چالش با همه چیز

شاید موجزترین جمله درباره ی فضایی که باید در آن آثار میشل فوکو را خواند، توسط خود او در یکی از مصاحبه هایش در سال 1984(سال مرگ او) بیان شده باشد:
جمعه، 11 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چالش با همه چیز
 چالش با همه چیز

نویسنده: سیمون کریسمس(1)
مترجم: ناهید احمدیان



 

شاید موجزترین جمله درباره ی فضایی که باید در آن آثار میشل فوکو را خواند، توسط خود او در یکی از مصاحبه هایش در سال 1984(سال مرگ او) بیان شده باشد:
«نقش یک متفکر این نیست که به دیگران بگوید چه باید بکنند. با کدام قانون او صاحب چنین حقی می شود؟... هدف اثر یک روشنفکر، شکل دهی آمال سیاسی دیگران نیست؛ به وسیله ی تحلیل های فعالیت های خویش است که یک متفکر مدام بدیهیات خود- استناد را زیر سوال می برد، آرامش رفتارهای ذهنی مردم و نحوه ی انجام کارها و تفکرات آنها را بر هم می زند، آنچه را که آشنا و مورد قبول همگان است، از هم می پاشد و قوانین و عُرفها را دوباره می آزماید.»
این نقشی است که فوکو درصدد دستیابی به آن است. کارهای او نباید به چشم اثری نگریسته شوند که درصدد آغاز یک نظریه ی خاص و سپس تصحیح آن هستند. آثار او باید به عنوان سلسله تحلیل هایی نگریسته شوند که هر آنچه را بدیهی و خود مستند فرض شده، به چالش می اندازد. طرز تفکر او هیچ وقت دچار رخوت و تعصبات بیهوده نشد- او تا زمان مرگش، عقاید خود را مدام عوض می کرد و حتی بدون خجالت طرح و ایده ی اصیل خود را راجع به «تاریخ تمایلات جنسی»(2) به این دلیل رها کرد که از پرداختن به این مقوله خسته شده بود. اگر به تک تک کتابهای فوکو نگریسته شود، می توان هر یک از آنها را پژوهشی جدید با مختصات خاص خود در نظر گرفت، و اگر به آنها به عنوان یک مجموعه نگاه کنیم، سلسله تفکرات قابل توجهی به دست می آید که در این مقاله فقط به سرفصل های آنها اشاره می شود.

بستر

برای فهمیدن پس زمینه ی اثر فوکو، می توان به تحلیل او در کتاب سومش با نام «نظم اشیاء»(3) (1966) رجوع کرد. این تحلیل راجع به شکافی در اندیشه های فلسفی است که سبب جدایی عصر کلاسیک از عصر بشر یا عصر مُدرنیته می شود. مقطع تاریخی تعیین کننده ای که بین عصر کلاسیک و عصر مدرنیته قرار دارد، تقریباً منطبق بر زندگی و آثار فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت(4) است.
فوکو عقیده داشت افکار عصر کلاسیک توسط اعتقاد به جهانی منظم به وحدت رسیده است که می توان این مطلب را با تجزیه ی آن به اِله مانهای ساده تر فهمید. ابزار کلیدی در این تجزیه و تحلیل و نشان دادن نظم جهانی، به وسیله ی نشانهایی است که شبیه به این اِله مانها هستند. مشکلی که از این طریق ایجاد می شود، این پرسش است که چگونه می توان بشریت را مشمول این تحلیل کرد، زیرا بشر موقعیت منحصر به فردی در این مجموعه دارد. او نه تنها موضوع دانش است- به عبارت دیگر دارای ماهیتی جداست که می توان آن را مشاهده کرد، تحلیل نمود و نشان داد- بلکه فاعل هم هست- یعنی بشری است که مشاهدات، تحلیل ها و نحوه ی نمایش آنها را هدایت می کند. نظام کلاسیک چنین فرض می کند که فاعل می تواند از خارج و از «یک موقعیت بیرونی» به اشیاء بنگرد. عصر مدرنیته هنگامی شروع شد که بشر، خصوصاً کانت متوجه شد این فاعل معروف [بشر]، خارج از جهان نیست بلکه در خود جهان و به عنوان یک موضوع، کاملاً با جهان درگیر است.
تلاشهای صورت گرفته توسط فلسفه و علوم انسانی برای درک «بشر» و چگونگی اندیشه و ادراک او همگی با این مشکل مواجه شده اند: بشریت هم فاعل و هم موضوع دانش خویش است. به علاوه انسانها تلاش کرده اند خودشان را خالقان فرهنگ خود تلقی کنند؛ (مثلاً آثار هگل چنین برداشتی از این قضیه دارد). اما چنین برداشتی خود، متأثر از زمینه های فرهنگی است. این تفسیرها و برداشت ها سعی در برخورد عینی با بسترهای فرهنگی دارند. به عبارت دیگر، تفسیر در «داخل» بستر فرهنگی انجام می شود ولی تظاهر می شود که چنین نگاهی «خارج» از بستر صورت می گیرد. حال این نگاه نیاز به بازنگری دارد و این بازنگری خود نیازمند تفسیری دیگر است و چنین رویه ای همچنان ادامه می یابد و پایان ناپذیر است. این روش تفسیر سلسله وار، زندآگاهی(Hermeneutics) متن نامیده می شود. نمونه های دیگری از روش هرمنویتیک را می توان در فروید و مارکس دید: فروید مردان و زنان را در قالب ذهن ناخودآگاه می بیند و مارکس تاریخ بشر را در قالب نزاعها و روند رشد طبقات. با وجود این، هرمنویتیک مسئله ی پیچیده ای است، زیرا ظاهراً در انتهای بالاخره به جایی می رسد که حقیقت هرمنویتیک نامیده می شود و در آن اشیاء «آن گونه که واقعاً هستند» درک می شوند.
فوکو در اولین کتابش با نام « جنون و تمدن»(5)(1961) موضع زندآگاهانه اتخاذ می کند و در آن به بررسی رشد روان پزشکی و درک معنای دیوانگی در قرن 17 و 18 می پردازد. او معتقد است که مردم آن روزگار با «دیوانگی» به گونه ای برخورد می کردند، گویی چیزی به نام «دیوانگی واقعی» وجود دارد: و این ایده ای بود که تفسیرهای بعدی از دیوانگی به آن تمسک جستند، اما حقیقت این مسئله فراسوی درک بشری باقی ماند.

روش «دیرینه شناسی»

عنوان دوم کتاب «نظم چیزها»، «دیرینه شناسی علوم انسانی» است. فوکو از کلمه ی دیرینه شناسی در عنوان دوم کتاب قبلی اش با نام «تولد درمانگاه: دیرینه شناسیِ ادراک پزشکی»(6)(1963) نیز استفاده کرد. او همچنین از این کلمه در کتب بعدی اش با نام «دیرینه شناسی دانش»(7)(1969) نیز بهره جست. «دیرینه شناسی» نام روشی است که فوکو پس از رد تمایلات زندآگاهانه، به آن توسل جست. این روش در کتاب «دیوانگی و تمدن» نشان داده شده است.
«دیرینه شناسی» فلسفی چیست؟ دیرینه شناسی در معنای لغوی آن روش مطالعه ای تاریخی است که شامل حفر و کشف آثار هنری گذشته مانند شهرها، دژها، آثار هنری، ظروف سفال و ... می شود. دیرینه شناسی فلسفی فوکو تقریباً به همین منوال، اثر هنری دیگری را استخراج می کند: این آثار هنری شامل روشهای علمی گذشته و عقاید گذشتگان درباره ی دانش است. دیرینه شناسی در تلاش است تا از پرسش مستقیم درباره ی طبیعت بشریت یک گام به عقب تر برود و به جای آن نظامهای ادراکی گذشته یعنی فلسفه و علوم انسانی و نحوه ی گسترش آنها را مورد مطالعه قرار دهد. برای مثال فلسفه از زمان کانت به بعد می پرسد: « بشر چگونه می تواند درباره ی حقیقت خویش صحبت کند؟»، در حالی که دیرینه شناسی به جای این پرسش، می پرسد: چگونه چنین سوالی به این صورت به وجود می آید؟ چطور، چه وقت و چرا در گام اول چنین پرسش هایی مطرح می شوند؟ در کتاب «نظم چیزها» دیدیم که چگونه فوکو خاستگاه این پرسش را در سقوط نظام فکری کلاسیک دنبال می کند، (چیزی که فوکو آن را صورتبندی دانایی یا اِپیستمه (Episteme) می خواند) و چگونه این پرسش شکلی به خود می گیرد که امکان پاسخگویی را غیرممکن می سازد.
مفروضات دیرینه شناسی تقریباً به این صورت است: احکامی که هر یک از علوم انسانی را می سازند (برای مثال علم پزشکی که فوکو در کتاب «تولد درمانگاه» به بحث درباره ی آن می پردازد)، قسمتی از آن علم است. اما این به خاطر رابطه ی احکام و وابستگی آنان با حقایق نیست، بلکه به خاطر ارتباط یک حکم با دیگر احکام آن علم است. پس این پرسش که این حکم به چه معنی است، برای دیرینه شناس مطرح نیست. چیزی که اهمیت دارد این است که آیا حکم مورد نظر مشارکت جدی و پویایی در علم مورد مطالعه داشته است یا خیر. دیرینه شناسی با گردآوری چنین احکام مهمی و با تلاش برای پیدا کردن قواعد بین آنها به پیش می رود- این قواعد روابطی است که سبب می شود این احکام مشمول علوم انسانی خاصی شوند. در ضمن دیرینه شناس در تلاش برای پیدا کردن روشی است که به وسیله ی آن علم در طول زمان گسترش یافته است.

