شجاعت و شهامت شهید لشکری (2)

شهید حسین لشکری بچه بسیار مؤمن و معتقد بود. تفاوت بسیار بزرگ با عده ای یا سایر اسرای ما داشت. در طول مدت اسارت هم دوره هایی که با او بودند، یا گاهی امکان داشت او را دیده باشند، یا خبری از او داشتند، نقل...
سه‌شنبه، 7 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شجاعت و شهامت شهید لشکری (2)
 شجاعت و شهامت شهید لشکری(2)






 

شما به عنوان یک خلبان نیروی هوایی چه تحلیل و تفسیری از اسارت 18 سال شهید لشکری می توانید ارائه دهید؟

شهید حسین لشکری بچه بسیار مؤمن و معتقد بود. تفاوت بسیار بزرگ با عده ای یا سایر اسرای ما داشت. در طول مدت اسارت هم دوره هایی که با او بودند، یا گاهی امکان داشت او را دیده باشند، یا خبری از او داشتند، نقل کرده اند که او با توجه به اینکه بیماری ناجوری داشت، و عراقی ها تلاش کرده بودند او را به پای مصاحبه بنشانند تا حرف هایی را برعلیه امام(ره) بگوید، اما به هیچ وجه زیر فشار عراقی ها نمی رفت. عراقی ها او را تهدید کرده بودند که اگر تن به مصاحبه ندهید، شما را این قدر اینجا نگه می داریم تا در اسارت بمیرید.
حسین لشکری را به این خاطر که برای صدام و عراق حائز اهمیت بود در طول 18سال نگه داشتند. با وجودی که همه دنیا، حتی کسانی که دشمن ما بودند، مثل آمریکا و غرب به خوبی می دانستند که عراق آغازگر جنگ بوده است و به ما تجاوز کرده است. ولی عراق شخص حسین لشکری را نگه داشته بود تا به عنوان یک مدرک از او استفاده کند و بگوید که ایران آغازگر جنگ بوده است. اگر صدام موفق می شد و حسین لشکری را پشت دوربین تلویزیون می آورد، و حسین لشکری اعتراف می کرد که در روز 27 شهریور در داخل عراق به اسارات درآمده، شکی نیست که این معادله در بحث دنیا بر سر چه کسی آغازگر جنگ بوده دگرگون می شد. ولی حسین لشکری هیچ وقت زیر بار خواسته های صدام نرفت و از موضع کشورش به خوبی دفاع کرد.
او پس از آزادی و بازگشت به کشورش که گاهی که همدیگر را می دیدم به من می گفت که در تمام مدت اسارت بارها و بارها عراقی ها می آمدند و جا نماز مرا برمی داشتند و مهری که خودم درست کرده بودم پرت می کردند و اجازه نمی دادند نماز بخوانم. فقط در ایام جنگ که اسرای عراقی در ایران آزاد شدند، تازه به او قرآن دادند و حافظ قرآن شد. شهید حسین لشکری به این ترتیب خاری به چشم صدام و نیروهای بعثی بود. چون نه زیر بار خواسته شان می رفت و نه اعتراف می کرد که قبل از جنگ عملیات بمباران انجام داده است. هیچ وقت با دشمن همکاری نکرد. با این وصف حسین را در طول این مدت نگه داشتند تا شاید او را به حرف بیاورند.

از شهید حسین لشکری بعد از 18 سال اسارت برای یک خلبان ایرانی چه چیزی به یادگار مانده است؟

زمانی که حسین لشکری وارد جنگ شد، شاید خیلی افراد این مطلب را ندانند. نگاه کنید ما در هر جایی و در هر صنفی، فرق نمی کند به طور مثال فرض کنید یک معلم را که تازه از دانشسرای تربیت معلم فارغ التحصیل می شود ابتدا او را آموزگار بچه های دبستانی قرار می دهند. مدت زمانی که می گذرد و وقتی که او تجربه کسب می کند، و معلم خوب و حرفه ای می شود او را معلم بچه های سطوح بالاتری قرار می دهند. در نیروی هوایی هم همین طور است. زمانی که انقلاب آغاز شد ما از دانشجویان آخرین کلاس هایی بودیم که در دوران انقلاب فارغ التحصیل شدیم. یعنی من و شهید حسین لشکری در سال 1356 از آمریکا برگشتیم. بعد از پیروزی انقلاب هم فعالیت نیروی هوایی را یک مرتبه متوقف کردند. در این صورت ما اصلاً پرواز نمی کردیم. زمانی که جنگ شروع شد، من اولین مأموریت جنگی خود را شروع کردم. قبل از آغاز جنگ من 147 ساعت و 35 دقیقه با هواپیمای «اف-5» پرواز داشتم. اصلاً این عدد ساعت پرواز رقمی به حساب نمی آید. شاید حسین لشکری هم به همین اندازه همین مدت پرواز داشت.
به طور مثال شهید مهدی طیبی قبل از آغاز جنگ در کردستان شهید شد، حدود دو هزار ساعت پرواز داشت. باید به آدم هایی مثل ما که تازه فارغ التحصیل شده بودیم اجازه پرواز می دادند تا تجربه و مهارت مان بالا برود و بعد وارد جنگ شویم. باید آن دسته از خلبانانی را که زیاد پرواز داشتند، وارد جنگ می کردند. شما حساب کنید حسین لشکری را که روز 27 شهریور به مأموریت رفت از کسانی بود که حدود 145 ساعت پرواز با «اف-5» داشت. این یعنی هیچ! این میزان ساعت پرواز یعنی هیچ!

ولی او داوطلبانه به آن مأموریت رفت...

درست است که او داوطلبانه آن مأموریت را پذیرفت ولی ساعت پروازی او خیلی کم بود. در رده پروازی از نظر لیدری به اصطلاح به ما می گفتند «لیدر 4» یعنی پایین ترین رده پروازی که وجود داشت. ولی حسین لشکری این مرد با شهامت، با وجود ساعت پروازهای کمی که داشت رفت و کارش را به خوبی انجام داد. البته ناگفته نماند که او با کسی به این مأموریت رفت که معلم خلبانی بود. سروان جواد ورتوان لیدر حسین لشکری در آن مأموریت پیش دو هزار ساعت پرواز با «اف-5» داشت.
اکنون حسین لشکری در بین بچه های خلبان ما به عنوان سمبل مقاومت در نیروی هوایی شناخته شده است. یعنی نسل در نسل، اگر سال ها بگذرد و خلبانی در نیروی هوایی ایران وجود داشته باشد، از حسین لشکری به عنوان الگو یاد خواهد کرد. کسی که 18 سال مقاومت کرده است. 18 سال زمان کمی نیست. یعنی تمام سال های جوانی یک انسان... یعنی تمام سال های آرزوی یک انسان... کسی که بچه اش چهار ماهه بوده و به جنگ رفته و بعد از سرنوشت همسر جوانش خبری نداشت. از این طرف همسر و خانواده اش از او خبری نداشتند. این همه سال فداکاری او برای چه بوده است؟ به خاطر استقلال کشور بوده است... به خاطر عقیده و دین بوده است... این مقاومت واقعاً یک مقاومت اسطوره ای است. فکر نکنم دنیا بجز شهید حسین لشکری، یک نظامی به مدت 18سال اسیر جنگی بوده باشد.

بعد از 31 شهریور سال 1359 که حمله عراق آغاز شد، و نیروی هوایی کشورمان با 140 فروند هواپیما به آن حمله پاسخ داد، آمادگی جنگی نیروی هوایی در آن روزهای اول جنگ چه میزان بوده؟

