آغاز سده ی بیستم و فلسفه معاصر

جنبه های زیر از مشخصات فلسفه در فاصله ی زمانی ربع اول سده ی بیستم به شمار می روند. نخست اینکه دوران شدیدترین فعالیت فلسفی است. تعداد قابل ملاحظه ای از اندیشمندان برجسته وارد صحنه می شوند یا دارای نفوذ می گردند.
يکشنبه، 5 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آغاز سده ی بیستم و فلسفه معاصر
 آغاز سده ی بیستم و فلسفه معاصر

نویسنده: یوزف ماری بوخنسکی
مترجم: دکتر شرف الدین خراسانی



 

الف. مشخصات

جنبه های زیر از مشخصات فلسفه در فاصله ی زمانی ربع اول سده ی بیستم به شمار می روند. نخست اینکه دوران شدیدترین فعالیت فلسفی است. تعداد قابل ملاحظه ای از اندیشمندان برجسته وارد صحنه می شوند یا دارای نفوذ می گردند. از این لحاظ این دوران را می توان یکی از ثمربخشترین دورانهای تاریخ جدید به شمار آورد. سپس مرحله ای از انتقال است. جنبشهای دارای شیوه ی قدیمی تر همچنان اعتبار خود را حفظ می کنند و در کنار جریانهای نوین و همگام آنها پیش می روند. دنباله روان یا مقلدان سده ی نوزدهم هنوز به هیچ وجه به این عنوان خوانده نمی شوند. اینان نیز سخت در جنب و جوش و دارای نفوذند و تا جنگ 1914 در بسیاری از کشورها، مثلاً انگلستان و ایتالیا، بر صحنه فرمانروایی دارند. در این میان اندیشمندان ارجمندی اندیشه های نوین را منتشر کرده و دایره ی تأثیر وسیعی برای آنها تأمین ساخته اند. چند تن از آنان، بویژه برگسون، و به مقیاس قدرت کمتری هوسران نیز، از حرمت ویژه ای برخوردارند. مکتبهای اساسی عبارتند از: تجربه گرایان و ایدئالیستها که خود پیروان اندیشه های سده ی نوزدهم اند؛ سپس فیلسوفان زندگی، پدیده شناسان و نورئالیستها چونان هم مسلکان «نوگرایی».

ب. تجربه گرایان (آمپیریستها)

