متافیزیک از دیدگاه پوپر

کارل ریموند پوپر، به سال 1902 م در خانواده‏ای پروتستان در حومه شهر وین متولد شد. در سال 1918 م مدرسه را رها کرد و با مطالعه آزاد به عنوان مستمع آزاد وارد دانشگاه وین شد، و به تحصیل ریاضیات و فیزیک و فلسفه پرداخت، در سال
سه‌شنبه، 1 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
متافیزیک از دیدگاه پوپر
متافیزیک از دیدگاه پوپر

 

نویسنده: علی اصغر ح‍ق‍دار




 

معرفی اجمالی پوپر

کارل ریموند پوپر، به سال 1902 م در خانواده‏ای پروتستان در حومه شهر وین متولد شد. در سال 1918 م مدرسه را رها کرد و با مطالعه آزاد به عنوان مستمع آزاد وارد دانشگاه وین شد، و به تحصیل ریاضیات و فیزیک و فلسفه پرداخت، در سال 1919 م ابتداء برای مدت کوتاهی به کمونیستها پیوست و سپس با رها کردن آن، به کارهای علمی رو آورد و با روانشناسی آدلر و روانکاوی فروید و افکار اینشتین آشنا شد و در اواخر همین سال بود که تئوری ابطال‏پذیری را ارائه کرد.
در سال 1923 م امتحانات دانشگاهی را با موفقیت گذراند و به عنوان دانشجوی رسمی دانشگاه وین پذیرفته شد. وی در این سال در کنار تحصیلات دانشگاهی به عنوان مددکار اجتماعی به بچه‏های بی‏سرپرست کمک می‏کرد.
در سال 1925 م فعالیت خود را به مؤسسه تازه بنیاد «پداگوژیک برای تعلیم و تربیت» گسترش داده و به تحقیق و مطالعه و نگارش رو آورد. به سال 1928 م رساله دکترای خود را با نام «مسأله روش در روانشناسی تفکر» گذراند و پس از دو آزمایش شفاهی در تاریخ موسیقی و فلسفه و روانشناسی، به اخذ درجه دکترا موفق گردید.
در سال 1929 م با نوشتن رساله «اصول متعارفه در هندسه» با پیوست هندسه اقلیدسی، اجازه تدریس ریاضیات و فیزیک و شیمی در مدارس را دریافت کرد. از سال 1930 با پوزیتویستهای حلقه وین تماس داشته و در پنج سال بعد اولین کتاب خویش را با نام «منطق اکتشافات علمی» جزو سلسله انتشارات حلقه وین منتشر کرد که حاوی نظریات اصلی وی می‏باشد.
دو سال بعد با انتشار کتاب «منطق شناخت» به عنوان فیلسوف حرفه‏ای شهرت پیدا کرده و برای اولنی بار جهت سخنرانی به دانشگاه لندن دعوت شد.
با شروع زمزه‏های جنگ بین المللی به سال 1937 م با عنوان مدرس در دانشگاه زلاندنو به آنجا مهاجرت کرده است و در طی اقامت در زلاندنور در کنار تدریس فلسفه و تئوری کوانتوم به تحقیق در تئوری احتمالات و فیزیک پرداخت. همچنین در این ایام مواد اولیه کتابهای «فقر تاریخیگری» و «جامعه باز و دشمنانش» را تهیه کرد.
در سال 1945 به دنبال دریافت تلگرافی از هایک فیلسوف انگلیسی مبنی بر تدریس در دانشگاه لندن، دانشکده علوم اقتصادی و سیاسی، به آنجا رفت. چهار سال بعد کرسی‏دار منطق و روش علم در مدرسه علوم اقتصادی-سیاسی لندن گردید و به مقام «سر» ارتقاء یافت.
دهه 60، سالهای سمینار و بحث و تألیف و انتشار و تدریس بود که با بازنشستگی در سال 1969 م به پایان رسیده، در سال 1963 م کتاب «حدسها و ابطالها» را منتشر کرد. وی سالهای بعد از 1974 تا پایان عمرش را با انتشار بیش از صد مقاله و رساله و کتاب مشغول تحقیق و تألیف بوده و به عنوان بزرگترین فیلسوف علم اشتهار یافته است. همچنین به افتخار وی، جلد 14 مجموعه «کتابخانه فیلسوفان زنده» که توسط آرتور شیلپ فیلسوف آمریکائی، تهیه شده، در دو مجلد به نام پوپر نامگذاری شده است.
فلسفه علم پوپر را به عنوان نقطه عطفی در تاریخ فلسفه علوم تجربی دانسته‏اند و آرائش را در معرفت شناسی و فلسفه علم، هم‏تراز اندیشه‏های هیوم و کانت بشمار آورده‏اند.
مباحث این نوشتار شامل یک تمهید و چهار بخش بشرح ذیل خواهد بود:
تمهید درباره فلسفه و رشته‏های چهارگانه آن است و بخش اول در لفظ و تاریخ متافیزیک، بخش دوم در گزاره‏های متافیزیکی، بخش سوم در منتقدین از متافیزیک، بخش چهارم در حقانیت متافیزیک و کاربرد آن در علوم(تجربی)می‏باشد.