دیرینه شناسی و ساخت انگاری

دیرینه شناسی فلسفی نقاط مشترک بسیاری با ساخت انگاری (Structuralism) دارد. ساخت انگاری در شکل فلسفی اش به عنوان جایگزینی برای هرمنویتیک به وجود آمد و به سرعت در دهه 1960 در محافل اندیشمندان فرانسوی گسترش یافت. ساخت انگاری مفهومی است با چند معنای متعدد. خود کلمه که خاستگاه آن زبان شناسی است، توسط انسان شناسان، منتقدان ادبی، فیلسوفان و ریاضی دانان مورد استفاده قرار گرفته است، و این در حالی است که هر گروه از این اندیشمندان معنا و برداشت متفاوتی از این کلمه دارند. در زبان شناسی، کلمه ساخت انگاری توسط مکتب پراگِ(8) رومن یاکوبسن(9) و با هدف تحلیل دستورزبان آثار سوسور(10) مورد استفاده قرار گرفت. دستورزبان ساخت انگارانه روابط بین کلمات را با واقعیت های بیرونی به حال تعلیق درمی آورد و در تقلاست تا فقط قوانین ساختاری را تعریف کند که در بر گیرنده روشهایی هستند که در آنها استفاده از این قوانین، قانونی باشد. شباهت بین طرح و ایده ی فوکو و ساخت انگاری زبان شناسانه در این است که فوکو با جدا کردن احکام مهمی که یک علم را می سازد، معنای آن احکام را به حال تعلیق درمی آورد تا بتواند درباره ی قواعد ساختاری که سبب پیوستن آنها به هم می شود، تحقیق کند.
اما تفاوتهایی نیز وجود دارند. نظریه های ساخت انگاری زبان شناسانه با «ممکنات» (Possibility) سروکار دارد و این در حالی است که نظریه های نحوی به طور کلی، تنها روابط بین کلماتی را آشکار می سازند که از نظر ساختاری امکان پیدایش آنها وجود داشته باشد. آنها نشان نمی دهند که در عالم واقعیت کدام جملات توسط انسانهای واقعی استفاده می شوند. در ضمن هیچ گونه اطلاعاتی درباره ی محدودیت های عملی آن نمی دهند- برای مثال برخی از جملات از نظر ساختاری صحیح اند ولی آن قدر طولانی اند که احتمال استفاده ی آنها در زندگی بشر وجود ندارد. این گونه جملات در نظریه های نحوی جدا و مستثنی نشده اند.
به عکس، فوکو در کتاب «دیرینه شناسی دانش» آشکارا بیان می کند که قواعد کشف شده در دیرینه شناسی فقط اشاره به شرایطی ندارند که نشان می دادند چه چیز را می شد در برهه ی خاصی جدی گرفت. در عوض این قواعد به بررسی چیزی می پردازند که واقعاً در دنیای خارج گفته شده است. دیرینه شناسی نه با جملاتی که امکان پیدایش آنها وجود دارد، بلکه با جملاتی سروکار دارد که در عمل و در واقعیت تولید شده اند.
معانی و مفاهیم دور از دسترس اند. اگر دیرینه شناسی صرفاً یک شکل از توصیفات ساخت انگاری می بود، در این صورت قواعد آشکار شده توسط آن قدرت توضیحی نداشتند. فوکو ادعا می کند که نه تنها قواعد توصیفی بلکه قوانین تجویزی را نیز کشف کرده است. قوانین تجویزی آنهایی هستند که نحوه ی شکل گیری «کلام/ سخن» (Discourse) های جدید (راه های جدید سخن گفتن و نوشتن) در علوم انسانی را پوشش می دهند.
با وجود این، سخت بتوان گفت اهداف این قوانین چه هستند. فوکو این ایده را که این قوانین مشمول همه ی زمانها می شوند و جهانی هستند، رد می کند. او همچنین نمی پذیرد که می توان این قوانین را در نحوه ی اندیشیدن مردم و یا شکل گیری نهادهای اجتماعی پیدا کرد. در واقع او توضیح اندکی درباره ی نحوه ی تحقق این قواعد می دهد.