تعداد بیشتری از اندیشمندان خط مسیر پوزیتیویسم، یا حتی ماتریالیسم، را دنبال می کنند. مفهوم گسترش و تطور تدریجی مکانیستی بر ایشان مسلط است. با وجود این، به طور کلی قالبهای پوزیتیویسم را از این راه در هم می شکنند که بر پایه ی دانشها تصویری کلی از واقعیت بنا نهند، و این عمل را گاه بگاه و اینجا و آنجا «متافیزیک» می نامند. در میان ایشان می توان گروههای بسیاری را، هر یک با هدفهای گوناگون و درجات نامساوی، تشخیص داد.
برای فرانسه نخست باید نمایندگانی را نام برد که نفوذ آنان تازه اکنون محسوب می شود، هر چند بخش بزرگی از کار نویسندگی ایشان مربوط به دوران سده ی نوزدهم است. همه ی ایشان، بر بنیادی علمی، یکی نوع متافیزیک بنا می نهند. برجستگان آنان یکی آلفرد فویه(1) ( 1838- 1912) مؤلف نظریه ای به نام «نیروهای فکری» (2) است، و آندره لالاند (3) ( 1853- 1867)، منتقد خوش بینی گسترش گرایانه و اعلام کننده ی قوانین انحلال، و ماتریالیست اصولی فلیکس دودانتک (4) ( 1869- 1917) مؤلف چندین کتاب بر ضد روحگرایی، زیستگرایی ( ویتالیسم) و فردگرایی وجودی یا اونتولوژیک.
در آلمان، گرایش آمپیریستی بیش از همه نزد پوزیتیویست ها یافت می شود، که در میان آنان تئودورتسیهن(5) ( 1862- 1950) مشهورترین است. ماخ ( درگذشته به سال 1916) هنوز هم فعال است و بسیاری از شاگردانش امپیریوکریتی سیسم ( یا نقد گرایی تجربی ) وی را تعلیم می دهند. در این میان باید چونان اندیشمندی مستقل و غیر وابسته از ویلهلم او ستوالد (6) ( 1853- 1932) نام برده شود. وی که متخصص شیمی بود به فلسفه پرداخت و بر پایه ی دانشهای طبیعی نظریه ی فعالیت گرایانه ای ( آکتوالیستی) بنیاد نهاد که طبق آن تمامی واقعیت چیزی جز نیرو ( انرژی ) نیست.
گرایشهای ماتریالیستی بویژه خود را در روانشناسی آشکار می کنند. از این شمار نخست رفتارگرایی (7) است که بنیانگذار آن جان. ب. واتسون(8) ( 1878- 1950) امریکایی است. در این میان، اصولاً مسئله بر سر یک روش علمی است که از مطالعه ی پدیده های روانی، چونان جریانهای درون روانی و نیز از درون نگری یا خویشتن نگری، صرف نظر می کند و می خواهد تنها رفتار بیرونی (9) را به عنوان موضوع روانشناسی معتبر شمارد. یکی از نتیجه های آن انکار کامل روانگرایی ( پسی شیسم) (قول به تأهل روان) است. دانشمند روسی، ایوان پاولف (10) ( 1849- 1936)، در واکنش شناسی(11)، خود، به نتایج همانندی رسید که بر طبق آن وظایف برتر روانی را باید از روی واکنشها یا رفلکسهای مشروط یا ممنوع توضیح داد.
در این میان، می توان روانکاوی زیگموند فروید(12) ( 1856- 1939) را، به عنوان مهمترین جنبشی که از تجربه گرایی برخاسته است تلقی کرد. فروید، که اصل اساسی مکانیسم گسترش گرا را که طبق آن هر برتر را بر پایه ی پایین تر می توان توضیح داد می پذیرد، این مسئله را مطرح می کند که زندگی آگاهی یا شعور چیزی نیست جز نتیجه ی یک بازی مکانیکی محض عناصر وابسته به«زیر آگاهی». این عناصر، که دارای پویایی و تحرک ویژه ی خود هستند، بصورت «عقده » ها متمرکز می شوند و گرایشی دارند که در آگاهی دوباره ظهور کنند و فعالیت یا عمل انسانی را رهبری کنند. قدرت تعیین کننده و محرک زندگی روانی «لیبیدو» (13)، یا نوعی کشش شهوی جنسی در وسیعترین معنای آن است. فروید با آغاز از این اصول، که آنها را در کتابش به نام تعبیر رؤیا تصویر کرد، از سال 1913 به بعد (پس از انتشار کتاب توتم و تابو(14) ) نظامی برای توضیح پدیده های دین، هنر، و جز آنها بنا کرد. تمامی پدیده های برتر روانی از نظر وی تنها برترکشی (15) یا سوبلیماسیون تمایلات شهوی جنسی است.
تعمیم همانند دیگری از یک نظریه ی محدود علمی به وسیله ی مکتب جامعه شناسی فرانسه و بنیانگذاران آن امیل دورکایم(16) ( 1858- 1917) و سخنگوی بعدی آن لوسین لوی برول(17) ( 1857- 1939) انجام گرفت. این جامعه شناسان را عقیده بر این است که جامعه واقعیتی عینی است که در واقع در افراد انسانها گنجانده شده است، و می توان آن را به نحوی علمی با روشی عینی و سنجشی و با مطالعه ی علل فاعلی، اما با حذف هر گونه غائیت، ادراک کرد. با کاربرد این روش، دورکایم و لوی برول به این عقیده رسیدند که قانونهای اخلاقی و منطقی یکپارچه وکلاً نسبی اند، و چیزی نیستند جز بیان ضرورتهای جامعه ای که در کار گسترش است؛ و این نیز عبارت است از شیوه ی پرستش همین جامعه. این نظام فکری به نوعی روانشناسی درون اندیشانه منتهی می شود که طبق آن هر آنچه دینی، منطقی، و اخلاقی است به قلمرو اجتماعی تعلق دارد، در حالی که هر آنچه دنیایی، نامنطقی، و خویشتن پرستانه است به پهنه ی زندگی انسانهای منفرد متعلق است. بنابراین پیکر انسانی اصل تفرد (18) به شمار می رود.
همه ی این نظامها، بویژه روانکاوی و جامعه شناسی، در میان توده های عامه پیروان فراوان یافتند. اما همگی چیزی نیستند جز واپسین پرتو روشنایی جهان اندیشه ی سده ی نوزدهم. در این میان تنها یک جنبه آنها را از تجربه گرایی در شکل کهنتر آن جدا می کرد: نسبی گرایی. کسانی مانند لودانتک، پاولف، تسیهن، اوستوالد، فروید و دورکایم همه نسبی گرا هستند. برای ایشان نه قانونهای مطلق وجود دارد، نه منطق عینی، نه اصول اخلاق دگرگونی ناپذیر. از این جنبه، تجربه گرایی خود به عقلگریزی، که در همان زمان در فلسفه گسترده شده بود، نزدیک می شود.
افزودن این نکته باقی می ماند که از لحاظ فلسفی هیچیک از این تعلیم دارای محتوای با اهمیتی نیست. همه منحصراً دارای خصلت حسگرایانه (سانسوالیستی) و نومینالیستی اند، و ناتوان از اینکه به آن سوی مرزهای تفکر محسوسانه برسند. ماتریالیسم مکانیستی در آنها سخت فعال است. این تناقض شگرفی است که نظریه ای که در فیزیک و حتی در زیست شناسی کهنه شده بود توانست در پهنه ی روانشناسی و جامعه شناسی پا بگیرد.

ج. ایدئالیسم

در طی نخستین بیست و پنج سال سده ی بیستم، ایدئالیسم در کشورهای بزرگ اروپا از بیشترین نفوذ برخودار بود، اما در حدود سال 1925 تقریباً همه ی نفوذ خود را در بیشترینه ی این کشورها از دست داد. این امر بویژه در انگلستان صدق می کند؛ اما در آلمان، فرانسه، وایتالیا، تا جنگ جهانی دوم هنوز قدرتی داشت. بنابراین، در مباحث بدیمان باز هم به آن خواهیم پرداخت. در برابر این، ایدئالیسم انگلستان دیگر به فلسفه ی معاصر تعلق ندارد، و از این رو باید در این نگاه سطحی با خطوط اساسی آن طرحی مختصر به دست دهیم.
ایدئالیسم انگلستان یک هگل گرایی ( هگلیانیسم) اصیل است. سخنگویان آن فرانسیس هربرت برادلی(19) ( 1846- 1924)، برنارد بوزانکت(20) ( 1848- 1923) والیس مک تگارت(21) ( 1866- 1925) اند. دو نفر نخست تک گرا یا مونیست اند. برادلی، که محتملاً عمیقترین آنان است، فلسفه ی خود را بر مفهوم روابط درونی بنا می کند. طبق نظریه ی وی، روابط یا پیوندها بر ماهیت چیزهای قبلاً بنیاد شده افزوده نمی شوند، بلکه خود این ماهیت را بنیاد می نهند. این عقیده از یکسو به مونیسم منتهی می شود؛ یعنی واقعیت یک کل آلی به هم پیوسته است. از سوی دیگر، در کاربرد آن بر زمینه ی شناخت، به ایدئالیسم عینی ( ابژکتیو) می رسد؛ یعنی اختلافی اساسی میان برونذهن ( مدرِک) و درونذهن (مدرَک) وجود ندارد، زیرا هر دو شکلی از پایداری و نمایانی کل یا ایده ی مطلق یگانه اند. وی نظریه ی خود را از راه ملاحظات موشکافانه درباره ی تناقضات ذاتی هر گونه واقعیت تجربی تحکیم می کند. بنابر عقیده ی او، این تناقضها ثابت می کنند که آن چنین واقعیتی چیزی جز نمود نیست که در پس آن واقعیت حقیقی، یعنی مطلق، خود را پنهان کرده است. با وجود این، هر چند برادلی مبلغ ایدئالیسم تک گرایانه است، بسیار دور است از اینکه واقعیت را به یک مفهوم مجرد باز گرداند. وی نیز، مانند هگل، بر تقدم آنچه متعین و مشخص است اصرار می ورزد. «کلی» نزد وی درآمدِ تجرید نیست، بلکه از جزئی دارای محتوای بیشتری است؛ آن، «کلی مشخص» و واقعی تر از خاص و جزئی است. اینها تنها برخی از جنبه های اساسی تفکر سرشار و چند چهره ی برادلی است، که بر تعدادی از اندیشمندان برجسته تأثیر ماندنی بخشید و هنوز هم می بخشد. جیمز و مارسل مستقیماً زیر نفوذ وی قرار گرفتند، اما نورئالیسم انگلستان درست به مخالفت با عقاید بنیادی وی برخاسته است. بوزانکت ایدئالیسم هگل را در همان مسیرها و تا حد امکان با تأکید بیشتری بر خصلت متعین و مشخص واقعیت گسترش می دهد. سومین اندیشمندی که نام بردیم، مک تگارت، خود را از بوزانکت و برادلی با اعتراف خود به چندگرایی مشخص و جدا می کند: مطلق برای وی وحدت مشترکی از روحهایی است که در میان یکدیگر دارای پیوند متقابل اند. فلسفه ی او عمیقاً روحگرایانه و شخصگرایانه است. بدین سان وی پلی است میان ایدئالیسم و فلسفه ی نوین در حال گسترش.

د. جریانهای نو

به اختصار هر چه بیشتر تنها به جنبشهای فلسفی اشاره می کنیم که در فاصله ی زمانیی که با آن سروکار داریم پدید آمده اند، زیرا همه ی آنها پس از سال 1925 هنوز به تأثیر خود ادامه می دهند و بدین سان به فلسفه ی معاصر تعلق دارند که موضوع کتاب ماست. اینها سه گانه اند: فنومنولوژی، نورئالیسم، و ایراسیونالیسم ویتالیستی.
فنومنولوژی در این فاصله عامل نیرومندی شده است. از سال 1903 به بعد، مجله ی سالکتاب برای فلسفه و پژوهش فنومنولوژیک منتشر می شد، که در آن در کنار هوسرل عده ای از شایسته ترین مغزها کار می کردند، از آن جمله ا. پفندر(22) ( 1870- 1941)، د. فون هیلده براند(23)، م. گایگر(24)، ر. اینگاردن(25) و بویژه ماکس شلر(26) که در جلد یکم و دوم آن مجله ( 1913- 1916) اثر مهم و اساسی خود را به نام فرمالیسم در اخلاق و اخلاق مادی ارزشها (27) انتشار داد. نفوذ فنومنولوژی فوق العاده قوی است، چنانکه از یکسو بر گرایش نوکانتی تأثیر کرده است، چنانکه بر امیل لاسک(28) ( 1875- 1915) و از سوی دیگر بر روانشناسی یعنی زمینه ای که در آن در شخصی مانند کارل اشتومپف(29) ( 1848- 1936) یکی از هواداران برجسته ی خود را می یابد. بدین سان، چونان مکتبی هم مهم و هم ممتاز در آلمان در رهبری با مکتب نوکانتی رقابت می کند. با وجود این نوکانتیانیسم تا سال 1904 نیرومندترین سلطه ی فلسفی در آن کشور باقی ماند.
رئالیسم نوین نیز، بویژه با نوشته های کسانی مانند مور و راسل، بسیار فعال است اما به تشکیل مکتبی بزرگ نینجامیده است. وایتهد هنوز وارد مرحله ی متافیزیک خود نشده است. الکساندر اثر بزرگش را به عنوان مکان، زمان و الوهیت(30) نخست به سال 1920 منتشر می کند، یعنی نزدیک به پایان دوره ای که ما در اینجا به آن می پردازیم. دانشگاهها در انگلستان، بیشتر از آلمان، کاملاً زیر سلطه ی ایدئالیسم اند. در برابر این، تومیسم، که در فرانسه جریان عمده و رهبر رئالیستی این مرحله است، قبلاً آثار بسیار وزینی پدید آورده است. در سال 1909 ر. گاریژولاگرانژ کتابش را به عنوان فهم مشترک(31) و در سال 1915 کتابی دیگر به نام خدا (32) منتشر می کند. سرانجام در سال 1913 ژاک ماریتن(33) نخستین اثر را از کتابهای مهم خود انتشار می دهد که بر ضد برگسون است. مکتب تومیستی اکنون تشکیل یافته؛ اما با وجود رسیدگی و پختگی درونی هنوز در آن زمان از حرمتی که اکنون دارد برخوردار نبود: حتی در فرانسه هم، مانند دیگر جاها، هنوز جنبشهای کهن تر مسلط اند. تنها یکی از مکتبهای نو موفق می شود که خود را مستقر سازد و نه تنها توجه محافل متخصص فلسفه بلکه همچنین عامه ی وسیعتر علاقه مند ادبی را به سوی خود جلب می کند؛ و آن عقلگریزی زیستگرا (ایراسیونالیسم ویتالیستی) است. در آلمان، که دیلتای هنوز آن گونه که باید کشف نشده بود وکلاگس (34) (1872- 1956) تازه اثر واقعی فلسفی خود را منتشر کرده بود، آن مکتب هنوز نزد عامه راه نیافته بود. اما در کشورهای انگلیسی زبان، جیمز به کمک فعالیت تبلیغاتی درخشان ف. ک. ا. شیلر (35) ( 1864- 1937) پیروزی بی مانندی به دست آورد. اثر مهم شیلر به عنوان انسانگرایی(36) در سال 1903 منتشر شد و در جریان ربع قرن نخست، که موضوع سخن ماست، پی در پی کتابهایش را انتشار می داد. در فرانسه ستاره ی برگسون طلوع می کند. اثر بنیادی وی به عنوان گسترش خلاق در سال 1907 منتشر می شود و براستی نقطه ی مرکزی بحث فلسفی می گردد. در پیرامون برگسون، چونان رأس مکتب، مغزهای برجسته ای یافت می شوند که کم و بیش زیر نفوذ نبوغ وی قرار دارند. از میان آنان شایسته است که نوگرایانی مانند لوروا(37)، بلوندل(38)، پرادین(39) و باروزی(40) نامبرده شوند. اما حتی برگسونیسم نیز قادر نیست اصول عقاید کهن تر را کاملاً از میان بردارد. آنها در کنار این همچنان به تأثیر خود ادامه می دهند.

پی نوشت ها :

1.Alfred Fouille
2.idees Forces
3.Andre Lalande
4.Felix de Dantec
5.Theodor Ziehen
6.W. Ostwald
7. Behaviorism
8. J. B. Watson
9.behavior
10.Iwan Pavlow
11.reflexology
12.Sigmund Freud
13.Libido
14.Totem & Tabu
15.Sublimierung
16.Emil Durkheim
17.Lucien Levy-Bruhl
18.Individuation
19.Francis Herbert Bradley
20.Bernard Bosanquet
21. Ellis Mc. Taggart
22. A. Pfander
23.D. V. Hildebrand
24.M. Geiger
25.R. Ingarden
26.Max Scheler
27.Der Fomalismus In der Ethik und die materiale Wetethik
28.Emil Lask
29.Karl Stumpf
30.Space, Time and Deity
31.Le sens commun
32.Dieu
33.J. Maritain
34. Klages
35.F. C. S. Schiller
36. Humanism
37.Le Roy
38. Blondel
39. Pradines
40.Baruzi

منبع :بوخنسکی، اینو- سن تیوسن، (1379)، فلسفه معاصر اروپایی، ترجمه شرف الدین خراسانی، تهران: نشر علمی فرهنگی

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط