مترجم: عیسی شهابی
شعر فارسی در عصر سامانی تا پیش از ظهور فردوسی
با برآمدن سلسله ی سامانی، نه تنها یک دودمان ایرانی، بلکه، یک سلسله ی ایرانی مدافع حقوق سلطنت موروثی به قدرت می رسد که اصل آن از یک خانواده ی اشرافی بلخی است. نشانه های از هم پاشیدگی دستگاه خلافت، که در دوران دو سلسله ی محلی پیشین هم آشکارا به چشم می خورد، در این عصر واضح تر می شود و ارکان فرمان روایی بغداد، بیش از پیش، متزلزل می گردد. این سلسله کانون تمامی نیروهای خلاقه ی سیاسی و فرهنگی مردم ایران خاوری است که در بخش دورافتاده، ولی به حد اعلی توانایی از قلمرو خلافت، که در این ناحیه جز نامی از آن نمانده، در تلاش به دست آوردن استقلال اند. یک عامل نیرومند، بی گمان، فرهنگ ایران خاوری است که تعلیمات بودایی در آسیای مرکزی از خود به جای گذارده - فرهنگی که از فرهنگ دولت شهسواری ساسانی برتر بود(1).
فرمان روایی سامانیان، که در زمان اسماعیل (295-279هـ) بخش بزرگی از ایران را متحد می سازد، نماینده ی اوج قدرت یک دولت فئودال در آسیای مرکزی و بازپسین فروغ جلال و عظمت روزگار ساسانیان است(2) که یاکوبووسکی توصیف جامعی از آن می کند(3). روش خلافت عباسیان، هم در دستگاه های اداری دولتی و محلی و هم در زندگی درباری و سازمان های نیروهای مسلح، تکرار می شود. سپاه از غلامانی منسوب به ملت های گوناگون، مخصوصاً ترکان و غازیان (داوطلبانی از طبقات زحمت کش)، تشکیل شده است. اشراف کهن ایرانی تقریباً تا انقراض این سلسله املاک وسیع خود را در تصرف دارند. صحیح است که تأسیسات آبیاری زمین های پهناوری را قابل کشت و زرع می سازد؛ ولی، هزینه هایی که صرف آن می شود، و به طور کلی، تحدید مالکیت کشاورزی به ترویج خرده مالکیت و ایجاد طبقه ی زحمت کشان روستایی کمک می کند. این ها ارکان اصلی دولت سامانیان بودند که رفاه طبقه ی اشراف و ثروت خزانه ی کشور بر آن استوار بود. بهتر از آن، وضع ساکنان شهرهاست که مقارن سده ی 4هـ یکسره شکل فئودالی به خود می گیرد. پیشه وران و بازرگانان بازاری و کاروانی از حمایت ویژه ی سامانیان برخوردارند که البته خوشایند نجیب زادگان نیست. این سلسله می کوشد از این ناخشنودان، با گماشتن آنان به خدمات دولتی، دل جویی کند؛ ولی، موفق به از بین بردن نارضایی اساسی آن ها از اصل مرکزیت نمی شود. معارضات علنی می گردد و سامانیان برادی دفع آن، در مبارزه ی با طغیان، در صدد جلب حمایت اشراف بر می آیند و برای مقابله به اشراف از بردگان (غلامان) استفاده می کنند که خود یک اشرافیت جدید ترک تشکیل داده اند. هر چند که این آشفتگی ها و شورش ها سرانجام به سقوط دولت می انجامد - ایستادگی غلامان ترک و روحانیان روی هم رفته خالی از اهمیت بود، مگر آن که این طبقه در استواری ایمان امیران خود در تسنن احساس تردید می کردند -، با این هم، انکارپذیر نیست که سامانیان یکی از موفق ترین سلسله ها بوده، برای نسل های بعدی، بی گفت و گو، ایده آلی به نظر می آمدند. از برکت مبانی اقتصادی و سیاست ترقی خواهانه ی شاهان و وزیران آنان فرهنگ به منتها درجه اعتلا یافت و روشن فکران را به سوی رحمت کشان سوق داد. سمرقند و بخارا را به مراکزی تبدیل شد که فروغ آن بر سراسر سرزمین های ایرانیان و ترکان پرتو افکند. از صنایع، که بخش هایی از آن از نفوذ چین متأثر بود، ساختن کاغذهای بسیار مرغوب مورد توجه ماست که شرایط اصلی پیش رفت فرهنگ است. از زندگی نامه ی ابن سینا، نه تنها از یک کتاب خانه ی معتبر سامانی؛ بلکه، از وفور بسیار نسخه های خطی در آن روزگار نیز اطلاع حاصل می کنیم و حتی می توان قیاس کرد که قیمت آن ها نیز نسبتاً ارزان بوده است.
آثار ادبی در دوره ی سامانیان
بدین ترتیب، جای شگفت نیست که، در چنین شرایط مادی، حیات فرهنگی آن چنان رونقی عظیم بیابد. اعراض روزافزون از بغداد منشأ ازدیاد بی سابقه ی شاعران و نویسندگان ایرانی است. دقیق تر بگوییم؛ در پرتو حمایت این سلسله، ادب و دانشی که تازیان و ایرانیان آن را نشو و نما داده بودند در ماوراءالنهر و خراسان شکفتن می گیرد. ایرانیان به نثر عربی نویسندگی می کنند و به عربی و فارسی، هر دو، شعر می سرایند. فقط در نیمه ی دوم سده ی سامانیان زبان فارسی به نثر علمی راه می یابد. در این جا، با مقایسه با آل بویه در باختر ایران، یک وجه تمایز اساسی به چشم می خورد؛ هر چند آل بویه مقارن نیمه ی سده ی 4هـ، یعنی خیلی دیرتر از سامانیان، به قدرت رسیدند، اقتدار آنان تا قلب دولت خلفا نفوذ یافت، آری؛ شیعه های ایرانی خلیفه را زیر سلطه ی خود داردند که چون عروسکی آلت دست آنان می شود. لکن، بغداد، که در نزدیکی آنهاست، از لحاظ فرهنگی، چنان آن ها را به عربیت گرایش می دهد که در باختر ایران، تا دیرگاه، از ادبیات فارسی دری اثر قابل ذکری مشهود نیست. در این جا، باید دوباره اشاره کنیم که ادبیات فارسی دری، در بدایت خود، بدون توجه کافی به ادبیات تازی که به موازات آن پیش می رود، چنان که شاید و باید، قابل درک و ارزش یابی نیست. مؤلفان ایرانی نژادهایی که به تازی نویسندگی می کنند، در حقیقت، پدیده های یک ادبیات واحد است که به دو زبان نوشته شده است؛ ولی، با این سخن حق مطلب ادا نشده: ما هرگز نباید از نظر دور بداریم که نفوذ ایرانیان بر مؤلفان تازی، بشخصه، تا چه حد قابل ملاحظه بوده است.دنباله یافتن ادبیات تازی معاصر در شعر شاعران ایرانی؛ سجیه ی این ادبیات؛
خطوط و مشخصات اصلی قدیم ترین دوره ی نظم فارسی دری
بی فایده نیست که در این جا، همراه با برتلس که من در این جا از رساله اش تحت عنوان شعر فارسی در بخارا(4) پیروی می کنم، به ماهیت شعر ایرانی با روش و اسلوبی که حاضر به همکاری با تازیان است و در عهد سامانیان شکل کاملاً مشخصی به خود گرفته توجه بیش تری معطوف گردد. مبادی و نخستین دوران شکوفایی آن مصادف با اوایل و اواسط عهد عباسیان است (750-1000م). ایرانیان چیزهایی از تازیان در میان فرزندان آب و خاک خود دارند، بیش از همه، بر ادبیات دوره ی عباسی تأثیر می کنند - تأثیری که به هیچ وجه نمی توان آن را ناچیز شمرد. در موارد بسیاری، آن چه اخذ می کنند در حقیقت همان است که خود بخشیده اند و یا هنوز هم می بخشند. مراحل نخستین ادبیات فارس دری مصادف با زمانی است که وضع اقتصادی تازیان چنان دگرگون شده که عرب های بادیه نشین، که شهرنشین شده اند، از قصیده ی بدوی، یعنی جلوه گاه واقعی ادبیات اصیل و ملی خود، بیگانه شده اند. نمونه های قدیمی، با گذشت زمان، ضابطه های ثابتی به وجود آورده که هر چند اینکه به تحجر و رکود گراییده در نظام های جدید جامعه ی اسلامی، مخصوصاً در زندگی شهری، مورد استفاده قرار می گیرد. ولی، هم زمان با پیش رفت شهرها، عنصر ایرانی وارد عمل می شود. از یک سو، بر اثر مصنوع کردن مضامین بادیه نشینی و ناتورالیستی و، از سوی دیگر، بر اثر اقتباس موضوع های نوینی که بیش تر مورد علاقه «طبقات بالا»، یعنی اشراف و امیران، است موازنه ای ایجاد می شود. شاعر، دیگر، مانند دوران پیش از اسلام، جارچی قبیله ی خود نیست، بلکه سخن گوی طبقات ممتاز است. شعر، در بادی امر، هنوز واقیعت خود را از دست نمی دهد؛ زیرا آن چه را طبقات نام برده در پیرامون خود بدان علاقه مندند در توصیفاتش می گنجاند. دیری نمی پاید که، در سرزمین های شمال شرقی ایران، حیات فرهنگی پر جنب و جوشی پدید می آید. بزرگان ایران، ابتدا، از لحاظ زبان، به زمامداران تازی نزدیک می شوند و در این نهضت فعالیتی به سزا ابراز می کنند؛ ولی، همین که ضعف سیاسی مخدومان تازی آشکار می گردد به «شعوبیان» و مجدداً به ناسیونالیسم ایرانی می گروند. علت آن، بیش از احساسات میهنی، پیش بینی کاملاً درست آنان است که بغداد همیشه قادر نخواهد بود از استقلال استان های چنین دورافتاده ای چون خراسان، ماوراءالنهر و خوارزم جلوگیری کند و فرمان روایان استقلال یافته ناگزیر خواهند بود به نفوذ مردم بومی ایران تن در دهند - مردمی که اشرافیت آن ها را بر فرمان روایی بیگانگان ترجیح داده اند و حاضر شده اند که بر تجدید اقتدار گذشته ی آنان صحه گذارند. بنابراین، نجیب زادگان قدیمی ایرانی، که مورد اهانت و تحقیر تازیان قرار گرفته اند، ناچارند که برای نیل به هدف های واقعی خود با احساسات ضد تازی قاطبه ی مردم هماهنگ شوند. پیش از این تحولات، اکثر عناوین و مناصب ادبی خاص بزرگان بود؛ ولی، به مرور زمان، افراد فاضلی قدرت اظهار وجود می یابند که در نظم تازی و، بعداً، در نظم فارسی، تحصیلات و اطلاعات شایسته ای دارند. اینان شاعران حرفه ای و کاتب ها هستند که از شهرها برخاسته اند، ولی فعالیت آن ها طبعاً زیر نظر و حمایت مخدومان است. شاعر ناچار است که مدیحه های مبالغه آمیز در وصف آنان بسراید و خاطرشان را درگیر و دار «رزم و بزم» مشغول سازد و، با تمسخر دشمنان، جانب ایشان نگه دارد؛ خلاصه آن که چون نان از خوان اشراف می خورد ناگزیر باید بر وفق مرام آنان سرایندگی کند؛ ولی این نان را، گاه و بی گاه، طعمی تلخ است؛ بس آه های سوزان که گواه بر این معنی است. مگر نه این است که زندگی شاعر همواره در میان بیم و امید و ترس از رقیبان، نگرانی از سقوط ممدوح و یا فرا رسیدن دوران پیری خود او می گذرد! و عشرت درباری، مآل اندیشی شاعر و - در نتیجه ی آن و غالباً همراه با آن - نغمه هایی حاکی از عرفان و اعراض از جهان را به اشعار او راه می دهد. با این همه، دربارهای فئودالی شرق همواره مراکز ترویج شعر و شاعری بوده بدان رونق می بخشیده اند؛ زیرا، مسلم است که برای ادبیات مبانی استوار اقتصادی همواره از ضروریات حتمی بوده است. شاعران درباری وظیفه داشته اند که به امیران فئودال در روزهای بارعام و هم چنین در اعیاد اسلامی و جشن های بزرگ ملی ضمن مدایحی تهنیت و به هنگام روی دادهای مهم زندگی و خانوادگی تبریک بگویند، برای درگذشتگان مرثیه بسرایند، دشمنان را به باد استهزا گیرند، در لشکرکشی ها و شکارگاه ها در التزام رکاب باشند، در مجالس عیش و نوش با تغنی و ظرافت آنان را به نشاط آورند و، به طور کلی، در تمام موارد لازم، دست به کار باشند. در این میان، منافع هر دو جانب با یکدیگر برابر بود. امیران را مراد تبلیغات، یعنی استوار ساختن و توسعه ی اقتدار، و شاعران را هدف نیل به شهرت و، مقدم بر آن، رسیدن به دولت و مکنت بود. شاهد صادقی بر این معنی این واقعیت است که به محض این که تجزیه ی خلافت به امیرنشین های کوچک آغاز شد، از یک سو، هر یک از دربارها کوشا بود که شاعران و دانشمندان را از دیگران ربوده به سوی خود جلب کند و، از سوی دیگر، اینان نیز بشخصه در پی بهبود اوضاع خود بودند. غزل، که چند قرن بعد جلوه گاه اصلی شعر غنایی ایران گشت، در بادی امر، مستقلاً وجود نداشت. منشأ آن ابیات لطیفی در عشقیات بود که در ابتدای بعضی قصاید مقدمه ی بیان مقصود بود. این قصاید را، برخلاف قصاید کامل که در بار عام خوانده می شد، در محافل کوچک خصوصی می خواندند. آواز مکمل بالاستقلالی است برای بالا بردن تأثیر نسیب عشق آمیز که ارتباطی با اصل قصیده ندارد و با گذشت زمان از آواز جدا شده به صورت غزل مستقل در می آید. متأسفانه، در عین حال، هم جنس گرایی بدان راه می یابد. لکن، باید پیوسته عواملی را که در ابتدا عصر عباسیان باعث نفوذ هم جنس گرایی در نظم عربی شده در نظر داشت.تقلید از شعر عربی، که پس از ترک سنت بومی (به استثنای شعر عامیانه) آشنایی با آن برای شاعر فارسی زبان شرط اصلی شده، شامل صورت و معنی، هر دو، است. عروض کمی و قواعد مربوط به قافیه و آرایش سخن ابتدا به صورتی ناقص، ولی، بعداً با حرارتی هر چه فزون تر عیناً اقتباس می شود. هم افکار و معانی و هم مضامین همانندی خاصی با اشعار تازی دارد. میان شاعران دوره ی عباس که، بالاخص، تأثیر ممتدی بر شاعران ایرانی داشتند متنبی (54-303هـ) مقام اول را دارد.
لکن، در زمینه ی داستان و رباعی، شاعر ایرانی، برخلاف آن چه در بالا گذشت، به پیروی از سنت بسیار کهن و ریشه گرفته ی خویش، از ابتدا راهی خاص خود برمی گزیند. تنها سبک و زبان داستان، از یک سو، و وزن رباعی، از سوی دیگر، نشانه ای بارز بر اصالت این دو تواند بود. ذوق عرب هیچ یک را نمی پذیرد؛ این هر دو برای او بیگانه بود و بیگانه ماند.
برتلس مشخصات شعر فارسی را در مراحل اولیه چنین تشریح می کند: نفوذ شعر عامیانه که سادگی و واقع گرایی آن تفاوت دل پذیری با نظم دوره های بعد دارد و درست نقطه ی مقابل آن است، فقدان هرگونه مضامین دینی در اشعار غنایی، ذواللسانین بودن شاعران ایرانی (مثلاً ابوالحسن شهید بلخی یکی از شاعران صدر دوره ی سامانیان، ابوبکر محمد علی خسروی سرخسی، ابو عبدالله محمد بن عبدالله جنیدی)، ترجمه هایی که در این دوره از فارسی به عربی و بالعکس به عمل می آید. با وجود این که ما بر جزئیات سیاست فرهنگی سامانیان آگاهیم، آن چه را از آثار ادبی فارسی این دوره در دست داریم نسبتاً محدود است و هر چند از دوره های ما قبل آن زیادتر است، باز، به آن پایه نیست که حتی در مورد عالی ترین نمونه های آن هم تصوری که از مرحله ی کلیات تجاوز کند حاصل گردد تا چه رسد به آثار پراکنده ی شاعران نسبتاً کوچک تر. فقط حماسه ی پهلوانی در این مورد استثناست.
نام هایی چند
در زمینه ی اشعار غنایی، زیادتر از نمونه های واقعی به نام ها و قطعات پراکنده برخورد می کنیم، زیرا مؤلفان منتخبات (که نخستین آن ها مربوط به آغاز سده ی 7 هـ است) تنها از ذوق عصر خود، و فرهنگ نویسان هم فقط از نیازمندی های خاص خویش پیروی می کردند و، حال آن که، فقط موقعی که آثار قلیل باقیمانده ی هر یک از شاعران گردآوری و اختصاصاً روی آن مداقه شود، می توان در یک قضاوت کلی نسبت به هریک از آن ها موفق شد و به نتایجی قابل اعتماد تر از آن رسید که از تعمیم معانی نهفته در یک قطعه ی ناقص، که تصادفاً به دست افتاده، حاصل می شود(5). از شاعران بی شماری که در عصر سامانیان می زیسته اند، مقدم بر همه، ابوشکور بلخی ذواللسانین (تولد 303هـ) را به آن عده که پیش از این نام بردیم می افزاییم. این شاعر والاجاه، برخلاف آن چه غالباً می پندارند، به هیچ وجه، پیش از دوران رودکی نمی زیسته، بلکه معاصر؛ ولی، خیلی مسن تر از او بوده است. از تمامی دیوان او برای ما 192بیت پراکنده به جای مانده و در میان آن سه مثنوی یافته اند؛ یکی به نام آفرین نامه (مربوط به سال 333هـ) در بحر متقارت (6) و محتملاً با جنبه ی اندرزی و دو تای دیگر در بحر هزج و خفیف که نظامی بدون شک با آنها آشنایی داشته است. امیر ابوالحسن ابن الیاس آغاجی بخارایی، شاعر ذواللسانین، منسوب به یک خاندان عالی قدر لشکری است. حکیم خباز نیشابوری از خانواده ای پیشه ور برخاسته و محتملاً زندگی خود را با حرفه ی نانوایی آغاز کرده و سپس به پزشکی پرداخته است. در اواخر دوران سامانیان، زنی به نام رابعه ی قزداری وارد صحنه می شود. در قسمت های بعدی هرگاه مناسبتی دست دهد، از شاعران و نثر نویسان دیگری نیز نام خواهیم برد. جز آن، به نظر من، بر ذکر فهرست وار اسامی بی اهمیت سودی متصور نیست.رودکی، دقیقی، کسایی
نخستین شاعر بزرگ ایران، ابوعبدالله جعفر رودکی، که در عین حال خواننده و موسیقی دان است[5الف]، پیرامون خود را تا مسافات دور تحت الشعاع قرار می دهد. این افسانه که وی بیش از 1300000بیت شعر سروده و از مادر نابینا زاده، از یک سو، با توجه به تفسیر درست مدارک، به صدهزار(7) بیت [!] و احیاناً کمی بیش از آن، کاهش می یابد و، از سوی دیگر، با تأمل عاقلانه و استشهاد از دقیقی و شاهنامه، حداکثر چنین بر می آید که در دوران زندگی از نعمت بینایی محروم شده است[6الف]. وی خود از مراتب فضل خویش سخن می راند. محبوبیت خاصش نزد امیر نصر دوم (31-301هـ)، که در عقاید اسماعیلی با وی شریک بود، چنان ثروتی برایش به بار آورد که میان تمامی شاعران درباری دوران های بعد ضرب المثل گشت. به سبب سقوط وزیر ابوالفضل بلعمی (326هـ)، مردی که علو قدرش کم نظیر است، رودکی نیز که بی گمان، از دیرگاه، محسود سفلگان درباری بود به ورطه ی نگون بختی افتاد. پیر سال خورده از ناتوانی و تنگ دستی نالان است و به سال 329هـ، در همان حال، در می گذرد[6ب]. از دیوانش فقط معدودی شعر به جای مانده که یقیناً از اوست و، جز آن، آن چه به او نسبت داده می شود سراسر از قطران است که صد سال پس از او می زیسته. از این رو، بیش تر، ستایش های بعدی است که او را استاد مسلم معرفی می کند - استادی که در سرودن قصیده های غرای مدیحه ای و تغزل و عشقیات، همه به یکسان، متبحر بود و در تفکر و حکمت، از کام جویی از زندگانی گرفته تا مضامین حاکی از بدبینی، سراسر دست داشت. زیور شعرش سادگی آن است که ذوق دوران های مغلق پسند بعدی آن را نمی پسندد؛ هر چند که عنصری، صد سال بعد، هنوز در «غزل» رقیبی برای او نمی شناسد.(8) به قول معروف، نیروی افسونگر شعر و آواز و چنگ وی در امیر چنان شوری افکند که هرات را پس از یک اقامت چند ساله ترک گفت و راه بازگشت به بخارا را در پیش گرفت؛(9) ولی، نسل های بعدی از درک گیرایی سبک ساده ی اعصار پیشین عاجز بودند و اگر می بینیم که متکلف ترین آنان، یعنی وصاف(10)، چهار صد سال بعد از این شعر، از او تقلید می کند(11)، ظاهراً به علت همین داستان شورانگیز بوده؛ زیرا چنان تأثیری از ابیاتی بدین سادگی باورنکردنی به نظر می رسیده است(12). از آن جا که رودکی بضاعتی موافق طباع تکلف پسند نداشته دیوانش به ورطه ی نابودی افتاده است. وانگهی، نباید از نظر دور داشت که تأثیر اشعار این شاعر عمدتاً به علت تلفیق آنها با موسیقی و آواز بوده است. با وجود این، رودکی بنیان گذار مسیر عنصری - معزی - انوری(13) در مدیحه سرایی به سبک خراسانی است. اشعار داستانی وی نیز از همین سادگی برخوردار است. مقدم بر همه، کلیله و دمنه، مجموعه ای از داستان های تمثیلی بید پای هندی است که عبدالله بن مقفع آن را از فارسی میانه به نثر نمونه ی عربی برگردانده و ترجمه اش مبنای تحریرهای بعدی قرار گرفته است. از آثار از دست رفته ی رودکی اقلاً در لغت فرس اسدی تعدادی ابیات به جای مانده که هر چند نمی توان به وسیله ی آن اطلاعات نسبتاً عمیقی از مضمون اشعار به دست آورد؛ ولی، نظری که راجع به سادگی اشعار تغزلی - که وجه شاخص این اشعار است - برای ما حاصل شده در این جا مجدداً تأیید می گردد. سندبادنامه ی رودکی نیز(14)، که داستان یک پسر پادشاه و هفت وزیر است و نظیر بیدپای به ترتیب از هندی به فارسی میانه و عربی و نثر فارسی دری ترجمه شده، به یک چنین سادگی متصف است. از این داستان لااقل چند بیتی به دست افتاده، ولی از شش تای دیگر جز یک عنوان عرایس النفایس[10الف]چیزی به جای نمانده است.چهره ی درخشان دیگری در دربار سامانیان دقیقی است که البته بسی پس از رودکی می زیسته، ولی چون اهمیت واقعی او در حماسه سرایی است به جای خود از او سخن خواهیم گفت.
زندگی ابوالحسن (ابواسحاق؟) کسایی مروزی (تولد: 341هـ) قوسی شگفت انگیز پیمود. وی، تا پنجاهمین سال عمر، خیره سری سبک مغزی بود که ابتدا برای سامانیان و عباسیان و سلطان محمود، که همگی سنی مذهب بودند، عود مجاملت می سوخت؛ ولی، بعداً؛ به زهد و پرهیزکاری گراییده شیعی مذهبی راسخ العقیده گشت و نخستین کسی بود که در مدح ائمه دوازده گانه سرایندگی کرد. ظاهراً؛ از این روست که ناصر خسرو اسماعیلی مذهب )تولد 394هـ) مکرر با ناخشنودی به وی نگریسته، کسایی بازمانده ی عمر خود را وقف تفکرات عارفانه کرد و هر چند انگیزه ی تحول باطنی و تغییر مذهب وی روشن نشده، ولی در صداقتش در این باره تردیدی روا نیست.
شاعران شهرستانی در دربارهای آل محتاج و آل زیار و آل بویه
ذکر نام های بیش تری از غزل سرایانی که به دور سامانیان و متأخر گرد آمده بودند به آسانی میسر است؛ ولی، تنها بر ذکر اسامی فایدتی متصور نیست و ارزش یابی هایی هم که در کتاب های دستی مربوط در دسترس است - به استثنای مطالعات اساسی برتلس (15) پیش از این بدان اشاره شد- هر کدام مبتنی بر اصول گوناگونی است. برای رفع این نقیصه ی نامطلوب، فقط یک راه مطمئن وجود دارد و آن بررسی خاص هر یک از شاعران به تنهایی است. امروزه، با استفاده از تذکره ها و هم چنین نسخه هایی که از لغت فرس اسدی در تهران چاپ و منتشر شده، منابعی در دست داریم که می توان اطلاعاتی وسیع و اطمینان بخش تر به دست آورد؛ هر چند که این منابع، به علت رعایت موازین فرهنگ نگاری و زیبایی سخن و در نظر گرفتن مقتضیات اجتماعی، یک جانبه است. اینک، به خود شاعرانی که هنوز باید از آن ها نام برد بپردازیم.می بینیم که در خارج از بخارا هم شاعرانی چهره می نمایند؛ مثلاً در دربارهای امیران چغانیان در جوشقان و آل زیار در طبرستان و آل بویه در باختر ایران. آل محتاج در چغانیان حامی منجیک ترمذی (نیمه ی دوم سده ی 4هـ) بودند.(16) حملات و بی شرمی های این شاعر فرصت مناسبی برای فرهنگ نویسان بود تا نوادر زبان را که ورد پسندشان بود معتبر جلوه دهند؛ لکن، چنین برداشتی طبعاً کامل یا خالی از نقیصه نیست.
قابل انکار نیست که سهم سلسله های باختری، مانند علویان و آل زیار و آل بویه، با همه ی سوابق پر جنب و جوش سیاسی خود، روی هم رفته، در ترویج ادبیات از همه ناچیزتر است(17). شمس المعالی قابوس بن وشمگیر از آل زیار (403-366هـ) امیری تندخو و خشن، ولی در ادبیات تازی متبحر بود. شاعرانی که به گویش طبری سرایندگی می کردند و ما از نام هایشان آگاهی داریم به دور او گرد آمده بودند. پاره ای از آنان به زبان ادبی متداول نیز شعر می سرودند. ابوالقاسم زیاد بن محمد قمری جرجانی و ابوبکر محمد بن علی خسروی سرخسی (وفات پیش از 393هـ) از آن جمله اند و نیز در دربار آل زیار بود که منوچهری (وفات 432هـ) سرایندگی آغاز کرد.
دربارهای آل بویه (447-333هـ) به ظاهر مایه ی شگفتی است. اینان یک سلسله ی ایرانی از مردم دیلم بودند که چنان مقتدر شدند که بر عراق و نیمه ی باختری ایرانی حکم روایی بلامنازع یافتند؛ سهل است که خلیفه های بغداد نیز دست خوش امیال آنان بودند. آل بویه، پانصد سال پیش از صفویه، پیش تازان تشیع ایرانی بودند. لکن، باختر ایران بیش تر از آن دست خوش نفوذ بغداد بود که مراکز حکم رانی آل بویه، یعنی ری و اصفهان و شیراز، بتواند به کانون های ادبیات فارسی تبدیل گردد.(18) دست کم، سه تن از «شاهنشاهان» آل بویه خود به تازی شعر می سرودند که معروف ترین آنان عضدالدوله (وفات 983/372) آخرین حامی متنبی است. رابطه ی او با شعر فارسی نحوه ای خاص خود داشت. وی دوست دار شعرهای هجایی به گویش طبری بود. با وجود این، مجاهدت های ادبی خراسان راه خود را بدان اقطار نیز باز کرد و مخصوصاً در ری که از همه نزدیک تر بود حسن قبول یافت. صاحب ارزی اسماعیل بن عباد طالقانی(19)(85-326هـ)، وزیر مؤیدالدوله و فخرالدوله ی دیلمی، مردی دانشمند و روشن فکر و در عین حال، سخی بود و کتاب خانه ای داشت که چنانچه وی دعوت نوح دوم سامانی (87-365هـ) را مبنی بر ورود به خدمت وی پذیرفته بود، حمل آن، بنا به مشهور، مستلزم چهار صد شتر می بود.(20) کتاب الاغانی را که مجموعه ای از اشعار عربی تألیف ابوالفرج اصفهانی (وفات: 356هـ) است در همه ی سفرها همراه داشت. از این معنی که هنگام وزارت وی (995-977م) چند شاعر پارسی گوی یا ذواللسانین هم سرایندگی می کردند می توان قیاس کرد که وی، علاوه بر تازی، به اقتراحات فارسی دری نیز نظری مساعد داشته. هنگامی که بدیع الزمان همدانی (وفات:398هـ)، که از کودکی در بدیهه سرایی اشعار عربی نبوغی شگفت داشت و بعدها بر اثر تألیفات مقامات خود شهرت یافت، به حضور صاحب رسید از او خواستند که سه بیت فارسی از دیوان ابومحمد منصور ابن علی منطقی رازی را ترجمه کند. پسرک بی درنگ ترجمه ی آنها را بر خواند.(21) در این جا، بیش تر این نکته جالب است که، در این مورد، انتخاب منصور منطقی حتماً اتفاقی نبوده، بلکه قصد این بوده که صناعات بدیعی این شاعر کار را بر کودک دشوارتر سازد. در حقیقت هم، این مداح وزیر، که به دو زبان سرایندگی می کرد، به چیره دستی در آرایش سخن، که بر اثر هم سایگی با پایتخت تازین بود، شهرتی به سزا داشت. از شاعران ذواللسانین خسروی سرخسی قابل ذکر است، ولی وی بیش تر به شمس المعالی قابوس بن وشمگیر، که امیری طبری از آل زیار بود، تقرب جست. دیگر از این گونه شاعران، در پیرامون صاحب، کمال الدین بندار رازی است (وفات: 1010، به گفته ی براون(22) اوج شهرتش در سال های 1029-997بوده) که ستایشگری چیره دست بود و، علاوه بر فارسی و تازی، اشعاری هم به گویش گیلکی می سرود و هنوز، در سده ی دوازدهم، ظهیر فاریابی مقایسه ی خود را با او افتخاری می دانست. و نیز در دربار آل بویه بود که ابوعلی سینا کفایت و تیزهوشی خود را در امور سیاسی آزمود. از شاعران برجسته ی بعدی کیاغضایری رازی (وفات: 425هـ) را باید نام برد که، در حقیقت، از طرف سلطان محمود غزنوی در دربار رقیبان وی، آل بویه، مأموریت کسب اخبار را داشته است(23).
مختصات عمومی دوره اول
حال باید دانست که وجوه امتیاز قدیم ترین دوره ی ادبیات عرب مآب فارسی دری، یعنی از زمان استیلای تازیان و نخستین سلسله های بومی تا برآمدن سلطان محمود غزنوی، چیست. من طرح بالا را، با ذکر رئوس مطالبی که برتلس(24) به نحوی شایسته خلاصه کرده، تکمیل می کنم و پایان می دهم:1) شعر فارسی دری دنباله ی ادبیات عربی معاصر خود را می گیرد و ادبیاتی به دو زبان پدید می آورد. از این رو، وابسته بودن نظم فارسی دری به نظم عربی نتیجه ی بدیهی این معنی است؛ ولی، از سوی دیگر، قریحه ی ایرانی نظم عربی را عمیقاً متأثر می سازد. 2) اعتبار یافتن زبان فارسی دری به صورت زبان ادبی واقعی دال بر زوال اقتدار خلافت بغداد و از دست رفتن کششی است که اشراف ایران به سوی آن داشتند.3) از آغاز سازمان یافتن حیات ادبی تا انتخاب مضامین اشعار، ایدئولوژی فئودالی بر سراسر نظم چیره می شود. 4) غزل هنوز فقط جزئی از قصیده است.[15الف]. 5) قصیده، اعم از مدیحه یا «هجویه»، صورت اصلی شعر است. 6) شعر مدیحه به صورت توصیف کمال مطلوب در می آید و این نیز شکل ثابتی به خود می گیرد که ابداع و اقتراح را در آن راهی نیست. 7) منظومه ی اندرزی شکفتن می گیرد ولی، پیش رفت حماسه ی پهلوانی در آغاز بدان پایه نیست و رواج هر دو موافق ذوق ایرانی و معارض قصیده ی عربی وار است. 8) رباعی، که نوعی خاص از شعر عامیانه ی فارسی است، هنوز در ادبیات اشرافی نفوذ نکرده است. 9) همه ی مضامین در پیرامون رزم و بزم دور می زند. 10) چون روی هم رفته خطر بروز جنگی وجود ندارد، بیش از هر چیز، آرامش طلبی و شکوه و جلال درباری بر مضامین حکم فرماست. 11) آرامش اوضاع مانع شرح و بسط بیش تر موضوع شعر است و نتیجه ی آن استقلال هر بیت از لحاظ معنی است. 12) مضامین دینی در درجه ی دوم اهمیت قرار دارد، زیرا اشراف، که از زندگی مرفهی برخوردار و از رستگاری در عالم دیگر فارغ اند، در همین زندگی، از لذات دنیوی کام بر می گیرند؛ هر چند که مخالف دستورهای اسلام باشد (باده گساری!). 13) در توصیف، هنوز سنتی پدید نیامده، ولی نشانه های آغاز آن بارز است؛ هر چند که دامنه ی مضامین مناسب شعر به وسعت اشعار عربی نیست. ولی هنوز انتخاب آن ها تحت قواعد مسلمی در نیامده است. 14) نقش هنر شاعری در دو هدف متضاد خلاصه می شود: از یک سو، التذاد از زیبایی شعر است که ضمن آن شاعر، در عین حال، بیان کننده ی افکار و نظریات مخدومان خود می گردد و، از سوی دیگر، وسیله ای برای معیشت و یافتن یک نقطه ی اتکا است. نخستین نشانه های تفکر، نارضایی و تنقید، بعدها، در تصوف آشکار می شود. 15) بر خلاف این دوره ی کلاسیک حکومت فئودالی، وجه شاخص دوره ی غزنوی رمانتیک فئودالی است.برتلس، طی آن چه گذشت، اشاره ای به سهم ادبیات عامیانه نمی کند و حال آن که براگینسکی توجه خود را عمدتاً به آن معطوف می دارد[15ب].
کهن ترین آثار مکتوب (25)
اسنادی چند در دست است که در حقیقت اصولاً در زمره ی ادبیات به شمار نیست، تا چه رسد به ادبیات محض؛ ولی، با این همه، چون قدیمی ترین آثاری است که مستقیماً به زبان فارسی دری نگارش یافته اشاره ای به آن لازم است. این ها عبارت است از: نامه ای خصوصی از یک بازرگان یهودی (به خط عبری) (شاید متعلق به سده ی هشتم، که در دندان- اویلیق واقع در نزدیکی ختن به دست افتاده؛ عباراتی مربوط به امضای استشهادی از طرف گواهان یهودی درباره ی امور مربوط به کلیسایی در ملبر(26)، متعلق به اوایل سده ی نهم؛ یک سند قضایی یهودی - ایرانی متعلق به سال 1020 که در هرمشیر(27)، واقع در خوزستان، به دست افتاده. علاوه بر این ها: قراردادی راجع به خرید یک ملک مربوط به سال 501هـ از اطراف ختن (؟)؛ برگ پشت یک قرآن به خط کوفی شامل ثبت تاریخ تولد سه کودک بین 67 -561هـ؛ شش سند از بامیان که یکی از آن ها متعلق به سال 607هـ است (در مجموعه های اسناد در میان اوراق کتاب های تاریخ رونوشت هایی از نامه ها و اسنادی کهنه متعلق به دوره ی غزنویان و سلجوقیان به دست افتاده). به این اسناد که از دوران های متأخر است باید کتیبه های خرم آباد (در لرستان) متعلق به سال 513هـ و سکه های گرجی مربوط به سال 1210م را افزود.اسناد که جنبه ی ادبی محض ندارد عبارت است از تفسیری از حزقیال(28) به خط عبری و ترجمه ی یک زبور به خط سریانی که در بولاجیق (تورفان) به دست آمده است و یک قطعه ی ناقص به خط مانوی. همه ی این ها آثار بسیار کهن فارسی دری است؛ ولی، تاریخ نگارش آن ها به درستی معلوم نیست.
قدیم ترین نثر من جمله آثار ابوعلی سینا و بیرونی
برخلاف آن چه در بالا گذشت، تاریخ آثار زیر مشخص است(29): مقدمه ی قدیمی، مربوط به سال 346هـ، که بر شاهنامه ی ابومنصور به نثر نوشته شده و مأخذ اصلی شاهنامه ی فردوسی است؛ ترجمه ی ابوعلی محمد بلعمی، مربوط به سال 352هـ، که در حقیقت تدوین جدید ملخصی از تاریخ طبری است که در بعضی قسمت ها نیز بسط داده شده است(30)؛ یک ترجمه ی ملخص از تفسیر قرآن طبری که در عهد منصور بن نوح (65-350 /961-76) گروهی از دانشمندان ماوراءالنهر تهیه کرده اند و قدیم ترین دست نویس این تفسیر، که به سال 606 هـ نگارش یافته، در اردبیل به دست افتاده(31)؛ کتاب المدخل در علم نجوم، از ابونصر حسن بن علی قمی، از سال 365هـ، (نسخه ی خطی از سال 1231)؛ یک نسخه ی خطی از حدود العالم، از نویسنده ای ناشناس، مربوط به سال 372هـ که از همین سال، دو رساله ی استخراج در شناختن عمر و شش فصل راجع به استرلاب نیز در دست است. کتاب اخیر تألیف ابوجعفر محمد بن طبری و سال نگارش دست نویس آن 372هـ است[19الف]؛ عجایب البلدان و تألیف ابوالمؤید بلخی که برای ابوالقاسم نوح بن منصور سامانی (87 -365هـ) نگارش یافته و متأسفانه فقط نسخه ی ناقصی از آن به دست مانده و همین هم بر اثر تصرفات بعدی مغلوط و مغشوش است؛ از همین مؤلف، اثری به عنوان کتاب گرشاسپ که محتملاً (علی رغم چند اختلاف) مأخذ گرشاسپ نامه ی اسدی است (ر. حماسه های پیرامون شاهنامه) و خلاصه ی بسیار کوتاهی از آن در سیستان نامه نقل شده است که به عقیده ی بهار بخشی از یک شاهنامه ی منثور از دست رفته و به گفته ی عثمان،[19ب] کتاب مستقلی از ابوالمؤید است؛ لازارد، به تازگی، سه دست نویس کشف کرده است که همگی یا از لحاظ تاریخ تألیف و یا سال نگارش از کهن ترین آثار به شمار است: 1)دانشنامه ی میسری (در پزشکی، ولی به نظم!) مؤلف به سال 70-367هـ(نسخه ی خطی پاریس در سال 852هـ/1448 م نوشته شده)؛ 2) کتاب هدایت المتعلمین (در پزشکی) از ابوبکر ربیع بن اخوینی بخارایی که تقریباً به سال 370هـ تألیف یافته (نسخه ی خطی اکسفورد در سال 478هـ/1085م نوشته شده)؛ 3) تفسیری بر کلابادی (در تصوف، نسخه ی خطی پیشاور در سال 473هـ/1081م نوشته شده).تاریخ تألیف کتاب الابنیه عن حقایق الادویه، نگارش موفق ابومنصور ابن علی هروی (که نسخه ی خطی آن از سال 447هـ به خط اسدی طوسی شاعر به دست مانده و یک اثر کهن نفیس فارسی دری به صورت کتاب است) به درستی معلوم نیست. به عقیده ی بعضی، من جمله محمد بهار از متأخرین(32) مربوط به دوران منصور بن نوح سامانی (65-350هـ) و به استنباط برخی دیگر، مخصوصاً محمد قزوینی، تعیین تاریخ آن غیر مقدور است؛ ولی، به هر حال بعد از سال 447هـ نیست.
بی مناسبت نیست که در این فهرست اجمالی از ابن سینا و بیرونی دست کم ذکری به میان آید؛ هر چند که این دو ضمن فعالیت های پردامنه ی علمی و بس مؤثر خود، روی هم رفته، استثنائاً؛ به فارسی می نوشتند (با پذیرفتن این نظر که آثار به دست مانده واقعاً از آنهاست). با وجود این، همین ها نمونه های پر ارزشی از نثر فارسی است که از لحاظ زمان به منثوراتی که شرح آن گذشت از همه نزدیک تر است. ابوعلی سینا (متولد 370هـ/980م در افشنه نزدیک خرمشین از توابع بخارا، وفات به سال 428هـ/1037م در همدان) پزشک و محقق علوم طبیعی و فیلسوف بود و، به علاوه، به دو زبان فارسی و تازی شعر می سرود. جامع العلوم، ابوریحان محمد بیرونی (متولد 3/362-972 در خوارزم به سال 1051/433 در غزنه)، بین دانشمندان اسلامی تنها کسی است که به حقیقت دوستی مطلق و موشکافی و طبعی نقاد ممتاز است(33). وی پدیده های تاریخی را معلول عوامل اقتصادی دیدگاه های دینی را با علم مانعه الجمع می داند(34). شگفت آن که، این هر دو رهبران دانش و فضل اسلامی را همت مصروف بر آن بود که علم را در دسترس اهل دیار خود، که از زبان عربی بی بهره بودند، بگذارند؛ مضافاً بر این که، در آن دوران نخسیتن قادر به نگار نثر علمی به فارسی پر مغز و روانی بودند. گواه بر این معنی در مورد ابن سینا دایره المعارف موجز فلسفی وی، موسوم به دانشنامه ی علائی(35)، است که به نام علاءالدوله کاکویه تألیف شده و در رساله ی دیگر.(36) به نظر بهار(37)، سبک رسالات منطبق بر زمان و انتساب آن به ابوعلی سینا محتمل است.(38) در مورد بیرونی التفهیم لاوایل الصناعه التنجیم است.
کتاب هایی که برشمرده شد همگی به سبک روشن و ساده ی دوره ی سامانی ممتاز و، به طور کلی، از تزیینات بدیعی عاری است و تعداد لغت بیگانه ی تازی در آنها بسیار ناچیز است.
ولی، با وجود این، مطلب هنوز تمام نیست. درباره ی کتاب های دیگری که به دست نمانده، اخباری داریم که متأسفانه کاملاً دقیق و روشن نیست. بیرونی اشاره می کند که بهافرید(39)، پیشوای یک فرقه ی مذهبی، برای پیروان خود کتابی به زبان فارسی نوشته است (مقارن سال 132هـ). بین سال های 7-170هـ /94-876م، مانکه(40) کتاب پزشکی شاناق (41) را از سانسکریت به فارسی ترجمه کرده که ظاهراً هنوز به خط پهلوی نگارش یافته بود؛ زیرا، ابوحاتم بلخی به ترجمه ی آن به «خط فارسی»، یعنی خط فارسی اسلامی که همان خط عربی است، گماشته شد(42).
روایات داستانی ایران [25الف]
نخستین تدوین رسمی ساسانی از داستان های حماسی ایران (خدای نامه = شاهنامه)، که اصالت آن محقق و تقریباً به صورت امروزی است، در عهد خسرو اول انوشیروان (79-531) و آخرین آن کمی پس از به تخت نشستن یزدگرد سوم (51-632)، یعنی به فاصله ی کوتاهی پیش از برافتادن آن سلسله، بوده است. این تدوین شامل تاریخ ایران از بدایت آن بود و حقیقت و افسانه را به هم آمیخته بود. هنوز سده ی هشتم به نیمه نرسیده بود که کتاب های تاریخی ایرانی به تازی برگردانده شد و این یکی از نخستین مراحل بیداری احساسات ملی ایرانیان و احیای سنت کهن آنان است. پیش از این، از روایت مسعودی، مبنی بر این که یک تاریخ ساسانی برای خلیفه هشام ترجمه شده، سخن رفت. پاره ای از مترجمان منحصراً به افسانه های ملی عهد ساسانیان، من جمله شرح دلاوری های رستم سیستانی، می پرداختند (افسانه های رستم، پس از آن که ساسانیان به جای اشکانیان نشستند، در حماسه راه یافت). در نگارش خدای نامه به هیئت عربی، ابن مقفع یک ایرانی نام دار و از بهترین دبیران تازی نویس (مقتول تقریباً به سال 142هـ)، فتح باب می کند. نسخه ی اصلی فارسی میانه از دست رفته و متأسفانه ترجمه ای هم که هم اکنون بدان اشاره شد و هم چنین هشت ترجمه یا پرداخت دیگر (سیرالملوک یعنی خدای نامه و به فارسی دری شاهنامه است) نیز سرنوشتی جز این نداشت. در میان این ها، نوشته ی موسی بن عیسای کسروی حائز اهمیت خاصی بوده؛ زیرا، حتی با اثر ابن مقفع رقابت می کرده است(43). آن چه به ما رسیده گزیده های پراکنده ای از وقایع نگاری های تازی است. پیش از این، به ترجمه ی منثور فارسی دری این حماسه ) که شاید هم فقط یکی از بخش های آن یعنی فصل مربوط به گرشاسپ باشد)، تألیف ابوالمؤید بلخی، اشاره شد. منظومه ای با مضمونی مشابه از مسعودی مروزی )پیش از 355هـ) بر آن مقدم است، ولی صریحاً عنوان شاهنامه ندارد، از این مثنوی، سه بیت، در بحر حماسی هزج، به دست مانده. از زبان خود فردوسی آگاه می شویم که بیان نحوه ی مرگ رستم را مدیون شخصی به نام آزاد سرو است(44) که نزد یک میهن پرست ایرانی، به نام احمد بن سهل، در مرو، می زیسته و در مورد دیگری (به مناسبت داستان اشکانیان) دهقانی را از مردم چاچ، واقع در ماوراءالنهر، به عنوان راوی نام می برد. بدین ترتیب، این ها پیش روان مهم ترین شاهنامه منثور بودند که مأخذ اصلی فردوسی و محصول کار هیئتی مرکب از جمع کثیری از زرتشتیان ایران خاوری است. این گروه، که به ابتکار ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، امیر فئودال طوس، تشکیل شده و اعضای آن نیز بی گمان با توجه به موقعیت اجتماعی وی گرد هم آمده بودند، در کار خود هم از خدای نامه ی پهلوی و هم از دیگر آثار کهن سود جستند و، در 346هـ، از آن بپرداختند. شاهنامه ی ابوعلی محمد بن احمد بلخی، که فقط بیرونی بدان اشاره می کند، تا حدی محل تردید است. بارتولد(45) بر آن است که این شاعر همان محمد بن احمد دقیقی است. سایر محققان وی را کسی دیگری می دانسته اند و عثمان، نظر هیچ یک را صائب نمی داند[27الف].با وجود همه ی نام هایی که بر شمرده شد، مآخذ مستقیم و غیرمستقیم را فقط به صورت پراکنده می توان از پرده ی استتار خارج ساخت. آثار بسیار زیادی، خواه در گردباد حوادث و خواه بر اثر این که در برابر شاهکار استاد بزرگ قدرت عرض اندام نداشته، از دست رفته است؛ ولی، به روایات شفاهی هم که سینه به سینه به ما رسیده و هم چنین به افسانه های عامیانه، به هیچ وجه، نباید بی اعتنا ماند؛ زیرا، شکی نیست که فردوسی موضوعات مناسب را به حد وفور از آن ها برگرفته است.
همین حقایق ساده که ذکر آن رفت برای هیچ کس تردیدی باقی نمی گذارد که بر سراسر آثار مکتوب، در واقع، روح فئودالی و اشرافی حکم فرما بوده(46). بار تولد (47) هم، که من در این مورد جای به جای از نظرش پیروی می کنم، به این معنی تصریح کرده بود که «در ایران، هم بعد از اسلام و هم در دوران پیش از آن که از روزگار هخامنشیان آغاز می گردد، ابداعات حماسی و پرورش ادبی مضامین حماسی و انتساب آن ها به شخصیت های معین تاریخی در مناطق خاوری متمرکز بوده است». قدر مسلم این است که این «ساگاها»(48)، در هر نقطه ی ایران هم که به وجود آمده باشد، چند تایی از آن میراث مشترک تمام ملت ایران از دوران های بسیار کهن است و بالاخره باید مخصوصاً تأیید کرد که آفرینندگی حماسی در ایران، بیش از هر جای دیگر، پاییده و فقط در سده ی 11-12، همراه با بر افتادن طبقه ی نجیب زادگان شهسوار و به موازات پیش رفت شهرها، اندک اندک، از بین رفته است.
دقیقی
یک چهره ی درخشان اواخر عهد سامانیان ابومنصور محمد بن احمد دقیقی طوسی است (بلخ، بخارا و سمرقند نیز به عنوان زادگاه وی ذکر شده است. تولد پیش از نیمه ی سده ی 4هـ، وفات 70-366هـ). سامانیان و والی آنها در خوارزم، که یکی از امرای چغانی بود،(49) ممدوحان وی بودند. این احتمال که وی به آیین زرتشتی گراییده، تا آن جا که مبتنی بر قطعه ی ناقصی از یک شعر غنایی باشد، محل اعتنا نیست؛ زیرا، این شعر جز خروش احساسات یک مسلمان آزاد اندیش و هماهنگ با مجاهدت های فرهنگی دوره ی سامانی، که هدف آن پیوستن به سنت های ساسانی بود، معنایی ندارد(50). اهمیت ادبی و تاریخی دقیقی در تغزل نیست، هر قدر هم که براعت وی از این لحاظ مسلم و مورد تقدیر شایان معاصرانش بوده باشد، بلکه در اهتمامی است که وی در پروراندن حماسه ی ملی ایران داشته است. زحمات وی مقدمه ی بلافصل شاهنامه ی فردوسی بوده و هنوز هم آثار آن در این منظومه، به وضوح، قابل درک است. تعداد ابیاتی که درباره ی اعلام و اشاعه ی آیین تازه به وسیله ی زرتشت در عهد گشتاسپ و مبارزه ی وی با ارجاسپ به خاطر این آیین در دست است به هزار نمی رسد، و حال آن که، از گزارش بیرونی، با اطمینان کامل، آگاهی داریم که دقیقی بیش از این تعداد شعر سروده است؛ هر چند که اعدادی هم که در روایات دیگر آمده (نه هزار و حتی بیست هزار بیت) مبالغه آمیز به نظر می رسد(51). آن چه به جای مانده همان است که فردوسی عیناً در شاهنامه ی خود آورده است. اگر می بینیم که آفریننده ی شاهنامه هنروری دقیقی را چندان نمی ستاید بی علت نیست؛ زیرا، سبک این قطعه ی ناقص خشک و یک نواخت است و از لحاظ ظرافت و خیال پردازی به پای شاهنامه ی فردوسی نمی رسد(52) و، به عبارت دیگر، این مداح و غزل سرای چیره دست در داستان سرایی قدرتی از خود نشان نمی دهد. در این صورت، به چه علت فردوسی اشعار کم ارج بیگانه ای را که اهمیت چندانی هم ندارد در کتاب خود آورده و از چه رو با دیگر بخش های کتاب این شاعر چنین نکرده است؟ آیا پس از آن که با افول سامانیان آزادی مذهب از بین رفت فردوسی بر آن شد که از ارزش این قسمت پر مخمصه بکاهد و، به طور کلی، تلویحاً، خود را از هرگونه شائبه ای بر کنار دارد؟ ظاهراً، رؤیایی هم که در مقدمه ی ابیات منقول ذکر کرده(53) گریزگاهی از عواقب احتمالی بوده است. به گفته ی خودش، دقیقی در خواب بر وی ظاهر شده و گنجاندن این قطعه را در شاهنامه تقاضا کرده است. ولی، فردوسی بی درنگ می افزاید که خود وی اشعار بهتری دارد.(54) معلوم نیست که دقیقی کی و به چه انگیزه ای اثر حماسی خود را آغاز و کی و از چه رو دنباله ی آن را رها کرده است؛ ولی، آن چه مسلم به نظر می رسد این است که مرگ دقیقی (که مضافاً بر آن غیر منتظره هم بوده) انگیزه ی فردوسی به آغاز شاهنامه نبوده است(55). بهار این تصور عمومی را که مأخذ هر دو شاعر شاهنامه ی منثوری است که به دستور ابومنصور تدوین شده رد می کند(56) و مأخذ دقیقی را شاهنامه ی منثور از دست رفته ی ابوالمؤید می داند. درست است که دقیقی هم به تنهایی مبدع سبک و وزن حماسی نبوده است؛ ولی، بی شک، در پیش برد این دو سهیم بوده و، در نتیجه، نمونه ای ساخته و پرداخته در دسترس فردوسی قرار گرفته. دقیقی یا متقدمان وی توانستند ترانه های رزمی عامیانه و بالاخص مرثیه های عامیانه ای را که در بخارا به وسیله ی آوازه خوان عامی در مرگ سیاوش(57) همراه با موسیقی خوانده می شد مأخذ قرار دهند، بدین ترتیب که ترانه ها را به سبک ادبی در آورده با نزدیک ترین وزن شعر عربی (متقارب یا هزج) وفق داده اند و، بدین وسیله، در عین ارضای حس زیبایی پرستی اشرافی، سنت اصیل ایرانی را در آثار خود حفظ کرده اند (ولی برتلس(58) این معنی را فقط در مورد دقیقی صادق می داند). بنونیست(59) بر آن است که بحر متقارب دنباله ای از شعر یازده هجایی فارسی میانه بوده و از عربی اقتباس نشده است. دقیقی، در عنفوان جوانی، به دست غلام ترک خود کشته شد و فقط منابع بعدی است که به زعم خود قتل او را ناشی از یک ماجرای عشقی می دانند و حال آن که انگیزه های واقعی ممکن است غیر از این بوده باشد؛ خاصه که وی اخلاق خشونت آمیزی داشته که شاهنامه بر آن صراحت کامل دارد.پی نوشت ها :
1. Barthold, Su'ub (BH). 262.
2. همان اثر، ص 252.
3. Jakubavskij (BII), Machmud 53-72.
4.Persidskaja Peozija v Buchare
5. چنین بر می آید که در زمان حاضر دانشمندان ایرانی بر آن شده اند که خود به انجام این مهم همت گمارند. (ــــ کتاب نامه ذیل عنوان «طاهری شهاب»، «دبیرسیاقی»؛ ولی Rypka, Borecky پیش قدم بوده اند.
6. س ص 282 و «سعدی».
5الف. متولد 60-850 (M. I. Zand, Sochilbqiron 15) در رودک نزدیک سمرقند.
7. عباس اقبال: Bertel's (Bibl. D), Lit. na pers. jaz. v Sr. Az.. 2061
6الف. هم چنین، به گفته ی نفیسی، رودکی ص 554.
6ب. راجع به قبری که در پنج رود نزدیک رودک کشف شده س. R. Amonov, Qabri Rudaki, Bibl.
8. غزل رودکی وار نیکو بود
غزل های من رودکی وار نیست
اگر چه بکوشم به باریک وهم
بدین پرده اندر مرا یار نیست
9. اشاره به داستان معروف نصر بن احمد و رودکی (بوی جوی مولیان آید همی، بوی یار مهربان آید همی).
10. س. سبک شناسی، ج 3، ص 103 و بعد.
11.مطلع شعر وصاف این است:
باد مشک افشان وزان آید همی
بوی گل پیوند جان آید همی
12. نظر دولت شاه (سده ی 15/9) چنین است. وی چنین تأثیری را که از شعر تنها باورنکردنی می نماید فقط در نتیجه همراه ساختن آن با موسیقی می داند. نظامی عروضی باریک بینی (سده ی 6هـ) از این شعر سخت تمجید می کند. س یارشاطر، شعر فارسی، ص 103 و بعد.
13. برتلس، همان اثر، ص 212.
14. محقق شدن انتساب این داستان را به رودکی مدیون نولده که هستیم، س لغت فرس، اسدی، چاپ هورن، ص 21. به گفته ی نفیسی، رودکی 2، 594 محتملاً همان مثنوی «دوران آفتاب» است که فرهنگ جهانگیری آن را به رودکی منسوب می داند. سیاقی در تفکیک تمامی ابیات احتمالی «سندباد» پیش رفت قابل توجهی کرده است (ـــــــ رودکی و سند بادنامه، یغما 5/8، 1334 شمسی، ص 23-218 و دنباله ی آن).
10الف. ثمره ی جشن هزاره ی تولد شاعر که در پاییز 1958 برگزار شد من جمله چاپ زیبایی از «دیوان» وی و هم چنین "As'ori hamasroni Rudai" (هر دو به وسیله ی محقق عالی قدر تاجیکی میرزایف) بود که در ستالین آباد تهیه شد، دیوان به خط عربی نیز چاپ شد.
15. کتاب نامه (BVIa) ذیل عنوان «Bertel's Pers poez, v Buchare».
16.مقصود ابوالمظفر طاهر بن فضل چغانی مقتول در 377هـ است که ممدوح منجیک بوده. نقل از دایره المعارف فارسی.
17. Barthold, Su'ub. 262.
18.به نظر بهار در این باره نیز توجه شود ــــ سبک شناسی، ج1، 22 به بعد.
19.هر چند اصلاً طالقانی بوده ولی در ری و اصفهان، پایتخت های فخرالدوله و مؤیدالدوله، اقامت داشته.
20.در دایره المعارف فارسی سی شتر ذکر شده.
21.عوفی گوید صاحب عباد پیوسته مطالعه اشعار او - منطقی رازی - کردی و در آن وقت که استاد بدیع الزمان همدانی به خدمت او پیوست، دوازده ساله بود و شعر تازی سخت خوب می گفت و طبعی فیاض داشت. چون به خدمت صاحب درآمد، او را گفت شعری بگوی، گفت امتحان فرمای و این سه بیت منطقی بخواند و گفت این را به تازی ترجمه کن. گفت بفرمای که به کدام قافیه، گفت طا، گفت بحر تعیین کن، گفت اسرع یا بدیع فی البحر السریع. بی تأمل گفت:
سرقت من طرته شعره
حسین غدایمشطها بالمشاط
ثم تدلحت بها مثقلا
تدلح النمل بحب الحناط
قال ابی من ولدی منکما
کلا کما یدخل سم الخیاط
ترجمه ی بدیع الزمان از این قطعه ی منطقی است:
یک موی بدزدیدم از دو زلفت
چون زلف زدی ای صنم به شانه
چونانش به سختی همی کشیدم
چون مور که گندم کشد به خانه
با موی به خانه شدم پدر گفت
منصور کدامست از این دوگانه!
تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا، تهران 1338، ج1، ص 2-431.
22. E. G. Brown, Rev. Tranaltion. کتاب نامه BVIb، ذیل عنوان «Nizami Arudi».
23. Zarre Ocerk (B V), 58.
24. Bertel's. Pers. poez. v Buch. 55 et seq.
15الف. لکن س ص 16.
15ب. س آثار براگینسکی مذکور در کتاب نامه ی (D)
25. Minorsky. Early Documents (BVIa), 1, 182 et seq، حدودالعالم XII و نیز کتیبه های تنگ آزائو از سال 3-752 (BSOAS 1957, 20, 335 et seq.) (این تنگ در کوه های غربی افغانستان در پنجاه میلی شهر چشت واقع است. فرای و گیرشمن در سال 1953 از آن عکس برداری کرده اند.-م)
26. Malabar ناحیه ای در جنوب غربی هندوستان.
27. در اصل هرمز و اردشیر بوده.
28. مقصود کتاب حزقیال نبی (Ezechel) در کتاب مقدس است.
29. محمد معین در مجله ی دانشکده ی ادبیات تهران، 2/2، 1333 شمسی، 2(2)، از رساله ای که ابوالقاسم بن محمد سمرقندی 343هـ/5-954 راجع به عقاید حنیفه ی تألیف کرده و به عنوان کهن ترین نثر فارسی دری نام می برد؛ از همین مؤلف، جشن نامه ی ابن سینا 2، 343 وبعد. به گفته ی اربری، در .Class. Pers 32، دلایلی در دست است که در نیمه ی اول سده ی هشتم نیز یک نثر حماسی وجود داشته که در توصیف قیام حمزه بن عبدالله علیه هارون الرشید بوده است. میان اسناد یافت شده در تورفان که در برلین نگه داری می شود دو قطعه ی ناقص با حروف مانوی شامل 27 بیت ناقص فارسی دری از «بلوهر و بوداسف» مربوط به بعد از نیمه ی اول سده ی 4هـ/10 م وجود دارد (هنینگ مفصلاً در این باره بحث کرده است ــــــ مجله ی دانشکده ی ادبیات تهران 1/5، 1337 شمسی، 1-9).
30. در دو تحریر مختلف، دومی میان 976 تا پایان سده ی ده.
س. Grianevic-Boldyrev در کتاب نامه (BVI1) ذیل «طبری».
31. Romaskevic, Pers. tafsir (BVIb) 803 et seq.
19الف. س گلستان، چاپ گرکانی، ص «نز»
19ب. Svody, 170, 182.
32. سبک شناسی، ج2، ص 24؛ قزوینی، بیست مقاله، ج2، ص 4-202.
33. Krause, Al-Birumi (BVIb), 14 et seq.
34. Ates, IA 2, 638a.
35. به گفته ی عباس اقبال، جشن نامه ی ابن سینا، 2، 201 وبعد «دانش مایه ی ...» صحیح تر است.
36. مراد قراضه ی طبیعیات و رساله نبض است.
37. سبک شناسی، ج2، ص 35 وبعد.
38.عین گفته ی بهار چنین است:«دلیلی که ما در دست داریم که این رسالات منسوب بدو است و با ترجمه ی سخنان اوست نه از خود او تحقیقاً- تنها از لحاظ سبک عبارت است، چه بنای کتاب ما بر این معنی است - این است که باید بگوییم که بوعلی سینا از بزرگانی است که در دوره اول - یعنی در قرن چهارم- به وجود آمده و در آغاز قرن پنجم بدرود حیات گفته است لهذا، معنی ندارد که چنین مرد عالمی به سبک قرن ششم چیز بنویسد (پانویس: مگر آن که بعدها نسخه نویسان در آن کتب دست برده اکثار و تقلیل و جرح و تعدیلی کرده باشند و این نیز مسلم نشود تا نسخه ی قدیمی از آن رسالات به دست ما نیاید) ولی، چنان که گفتیم، دانشنامه و قراضه ی طبیعیات و نبض از حیث صحت و اصالت کلمات و آهنگ عبارت می دانند در شمار کتب دوره ی اول (پانویس: در نثر ابوعلی نیز قصد خاصی در آوردن لغات فارسی بوده است همان قسم که در مورد ابوریحان گفته آمد، و نیز شیوه ی جمله بندی تازی در خطبه پیداست) نقل از سبک شناسی، ج2، ص 36.
39.رئیس فرقه ی معروف به بهافریدیه و مدعی نبوت که در اواخر عهد بنی امیه در خواف نیشابور پدید آمد و به امر ابومسلم خراسانی کشته شد... عده ای از مجوس خراسان بدو گرویدند و او کتابی به زبان فارسی برای پیروان خود آورد ... نقل به اختصار از دایره المعارف فارسی .
40. Manke کنکه هندی، اسم او را منکه نیز نوشته اند و حتی برخی مانند ابن ابی اصبعه «کنکه» و «منکه» را دو تن ذکر کرده اند و از کتب منسوب به کنکه قسمی را به نخستین و دسته ای را به دومین نسبت داده اند. لیکن، اسم از یک تن و اصح ضبطها نیز کنکه است که قابل انطباق به اسم هندی می باشد. وی از منجمان و پزشکان هندی گندشاپور و از کسانی است که به مباشرت مترجمان کتبی را به فارسی یا به عربی در می آرود. کنکه در قرن دوم هجری و اوایل قرن سوم می زیست ... صفا، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تا اواسط قرن پنجم، مجلد اول، ص 8-87.
41. حکیم و پزشک مشهور هندی و وزیر چندراگوپتا (قرن 4 و 3 ق م) نقل از فرهنگ فارسی معین.
42. عباس اقبال، «قدیم ترین آثار مفقود نثر فارسی»، مجله ی شرق 103-93؛ صفا، تاریخ ادبیات، ج1، ص 105.
25الف. اخیراً توسط (M. -N. Osmanov, Svody (BVIb عمیقاً بررسی شده.
43. Rozen-Kirste(ـــ کتاب نامه ی ذیل عنوان Kriste)
44. روایت فردوسی، نام پیری که در مرو می زیست و نامه ی خسروان (یعنی شاهنامه) را او داشت، و داستان ها آن را روایت می کرد و ظاهراً فردوسی در تدوین شاهنامه ازو سود بسیار جسته است. نقل از دایره المعارف فارسی.
45. Barthold-Schaeder, Zur Gesch. d. pers. Epos 152.
27 الف. عثمانف، همان اثر، ص 176 به بعد.
46. Cajkin, Ferdousi 76.
47. Barthold-Schaeder(پانویس 27).
48. Saga یکی از انواع مهم داستان سرایی مردم ایسلند است که ابتدا فقط شفاهی نقل می شد. ساگاها اصولاً در سده ی نهم و دهم در ایسلند به وجود آمد. در آن زمان، گروه بی شماری از برزگران نروژ به این جزیره مهاجرت کردند. در آن جا، نقالان در جشن ها داستان هایی از زندگی ماجراهای کشاورزان ژرمنی که در جوانی به دریانوردی هم اشتغال داشته اند می گفتند و از نروژ که میهن اولیه شان بود و هم چنین افسانه های قهرمانی و ژرمنی حکایت می کردند. از سده ی سیزدهم به بعد، که این داستان ها به رشته ی تحریر درآمد، اصطلاح ساگا برای داستان های منثور علم شد. (نقل از Der Neue Brockhaus) به علت شباهتی که داستان های باستانی ایران با این داستان های ایسلندی دارد، مؤلف (چنان که شیوه ی اوست) نام ساگا را بر آنها اطلاق کرده است.
49. مقصود ابومظفر چغانی است.
50. بارتولد، همان اثر، ص 153؛ Schaeder, War Daqiqi Zoroastrier? Jubilee Volume G. Jacob 1932; Ritter, Daqiqi, IA, 3, 463 b.
51. Ritter, Firdevsi, IA 4, 648 b et seq.
از آن چه در GIPh 2, 148 آمده چنین استنباط می شود که نولده که از گزارش بیرونی بی اطلاع بوده؛ Masse Firdousi 48.
52. ماسه، همان اثر، ص 50؛ Ritter, Daqiqi, IA, 463 a et seq.
53.به خواب دیدن فردوسی دقیقی را
چنان دید گوینده یک شب به خواب
که یک جام می داشتی چون گلاب
دقیقی ز جایی پدید آمدی
بر آن جام می داستان ها زدی
به فردوسی آواز دادی که می
مخور جز به آیین کاوس کی
...
از این باره من پیش گفتم سخن
اگر باز یابی بخیلی مکن
ز گشتاسپ و ارجاسپ بیتی هزار
بگفتم سر آمد مرا روزگار
....
شاهنامه ی امیر کبیر، ص 472.
54.نکوهش کردن فرودسی مر دقیقی را
چو این نامه افتاد در دست من
به ماهی گراینده شد شست من
نگه کردم این نظم و سست آمدم
بسی بیت تا تندرست آمدم
من این را نبشتم که تا شهریار
بداند سخن گفتن نابه کار
دو گوهر بیاورد گوهر فروش
کنون شاه دارد به گفتار گوش
همان اثر، ص 489.
55. ریتر، همان اثر، ص 462ب.
56. سبک شناسی، ج2، ص 24.
57. بارتولد - شدر (ــ پی نوشت 27) ص 143.
58. Bertel's, Pers. poez. v Buch. (BVIa), 39 et seq.
59. Benveniste, Le texte du Draxt et la versification pehlevie JA 1930, 224