نقد روش دیرینه شناسی

روش دیرینه شناسی در این مرحله بسیار گیج کننده می شود. قوانینی که فوکو پیشنهاد می کند، بسیار عجیب اند: این قوانین چیزهایی را که توسط مردم در محدوده ی علوم انسانی گفته می شود، دربر می گیرند، بدون آنکه از ابزار خاصی برای کنترل آنها استفاده شود. این موقعیت عجیب از این تصمیم فوکو سرچشمه می گیرد که او سعی دارد به مقوله ای بپردازد که وی و بسیاری از فیلسوفان فرانسوی آن را « کاربردهای کلامی»(11) می نامند- معنی این عبارت تقریباً همان چیزی است که مردم می گویند و می نویسند. او در بررسی های خود بر روی تاریخ روان پزشکی در کتاب «دیوانگی و تمدن»، از کاربردهای غیرکلامی استفاده کرده بود. اما این کاربردها از آن دسته از آثار فوکو که به بررسی دیرینه شناسی می پردازند، مستثنی می شوند. در نتیجه او مجبور می شود به توضیح «کلام» علوم انسانی بپردازد، گویی چیزهایی که مردم می گویند کاملاً با کارهایی که می کنند بی ارتباط است.
جدای از این مسائل، قواعدی که دیرینه شناسی ادعای کشف آنها را دارد، در واقع موقعیت مشکوکی دارند و قطعی نیستند. دیرینه شناسان از درگیر شدن با این موضوع خودداری می کنند و این کار را با به تعلیق درآوردن پرسش هایی می کنند که درباره ی معنا و حقیقت احکام مورد مطالعه هستند. آنها بدون آنکه درباره ی صحت احکام گذشته چیزی بپرسند از این احکام استفاده می کنند. پس ما می توانیم از دیرینه شناسان درباره ی صحت قوانینی که خود آنها را ایجاد می کنند، بپرسیم. اگر این قوانین صحت دارند باید آنها را جدی گرفت و به عنوان قسمتی از علوم انسانی در نظر گرفت، در این صورت تبدیل به موضوعات مجاز برای مطالعات بیشتر می شوند. اما این شکل جدیدی از یک مشکل قدیمی در حیطه ی علوم انسانی است: توصیفی که ادعا می کند «خارج» از موصوف به قضیه نگاه کرده است، در واقع از «درون» به بررسی آن پرداخته است. با وجود این، تنها انتخاب دوم برای باستان شناسان فلسفی این است که بپذیریم نباید قوانین آنها را جدی گرفت- یعنی نباید معنای جدی و مهمی را برایشان تلقی کرد. ولی این ارزش، نتیجه گیری مثمری از یک نظریه پردازی نیست.

ژن شناسی: یک روش جدید

فوکو در کتاب بعدی خود «تأدیب و تنبیه»(12)(1975) و جلد اول «تاریخ تمایلات جنسی»، دو اشتباه عمده ی دیرینه شناسی را تصحیح می کند. اول اینکه او عرصه ی پژوهش های خود را گسترش می دهد تا مطالعاتش «کاربردهای غیرکلامی»(13) را نیز در بر گیرد. ثانیاً، او خود را از اِلِمانهای مشکل دار در دیرینه شناسی( مثل ادعای کشف قوانین تشکیل دهنده ی کلام) رها می کند. اما مهم ترین ویژگی دیرینه شناسی که همان تعلیق قضاوت در باب علوم انسانی است تا به حقیقت درباره ی بشریت بینجامد، به عنوان ابزار مهمی در روش شناسی فوکو مورد استفاده قرار می گیرد. برای مثال در «تاریخ تمایلات جنسی»، فوکو از پرسشِ «آیا تمایلات جنسی سرکوب شده است؟» استفاده می کند و پرسش دیرینه شناسانه ای می پرسد:« چگونه چنین پرسشی به همان گونه که هست، پرسیده و پاسخ داده شد؟»
هدف او از این کار، پرداختن به چیزی است که او ژن شناسی موضوعات مدرن می نامد. ایده ژن شناسی در فلسفه از آراء نیچه گرفته شده است و عکس العمل دیگری است بر ضد حقیقت محض، جوهره های ثابت و قوانین موجود در بستر تحلیل تاریخی. یک فیلسوف ژن شناسی در قرن بیستم داستانی برای ما بازگو می کند که چطور ما به عنوان غربی های اواخر قرن بیستم به این درک از خودمان رسیده ایم؛ در واقع چطور در تعامل با قدرت و دانش خود را انسانهای مدرن به حساب می آوریم. در بررسی این طرح، فوکو به درک رادیکالی جدیدی از کارکرد قدرت و رابطه ی آن با دانش نایل می آید. این درک تبدیل به یکی از پر چالش ترین جنبه های تفکر او می شود. این موضوع با مطالعه دقیق تری از جلد یک «تاریخ تمایلات جنسی» بررسی خواهد شد.

فرضیه ی سرکوبگر

در «تاریخ تمایلات جنسی» فوکو نظریه ی رابطه ی بین قدرت با تمایلات جنسی را در تضاد با «فرضیه ی سرکوبگر»(14) قرار می دهد. فرضیه ی سرکوبگر به طور کامل توسط فروید در کتاب «تمدن و ناخرسندیهای آن»(15) و «معنای رؤیاها»(16) شرح داده شده است. این فرضیه بر اساس دو فرض پایه گذاری شده است: اول اینکه به تمایلات جنسی به عنوان یک حقیقت بنیادی در طبیعت بشر نگریسته می شود و ثانیاً قدرت صرفاً یک نیروی منفی است که تنها از طریق سرکوب تمایلات جنسی عمل می کند. فرضیه ی سرکوبگر به طور غیرمستقیم در این برداشت ساده لوحانه اما متداول از تاریخ دیده می شود: پس از بهره مندی از آزادی نسبی تا قرن هفدهم، در قرنهای بعدی تمایلات جنسی از نوعی سرکوب روزافزون و حساسیت های جنسی مقدس مآبانه ی عصر ویکتوریا رنج برد که این مسئله سبب سانسور کامل مسائل جنسی شد. تأثیر این حساسیت آن قدر زیاد بود که آثار آن تا به امروز به جا مانده است. افراد و علی الخصوص آنهایی که با تمایلات جنسی شان از معیارهای محدودیت زای جامعه ی قرن نوزدهم سرپیچی کردند، به شدت سرکوب شدند. در این جو سرکوبگرانه لازم بود فرد با کشف کردن و صحه گذاردن بر تمایلات جنسی واقعی، خود را بشناسد و آزاد کند. او باید این کار را انجام می داد، هر چند که به قیمت ایستادگی در مقابل فشارهای شدید اجتماعی تمام می شد.
تمام تئوری «فرضیه سرکوبگر» به قبول غیرمستقیم دو نظریه ای که در بالا به آن اشاره شد، بستگی دارد، یعنی: تصدیق وجود تمایلات جنسی به عنوان یک حقیقت در طبیعت وجودی افراد و تصدیق وجود یک قدرت منفی که طبیعت جنسی را تهدید به نابودی می کند، قدرتی که فرد باید از آن خلاصی یابد.
با موشکافی دقیق تر مجادله ی فوکو، چنین استنباط می شود که حساب وقایع تاریخی با فرضیه ی سرکوبگر جور درنمی آید. پس ما «باید جامعه را دوباره بررسی کنیم...»، جامعه ای که با قدرت تمام از سکوت خویش سخن می گوید.

برضدّ فرضیه ی سرکوبگر

فوکو بر این عقیده است که از اواخر قرن شانزدهم «سخن در باب تمایلات جنسی فراتر از یک روند محدودیت زا بود... ("تاریخ تمایلات جنسی"، ج.1، 12.) و تبدیل به موضوع مکانیسم تحریکات غیراخلاقی فزاینده شده بود.
طی این دوره چنین حکمی متوقف شد تا
«همه بتوانند به راحتی درباره ی مسائلی حرف بزنند که تا حد امکان درباره ی تعامل لذتها، عواطف و افکار بی شماری بود که به نوعی با مسئله ی جنسیت ارتباط داشت.» ("تاریخ تمایلات جنسی"، ج.1.ص.20)
فوکو می گوید روشهای پیچیده ای در باب نحوه ی سخن گفتن راجع به مقاربت جنسی به وجود آمد و در این باره در حالی سخن گفته می شد که در آخرین لحظه با پرده ای از پنهانکاری احاطه می شد. اما در ورای تمام این اعمال صوری، وسواس روزافزونی درباره ی مسائل جنسی وجود دارد. برای مثال هنگامی که یک پزشک می خواهد درباره ی موارد تاریخی انحرافات جنسی سخن بگوید، دچار لکنت زبان می شود و این در حالی است که او در ورای سخنانش یک ضرورت برای غالب آمدن بر این تردید را احساس می کند، هر چه باشد یک نفر باید درباره ی مسائل جنسی حرف بزند.(" تاریخ تمایلات جنسی"، ج.1،ص.21) شاید هنگامی که فوکو این مثال را می زد، معلم فروید را (که یک متخصص هیپنوتیزم بود) در نظر داشت. لُکنت داشتن هنگام سخن گفتن در این حیطه نشان از تمایل سخنران برای ایجاد ابهام دارد.
وسواسی که در قرن نوزدهم بر سر استمنای کودکان پیش آمد، یکی از مثالهای مورد علاقه فوکوست. اگرچه هدف آشکار و مستقیم پزشکانی که نظریه ی جدید حول این موضوع را ارائه دادند، این بود که عوامل تهدیدکننده ی سلامت کودک و حتی ملت را کم کنند، اما تأثیر واقعی آن جملات، تشدید تمام روابط حاکم بر قدرت بین کودکان، والدین و پزشکان بود. آنچه آنان درباره ی روابط جنسی نوشتند، سبب ترغیب والدین به دیدن علائم استمنا در تمام حرکات کودک شد که به نوبه ی خود سبب ایجاد انگیزه برای صحبت کردن درباره ی این مشکل گردید.
کلام پزشکان حتی سبب به وجود آمدن شکل های جدید کسب لذت شد. مثالهایی در این زمینه، به شرح زیر است: لذت بردن از تماشای مخفیانه ی مسائل جنسی، نظارت دقیق اعمال خلاف و طفره رفتن از افشای حقایق. فوکو ادعا نمی کند که «مسائل جنسی از عصر کلاسیک تاکنون ممنوع نشده، بر سر آن مانع ایجاد نگشته، بر روی آن حجاب شیده نشده و یا دچار سوء تفاهم نشده است.»( "تاریخ تمایلات جنسی"، ج.1، ص.12)
به عبارت دیگر، او نسبت به این پرسش که «آیا تمایلات جنسی سرکوب شده است؟» بی طرف باقی ماند، هر چند که در این مورد از سوی دیگران دچار سوء تفاهم شده است. نتیجه ی مشاهدات او این است که فرضیه ی سرکوبگر، به همان گونه که هست، نمی تواند پاسخگویی وسواس فراینده ای شود که در عصر مدرن نسبت به مسائل جنسی وجود دارد.

قدرت خلّاق: پیدایش تمایلات جنسی

با توجه به عقاید فوکو، مشکل کلیدی در فرضیه ی سرکوبگر، شخصیت بخشی به قدرت به عنوان یک نیروی منفی است که در یک «موقعیت بیرونی» قرار داشته و سعی در محدود کردن و سرکوب اظهار تمایلات جنسی دارد.
فوکو ادعا می کند که قدرت در تمام اشکال روابط اجتماعی شیوع دارد. مهمتر از همه این است که او عقیده دارد قدرت سرکوبگر نیست بلکه نقش کنترلی دارد، سبب انگیزش می شود و سرانجام اینکه خلاق است. قدرت توسط یک شخص، یک طبقه یا یک نهاد خاص بر بقیه ی انسانها اعمال نمی شود بلکه سبب پیدایش شبکه ای درهم تنیده می شود که تمام افراد در آن جای دارند.
در جلد اول کتاب «تاریخ تمایلات جنسی»، هدف اصلی کارکرد کنترل، انگیزش و خلق«کلام/سخن» معرفی شده است. منظور فوکو از «کلام» همان بحث های گفتاری و نوشتاری با یک هدف خاص است که این هدف خاص در اینجا همان رفتارهای جنسی است. فوکو قدرتمندانه چنین بحث می کند که از عصر کلاسیک به بعد مکانیسم های خاص اجتماعی و تاریخی در نقش محرکهایی جهت ورود به «کلام» درباره ی مسائل جنسی عمل کرده اند.
فوکو عقیده دارد تحریکات نه تنها شامل رشد کمّی «کلام» در باب روابط جنسی می شود، بلکه موجب می شود که مرکزیت توجه از تأکید بر عمل جنسی به تأکید بر نفوذهای جسمانی مثل افکار، خواسته ها، تصورات شهوانی، لذات نفسانی و فعالیت های ترکیبی روح و جسم تغییر یابد. ("تاریخ تمایلات جنسی"، ج.1، ص.19) این تغییر در موضوع مورد تمرکز، نهایتاً منجر به تبدیل تمایلات جنسی به کانون تکثیر روابط حاکم بر قدرت در مسائل جنسی می شود. فوکو در اینجا از مثال همجنس بازی مردان استفاده می کند. اخلاقیات قرون وسطی عمل لواط را به عنوان یک گناه محکوم کرده بود، بدون آنکه به طبیعت این مفهوم اهمیت دهد. برخلاف آن، مقوله همجنس بازی از همان آغاز بیشتر با یک حساسیت جنسی تلفیق شده بود تا با یک نوع رابطه جنسی.("تاریخ تمایلات جنسی"، ج.1،ص.43) مفهوم گیج کننده لواط به جای اینکه به یک عمل اشاره کند، اشاره به یک نوع شخص داشت. به علاوه، اگرچه مجازاتهای بسیار سنگینی در عصر کلاسیک برای لواط منظور شده بود، (هر چند که فوکو معتقد بود درباره ی لواط تا حدود زیادی بردباری نیز می شد) ولی در عصر مدرنیته مرد همجنس باز مجازات نمی شود، بلکه تحت کنترل قرار می گیرد. او موضوع علم روان پزشکی و پزشکی قرار گرفته و به او به چشم یک منحرف نگریسته می شود که باید درمان شود و تهدیدی برای جامعه و جوانان به شمار می آید که باید از بین برود.
به خاطر تمرکز بر روی چنین روابط مدیریتی و کنترلی بود که مفهوم تمایلات جنسی به عنوان حقیقت طبیعت بشری رشد کرد. پس نباید گفت که این مفهوم برای چنین اهدافی «خلق» شد، بلکه این روند همان گونه که فوکو تصور می کند، فعالیت «قدرت» است که همزمان سبب انگیزش «کلام» شده و کارکردهای جدیدی می آفریند.

فرضیه ی سرکوبگر: «تکنیکی» در قدرت

در مرکز عملکرد قدرت، مفهوم «حکم به سخن» قرار دارد که همان برانگیختن همه ی مردم برای صحبت کردن و نوشتن درباره ی مسائل جنسی است. خودِ فرضیه ی سرکوبگر تنها یکی از راه های تحریک است و نقش مهارت و تکنیک در قدرتی را دارد که با کلماتی چون خودشناسی و خود- رهایی، مردم را ترغیب به سخن گفتن در این باب می کند:
«آیا هدف، صحبت کردن در باب مسائل جنسی نبود که به خاطر آن سعی شد انعکاسی از یک مسئله ی رمزآلود نشان داده شود؟ انعکاسی که کشف آن ضروری بود، چیزی که با سوء استفاده به سکوت کشانده شده بود و نشان دادنش همزمان هم سخت بود و هم لازم، هم خطرناک بود و هم ارزش فاش کردن داشت.» ("تاریخ تمایلات جنسی"، ج.1.34)
گاهی عقاید فوکو دچار این سوء تعبیر می شود که تنها راه مقابله با قدرت، سکوت در برابر آن است و کسانی که سعی در مقابله با آن از طریق سخن گفتن درباره ی «حقیقت» خودشان دارند، در واقع خود را مستقیماً در معرض خطر قرار می دهند. اما این برداشتی ساده لوحانه و ناصحیح از افکار فوکوست. او می گوید هیچ راه سکوتی وجود ندارد، زیرا ما همه در روابط حاکم بر قدرت درگیر هستیم. فوکو عقیده دارد تمایلات جنسی یک حقیقت درباره ی طبیعت بشری نیست، اما معتقد است که ایده ی بشر امروزی بدون تمایلات جنسی، اندیشه ای بیهوده و بی معنی است، زیرا با تمایلات جنسی است که ما در این برهه از تاریخ دارای هویت های «فردی» می شویم. راه مقاومت در برابر قدرت، بسیار پیچیده تر از سکوت است. در واقع تمام مقوله ی مقاومت در برابر قدرت یکی از بخش های بسیار مشکل در توصیف قدرت از دیدگاه فوکو است.

مقابله با قدرت

اینکه ما همگی الزاماً در درون روابط قدرت قرار داریم و در شبکه درهم تنیده قدرت محصور شده ایم و نمی توانیم «خارج» از این فضا با آن مقابله کنیم، به این معنا نیست که به عجز و درماندگی رسیده باشیم. بر اساس عقاید فوکو، قدرت در درون خود «نقاط مقاومتی» دارد که در همه جای شبکه قدرت پراکنده است. این نقاط مقاومت قسمت مهمی از عملکرد قدرت به حساب می آیند. فوکو می گوید:
«کثرت مقاومت ها می تواند تنها در روابط استراتژیکی موجود در محدوده ی قدرت وجود داشته باشد. اما این بدان معنا نیست که آنها محکوم به شکست مداوم هستند.» نباید تصور کرد که تنها یک «امتناع بزرگ» در مقابل یک قدرت قرار دارد، بلکه تکه های به هم پیوسته ای از استراتژیها وجود دارند که هر یک شامل یک سری اهداف هستند و در کشمکش با دیگر استراتژیها قرار دارند، تا بتوانند از آنها به نفع خود استفاده کنند.("تاریخ تمایلات جنسی"، ص. 95f)
در درون این شبکه تکه های به هم پیوسته، منابع و «مهارتهای رزمی» متنوعی وجود دارند که می توانند در جهت اهداف مختلف و توسط استراتژیهای مختلف مورد استفاده قرار گیرند و یا گسترش یابند. معنای این ادعای معماگونه به بهترین وجه توسط مثالهای فوکو نشان داده شده است:
«جای هیچ شکی نیست که ظهور « کلام» های مختلف در باب انواع همجنس بازی، انحراف، لواط، هرمافرودیت های روانی و زیر- مجموعه های آنها سبب گسترش کنترلهای اجتماعی در محدوده ی انحرافات جنسی شد؛ اما این ظهور نتیجه ی دیگری نیز در برداشت و آن شکل گیری «کلام متضاد» بود: همجنس بازی خود، سخنگوی خود شد تا مشروعیت و طبیعی بودن خود را با همان کلمات و همان مقوله های پزشکی ترویج کند.»("تاریخ تمایلات جنسی"، ج.1، ص.101)
اما با وجود این مثالها، نمایش این قسمت مهم از نظریه ی قدرت فوکو، شدیداً به استفاده از استعاره های تشریح نشده بستگی دارد. استعاره های تشریح نشده در واقع همان مفاهیم سخت و عجیب استراتژیکی هستند. فوکو خود قبول کرد تحلیلی که از قدرت در کتاب «تاریخ تمایلات جنسی» ارائه کرده، به کار بیشتری نیاز دارد و در سالهای بعدی شروع به گسترش و بازنگری آراء خود کرد.
با این حال ما باید این مُعضلات را کنار بگذاریم تا بتوانیم مفاهیم قدرت را فراتر از محدوده ای درک کنیم که در «تاریخ تمایلات جنسی» به آن اشاره شده است.

قدرت، دانش و فرد

فرضیه ی سرکوبگر در قلمرو تمایلات جنسی، یکی از جنبه های فرضیه ی جامع تری از سرکوب است. موضوع مطالعه ی این فرضیه ی جامع، تقابل حقیقت (سرشت انسان) به عنوان یک پدیده ی «خارج» از قدرت با مقوله ی قدرت است. کارکرد قدرت در فرضیه سرکوبگر، تنها سرکوب حقیقت است. پس مقاومت در برابر قدرت همان کشف اشیاء و نشان دادن حقیقت آنها به همان شکلی است که وجود دارند.
اما ایده ی کشف حقیقت اشیاء به همان گونه که هستند در واقع نسخه ای از اهداف فوکو در نقد اصلی اوست. یعنی او اعتبار حقیقت مطلق را به عنوان پیش فرض می پذیرد. حال با توجه به عقاید فوکو، تمام دانش ما درباره ی «حقیقت»، که شامل دانش ما در باب «حقیقت» تمایلات جنسی نیز می شود، ثمره ی کارکردهای قدرت است. قدرت و دانش، از یک سو همسان نیستند و از سوی دیگر به طرز غیرقابل حلی در دام یکدیگر گرفتار شده اند. پس در این مرحله برای فوکو مشکلی شبیه به آنچه در روش دیرینه شناسی دیدیم، پیش می آید. از یک سو او وجود«حقیقت نهایی» را به عنوان محصولی از قدرت رد می کند و از سوی دیگر چیزی را ارائه می کند که به نظر می رسد نظریه ای درباره ی «حقیقت» قدرت است. پس آیا او باید نظریه ی خود را به عنوان محصول دیگری از قدرت معرفی کند؟ چیز بسیار متقاعدکننده ای در این اعتراض وجود دارد که فوکو خود عمیقاً نسبت به آن آگاهی دارد. او این موضوع را انکار نمی کند که تشخیص و صحبت درباره ی قدرت از جایی در «درون» آن صورت می گیرد، در حالی که فوکو تلاش می کند خارج از قلمرو قدرت راجع به آن صحبت کند. پس فضایی از تناقض باقی می ماند که او سعی در گریختن از آن دارد. اما در این روند گرفتاری، تحلیل های فوکو سبب روشن شدن دیگر نظریه های او می شود. برای مثال اگر او درست گفته باشد، در این صورت بسیاری از مدلهای مقاومت( مثال مارکسیسم و روان شناسی تحلیلی) پوچ خواهند شد، زیرا مقاومت غیرمستقیم آنها در برابر قدرت، بر اساس استفاده از فاکتور«حقیقت» صورت می گیرد.
پس فوکو خلاء ای بر جای می گذارد که به نظر می رسد پُرشدنی نیست. از سوی دیگر شکی نیست که او خود به امکان وجود مقاومت در برابر قدرت اعتقاد داشت: این اعتقاد را می توان با درگیری او در مسائل اجتماعی و سیاسی متعدد و با مصاحبه هایش در طول زندگی دید. اما این مقاومت به چه شکل وجود دارد؟ وقتی حقیقت به سختی در دام قدرت افتاده باشد، چه اختیاراتی برای فرد باقی می ماند؟

نتیجه گیری

شاید اگر قرار باشد چیزی از فوکو بیاموزیم، این واقعیت باشد که داشتن یک روح پُرسشگر و روشنفکر مهمتر از حقیقتی است که درصدد کشف آن هستیم. فوکو خیلی کم درباره ی خودش حرف زده است، اما در یک مصاحبه ی نامعلوم در سال 1983 او به انگیزه های شخصی در پس آثارش اشاره می کند:
«برای من اثر عقلانی با چیزی ارتباط دارد که شما آن را زیبایی شناسی می نامید و به معنای دگرگونی خویشتن است... من می دانم که دانش می تواند ما را دگرگون کند، می دانم که حقیقت راهی برای کشف دنیا نیست (حقیقت منجر به کشف هیچ چیز نمی شود) بلکه واقعیت این است که اگر من حقیقت را بدانم، تغییر خواهم کرد و شاید در این صورت است که حفظ شوم.»
پس فوکو به دنبال حقیقت نبود، بلکه درصدد ایجاد تغییر بود. به همین دلیل است که ما نباید فکر کنیم می توان در آثار او به ارزیابی قانونمندی از حقیقت رسید؛ تنها چیزی که از آثار او به دست می آید یک سری راه ها برای گسترش بیشتر دانش است.
یک چیز دیگر درباره ی فوکو بسیار واضح است: او به جای مردم فکر نمی کند و یا در پایان اندیشه هایش نظامی به آنها نشان نمی دهد که به وسیله ی آن مردم قادر به درک خودشان شوند. در عوض، او با زیر سؤال بردن خود- استنادی مردم و بر هم زدن عادتهای ذهنی آنان، اندیشیدن و دگرگونی را به خودشان وامی گذارد.

پی نوشت ها :

1- Simon Chrismas
2- History of Sexuality
3-The order of Things
4- Emmanuel Kant
5- Madness and Civilization
6- The Birth of the Clinic: An Archaeology of Medical Perception
7- The Archaeology of Knowledge
8-Prague school
9- Roman Jakobson
10- Fredinand de Saussure
11- Discursive Practices
12- Discipline & Punish
13- Non-Discursive Practices
14- The Repressive Hypothesis
15- Civilization and its Discontents
16- The Interpretation of Dreams

منبع: وایت، گراهام؛ (1390)، درآمدی بر فلسفه مدرن اروپایی، ترجمه: ناهید احمدیان، آبادان، نشر پرسش، چاپ دوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.