فلسفه و رشته‏های آن

فلسفه به عنوان کنکاشی فکری و عقلانی درباره هستی، و چگونگی استدلال و معرفت به عالم که شامل کیهان شناسی و انسان شناسی هم می‏باشد، به چهار رشته اصلی تقسیم می‏شود:
1-علم منطق(Logic)که درباره مقدمات و انواع استنتاج و صدق و کذب گزاره‏ها و بازشناخت برهان از سفسطه و مغالطه به بحث و بررسی می‏پردازد.
2-علم المعرفه(Epistemology)که درباره چیستی معرفت و فرق معرفت حقیقی با معارف اعتباری و کاذب و شرایط معرفت یقینی و حدود معرفت انسانی مداقه می‏کند. در اشاره به مباحث معرفت شناسی و اهمیت آن در تأملات فلسفی است که مرحوم شهید مطهری در پاورقیهای «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مکررا گوشزد می‏کنند که: «تا ذهن را نشناسیم نمی‏توانیم فلسفه داشته باشیم.» سؤال اصلی در معرفت شناسی این است که آیا می‏توانیم بدانیم که می‏دانیم و اینکه چه چیزی را می‏دانیم؟
3-اخلاق بعنوان معرفت درجه دوم، در ارزشیابی نیک و بد اخلاق انسانی و تشخیص حسن و قبح و شناسایی‏ منشأ آنها به بحث می‏پردازد. و به نام فلسفه اخلاق (moral philosophy)در برابر حکمت اخلاقی که جزو معارف درجه اول است و اخلاق افراد و جوامع را بررسی می‏کند، نامیده شده است.
4-متافیزیک(metaphysice)یا فلسفه اولی که پژوهش در کنه وجود و عالم مجردات و اثبات باریتعالی است و در نزد حکمای اسلام به امور عامه و الهیّات به معنی الاخص تقسیم می‏شود. این قسم از فلسفه عقلانی بیش از رشته‏های دیگر مورد بی‏مهری دانشمندان غرب قرار گرفته، همانطور که در متن نوشتار اشاره خواهد شد، تا جائی که پوزیتویست‏ها قائل به مهمل و بی‏معنا بودن آن شده‏اند.
دانای یونان، ارسطو در کتاب یکم متافیزیک درباره این دانش می‏گوید:
«. . . و هیچ دانش دیگری را نباید ارجمندتر از این دانش پنداشت، زیرا خدایی‏ترین دانش ارجمندترین است و این تنها از دو طریق می‏تواند چنان باشد، زیرا دانشی که برای تملک آن خدا شایسته‏ترین است دانشی است الهی یا دانشی است که به امور الهی می‏پردازد. . .» . (1)

لفظ متافیزیک و تاریخ تحول آن

لفظ متافیزیک(metaphysice)در زبان یونانی به معنای بعد از طبیعت است، در ابتداء بر مقالاتی از ارسطو که در ادامه کتاب فیزیک(physics)بر جای مانده بود اطلاق شده و توسط شاگرد و جانشین او، ادموس برای تناسب تعلیمی، برگزیده شد * و شامل مباحثی درباره علل و جواهر و اعراض و علت اول و مجردات می‏شدند، ولی تدریجا این لفظ برای بحث درباره اصل و اساس وجودات و علت اولین آنها و تبین امور ماورای طبیعی اصطلاح شده است. . .
ژرژ پولیستر از تئوریسین‏های مارکسیستی نیز با عطف به این اصطلاح غلط که از لفظ ما بعد الطبیعه شده بود، این کلمه را این گونه معنی می‏کند:
«متافیزیک از لغت یونانی «متا» به معنای ماوراء و «فیزیک» که علم مطالعه موجودات حیاتی است، ترکیب می‏شود. پس متافیزیک مطالعه امور خارج از دنیا یا ماوراء الطبیعه است.» (2)
ولی همانطور که از ترجمه لغوی متافیزیک برمی‏آید، معنای صحیح آن بررسی علل و اسباب اجسام مادی و مجردات خارج از حیطه حسیات است. . .
در میان فلاسفه اسلامی، اولین بار شیخ الرئیس ابو علی سینا با در نظر گرفتن آداب تعلیم و تعلم که از اشیاء مأنوس به ذهن و فکر متعلم شروع و به مجردات ختم می‏شده است، متذکر نامگذاری متافیزیک شده و گوید:
«و اما اسم هذا العلم فهو انه ما بعد الطبیعه و نعنی بالطبیعه لا القوه هی مبدأ حرکة و سکون بل جملة الشئی الحادث عن المادة الجسمانیه و تلک القوه و الاعراض فقد قیل انه قد یقال الطبیعه للجرم الطبیعی الذی له الطبیعة و الجرم الطبیعی هو الجرم المحسوس بما له من الخواص و الاعراض و معنی ما بعد الطبیعه، بعدیّة بالقیاس الینا فانا اول ما نشاهد الوجود و نتعرف عن احواله نشاهد هذا الوجود الطبیعی و اما الذی یستحق ان یسمی به هذا العلم اذا اعتبر بذاته فهو ان یقال له علم ما قبل الطبیعه لان الامور المبحوث عنها فی هذا العلم هی بالذات و بالعموم قبل الطبیعه و. . .» . (3)
همانطور که از کلمات شیخ الرئیس معلوم است، اگر اشیاء مأنوس و ملموس برای ما در نظر گرفته شد، علمی که به بررسی این اشیاء می‏پردازد، ما بعد الطبیعه نامیده می‏شود و اگر علمی از مبادی و اصل موجودات طبیعی که در عالم محسوس قابل مشاهده هستند، بحث کند، شایسته نام ماقبل الطبیعه است.
(*)این نظر هانز راینر از ارسطوشناسان قرن حاضر است که در مقابل نظریه‏ای دال بر این که اصطلاح متافیزیک بتوسط آندرو نیکوس رودسی از مشائین قرن اول پیش از میلاد هنگام تدوین آثار ارسطو به آن قسمت که بعد از رساله فیزیک قرار داشتند بکار برده است.

گزاره‏های متافیزیکی

از دیدگاه فلاسفه اسلامی، خصوصا اصحاب حکمت متعالیه، فلسفه مرادف با متافیزیک تلقی شده است و مسائل مطروحه در آن، شامل بررسی موضوعات علوم اعم از تجربی یا اجتماعی و بحث از مجردات اعم از باری تعالی و عالم مجردات(عقول و نفوس)است که با روش عقلی قیاسی به اثبات آنان می‏پردازد.
به عنوان مثال می‏توان از گزاره‏های ما بعد الطبیعی به بحث در اقسام اولیه وجود بما هو وجود و مراتب تشکیکی آن و بحث ثبات و تغیّر و علیت و ماده و جسم اشاره کرد.
کارل پوپر با تمییز وظیفه دانشمند از پژوهش متافیزیکی، بحث علیت را مطرح کرده و در اشاره به حقانیت آن و پایه‏ای استنباطی برای قوانین علوم اختباری بودن، می‏گوید:
«آیا جهان با قوانین قاطع اداره می‏شود یا نه؟من این پرسش را پرسشی متافیزیکی می‏دانم. قوانینی که بدست می‏آوریم همیشه فرضیه‏ها هستند، یعنی همیشه می‏توانند جانشینی پیدا کنند، و این که امکان آن هست که از تخمینهای احتمال استنباط شوند. ولی منکر علیت شدن بدان می‏ماند که کسی بکوشد تا سازنده نظریه را از پژوهش و جستجویی که می‏کند باز دارد، و این که چنین کوششی نمی‏تواند پشتوانه‏ای شبیه یک برهان داشته باشد. ولی آنچه به اصطلاح «اصل علیت» یا «قانون علیت» خوانده می‏شود، از لحاظ مشخصات با یک قانون طبیعی بسیار تفاوت دارد» . (4)
او سپس در اشاره به قول شلیک(Schlick) مبنی بر آزمون‏پذیری درستی اصل علیت که در نهایت جزو گزاره‏های علوم اختباری باید محسوب شود و رد آن می‏گوید:
«و من با این گفته شلیک که: «. . . قانون علیت را برای تشخیص صحت آن، درست به همان گونه می‏توان آزمود که هر قانون دیگر طبیعت بدان گونه در معرض آزمایش قرار می‏گیرد»، نمی‏توانم موافق باشم. باور داشتن به علیت متافیزیکی است» . (5)
کارل پوپر در ادامه اشاره دارد که مبنای این قول شلیک از تبدیل بحثی روش شناسانه مربوط به دانشمندان(علوم اختباری)به گزاره‏های متافیزیکی است. . . او در مورد اصل ثبات نظم در جهان می‏گوید:
«نظمهایی که به صورت مستقیم بوسیله آزمایش آزمونپذیر است، تغییر نمی‏کند. مسلما این نکته قابل تصور یا از لحاظ منطقی امکانپذیر است که نظریه‏ها ممکن است تغییر کند، ولی این امکان در علوم اختباری مورد غفلت قرار می‏گیرد و در روشهای آن تأثیری ندارد. بر خلاف روش علمی این مفروض قبلی را دارد که فرایندهای طبیعی تغییرناپذیر است که صورت بیانی دیگر آن» «اصل یکنواختی طبیعت» است. . . مقصودم ایمان متافیزیکی به وجود نظمهایی در جهان است(ایمانی که من در آن شریکم، و بدون آن کار عملی به ندرت قابل تصور است)» (6)
در متافیزیک نظام عام و کلی نشان داده می‏شود که مبین خصوصیتهای گوناگون عالم و شناسایی ما درباره آن و اعتقادات ما نسبت به آنهاست. کارل پوپر نیز در اشاره به موضوع گزاره‏های متافیزیکی که در بود و نبود موجودات بحث می‏کند، به روش بحث‏های متافیزیکی پرداخته و گوید:
«یک موضع متافیزیکی اگر چه آزمایش‏پذیر نباشد ممکن است به صورت عقلانی قابل بحث و انتقادپذیر باشد.» (7)

منتقدین از متافیزیک

دشواری آراء متافیزیکی، از یک طرف، و تشتت و اختلاف دیدگاههای متافیزیسین‏ها از طرف دیگر، موجب شده که در طول تاریخ انتقادهایی بر آن وارد شود که مهمترین انتقادات از طرف دیوید هیوم David-Hume,و ایمانوئل کانت(Immanuel- Kant)و پوزیتویست‏ها(:Positivism)بوده است.
دیوید هیوم بر مبنای دیدگاه تجربی خود و با شک‏ در بعضی از مباحث متافیزیکی به انتقاد از آن پرداخته است. کانت به گزارش انتقاد هیوم از متافیزیک که در غالب ایراد بر بحث علیت در صورت عقلی آن است، پرداخته و گوید:
«مبدأ و اساس پژوهش هیوم عمدتا مفهومی واحد اما بس مهم از ما بعد الطبیعه، یعنی مفهوم رابطه میان علت و معلول(و مفاهیم ناشی از آن از قبیل نیرو و عمل) بود. وی عقل را، که مدعی بود این مفهوم را در زهدان خود پرورده به مبارزه طلبید و از او خواست تا توضیح دهد به چه حق فکر می‏کند که هر چیزی می‏تواند طبیعتا چنان باشد که از ثبوت آن، می‏باید ثبوت چیز دیگری نیز ضرورتا حاصل آید، زیرا که بیان معنی علت این است. او به طرز انکارناپذیری اثبات کرد که مطلقا محال است عقل بتواند قبل از تجربه و صرفا به مدد مفاهیم، چنین رابطه‏ای را دریابد، زیرا که این رابطه متضمن ضرورتی است و ناممکن است که بتوان تعقل کرد که چگونه چون چیزی هست چیز دیگری هم بالضروره باید باشد و چگونه می‏توان مفهوم چنین رابطه مقدم بر تجربه‏ای را ابداع کرد. هیوم از اینجا چنین نتیجه گرفت که عقل که این مفهوم را فرزند خویش می‏پندارد بکلی خود را فریب می‏دهد، چرا که آن، فرزند نامشروع قوه خیال است که آن را از تجربه آبستن شده است. قوه خیال، تصویراتی چند را از طریق تجربه تابع قانون تداعی معانی قرار می‏دهد و آن گاه ضرورت ذهنی ناشی از آن را که نامش عادت است به خطا ضرورت عینی حاصل از شناسایی عقلی بشمار آورد. وی از اینجا چنین نتیجه گرفت که: عقل هیچ قوه‏ای ندارد تا این گونه روابط را، ولو به طور کلی، به تصور درآورد، زیرا در این صورت(یعنی اگر می‏داشت)مفاهیم آن جز توهم محض نمی‏بود و تمام معلومات به ظاهر مقدم بر تجربه آن جز تجربه‏های عادی که به غلط عنوان دیگری یافته باشد نبود. این سخن در حقیقت بدین معنی است که اساسا نه(علم)ما بعد الطبیعه‏ای وجود دارد و نه هرگز می‏تواند وجود داشته باشد» . (8)
آنچه از گزارش کانت در مورد انتقاد هیوم برمی‏آید، این است که انتقاد هیوم بیشتر متوجه پالودن مباحث علوم تجربی از متافیزیک است. و از طرفی چون متافیزیک را از جمله عوامل رخوت عقلی از جانب کلیسا و فلاسفه مدرسی می‏داند، به مخالفت با آن پرداخته است، و نیز جنبه بررسی‏های روانشناسانه بیشتر مدّ نظر هیوم بوده است تا بحث‏های شناخت شناسانه.
بعد از هیوم، کانت با دقت بیشتر در اقسام ادراکات انسانی به این نتیجه رسید که بی‏پایگی متافیزیک مربوط به حدود شناسایی انسانی است و به این ترتیب او فلسفه نقادی خود را پایه‏گذاری کرد. کانت می‏گوید:
«من آشکارا اذعان می‏کنم که این هشدار دیوید هیوم بود که نخستین بار، سالها پیش مرا از خواب جزمی مذهبان بیدار کرد و به پژوهشهای من در قلمرو فلسفه نظری جهت دیگری بخشید.» (9)
مراد کانت از راهنمایی هیوم همان اهمیت مباحث شناخت شناسی است که از زمان بار کلی و با شک او در حدود شناسایی انسان به عرصه بحث‏های فلسفی وارد شده و صادق یا کاذب بودن گزاره‏های متافیزیکی را بر مبنای مباحث علم المعرفه به مداقه می‏نهادند.
کانت با پژوهش‏های خود در عرصه معلومات انسان، بر خلاف آنچه مشهور شده، قصد پالودن بحث علوم تجربی از متافیزیک را داشته است، نه این که مانند پوزیتویست‏ها قائل به بی‏معنایی گزاره‏های متافیزیکی باشد. لذا بر مبنای تقسیم احکام به تألیفی و تحلیلی، شناسایی متافیزیکی را مقدم بر تجربه و ناشی از فهم محض و عقل محض می‏داند. . .
در قرن بیستم، با ظهور مکتب پوزیتویسم منطقی (LOGICAL-POSITIVISM)که وظیفه اصلی فلسفه را روشن کردن معانی احکامی می‏دانست که دیگران آورده‏اند، نه حکم کردن درباره جهان در بررسی معانی کلمات، به مخالفت با متافیزیک پرداخت.
از دیدگاه پوزیتویست‏ها سه گونه حکم ممکن است:
1-حکم منطقی، یعنی گزاره‏هایی که فقط صورتا صادقند و با این که دارای واقعیتی نیستند ولی برای تبدیل چنین گزاره‏هایی بکار می‏روند. این گزاره‏ها همان قضایای تحلیلی در فلسفه نقادی کانت می‏باشند، که ویتگنشتاین(Witgenstein) نیز از آنان تعبیر به قضایای توتولوژی(Tautology)نموده است.
2-حکم علمی، یعنی گزاره‏هایی که متنافی الاجزاء با قضایای دیگرند و متعلق به حوزه علم تجربی می‏باشند. و بر این مبنا گزاره‏های علمی ناشی از حس و تجربه هستند، پوپر این نظر را مردود دانسته و می‏گوید:
«این آموزه را که علوم اختباری قابل تحویل به ادراکات حسی و بنا بر آن به تجربه‏های ما هستند، بعضی از کسان به عنوان امری آشکار و خالی از هر گونه تردید می‏پذیرند. این آموزه با منطق استقرائی سر پا می‏ایستد یا فرو می‏افتد، که در این جا همراه با آن طرد شده است.» (10)
3-حکم بی‏معنا، که شامل گزاره‏های متافیزیکی می‏باشند. این گونه حکمها نه راست هستند، و نه دروغ، بلکه از نظر زبانی بدون معناست. همچنان که جمله‏های پا در هوا فاقد معناست.
پوزیتویست‏ها این نوع از احکام را شبه گزاره (Pseudo-Statement)می‏نامند. رودلف کارناپ (Rudokf Carnap)در این مورد می‏گوید:
«هر گزاره‏ای که کسی بخواهد بسازد و در حوزه این مقولات نمی‏گنجد، (مراد مقولات منطقی و علمی است) خود بخود بی‏معنی است. از آنجا که متافیزیک احکام یا قضایای تحلیلی صادر نمی‏کند(احکام منطقی) و در حوزه علوم تجربی هم نمی‏گنجد (احکام علمی)ناچار است کلماتی به کار برد که هیچ معیاری برای اطلاق ندارد و لذا تهی از معنی است. یا ناگزیر است کلمات معنی‏دار را به نحوی به کار برد که نه قضیه تحلیلی نه قضیه تجربی از آن پدید آید. در هر صورت پیدایش شبه قضیه ناگزیر است. لذا تحلیل منطقی مهر ابطال و بی‏معنایی را بر پیشانی هر دانشی که وانمود کند بجایی فراتر یا نهاتر از تجربه راه دارد می‏زند» . (11)
بعدا کارناپ با قبول انتقاد پوپر، که با این گفتار پوزیتویستی با از میان برداشتن متافیزیک، علم اختباری هم از بین می‏رود و در کتاب «منطق اکتشاف علمی» * هم اشاره شده است، در کتاب نحو منطقی زبان می‏گوید:
«در ابتدا چنان مورد قبول واقع شده بود که هر جمله، برای آن که دارای معنی باشد، می‏بایستی کاملا تحقیق‏پذیر باشد. . . با این طرز نگرش، جایی برای قوانین در میان جمله‏های زبان وجود نداشت. . . انتقادی تفصیلی از نگرشی که بنا بر آن قوانین جمله نیستند به توسط پوپر صورت گرفته است. (12)
(*)کارل پوپر در این رابطه می‏گوید: مثبتگران از ذوق نابود کردن ما بعد الطبیعه، علم طبیعی را هم با آن نابود می‏کنند(ص 40) و در ادامه با اشاره به عقیم بودن استقراء در تحدید حدود بین علم و غیر علم می‏گوید: بدین ترتیب به جای ریشه کن کردن ما بعد الطبیعه از علوم اختباری مثبتگری به حمله بردن بر متافیزیک در قلمرو علمی منجر می‏شود. (ص 41) بهر حال، از نظر پوزیتویست‏ها، همه معرفت‏های حقیقی متکی بر تجربه حسی است و چون تفکر متافیزیکی مناسبتی با تجارب حسی ندارد، هیچ گونه معرفت حقیقی را بوجود نمی‏آورد و بایستی طرد شود.
کارل پوپر، در اشاره به روند تاریخی این مخالفت که از تحلیل اندیشه‏ها در نزد کانت (و قبل از آن لاک و هیوم) شروع می‏شود و به تحلیل زبان در پیش پوزیتویست‏ها ختم می‏گردد، و در رد بی‏فایده بودن گزاره‏های متافیزیکی می‏گوید:
«چنان احساس می‏شد آنچه که به اصطلاح «راه تازه اندیشه‏ها» ی لاک و بارکلی و هیوم نام داشت، یعنی روش روانشناختی و بلکه روانشناختی دروغین تحلیل اندیشه‏ها و منشأ آنها در حواس ما باید با روش عینی‏تر و کمتر تکوینی جای خود را عوض کند. چنان احساس می‏شد که لازم است به جای تحلیل اندیشه‏ها یا تصورات یا مفاهیم به تحلیل کلمات و معانی با کاربردهای آنها بپردازیم. این که پیش از تحلیل افکار یا اعتقادات یا داوریها به تحلیل قضیه‏ها یا گزاره‏ها یا جمله‏ها توجه کنیم. من بدون تردید این جانشین کردن راه تازه اندیشه‏های لاک را با راه تازه کلمه‏ها به عنوان یک پیشرفت می‏پذیرم و به فوریت و ضرورت آن معترفم» . (13) همچنین با اشاره به عدم موفقیت کارناپ در طرد کلی متافیزیک می‏گوید:
«معلوم شد که نظریه بی‏معنایی طبیعیگرانه مبنایی ندارد و نتیجه کلی پیدا شدن آموزه‏ای بود که به همان اندازه که سبب برانداختن متافیزیک می‏شد، سبب برانداختن علم نیز بود. به اعتقاد من این فقط نتیجه‏ای از یک کوشش غیرعاقلانه برای برانداختن یکپارچه متافیزیک، به جای کوشش برای حذف کردن تکه به تکه عناصر متافیزیک از علوم مختلف در جاهایی بود که می‏توانیم این کار را بدون آنکه پیشرفت علم را با خرده‏گیری نابجا به خطر بیندازیم، انجام دهیم» . (14)
منظور کارل پوپر با تکیه بر کلام دائمی خود، مبنی بر این که با برانداختن متافیزیک، علم اختباری نیزمنهدم خواهد شد، این است که کار عقلانی پالودن علوم اختباری از گزاره‏های متافیزیکی است و همچنین رعایت حدود میان علم و متافیزیک است، نه این که تمامی متافیزیک یکجا مردود شمرده شود و بی‏معنا جلوه داده شود(همانطور که منظور کارناپ و پوزیتویست‏هاست)چون همانگونه که گذشت، ریشه‏های متافیزیکی در جاهایی از علوم اختباری و اکتشافات معنا داشته و مفید فایده بوده است.
و از طرف دیگر، پیراستن متافیزیک از مباحثی که به عنوان اصول موضوعه از طبیعیات و نجوم و روانشناسی وارد متن متافیزیک شده‏اند، نیز می‏تواند به عنوان کار لازم مد نظر قرار گیرد.
و از طرفی در اشاره به این مطلب که عدم تعلق قضیه‏ای به علوم اختباری، دلیل بی‏معنا بودن آن نمی‏باشد، پوپر قضایای ماقبل علمی را مطرح کرده و گوید:
«. . . می‏شود تاریخ نظریه نیوتن را تا آناکسیماندروس و هسیودوس پی‏جویی کرد. نظریه باستانی اتمیسم تا حدود 1905 آزمون‏پذیر نبود. در حقیقت، بیشتر نظریه‏های علمی از قصه گوییهای ماقبل علمی‏ سرچشمه گرفته‏اند. ولی به نظر من، گمراه کننده است که بخواهیم این قصه‏ها را «بی‏معنا» لقب بدهیم.» (15)
همانطور که خود کارل پوپر نیز متذکر شده، انتقاد وی از فلسفه پوزیتویستی درباره عدم معناداری، امروز مقبولیت عام یافته است. و می‏توان گفت که در تغییر روند پوزیتویسم، ایرادات پوپر که به بعضی از آنها در رابطه با متافیزیک اشاره شد، نقش عمده‏ای داشته است.
چه این که با رد نظریه تحقیق‏پذیری که پوزیتویست‏ها برای تعیین حد فاصل بین علم و شبه علم معتقد به آن بودند و جایگزینی ابطال‏پذیری، بنیاد تأملات فلسفی این نحله را متزلزل کرد و به این ترتیب از شکل‏گیری شکاکیت جدید در قالب تازه تحلیل زبانی پیشگیری شد.

حقانیت متافیزیک و کاربرد آن در علوم(تجربی)

در مورد مقابله با متافیزیک، چه از طرف هیوم و کانت که مبنی بر راه تازه اندیشه‏ها بوده، و چه از طرف پوزیتویست‏ها که بر مبنای ارائه راه تازه کلمات بوده، پوپر شدیدترین انتقاد و اعتراض خود را وارد کرده و در اهمیت گزاره‏های متافیزیکی در علوم اختباری می‏گوید:
«این یک واقعیت است که اندیشه‏های متافیزیکی و بنابراین اندیشه‏های فلسفی، برای جهان شناسی اهمیت فراوان داشته است. از طالس تا اینشتین و از ذره‏یگری قدیم تا کنجکاویهای دکارت درباره ماده و از تحقیقات گیلبرت و نیتون و لایبنیتس و بوسکوویک درباره نیروها گرفته تا کارهای فارادی و اینشتین درباره میدان، اندیشه‏هی ما بعد الطبیعی راهنما بوده است» (16) از طرف دیگر در ارتباط با مسأله تحدید حدود علم با شبه علم و جز علم پوپر با یادآوری تاریخ این مسئله که ترسیم خط مرزی میان گزاره‏های علم اختباری و گزاره‏های علمی کاذب(ما بعد الطبیعی)از زمان بیکن نیز وجود داشته است، می‏گوید:
«این مسأله‏ای است که از زمان بیکن بسیاری از فیلسوفان را آشفته کرده است، هر چند من هرگز یک صورتبندی صحیحی برای آن نیافته‏ام. نگرشی که به شکلی گسترده‏تر مورد قبول بود، بدین صورت بیان می‏شد که علم با مبنای مشاهده‏ای یا روش استقرائی خود مشخص می‏شود، در صورتی که تشخص علوم کاذب و متافیزیک با روش پژوهشی است، یا به گفته بیکن با این واقعیت که آنها با پیش‏بینی ذهنی و عقلی-یعنی با چیزی بسیار شبیه به فرضیه‏ها-عمل می‏کنند. من هرگز نمی‏توانستم این نگرش را بپذیرم نظریه‏های جدید فیزیک، مخصوصا نظریه اینشتین به درجه‏ای عالی پژوهشی و مجرد(ما بعد الطبیعی)و بسیار دور از چیزی بود که آن را بتوان مبنای مشاهده‏ای نامید. همه کوششهایی که صورت می‏گفت تا نشان دهد که این نظریه‏ها کمابیش به صورت مستقیم مبتنی بر مشاهده‏ها هستند، قانع کننده نبود. همین امر حتی در مورد نظریه نیوتون هم صدق می‏کرد. بیکن اعتراضاتی بر ضد منظومه کوپر نیکوسی بر این زمینه اقامه کرده بود که بی‏جهت و بدون ضرورت حواس ما را تحت فشار قرار می‏دهد و به صورت کلی بهترین نظریه‏های فیزیکی همیشه به چیزی شباهت داشتند که بیکن آنها را به عنوان پیش‏بینی عقلی و ذهنی رد کرده بود.» . (17)
به هر حال، کارل پوپر، فیلسوف نامدار علم معاصر، در نهایت پایه علوم تجربی را ایمان غیرعلمی و متافیزیکی می‏داند و می‏گوید:
«ما نمی‏دانیم، تنها می‏توانیم حدس بزنیم و حدسهای با ایمان غیرعلمی و متافیزیکی(هر چند از لحاظ زیست شناختی قابل توجیه)به قوانین و نظمهایی رهبری می‏شود که می‏توانیم از روی آنها پرده برداریم و آنها را کشف کنیم.» (18)
بر این اساس، پوپر، تئوری فانوسی ذهن را مبنی بر این که عالمان هیچگاه بی‏دیدگاه نبوده‏اند را در مباحث معرفت شناسی ارائه می‏دهد.

پی‌نوشت‌ها:

(1)-متافیزیک، ارسطو، ترجمه دکتر شرف الدین خراسانی، ص 9.
(2)-اصول مقدماتی فلسفه، ژرژپولیستر، ترجمه جهانگیر افکاری، ص 114.
(3)-الالهیات من الشفاء ابن سینا، چاپ سنگی، ص 286.
(4)نمنطق اکتشافات علمی-کارل ریموند پوپر-ترجمه احمد آرام، ص 242.
(5)-همان مأخذ، ص 243.
(6)-همان مأخذ، ص 248.
(7)-جستجوی ناتمام، کارل پوپر، ترجمه ایرج علی‏آبادی، ص 182.
(8)-تمهیدات، ایمانوئل کانت، ترجمه غلامعلی حداد عادل، ص 86.
(9)-همان مأخذ، ص 89.
(10)-منطق اکتشاف علمی، ص 96.
(11)-مقاله غلبه بر متافیزیک از طریق تحلیل منطقی زبان، مندرج در کتاب پوزیتیویسم منطقی بهاء الدین خرمشاهی، ص 48.
(12)-به نقل از کتاب حدسها و ابطالها، کارل ریموند پوپر، ترجمه احمد آرام، پاورقی ص 41.
(13)-منطق اکتشاف علمی، ص 23.
(14)-حدسها و ابطالها، ص 329.
(15)-تکمله(مصاحبه برایان مگی باپوپر 1986، کتاب جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه فولادوند، ج 4، ص 1332.
(16)-منطق اکتشاف علمی، ص 25.
(17)-حدسها و ابطالها، کارل ریموند پوپر، ترجمه احمد آرام، ص 318.
(18)-منطق اکتشاف علمی، ص 272.

منبع:مجله کیهان اندیشه،1372، شماره 47



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط