نویسنده: دکتر امیر محبیان
برای جنگ نرم اصطلاحات مختلفی وضع شده است. آنچه با عنوان "soft war" یا جنگ نرم مطرح میشود در ادبیات غرب بیشتر به قدرت نرم یا "soft power" شناخته شده است که زیربنای فکری آن اولین بار توسط جوزف نای به شکلی علمی مطرح شد. مهمترین حوزهی اعمال و تأثیرگذاری قدرت نرم بر طرف مقابل، حوزهی رسانه است. بهرهگیری از رسانهها و امکاناتی که فرد را قادر میسازد تا برای تأثیرگذاری بر طرف مقابل، به اِعمال قدرت بپردازد.
نگاهی به گذشتهی جنگ نرم نشان میدهد که در طول تاریخ بشر، از همان ابتدا که جنگ سخت آغاز شد، عملیات روانی یا جنگ نرم نیز صورت میگرفته تا از شورشهایی که در مناطق تسخیر شده بهوجود میآمده، جلوگیری شود. زمانی که چنگیزخان قصد حمله به منطقهای را داشت، موجی از هراس در آن کشور پخش میشد. تجّاری که از مناطق تحت کنترل چنگیزخان میآمدند، برای دیگران تعریف میکردند که او چگونه با مردم برخورد میکند و کشتارها به چه صورت است و اگر شخصی مقاومت کند، نابود میشود. بدین ترتیب پیش از ورود چنگیزخان به هر منطقه، روحیهی مردم شکسته شده بود.
رومیان و یا اسکندر از مناطقی که در جنگها عبور میکردند، خودها و زرههای بزرگی را که چند برابر انسان معمولی بود طراحی کرده و آنها را عمداً در مسیر جا میگذاشتند تا لشکریان مقابل، تصور کنند سربازان آنها غول پیکرند و عملاً روحیهی مقامت طرف مقابل را تحت تأثیر قرار داده و وحشت را گسترش میدادند. بنابراین هر حرکتی که روحیهی یک ملت را هدف گیرد، عملیات و جنگ نرم و نوعی اعمال قدرت نرم است.
اولین کسی که روی این مسأله کار کرده است، "سان تزو" است که در کتاب هنر جنگ نکتهای را مطرح میکند و میگوید: "میشود جنگید، اما مهمترین کار این است که شما در یک نبرد بدون جنگ، پیروزی را به دست بیاورید!" چیزی که او مد نظر قرار داده، همان عملیات روانی و جنگ نرم است. باید به استراتژیهای رقیب و روحیهی او حمله کرد؛ بهگونهای که آنها بپذیرند که شکست خواهند خورد. اگر کسی در ذهنش بپذیرد که شکست میخورد، حتماً در دنیای واقه نیز شکست خواهد خورد. زیرا آنچه فرد را به مقاومت تشویق میکند، روحیه است.
از سوی دیگر، هزینهی جنگ نرم بسیار کمتر از جنگ سخت است. به معاویه میگفتند: چرا اینهمه پول برای خرید افراد و تبلیغات خرج میکنی؟ یکی از پاسخهای معاویه این بود که هزینهی جنگ، بسیار بیشتر از این است. بنابراین معاویه نیز به گونهای عملیات نرم انجام میداد اما امروزه به شکل علمی به این قضیه پرداخته میشود.
بنابر آنچه گفته شد، اگر بخواهیم تعریفی از عملیات و جنگ نرم ارائه دهیم، میتوان گفت: "هر حرکتی که احیاناً به عنوان مقدمهی جنگ نظامی مطرح میشود و روحیهی طرف مقابل را هدف گرفته است" بنابراین تمام برنامهریزیهایی که در این چارچوب باشد، جنگ نرم تعریف میشود.
نبرد اصلی در جنگ نرم یا "soft war" و جنگ سخت یا "Hard war" برای اعمال قدرت است. یعنی یک کشور، حزب یا گروه یا فرد میخواهد برطرف مقابل که ممکن است یک کشور یا حزب، یا فرد دیگری باشد، اعمال کنترل و اعمال قدرت کند.
بر اساس تعریف رابرت دال و دیگران، اعمال قدرت آن است که طرف مقابل شما کاری را انجام دهد که شما نمیخواهید اما او میخواهد. در عملیات نرم فرد این کار را با اختیار خود انجام میدهد، در حالی که در عملیات سخت شما او را با زور وادار میکنید تا مطابق خواستهی شما تغییر رفتار دهد. در نبرد نرم این حرکت به گونهای انجام میپذیرد که فرد با میل خود یا خلاف میل خود عملی را انجام میدهد که نهایتاً به نفع شماست ولی شما در مورد آن زور به کار نبردهاید. اینجا روشهای دیگری وجود دارد که یکی از آنها "فریب" یا "بزرگنمایی" است که باعث تضعیف روحیهی طرف مقابل میشود و فرد، آمادگی لازم را برای پذیرفتن نظرات دیگران پیدا میکند. بنابراین در جنگ نرم، تأثیرگذاری از نوع غیرمستقیم است.
از لحاظ روانشناسی، انسان یک سیستم است که مجموعهای درونداد (اطلاعاتی که به فرد داده میشود) و مجموعهای برونداد دارد. اگر شما بتوانید درونداد و اطلاعاتی را که به ذهن او وارد میشود به نوعی کنترل کنید، تا حدودی میتوانید رفتار برونی او را هم کنترل کنید. وقتی ورودی یک کارخانه کنترل شود، خروجی آن را نیز در کنترل است. در نبرد نرم، همین کار صورت میگیرد. اطلاعات مورد نیازی که ظاهراً مفید است، به فرد داده میشود اما این اطلاعات ممکن است "درست"، "گزینش شده" یا "اشتباه" باشد. نهایتاً رفتاری که از فرد منتج میشود، رفتاری است که شما مایلید صورت بپذیرد.
نخبگان هر خبری را که میشنوند، نمیپذیرند. ابتدا با شک و تردید برخورد میکنند؛ زیرا خود یک سیستم گزینشی دارند. برای اینکه اطلاعاتی را به نخبگان انتقال دهید، لازم است از فرایند دیگری استفاده کنید. اما بخش بزرگی از تودهی مردم هرچه را که میشنوند، میپذیرند؛ این در حالی است که نخبگان در بخش عمدهی آنچه میشنوند، شک میکنند. بنابراین در عملیات نرم روشهای مختلفی دنبال میشود تا به نتیجهی دلخواه حاصل شود.
مهمترین و بالاترین سطح فریب این است که فرد را به خودفریبی بکشانند. گاهی فرد فریب میخورد اما میداند که فریب خورده و چارهای ندارد. گاهی نیز فرد فریب میخورد اما هرچه تلاش میکنند او را از دایره و تور فریب بیرون بیاورند، امکانپذیر نیست؛ چراکه نمیخواهد باور کند که فریب خورده است.
هر فرد، نوعی شناخت و معرفت نسبت به عالم، نسبت به خود و نسبت به روابط با دیگران دارد. وقتی بتوانید وارد حوزهی شناختی فرد شوید و مقدمات را فراهم کنید، نتیجهی دلخواهتان را هم میگیرید. این کار چندان پیچیده نیست؛ مثل این است که در شعر، وزن و قافیه تعریف کنید و دیگران مقابل مکلف باشند که قسمت دوم را تکمیل کنند! آنها مجبورند در وزن و قافیهی مورد نظر شما بسرایند.
در روانشناسی جنگ، بر روی این مبحث مطالعه میکنند که باید فهمید سوژهای که قرار است روی آن کار شود، چطور میاندیشد؟ باید منطق طرف مقابل را کشف کرد تا بر اساس آن، فرد را به نتایجی که میخواهیم، برسانیم یا در منطق و مدل فکری او دستکاری کنیم و نهایتاً نتیجهی لازم را بگیریم.
از لحاظ روانشناسی در رسانهها انسانها عملاً به عروسک خیمه شب بازی تبدیل میشوند. اوج این مسأله در رسانههای غربی دیده میشود. اگر رسانهها خاموش شوند، تا مدتها یک "خلأ فکری" شدید در غرب رخ خواهد داد؛ زیرا مردم دیگر نمیدانند چطور بیاندیشند و از کدام سبک زندگی تبعیت کنند؛ بهخصوص در ایالات متحده آمریکا.
بنابراین ابتدا فرد باید نسبت به منابع فکری خود شک کند. در مرحلهی دوم، مخاطب باید منابعی که اطلاعات در آن ریخته میشود را بپذیرد. برای نمونه دشمن میگوید: رسانههای شما دروغ میگویند یا همهی واقعیت را نمیگویند و بر اساس منافع خودشان این کار را میکنند... در نتیجه نسبت به صحت عمل رسانههای خودی شک پیدا میشود؛ ولی همچنان نیاز هست که منابع اطلاعاتی دیگری جایگزین آن شود. آنگاه سریعاً منابع رقیب از سوی دشمنان معرفی میشوند. تزریق اطلاعات اینگونه صورت میپذیرد.
از این رو یکی از مسائل پراهمیت در نبرد روانی، طراحی ادبیات مناسب است. ادبیاتی که ظاهری ارزشمند داشته باشد. دشمنان، ادبیات و ارزشهای ما را منفور و نامطلوب نشان میدهند؛- ذهن مردم هم طبیعتاً به چیزهای نازیبا گرایش ندارد- آنگاه یک ادبیات جایگزین مطرح میکنند و از این راه به مرور زمان بر تمایلات و رفتارهای ما تأثیر میگذارند. اینگونه است که بعد از مدتی، فرد دچار عمیقترین شکل فریب، یعنی خودفریبی میشود و هرگونه تلاش برای آزادسازی را تلاش برای نابودی میانگارد و در نتیجه مقابل آن میایستد.
مهمترین استراتژی در برابر جنگ روانی، "آگاهیبخشی" است؛ اما اگر فرد به خودفریبی رسیده باشد، آگاهیبخشی هم تأثیری ندارد. البته راههای دیگری هم وجود دارد؛ مانند تردیدآفرینی در باورهای جدید تا منطق آن متلاشی شود. همان کاری که حضرت ابراهیم با شکستن بتها و قرار دادن تبر در دست بت بزرگ انجام داد و به منطق بتپرستان حمله کرد.
قهرمانان جهان که الگوی فرزندان ما هستند، آمریکایی هستند. در همهی انسانها بهخصوص در کودکان نوعی همزادپنداری یا همزادسازی با قهرمانان وجود دارد. همه تلاش میکنند خودشان را به قهرمانان نزدیک و شبیه کنند. وقتی که ملیت و هویت آن قهرمان آمریکایی است، مخاطب نیز تلاش میکند خود را به آن هویت نزدیک کند؛ همان چیزی که آمریکاییها تلاش میکنند به عنوان "سبک زندگی آمریکایی" در آسیا و اروپا رواج دهند.
آمریکاییها در این مسیر از روشهای مختلفی استفاده میکنند. در فیلم سینمایی ماتریکس اینگونه القا میشود که دنیا، دنیایی مجازی و ماتریکسی است که تنها گروه اندکی در آن زنده و واقعی و درصدد نجات یک شهر یا مرکز به نام زاین یا صهیون هستند. یعنی همهی دنیا در مسیری اشتباه و خوابی ویژهاند و گروه زندهای که میخواهند دنیا را نجات دهند، صهیون هستند. این القائات عجیب، با استفاده از اوج توانایی تکنولوژیک در حوزهی رسانه صورت میگیرد.
یکی از کارهایی که آمریکاییها انجام دادهاند، ترکیب information و entertainment و تشکیل پدیدهای به نام infotainment است؛ ترکیبی از "تفریح و خبرگویی". آمریکا پیش از هر چیز، سعی دارد "امپراطوری ذهنی" خود را گسترش دهد و کنترل مغزها را به دست بگیرد تا در نتیجه کنترل فرهنگ، اقتصاد و سیاست شکل بگیرد.
گاهی اوقات عملیات روانی دیگران آنقدر جذاب است که فرد به سرعت دچار خودفریبی میشود و حاضر نیست توجه کند که مثلاً فیلم هریپاتر چه پیامی در خود دارد؟ چرا در این فیلم وقتی قرار است هری پاتر با زن چینی ازدواج کند، ناگهان در داستان، آن شخص حذف و فردی اروپایی جایگزینش میشود. زیرا از نظر آمریکاییها زمانی که کشوری مانند چین از لحاظ اقتصادی به سرعت رو به رشد است، نباید به یک الگو تبدیل شود. این داستانها و فیلمها بدون پیام سیاسی نوشته و تولید نمیشوند. همهی این نکات، ظرافت کار عملیات نرم را نشان میدهد. بنابراین زمانی که ما میخواهیم در مقابل جنگ نرم، پدافند کنیم باید بتوانیم این ظرافتها را بشناسیم و در مقابل، الگوی مقاومتمان را به همان ظرافت طراحی کنیم.
در واقع ما باید در یک فرایند ملتسازی شرکت کنیم. امام خمینی(رحمت الله علیه) یک انقلاب را به پیروزی رساند اما پیش از آن فرایند ملتسازی را آغاز کرده بود. انقلاب در واقع ثمرهی کار بود، نه شروع آن. این ملتسازی از چه زمان آغاز میشود؟ از مهدها. کشوری که میخواهد برای دنیا الگو درست کند، باید از لحاظ حرکت، نمونهی مطلوب و مورد پذیرش را در مرکز جهان اسلام ایجاد و نهادینه کند. بنابراین باید فرایند ملتسازیای را که شروع کردهایم، تکمیل کنیم؛ البته به عنوان یک فرایند مستمر؛ یعنی یک پروسه، نه پروژه.
نکتهی دیگر اینکه نمیتوان برای کل جامعه یک پیام واحد طراحی کرد. با توجه به اجزاء مختلف جامعه، هر پیام باید متناسب با روحیات، تعلقات فکری، مبنای شناختی و منطقی خاصی طراحی شود. گرچه اجزاء جامعه هویت دینی و ملی واحدی دارند که طبق دین اسلام باید از پیش از تولد تا زمان مرگ برای آن برنامه داشت. تلاش ما برای تمدنسازی و ملتسازی، عظمت کار ما و اینکه تلاش ما مکانیکی نیست را نشان میدهد.
همچنین هنگامی که نظام، پیامی را برای آحاد مردم طراحی میکند، نباید در ذات این پیام، تعارض و تناقضی وجود داشته باشد. بنابراین، نظام فرهنگی و نهادهای فرهنگی کشور باید درون یک استراتژی کلان عمل کنند.
منبع: پایگاه دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری (مدظله العالی)
نگاهی به گذشتهی جنگ نرم نشان میدهد که در طول تاریخ بشر، از همان ابتدا که جنگ سخت آغاز شد، عملیات روانی یا جنگ نرم نیز صورت میگرفته تا از شورشهایی که در مناطق تسخیر شده بهوجود میآمده، جلوگیری شود. زمانی که چنگیزخان قصد حمله به منطقهای را داشت، موجی از هراس در آن کشور پخش میشد. تجّاری که از مناطق تحت کنترل چنگیزخان میآمدند، برای دیگران تعریف میکردند که او چگونه با مردم برخورد میکند و کشتارها به چه صورت است و اگر شخصی مقاومت کند، نابود میشود. بدین ترتیب پیش از ورود چنگیزخان به هر منطقه، روحیهی مردم شکسته شده بود.
رومیان و یا اسکندر از مناطقی که در جنگها عبور میکردند، خودها و زرههای بزرگی را که چند برابر انسان معمولی بود طراحی کرده و آنها را عمداً در مسیر جا میگذاشتند تا لشکریان مقابل، تصور کنند سربازان آنها غول پیکرند و عملاً روحیهی مقامت طرف مقابل را تحت تأثیر قرار داده و وحشت را گسترش میدادند. بنابراین هر حرکتی که روحیهی یک ملت را هدف گیرد، عملیات و جنگ نرم و نوعی اعمال قدرت نرم است.
اولین کسی که روی این مسأله کار کرده است، "سان تزو" است که در کتاب هنر جنگ نکتهای را مطرح میکند و میگوید: "میشود جنگید، اما مهمترین کار این است که شما در یک نبرد بدون جنگ، پیروزی را به دست بیاورید!" چیزی که او مد نظر قرار داده، همان عملیات روانی و جنگ نرم است. باید به استراتژیهای رقیب و روحیهی او حمله کرد؛ بهگونهای که آنها بپذیرند که شکست خواهند خورد. اگر کسی در ذهنش بپذیرد که شکست میخورد، حتماً در دنیای واقه نیز شکست خواهد خورد. زیرا آنچه فرد را به مقاومت تشویق میکند، روحیه است.
از سوی دیگر، هزینهی جنگ نرم بسیار کمتر از جنگ سخت است. به معاویه میگفتند: چرا اینهمه پول برای خرید افراد و تبلیغات خرج میکنی؟ یکی از پاسخهای معاویه این بود که هزینهی جنگ، بسیار بیشتر از این است. بنابراین معاویه نیز به گونهای عملیات نرم انجام میداد اما امروزه به شکل علمی به این قضیه پرداخته میشود.
بنابر آنچه گفته شد، اگر بخواهیم تعریفی از عملیات و جنگ نرم ارائه دهیم، میتوان گفت: "هر حرکتی که احیاناً به عنوان مقدمهی جنگ نظامی مطرح میشود و روحیهی طرف مقابل را هدف گرفته است" بنابراین تمام برنامهریزیهایی که در این چارچوب باشد، جنگ نرم تعریف میشود.
اعمال قدرت بر گروههای هدف
گروههای هدف در جنگ نرم، رهبران، نخبگان و تودههای مردم هستند. نخبگان نیروهای میانی را تشکیل میدهند و میتوانند به عنوان تصمیمگیران و تصمیمسازان یک حکومت مطرح باشند. نخبگان جامعهی مدنی مانند رهبران احزاب و... هم با آشفتگی ذهنی خود، میتوانند ترس را به ذهن مردم انتقال دهند، وحشت ایجاد کنند و روحیهی ملت را درهم بشکنند. بنابراین گروههای هدف مشخص هستند اما عملیات نرم طبیعتاً برای یک رهبر یا رهبران سیاسی متفاوت است با آنچه با تودهی مردم یا نخبگان انجام میشود.نبرد اصلی در جنگ نرم یا "soft war" و جنگ سخت یا "Hard war" برای اعمال قدرت است. یعنی یک کشور، حزب یا گروه یا فرد میخواهد برطرف مقابل که ممکن است یک کشور یا حزب، یا فرد دیگری باشد، اعمال کنترل و اعمال قدرت کند.
بر اساس تعریف رابرت دال و دیگران، اعمال قدرت آن است که طرف مقابل شما کاری را انجام دهد که شما نمیخواهید اما او میخواهد. در عملیات نرم فرد این کار را با اختیار خود انجام میدهد، در حالی که در عملیات سخت شما او را با زور وادار میکنید تا مطابق خواستهی شما تغییر رفتار دهد. در نبرد نرم این حرکت به گونهای انجام میپذیرد که فرد با میل خود یا خلاف میل خود عملی را انجام میدهد که نهایتاً به نفع شماست ولی شما در مورد آن زور به کار نبردهاید. اینجا روشهای دیگری وجود دارد که یکی از آنها "فریب" یا "بزرگنمایی" است که باعث تضعیف روحیهی طرف مقابل میشود و فرد، آمادگی لازم را برای پذیرفتن نظرات دیگران پیدا میکند. بنابراین در جنگ نرم، تأثیرگذاری از نوع غیرمستقیم است.
ماهیت زور در جنگ نرم
ماهیت زور یا اعمال اقتدار در جنگ نرم با ماهیت آن در جنگ سخت متفاوت است. زور یعنی ایجاد تغییر در رفتار دیگران، بر خلاف میل آنها. در جنگ نرم همین اتفاق رخ میدهد و ممکن است خلاف میل فرد باشد اما فرد خودش آن را چندان احساس نمیکند. تصور کنید فردی را که کلاهبرداری میکند؛ او به نوعی مبلغی پول را از دست شخصی درمیآورد اما با فریب و روشهایی که شخص را وادار میکند با دست خودش این کار را انجام دهد. حال تصور کنید دزدی با زور پول شخصی را در خیابان بقاپد؛ هر دو به نحوی با استفاده از زور این کار را انجام دادهاند اما ماهیت این زور، متفاوت است.از لحاظ روانشناسی، انسان یک سیستم است که مجموعهای درونداد (اطلاعاتی که به فرد داده میشود) و مجموعهای برونداد دارد. اگر شما بتوانید درونداد و اطلاعاتی را که به ذهن او وارد میشود به نوعی کنترل کنید، تا حدودی میتوانید رفتار برونی او را هم کنترل کنید. وقتی ورودی یک کارخانه کنترل شود، خروجی آن را نیز در کنترل است. در نبرد نرم، همین کار صورت میگیرد. اطلاعات مورد نیازی که ظاهراً مفید است، به فرد داده میشود اما این اطلاعات ممکن است "درست"، "گزینش شده" یا "اشتباه" باشد. نهایتاً رفتاری که از فرد منتج میشود، رفتاری است که شما مایلید صورت بپذیرد.
نخبگان هر خبری را که میشنوند، نمیپذیرند. ابتدا با شک و تردید برخورد میکنند؛ زیرا خود یک سیستم گزینشی دارند. برای اینکه اطلاعاتی را به نخبگان انتقال دهید، لازم است از فرایند دیگری استفاده کنید. اما بخش بزرگی از تودهی مردم هرچه را که میشنوند، میپذیرند؛ این در حالی است که نخبگان در بخش عمدهی آنچه میشنوند، شک میکنند. بنابراین در عملیات نرم روشهای مختلفی دنبال میشود تا به نتیجهی دلخواه حاصل شود.
روشها:
1. فریب و دستکاری در منطق مخاطب:
یکی از روشهای مهم در جنگ نرم، گونهای فریب است؛ یعنی مخاطب باید به این نتیجه برسد که باید این کار را انجام دهد و راهی جز این ندارد. این زمانی است که گزینههای مقابل او آنقدر محدود شود که هرچه را در دایرهی گزینشش انتخاب کند، برای طرف مقابل، بُرد محسوب شود. ظاهراً تنوع هست ولی راه گریزی نیست.مهمترین و بالاترین سطح فریب این است که فرد را به خودفریبی بکشانند. گاهی فرد فریب میخورد اما میداند که فریب خورده و چارهای ندارد. گاهی نیز فرد فریب میخورد اما هرچه تلاش میکنند او را از دایره و تور فریب بیرون بیاورند، امکانپذیر نیست؛ چراکه نمیخواهد باور کند که فریب خورده است.
هر فرد، نوعی شناخت و معرفت نسبت به عالم، نسبت به خود و نسبت به روابط با دیگران دارد. وقتی بتوانید وارد حوزهی شناختی فرد شوید و مقدمات را فراهم کنید، نتیجهی دلخواهتان را هم میگیرید. این کار چندان پیچیده نیست؛ مثل این است که در شعر، وزن و قافیه تعریف کنید و دیگران مقابل مکلف باشند که قسمت دوم را تکمیل کنند! آنها مجبورند در وزن و قافیهی مورد نظر شما بسرایند.
در روانشناسی جنگ، بر روی این مبحث مطالعه میکنند که باید فهمید سوژهای که قرار است روی آن کار شود، چطور میاندیشد؟ باید منطق طرف مقابل را کشف کرد تا بر اساس آن، فرد را به نتایجی که میخواهیم، برسانیم یا در منطق و مدل فکری او دستکاری کنیم و نهایتاً نتیجهی لازم را بگیریم.
از لحاظ روانشناسی در رسانهها انسانها عملاً به عروسک خیمه شب بازی تبدیل میشوند. اوج این مسأله در رسانههای غربی دیده میشود. اگر رسانهها خاموش شوند، تا مدتها یک "خلأ فکری" شدید در غرب رخ خواهد داد؛ زیرا مردم دیگر نمیدانند چطور بیاندیشند و از کدام سبک زندگی تبعیت کنند؛ بهخصوص در ایالات متحده آمریکا.
2. تردیدافکنی و جایگزینی منابع:
شاید اولین کاری که در جنگ نرم انجام میشود این است که شخص را نسبت به دیدگاههای خود دچار شک و تردید کنند. به ویژه تشکیک در کارآمدی و نتیجهبخشی یک رفتار: آیا این کار نتیجه دارد؟ آیا منطقی هست؟ تشکیک، در واقع "نرمسازی ذهن" طرف مقابل برای عملیات بعدی است. شک، فرد را دچار خلأ فکری و منطقی میکند و او آماده میشود تا چیزهای دیگری را در ذهن بپذیرد.بنابراین ابتدا فرد باید نسبت به منابع فکری خود شک کند. در مرحلهی دوم، مخاطب باید منابعی که اطلاعات در آن ریخته میشود را بپذیرد. برای نمونه دشمن میگوید: رسانههای شما دروغ میگویند یا همهی واقعیت را نمیگویند و بر اساس منافع خودشان این کار را میکنند... در نتیجه نسبت به صحت عمل رسانههای خودی شک پیدا میشود؛ ولی همچنان نیاز هست که منابع اطلاعاتی دیگری جایگزین آن شود. آنگاه سریعاً منابع رقیب از سوی دشمنان معرفی میشوند. تزریق اطلاعات اینگونه صورت میپذیرد.
3. طراحی ادبیات مناسب:
هر انسانی، ارزشها و شاکلهی ذهنیای دارد. اگر مطالبی که دیگران میگویند تفاوت زیادی با این شاکلهی ذهنی داشته باشد، انسان آن را پس میزند. اگر شخص مذهبی، پیامی کاملاً ضدمذهبی دریافت کند، طبیعی است که از همان اول آن را نمیپذیرد. به همین دلیل دشمن تلاش میکند پیام مورد نظرش را با توجه به شاکلهی روانی مخاطبان، طراحی کند.از این رو یکی از مسائل پراهمیت در نبرد روانی، طراحی ادبیات مناسب است. ادبیاتی که ظاهری ارزشمند داشته باشد. دشمنان، ادبیات و ارزشهای ما را منفور و نامطلوب نشان میدهند؛- ذهن مردم هم طبیعتاً به چیزهای نازیبا گرایش ندارد- آنگاه یک ادبیات جایگزین مطرح میکنند و از این راه به مرور زمان بر تمایلات و رفتارهای ما تأثیر میگذارند. اینگونه است که بعد از مدتی، فرد دچار عمیقترین شکل فریب، یعنی خودفریبی میشود و هرگونه تلاش برای آزادسازی را تلاش برای نابودی میانگارد و در نتیجه مقابل آن میایستد.
مهمترین استراتژی در برابر جنگ روانی، "آگاهیبخشی" است؛ اما اگر فرد به خودفریبی رسیده باشد، آگاهیبخشی هم تأثیری ندارد. البته راههای دیگری هم وجود دارد؛ مانند تردیدآفرینی در باورهای جدید تا منطق آن متلاشی شود. همان کاری که حضرت ابراهیم با شکستن بتها و قرار دادن تبر در دست بت بزرگ انجام داد و به منطق بتپرستان حمله کرد.
4. الگوسازی از سبک زندگی غربی:
در طول تاریخ مصداقهای گوناگونی از جنگ روانی و روشهای آن وجود دارد که امروز علمیتر شده و به دلیل توانایی رسانه، با قدرت بیشتری از آن استفاده میشود. یکی از مواردی که در دنیای مجازی رسانهای که امروزه در آن زندگی میکنیم اهمیت دارد، "الگوسازی" است. حتی شخصیتهای کارتونی که میشناسیم- مانند سوپرمن و...- دارای قدرتی فوق بشری هستند و پیام و هدف خودشان را که مأموریتی جهانی است، نجات دنیا از دست اشرار (فضایی یا زمینی) مطرح میکنند. این ابرمردها اغلب در ایالات متحده امریکا هستند؛ یعنی هرکه دشمن آمریکاست و قصد حمله به آمریکا را دارد، شرور محسوب میشود.قهرمانان جهان که الگوی فرزندان ما هستند، آمریکایی هستند. در همهی انسانها بهخصوص در کودکان نوعی همزادپنداری یا همزادسازی با قهرمانان وجود دارد. همه تلاش میکنند خودشان را به قهرمانان نزدیک و شبیه کنند. وقتی که ملیت و هویت آن قهرمان آمریکایی است، مخاطب نیز تلاش میکند خود را به آن هویت نزدیک کند؛ همان چیزی که آمریکاییها تلاش میکنند به عنوان "سبک زندگی آمریکایی" در آسیا و اروپا رواج دهند.
آمریکاییها در این مسیر از روشهای مختلفی استفاده میکنند. در فیلم سینمایی ماتریکس اینگونه القا میشود که دنیا، دنیایی مجازی و ماتریکسی است که تنها گروه اندکی در آن زنده و واقعی و درصدد نجات یک شهر یا مرکز به نام زاین یا صهیون هستند. یعنی همهی دنیا در مسیری اشتباه و خوابی ویژهاند و گروه زندهای که میخواهند دنیا را نجات دهند، صهیون هستند. این القائات عجیب، با استفاده از اوج توانایی تکنولوژیک در حوزهی رسانه صورت میگیرد.
یکی از کارهایی که آمریکاییها انجام دادهاند، ترکیب information و entertainment و تشکیل پدیدهای به نام infotainment است؛ ترکیبی از "تفریح و خبرگویی". آمریکا پیش از هر چیز، سعی دارد "امپراطوری ذهنی" خود را گسترش دهد و کنترل مغزها را به دست بگیرد تا در نتیجه کنترل فرهنگ، اقتصاد و سیاست شکل بگیرد.
گاهی اوقات عملیات روانی دیگران آنقدر جذاب است که فرد به سرعت دچار خودفریبی میشود و حاضر نیست توجه کند که مثلاً فیلم هریپاتر چه پیامی در خود دارد؟ چرا در این فیلم وقتی قرار است هری پاتر با زن چینی ازدواج کند، ناگهان در داستان، آن شخص حذف و فردی اروپایی جایگزینش میشود. زیرا از نظر آمریکاییها زمانی که کشوری مانند چین از لحاظ اقتصادی به سرعت رو به رشد است، نباید به یک الگو تبدیل شود. این داستانها و فیلمها بدون پیام سیاسی نوشته و تولید نمیشوند. همهی این نکات، ظرافت کار عملیات نرم را نشان میدهد. بنابراین زمانی که ما میخواهیم در مقابل جنگ نرم، پدافند کنیم باید بتوانیم این ظرافتها را بشناسیم و در مقابل، الگوی مقاومتمان را به همان ظرافت طراحی کنیم.
چند گام در برابر جنگ نرم
اولین کاری که در مقابله با هرگونه عملیات نرم رقیب میتواند صورت بگیرد، "آگاهیبخشی" است تا هم رقیب بفهمد که ما متوجه اعمال او هستیم و هم ملت خودمان این آمادگی را دریابند. وقتی که از طریق آگاهیدهی، "مصونسازی" ایجاد شود، گام بزرگی برداشته شده است. البته این کار پیچیده است و در یک مقطع کوتاه انجام شدنی نیست.در واقع ما باید در یک فرایند ملتسازی شرکت کنیم. امام خمینی(رحمت الله علیه) یک انقلاب را به پیروزی رساند اما پیش از آن فرایند ملتسازی را آغاز کرده بود. انقلاب در واقع ثمرهی کار بود، نه شروع آن. این ملتسازی از چه زمان آغاز میشود؟ از مهدها. کشوری که میخواهد برای دنیا الگو درست کند، باید از لحاظ حرکت، نمونهی مطلوب و مورد پذیرش را در مرکز جهان اسلام ایجاد و نهادینه کند. بنابراین باید فرایند ملتسازیای را که شروع کردهایم، تکمیل کنیم؛ البته به عنوان یک فرایند مستمر؛ یعنی یک پروسه، نه پروژه.
نکتهی دیگر اینکه نمیتوان برای کل جامعه یک پیام واحد طراحی کرد. با توجه به اجزاء مختلف جامعه، هر پیام باید متناسب با روحیات، تعلقات فکری، مبنای شناختی و منطقی خاصی طراحی شود. گرچه اجزاء جامعه هویت دینی و ملی واحدی دارند که طبق دین اسلام باید از پیش از تولد تا زمان مرگ برای آن برنامه داشت. تلاش ما برای تمدنسازی و ملتسازی، عظمت کار ما و اینکه تلاش ما مکانیکی نیست را نشان میدهد.
همچنین هنگامی که نظام، پیامی را برای آحاد مردم طراحی میکند، نباید در ذات این پیام، تعارض و تناقضی وجود داشته باشد. بنابراین، نظام فرهنگی و نهادهای فرهنگی کشور باید درون یک استراتژی کلان عمل کنند.
منبع: پایگاه دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری (مدظله العالی)