در واقع نیروی هوایی و نیروی زمینی، بیشتر از سایر نهادهای کشور می دانستند که منقطه در آستانه جنگ قرار دارد. در حالی که آن روزها سایر مقام های کشور به این مسئله اعتقادی نداشتند. ما به قدری مطمئن بودیم که دارد جنگ می شود که همین خدابیامرز سروان ورتوان یکی از بهترین معلم های خلبانان پایگاه وحدتی که دوره جنگ هوایی را در آمریکا آموخته بود. بچه ها را در گردان جمع کرد و به آن ها گفت که تجربه و آموزش هایی که در آمریکا آموختم به من می گوید که بین ایران و عراق جنگ می شود. پس بیایید و به این مسائلی که به شما می گویم خوب گوش کنید تا غافلگیر نشویم. خوشبختانه بچه های ما مقداری آمادگی داشتند. حتی از دو ماه قبل از آغاز جنگ که وضعیت متشنج شده بود، در پست فرماندهی اتاق جمع شدیم و مشخصات همه پایگاه های عراق را درآوردیم. دسته های پروازی مان را گرفته بودیم و تعیین کردیم که کدام دسته پروازی به کدام پایگاه حمله کند. یعنی قبل از وقوع جنگ به روشنی مشخص شده بود که به سوی جنگ پیش می رویم.
به طور مثال مأموریت های جنگی پایگاه همدان مشخص شده بود که کدام پایگاه را باید بزند. قبل از جنگ کاملاً می دانستم که اگر روزی جنگ شود مأموریت من حمله به پایگاه الناصریه عراق است. حتی می دانستم که در کدام دسته پروازی، پرواز خواهم کرد. این بود که ساعت 12/31 دقیقه روز 31 شهریور که اولین نقطه بمباران ایران در دزفول انجام شد، دو فروند «توپولوف ت 26»آمدند بمب های خود را به پایگاه دزفول بزنند که خوشبختانه چون در ارتفاع بالا پرواز می کردند بمب هاشان بیرون پایگاه فرود آمد. ولی صدای انفجار آن ما را آگاه کرد. آن روز مرحوم ستوان یکم فیروز شیخ حسنی که اولین شهید خلبان جنگ در روز 31 شهریور بود با جیپ ایمنی پرواز رفت باند پرواز را چک کند که نکند تکه های بمب در باند فرودگاه آمده باشد که 5 دقیقه بعد هواپیماهای سرخوی عراقی آمدند و پایگاه دزفول را بمباران کردند، که ترکش بمب به سر شیخ حسنی اصابت کرد و در باند پروازی شهید شد.
بعد از ظهر همان روز همه خلبانان پایگاه رفتیم جلوی پست فرماندهی تجمع کردیم و گفتیم که می خواهیم پرواز کنیم و پایگاه های عراق را بمباران کنیم. ولی مرحوم تابش فرمانده وقت پایگاه اجازه نداند و گفت که دستور از تهران نرسیده و تا فردا آماده باشید. همان شب به ما ابلاغ کردند که ساعت 4 بامداد در پست فرماندهی آماده باشید تا به مأموریت جنگی بروید. همه ما به حال آماده باش بودیم. حتی تعدادی از بچه هایی که جزء سیستم بمباران نبودند، داوطلبانه به پست فرماندهی آمدند تا به مأموریت بروند. اتفاقاً خود من هم به علت اینکه ساعت پرواز کمی داشتم جزء دسته های اصلی ها نبودم. منتها یکی از بچه های خلبان خواب مانده بود که بلافاصله من به جای او رفتم و در آن مأموریت 140 فروندی شرکت کردم. یعنی در ساعت 4/35 دقیقه بامداد روز اول مهر 1359 تعداد 140 فروند هواپیما از پایگاه های مختلف کشور از روی زمین بلند شدند و رفتند پایگاه های عراق را بمباران کردند. این اقدام کار ساده ای نبود. دو فرکانس رادیویی کار خلبانان 140 فروند هواپیما را هماهنگ می کردند. رادارهای پایگاه ها با خلبانان صحبت می کردند. هر کدام از این هواپیماهای جنگنده و بمب افکن شش عدد بمب همراه داشتند.

چرا نیروی هوایی ساعت چهار و نیم بامداد را انتخاب کرد؟

به منظور رعایت اصل غافلگیری. برای اینکه می خواستیم دشمن را غافلگیر کنیم. می خواستیم قبل از اینکه روز روشن شود و عراقی ها هواپیماهای شان را بلند کنند، ما توانسته باشیم به باندهای پروازی هواپیماهای شان را زده باشیم، تا قدرت پیدا نکند هواپیماهای شان را بلند کنند. خوشبختانه کاری را که ما کردیم باعث شد نیروی هوایی عراق نتواند نیروی زمینی اش را پشتیبانی کند. اگر نیروی هوایی عراق، نیروی زمینی عظیم خود را پشتیبانی کرده بود، آن وقت خوزستان را از ایران جدا می کرد. با این وصف نیروی زمینی عراق تنها ماند و هواپیماهای جنگ دشمن نتوانستند از زمین بلند شوند. بر عکس این قضیه ما نیروی زمینی در مقابل دشمن نداشتیم. بعد از اینکه حمله زمینی ارتش عراق آغاز شد، نیروی هوایی ما آمد تانک های آنها را در دشت خوزستان شکار کرد. هر یک از هواپیماهای ما روزانه ده ها دستگاه تانک عراقی را شکار می کرد. دشت خوزستان را به گورستان لاشه تانک های عراقی تبدیل کردیم.

اگر خاطره ای از دوران آموزشی با شهید لشکری در آمریکا یا هنگام خدمت در پایگاه وحدتی دزفول دارید بفرماید.

خاطره ای که با حسین لشکری دارم این است که هنگام تحصیل در آمریکا، هر دو همدست شده بودیم تا استاد خلبانمان را که افسر ایمنی گردان هم بود، کتک بزنیم. این استاد خلبان خیلی آدم بدی بود. با بچه های ایرانی بدرفتاری می کرد. همه بچه ها هم او را می شناختند. این داستان را می دانند. به یاد دارم که روزی به سر کلاس آمد و با حالت توهین آمیزگفت که بچه های ایرانی خیلی از آداب و رسوم آمریکایی ها را رعایت نمی کنند. واقعاً راست هم می گفت. چون ما خیلی چیزهایی را که آمریکایی ها از ما می خواستند رعایت کنیم، به خاطر حفظ ارزش های دینی و سنتی خودمان رعایت نمی کردیم. من و حسین لشکری در واکنش به اظهارات توهین آمیز استادمان، کاپیتان رندینا به دفتر فرمانده گردان رفتیم به او گفتیم که نمی خواهیم خلبان شویم. ما را برگردانید به ایران. اگر قرار است این کاپیتان رندینا مرتب بخواهد به ما بی حرمتی کند، ما حاضر به ادامه تحصیل نیستیم. که بعد رندینا را وادار به عذرخواهی کرده، او را به گردان پروازی ایرانی ها آوردند و به طور رسمی عذرخواهی کرد. ولی او به لجاجت های خود بر ضد دانشجویان ایرانی ادامه داد. چون روزی با او بگو مگو کرده بودم نمره بسیار عالی مرا مردود کرد. برگه امتحانی را مچاله و داخل سطل آشغال انداخت. من هم دوباره نسبت به کردار غیراصولی او اعتراض کردم و حسین لشکری که این صحنه را دیده بود و با کمال شهامت و شجاعت آمد و از من حمایت کرد و شهادت داد. معمولاً در دوره تحصیل کسی جرأت نمی کرد به نفع خلبان ها و به زیان استاد آمریکایی شهادت بدهد که فلانی فلان کار را کرده است. ولی شهید حسین لشکری هیچ ترسی از آن آمریکایی ها نداشت.

بالاخره شما هم که خلبان نیروی هوایی پایگاه دزفول بودید. در طول سالیان جنگ احساس می کردید که امکان دارد روزی اسیر یا شهید شوید؟ در آن لحظات حساس چه احساسی داشتید؟

شاید در چند مأموریت روزهای اول جنگ، چون جوان بودم چنین احساسی را داشتم. در آن شرایط خیلی تردیدها وجود داشت. وقتی به مأموریت می رفتم، فکر می کردم که در این پرواز مورد اصابت موشک دشمن قرار می گیرم و شهید می شوم. خب انسانی که به دنیا و همسر و فرزندانش علاقمند است اینگونه فکر می کند. من در آن زمان تازه ازدواج کرده بودم و همسرم حامله بود. پسرم و همسرم در تهران بودند. چون دزفول زیر بمباران هوایی و توپخانه ای دشمن قرار داشت، و همه مردم از این شهر کوچ کرده بودند. لذا این تردیدها در چند مأموریت اول جنگ وجود داشت. به یاد دارم که پس از انجام پنجمین مأموریت که به پایگاه بازگشتم، از آن به بعد هیچ وقت نمی ترسیدم. همه چیز برای من عادی شده بود. فکر می کردم اگر قرار است عراق بیاید و با تمام تلاش خوزستان را از ایران جدا کند ما چه جوابی به ملت مان بدهیم.
پایگاه نیروی هوایی دزفول در شش روز اول جنگ واقعاً حماسه به یادگار گذاشت. ما شبانه روز در پایگاه مانده بودیم و می جنگیدیم تا عراقی ها نتوانند از رودخانه کرخه عبور کنند. شبانه روز تانک ها و خودروهایزرهی متجاوزان را بمباران می کردیم، تا نیروهای زمینی خودی آمدند و پیشروی نیروهای عراقی را پشت کرخه متوقف کردند. روز ششم جنگ به قدری روز بدی بود که چهار نفربر عراقی از غرب پل نادری عبور کرده بودند و می خواستند سرپل را بگیرند که با بچه ها رفتیم و آن چهار نفربر را در این سمت پل کرخه منهدم کردیم. در روز هفتم جنگ قصد داشتیم برویم و پل کرخه خودمان را هم بمباران کنیم تا عراقی ها نتوانند عبور کنند.
می خواهم بگویم که به هر حال جان انسان عزیز است و هر کسی سعی می کند جانش را حفظ کند. ولی خب جنگ بود و ما باید از میهنمان دفاع می کردیم. من شخصاً قصد کرده بودم که اگر روزی اسیر شوم هیچ مطلبی را برای عراقی ها فاش نکنم. همچنانکه بچه های خلبان ما ثابت کردند که در طول دوران اسارت شان هیچ چیز را در اختیار عراقی ها نگذاشتند. خلبانان اسیر ما به عنوان اسطوره های ماندگار حماسه های بی نظیری از خود بر جای گذاشتند. در صورتی که نظامیان عراقی که اسیر می شدند از اولین لحظه اسارت دست شان را روی کله شان قرار می دادند و می گفتند «امان... امان...» هر چه را می خواستیم به ما می گفتند. اصلاً مرگ بر صدام زبان حال آن ها شده بود. به یاد دارم روزی خلبان یک فروند هواپیمای میراژ عراقی را به نام صالح العیاش اسیر کردیم. هنگامی که او را آوردند به گردان پروازی تحویل دادند، به زبان انگلیسی با او صحبت کردم و همه اسرار گردان پروازی خود را برای من فاش کرد. چند نفر خلبان دارند. چه کسانی هستند. چند هواپیما در اسکادران شان وجود دارد. همه اینها را یادداشت کردم و تحویل مقامات بازجو دادم. اما بچه های ما هیچ چیزی را فاش نکردند. طبق قانون ژنو فقط مشخصات و درجه شان و شماره پرسنلی شان را می گفتند.

در طول جنگ تحمیلی چند پرواز عملیاتی داشتید؟

حدود 50 عملیات پروازی برون مرزی، و بیش از دو هزار ساعت پروازهای مختلف اعم از آموزشی و کپ و اسکارنور در طول هشت سال دفاع مقدس داشتم.

شاخص ترین این عملیات ها کدام بوده است؟

یکی از شاخص ترین عملیات هایی که در آن شرکت داشتم همان عملیات 140 فروندی روز اول جنگ بود که در جریان آن به پایگاه های نظامی و مراکز حیاتی عراقی ها حمله کردیم. بمباران پتروشیمی بصره، بمباران نیروی برق حارثیه، بمباران متعدد نیروهای زمینی عراق مخصوصاً در شش روز اول جنگ که می خواستند از کرخه عبور کنند که گاهی روزی دو عملیات جنگی را می گرفتم انجام می دادم. در بخشی از این مأموریت ها در حمله به مراکز نظامی عراق در شهرهای علی الشرقی، علی الغربی، جصان و پایگاه هوایی استان کوت شرکت داشتم.
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 85


 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط