باشد، روشهای تحقیق اجتماعی نه فقط در عمل از یکدیگر متمایز می‌شوند، بلکه همچنین در اصول کنترل نیز با یکدیگر تباین دارند. در اینجا باید از اصطلاح روشهای تجربی، کنترل داده‌ها، تعیین روش‌ها و تدابیر واقعی و وسایلی را که فنون تحقیق نامیده می‌شود استنباط کرد. از طرف دیگر مفهوم نگرش (Approche) را به معنای رشته ای از تحقیق (در رابطه با مسئله ای اساسی، و روش‌ها و فنون مختلف مورد استفاده در آن) به کار می‌برند.

پی‌نوشت‌ها:

1-این مقاله ترجمه ای است از:
Scheuch, Erwin K. “Methodes”. In: Konig, Rene. Sociologie. Paris: Flammarion, 1972. P.P. 202-213.

منبع مقاله: نامه‌ی پژوهشکده، سال دوم شماره اول، بهار 2537



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط