قاره ی جدید اندیشه

ماتریالیسم تاریخی مارکس و جداناپذیری آن از دیالکتیک هگلی تنها آنچه را که ابژه ی آزادی است می توان ایده نامید. هگل، کهن ترین نظام برنامه ای ایده آلیسم آلمانی (1796) جناب آقا، می دانم که حرفم را (درباره ی عدم توطئه برای شورش
سه‌شنبه، 7 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قاره ی جدید اندیشه
قاره ی جدید اندیشه

نویسنده: رایا دونایفسکایا
مترجمان: حسن مرتضوی، فریدا آفاری



 

ماتریالیسم تاریخی مارکس و جداناپذیری آن از دیالکتیک هگلی

تنها آنچه را که ابژه ی آزادی است می توان ایده نامید.
هگل، کهن ترین نظام برنامه ای ایده آلیسم آلمانی (1796)
جناب آقا، می دانم که حرفم را (درباره ی عدم توطئه برای شورش بردگان در بخش دیگری از این استان) باور ندارید. اما فکر نمی کنید که همین ایده (آزادی) هم دیگران و هم مرا برانگیخت که این تکلیف را بپذیریم؟
نات ترنر، اعترافات (1831)
آزادی چنان ذات آدمی است که حتی مخالفانش که با واقعیتِ آن مبارزه می کنند، به رسمیت می شناسندش... اکنون برای نخستین بار این موضوع اهمیتی منطقی یافته است... موضوع این است که آیا آزادی مطبوعات امتیاز برخی انسان هاست یا امتیاز روح آدمی.
مارکس، مناظرات درباره ی آزادی مطبوعات (1842)
بُعد سیاه (Black Dimension) که از نظر بسیاری پدیده ی دهه ی 1960 تلقی می شد، حضور خود را به شکل بزرگ ترین قیام بردگان سیاه این کشور در همان سال 1831 یعنی سال مرگِ هگل به نمایش گذاشت. درست است که اعترافات نات ترنر (1)، برده ی شورشی در ساوت همپتونِ ویرجینیا که قرار بود به دار آویخته شود، هیچ ارتباطی با آثار و مرگ بزرگ ترین فیلسوفِ بورژوازی، گئورگ و. ف. هگل، در برلین نداشت. و همچنین این موضوع هم درست است که اگر کسی هم این دو رویداد را در آن زمان به هم پیوند می داد، برای پسرکی سیزده ساله در تریر به نام کارل مارکس هیچ معنایی نداشت. با این همه، حقیقت شگفت انگیز این است که در مدتی کوتاه تر از یک دهه، آن نوجوان که به مردی جوان بالیده و در مقام یک هگلی چپ رساله ی دکتری خود را کامل کرده بود، نه تنها در حال فراافکنی بینش پرومته وارِ خود از دنیای نوین بود بلکه خود را با چنان شدت و حدتی مستقیماً درگیر فعالیتی «عملی - انتقادی یعنی انقلابی» کرده بود که دو جهانِ جدا و دور از همِ فلسفه و واقعیت، آلمان و ایالات متحد آمریکا، تئوری و انقلاب، در حقیقت مبشرِ زایش قاره ی جدید اندیشه، ماتریالیسم تاریخی یعنی فلسفه ی رهایی مارکس، شده بودند.
این که فلسفه ی «معطوف به بیرون» و «درگیر در کار جهانِ» مارکس حاکی از گسست با جامعه ی بروژوایی و هم زمان گوش سپردن به صداهای جدید از پایین بود، برای نخستین بار در پاسخ پرشورِ وی به شورش بافندگان سلیزی در 1844 دیده می شود:
با آگاهی پرولتاریا به عنوان یک طبقه، خیزش سیلزی در [آن مقطع از آگاهی] آغاز می شود که خیزش های کارگری فرانسه و انگلستان پایان می یابند... خِردِ تهیدستانِ آلمان با خِردِ آلمانِ تهیدست تناسبی معکوس دارد.(2)
هر کدام از چهار دهه ی باقیمانده در زندگی مارکس به براندازی جامعه ی طبقاتی موجود و نیز ایدئولوژی آن، نه تنها در آلمان بلکه در سراسر اروپا و نیز ایالات متحد آمریکا که بُعد سیاه آن به جزیی مکمل از فلسفه ی تاریخ مارکس تبدیل شد، اختصاص یافت.
مارکس از همان ابتدا هنگام نقدِ دیالکتیک هگلی، ریشه های آن را در اندیشه و واقعیت چنان عمیق بررسی می کند که انقلاب در فلسفه و نیز فلسفه ی انقلابی را نوید می دهد. همین است که حتی در مرحله ی کوتاه به اصطلاح فویرباخی(3)، مارکس تئوری تاریخ خود را چنین نامید: «طبیعت باوری تمام عیار یا انسان باوری که خود را هم از ایده آلیسم و هم ماتریالیسم متمایز می کند و در همان حال، حقیقت وحدت بخش هر دو است... که قادر به درک کنشِ تاریخ جهان است»(4). واژه ی کلیدی تاریخ است، مفهومی که به رغم تغییر در «زبان» فلسفی، هرگز تغییر نکرد.
با این حال، این دیگران بودند و نه خود مارکس که کشف جدید او را ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیکی نام گذاشتند.(5) از نظر مارکس نکته ی تعیین کننده این بود که انسان صرفاً نه ابژه بلکه سوژه است، نه تنها توسط تاریخ تعیین شده است بلکه خود خالق آن است. کنشِ تاریخ جهان همانا خود تکاملیِ کارگر و مبارزات طبقاتی اش است. «تمام تاریخ، تاریخ مبارزات طبقاتی است».
چنان که نشان خواهیم داد، موضوع فقط این نیست که تقریباً یک قرن به اضافه ی یک انقلاب اجتماعی با ابعاد فراگیر و تاریخی نوامبر 1917 طول کشید تا دست نوشته های اقتصادی - فلسفی 1844 که اکنون معروف است، از گاوصندوق های سوسیال دمکراسی آلمان بیرون کشیده شود. بلکه نکته این جاست که تا به امروز هیچ چاپ کاملی از تمام آثار مارکس وجود ندارد(6)، با آنکه اکنون قدرت های دولتی وجود دارند که ادعا می کنند «مارکسیست» هستند(7). بدتر تحریفاتی است که در مارکسیسم به وجود آمده است. همان طور که ادوارد برنشتاین، نخستین تجدیدنظر طلب در مارکسیسم، در 1895 می دانست که چه باید کرد تا مارکسیسم انقلابی به سوسیالیسم تحولی دگرگون شود - «داربست دیالکتیک را از میان بردارید»(8) - به همین ترتیب، امروزه، سرمایه داری دولتی کمونیستی حملات خود را به «دیالکتیک هگلی» معطوف کرده است. هم زمان با حمله به «میراثِ هگلی»، تلاش می شود تا زمان زایش ماتریالیسم تاریخی از دهه ی 1840 به 1850، اواخر دهه ی 1850، به عقب انداخته شود(9) یعنی زمانی که مارکس «پخته» و به «اقتصاددانی علمی» تبدیل شده بود. این موضوع آشکارا نه تنها با دست نوشته های 1844 بلکه با نقطه عطف انکارناپذیر، تاریخی، سیاسی، و انقلابی یعنی مانیفست کمونیست(1847) و نیز خطابیه به اتحادیه ی کمونیستی (1850) که ایده ی انقلاب مداوم را مطرح کرد، در تضاد است. و یقیناً باید شاهکار تاریخی هیجدهم برومر لویی بناپارت(10) را نادیده بگیریم که نخستین واژه اش «هگل» است!
به یک کلام، نه تنها فلسفه بلکه واقعیت، نه تنها دیالکتیکِ اندیشه بلکه دیالکتیک تاریخ، و نه تنها دیالکتیک دیروز بلکه دیالکتیک امروز در خطر است. خون حیات بخش دیالکتیک، تداوم حرکت تاریخ است. دیدن مارکس در تمامیت آثارش نه فقط «پرونده ی گذشته را روشن می کند» بلکه واقعیت امروز را نیز آشکار خواهد ساخت. بنابراین، در نظر داریم تکامل [این اندیشه - م.] را از زایش ماتریالیسم تاریخی و انقلاب پرولتری 1844-1848 تا دهه ی 1850 - که مارکس با نگارش گروندریسه نشان داد نه تنها «اقتصاددانی علمی» بلکه تحلیل گر دیالکتیکِ رهایی در جوامع پیشاسرمایه داری شرق و مبارزات کارگران صنعتی با ماشین است - و سپس تا تألیف سرمایه که بزرگ ترین اثر تئوریک، دیالکتیکی، تاریخی و فلسفی و نیز اقتصادی وی به شمار می رود، دنبال کنیم. تکاملِ اندیشه ی مارکس هم تحت تأثیر جنگ داخلی آمریکا (1861-1865) و هم کمون پاریس (1871) گسترش یافت، یعنی دوره ای که طی آن مارکس به سازمانده ی فعال بین الملل و نیز تئوریسین انقلاب پرولتری تبدیل شد. مطلبی که مارکس در نامه ای به تاریخ 27 ژوئن 1870 خطاب به دکتر کوگلمان جمع بندی کرده بود، به صدها شکل مختلف تکرار شده است:
آقای لانگه(11)، متعجب است که چرا انگلس، من و دیگران سگ مرده ی هگل را جدی می گیریم حال آنکه بوخنر، لانگر، دکتر دورینگ، فخنر و دیگران - طفلک ها - مدت ها قبل او را به خاک سپرده اند. لانگه آنقدر ساده لوح است که می گوید من «با سبکبالی نادری» در ماده ی تجربی گام برمی دارم. حتی به فکرش خطور نمی کند «حرکت سبکبال در ماده» چیزی جز بیان دیگر روش برخورد با ماده یعنی روش دیالکتیکی نیست.

پی نوشت ها :

1. ضمیمه ی چاپ جان اچ. کلارک با عنوان نات ترنر ویلیام استیرون، ده نویسنده ی سیاه پاسخ می دهند (بوستون، Beacon Press، 1968). همچنین رجوع کنید به تمدن آمریکایی در دادگاه. توده های سیاه پوست به عنوان پیشاهنگ (دیترویت: News and Letters، 1970).
2. در اینجا از ترجمه ای استفاده می کنم که در زندگینامه ی کارل مارکس (1918) اثر فرانتس مهرینگ، ترجمه ی ادوارد فیتزجرالد (نیویورک، 1935, Covici, Friede) گنجانده شده بود تا نظر خوانندگان را به این موضوع جلب کنم که در 1918 هنگامی که این زندگینامه انتشار یافت، انقلابیون و نه فقط رفرمیست ها،‌ مارکس جوان را فیلسوف و انقلابی می دانستند و نه کسی که با تحلیل قوانینِ «آهنینِ»‌ اقتصادی سرمایه داری به مقام «دانشمند»‌ نائل شد.
3. نیکلاوس لوبکویتز در میان غیر مارکسیست ها و مارکسیست ها،‌ یکی از معدود کسانی است که عمیقاً درک می کند که نفوذ فویرباخ بر مارکس «کمتر از آن چیزی است که عموماً گمان می رود». رجوع کنید به فصل مربوط به فویرباخ در کتاب وی با عنوان تئوری و عمل: تاریخ یک مفهوم از ارسطو تا مارکس (Notre Dame, Ind، انتشارات دانشگاه نتردام، 1967).
4. مارکسیسم و آزادی،‌ چاپ 1958، ص. 313. تمامی شماره ی صفحات به ترجمه ی من از مقالات انسان باور مارکس مربوط می شود که به عنوان ضمیمه ی «الف» آن کتاب انتشار یافته بود.
5. انگلس اصطلاح «ماتریالیسم تاریخی»، و پلخانوف اصطلاح «ماتریالیسم دیالکتیکی» را ابداع کردند (رجوع کنید به ساموئل اچ. بارون، پلخانوف، استانفورد، کالیفرنیا، انتشارات دانشگاه استانفورد، ‌1963). خود مارکس و عبارت های دقیق تر اما طولانی تری مانند «شیوه ی تولید در حیات مادی» یا «پایه ی مادی» و «روش دیالکتیکی» یا صرفاً «انقلابی» را ترجیح می داد. در مقالات اولیه ی خود، فلسفه اش را «انسان باور» و سپس «کمونیستی» و بعدها «انترناسیونالیستی» اما همواره «انقلابی» می نامید. با این همه، ما از «ماتریالیسم تاریخی» به عنوان یک اصطلاح کوتاه برای بیان مقصود مارکس از «پایه ی مادی»، «روش دیالکتیکی»، «تاریخ و فرایند آن»، استفاده می کنیم تا برداشت دیالکتیکی - ماتریالیستی تاریخی و به ویژه مارکسی را از تاریخ مشخص نماییم.
6. ضمیمه ی ادبی تایمز، 9 مه 1968، لندن، نه تنها عدم انتشار کل آثار مارکس را در تمامیت خود مورد توجه قرار می دهد بلکه نقائص تخصصی در انتشار بسیاری از مجلدات چاپ شده را نیز گوشزد می کند. البته این امر به معنای آن نیست که غرب در انتشار چاپ کامل آنها «عجله» دارد.
7. قرار است آخرین جلد از مجموعه ی کامل آثار مارکس در سال 2003 به چاپ برسد! برای توضیح مفصل تر نحوه ی انتشار آثار مارکس از گذشته تا به امروز به مقدمه ی دکتر مرتضی محیط بر کتابش با عنوان کارل مارکس، و دیدگاه های او، انتشارات اختران، تهران 1381 رجوع کنید. - م.
8. در 1922، هنگامی که سوسیال دمکراسی و «دانش پژوهان» تأکید می کردند که رابطه ی مارکس با هگل صرفاً «لاس زدن» بوده است، گئورگ لوکاچ، در پیش گفتار خود به کتاب معروفش تاریخ و آگاهی طبقاتی (لندن: انتشارات مرلین، 1971) به درستی ادعا کرد که آنان به تمامی فراموش کرده اند «که مجموعه ی کاملی از مقولات تعیین کننده و مورد استفاده ی دائمی مارکس از منطق هگل ریشه گرفته است. کافیست خاستگاه هگلی و اهمیت بنیادی و روش مندانه ی تمایز تعیین کننده میان استنتاج و بلاواسطگی مارکس را به یاد آوریم».
9. از میان تمامی کسانی که علاقه مندند قدمت برداشت ماتریالیستی از تاریخ را عقب بیندازند، هیچکس بیش از لویی آلتوسر سفسطه و خودنمایی بی اندازه ای نشان نداده است. وی در کتاب خود با عنوان در دفاع از مارکس (1965، ترجمه ی بن بروستر، لندن، پنگوئن، 1969) که درست تر آن است که برضد مارکس نامگذاری می شد، به تحلیل های شِبه روانکاوانه متوسل می شود تا دشمنی اش را با «نقد دیالکتیک هگلی» در لوای «"وارهانش"» (abreaction) حیرت انگیزِ ضروری [مارکس] برای تسویه حساب با آگاهی «مغشوش» خود (ص. 35) بیان کند. و در قرائت سرمایه (نیویورک: پانتئون، لندن: New Left Books) (که باید چگونه سرمایه را نخوانیم نامیده می شد)، آلتوسر تحلیل همه جانبه ی خود را از مارکسیسم به مجلات علمی و فرهنگی که در آنها برای خوانندگان روشنفکران قلم می زند، محدود نکرده است. 340 صفحه ی طولانی قرائت سرمایه در یک جزوه ی چهار صفحه ای کوتاه به نام «خطاب به کارگران» خلاصه شده که در آن به کارگران توصیه می کند که برای خواندن سرمایه از فصل اول آغاز نکنند. وی برای تأکید بر جدی بودن این توصیه، می افزاید: «این پیشنهادی است که آن را ضروری تلقی می کنم». تحکم این توصیه در زیرنویس طولانی ای آشکار می شود که در آن فیلسوف ساختارگرا، تئوری منحصر به فرد، بدیع، و مشخصاً علمی مارکس را درباره ی بتواره پرستی کالاها به یک موضوع «واژه شناسی» تقلیل می دهد: «دشواری های خاصی که در جلد اول، به ویژه واژه شناسی آن، در فرازهای معینی از فصل اول، بخش اول و تئوری "بتواره پرستی" وجود دارند، بقایای میراث هگلی او هستند که "لاس زدن" با آن را مارکس از نقاط ضعف خود برمی شمارد» («چگونه سرمایه را بخوانیم» انتشار در اومانیته، 21 آوریل 1969). تصادفی نیست که آلتوسر، محقق موشکاف، به خواننده اطلاع نمی دهد که وی آنچه را که استالین در 1943 دستور داده بود، از نو تکرار می کند یعنی این که نباید از ساختار دیالکتیکی سرمایه پیروی کرد و «آموزش» سرمایه نباید با فصل اول آغاز شود. آلتوسر با تأخیری بیست و شش ساله نکته ی «جدید»ی را به رویزیونیسم فراگیر تئوریسین های روسی می افزاید و آن انتساب مغرورانه ی کل تئوری مارکس درباره ی بتواره پرستی کالاها به «میراث هگلی است».
10. این کتاب با همین عنوان توسط نشر طرح نو، با ترجمه ی باقر پرهام، تهران 1377، منتشر شده است. - م.
11. فریدریش آلبرت لانگه، مسئله ی کار: اهمیت آن برای حال و آینده، 1965.

منبع: دوپره، لویی، (1382)، فلسفه و انقلاب از هگل تا سارتر و از مارکس تا مائو، حسن مرتضوی و فریدا آفاری، تهران، انتشارات خجسته، چاپ دوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.