غلامعلی زارع*
منیژه ی زُمردی**
مقدمه
«اخلاق»، از والاترین گرایش های آدمی است که شکوه و عظمت را در عالی ترین شکل آن آشکار می کند، زیرا در سایه ی اخلاق، شخصیت حقیقی انسان ها شناخته می شود؛ از این روی بررسی و تحلیل مقوله های اخلاقی در متون معتبر فرهنگی اهمیت دارد و شاهنامه فردوسی یکی از این متون است که در این مقاله با بررسی مقوله های مذکور، تنها در بخش «وصایای» مندرج در شاهنامه پرداخته ایم.علم اخلاق، علمی است که انسان را به شناخت بهتر خوبی ها و بدی های نفس و به عبارتی دیگر، به شناخت به اصطلاح فضایل و رذایل اخلاقی رهنمون می شود. اخلاق در معنای اولیه خود عبارت است از ملکات نفسانی که در وجود انسانی راسخ شده اند.«تمام علمای اخلاق و اکثر فلاسه و دانشمندان از قدما و معاصران، اخلاق را رسیدن به سعادت و کمال واقعی انسان دانسته، آن را سرمایه تلاش و تعالی و تکامل مادّی و معنوی بشر به شمار می آورند»(شبّر، 1364: 9). از مهم ترین اساسی ترین نیازهای انسان ها این است که فضایل و رذایل اخلاقی را به درستی بشناسد و به فضایل آراسته شوند و از رذایل پیراسته گردند. فردوسی نیکویی و نیکنامی افراد را در رعایت دقایق اخلاقی آنها می داند و با آفرینش قهرمانان بزرگ در کتاب سترگ خود، به واقع ارزش های اخلاقی ملت ایران را جلوه گر کرده است. (ر.ک. رزمجو، 1375: 36-59) برای مثال او عظمت و فرخندگی فریدون را در رعایت فضایلی همچون داد و دهش می شناسد:
فریدون فرخ فرشته نبود
زمشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی
(ج1، ص 252، ملحقات)
با خواندن شاهنامه متوجّه وجود برخی از مسائل در آن می شویم که تامل برانگیز است. یکی از این مسائل، وجود «وصایا» در شاهنامه است. «بیشتر قهرمانان شاهنامه به هنگام مرگ وصایای خود را شفاهاً بیان کرده اند اما به مواردی هم از وصایای مکتوب و نامه وار برخورد می کنیم.»(سرامی، 1373:287) که حدود یک شصتم از حجم شاهنام را در بر می گیرند. توصیه به فضایل اخلاقی یکی از درونمایه هایی است که تقریباً در همه وصایای شخصیّتهای شاهنامه هست و این بدان معناست که آنان به خوبی می دانستند که چنانچه فساد و تباهی اخلاقی در زندگی فردی و به تبع آن اجتماعی رواج یابد، بدون شک اساس آن جامعه سست و ویران می گردد و سرانجام ساقط می شود. آنچه از متن وصایای شخصیّتهای شاهنامه برمی آید، حاکی از این است که سه اصل اخلاقی پندارنیک، گفتار نیک و کردار نیک در نزد ایرانیان بسیار قابل اعتنا بوده است «در اوستای پهلوی این سه اصل به سه «بوخت» رستگاری بخش معروف بوده است. برخی از محقّقان معتقدند که همین سه اصل پایه ی همه ی ادیان بزرگ جهان قرار گرفته است. در این اسکلت بنیانی اندیشه ی نیک پایه ی اصلی و اساسی است و دو بازوی قوی دیگر وابسته به این پایه است. آنکه درای منش و فکر و اندیشه ی نیک است، یقیناً گفتار و کردار او نیز به نیکی خواهد گرائید» (آشتیانی، 1366: 183-184 نیز رک. گیرشمن، 1372: 180).
مطالعه بر روی وصایای شاهنامه و یافتن اموری که برای ایرانیان باستان فضیلت اخلاقی محسوب می شده است، نسل امروز را با ارزشها و ضدّ ارزشها در ایران باستان آشنا می کند. ضمناً یادآوری می کنیم که شاهنامه در مورد ارجاع در این مقاله، شاهنامه چاپ مسکو است که مشخصات آن را در فهرست منابع ثبت کرده ایم و برای پیشگیری از تکرار، تنها به ذکر جلد، صفحه و شماره ابیات اکتفا کرده ایم.
1) پندار نیک
اندیشه انسان منشا همه اعمال و رفتارهای اوست.«انسان عبارت از اندیشه است باقی استخوان و ریشه است. کلام همچون آفتاب است همه آدمیان گرم و زنده از اویند و دایماً آفتاب هست و موجود است و حاضر است و از ادایماً گرمند، الا آفتاب در نظر نمی آید و نمی داند که از او زنده اند و گرمند.»(مولوی، 1379: 173) انسانی که اندیشه سالم و نیک داشته باشد، بدون تردید گفتار و کردار او نیز نیکو و پسندیده خواهد بود. اگر انسان اندیشه اش را بپروراند و نیکویی ها را ملکه ذهن خود سازد. دیگر جایی برای بدکرداری باقی نمی ماند. در این صورت، کردار و گفتار نیک عادت انسان می شود. نیک اندیشی از جمله فضایلی است که شاید بتوان آن را مهم تر و با ارزش تر از سایر فضایل دانست. در اوستا می خوانیم «ای مزدا!» نیک اندیش هماره از بخشایش تو برخوردار است»(دوستخواه، 1362: 56). این کتاب تصریح می کند «آن کس که نیک می اندیشد یا بد، بی گمان «دین» و گفتار و کردار خود را نیز [چنان خواهد کرد] و خواهش او پیرو گزینش آزادانه ی وی خواهد بود.» (اوستا، 1387: 66) از بررسی مجموع شاهنامه، به ویژه بخش وصایای آن در می یابیم که اصولاً، اصل پندار نیک، اصلی مسلم و بی نیاز از تعریف و تبیین انگاشته شده است؛ به نظر می رسد به همین دلیل است که در وصایای شاهنامه، بیشتر، آسیب های این اصل مورد تصریح و تاکید وصیت کنندکگان بوده است. به واقع این آسیب ها رذایل اخلاقی اند که اصل مسلم اخلاقی،یعنی پندار نیک را تهدیدمی کنند و عبارتند ا:1-1) بداندیشی:
پادشاهان و پهلوانان شاهنامه ضمن توجّه به اصل پندار نیک، به آسیب شناسی آن پرداخته و از بداندیشی و دوستی با بداندیشان برحذر داشته اند. در وصایای اردشیر بابکان، بداندیشی به بدنهانی تعبیر شده است. او پسرش را از مردم بدنهان بیم می دهد:بترس از بد مردم بد نهان
که بر بدنهان تنگ گردد جهان
(ج 7، ص 189، ب597)
او همچنین به پسرش سفارش می کند:
مکن خوار خواهنده درویش را
بر تخت منشان بداندیش را
(ج7، ص 190، ب 612)
اورمزد به پسرش وصیت می کند که بداندیش نباشد:
به دل نیز اندیشه ی بد مدار
بداندیش رابد بود روزگار
(ج 7، ص 204، ب 61)
انوشیروان در قالب دعا، برای پسرش، ضمن آرزوی در امان ماندن وجود او از بدگمانی ها و بد اندیشی های بدگمانان، برایش «پندار نیک» آرزو می کند:
سرت سبز باد و دلت شادمان
تنت پاک و دور از بد بدگمان
همیشه خرد پاسبان تو باد
همه نیکی اندر گمان تو باد
(ج8، ص 313، ب 4445-4446)
او همچنین به پسرش سفارش می کند که:
خردمند را شاد و نزدیک دار
جهان بر بداندیش تاریک دار
(ج8، ص 312، ب 4442)
1-2) هوی:
«هوی» یا امیال نفسانی، از رذایل اخلاقی است که انسان را به برآوردن خواسته های درونی اش سوق می دهد. هوی، شامل امیال پستی همچون شهوت پرستی، مال دوستی و زراندوزی و جاه طلبی می شود. از آنجا که هوی میلی نفسانی و پنهان است، به اندیشه و پندار انسان مربوط می شود. متخصّصان علم اخلاق «هوی» را به معنای مطالبه حظوظ و لذّات نفسانی می دانند که جدای از آمر آخرت است.(نراقی، 1388. ج1: 535). اردشیر بابکان پسرش را از اینکه هوی و هوس بر خرد او چیره شود، برحذر می دارد:وگرچیره گردد هوا بر خرد
خردمندت از مردمان نشمرد...
هوا چونک بر تخت حشمت نشست
نباشی خردمند و یزدان پرست
(ج 7، ص 189، ب 603-608)
اورمزد نیز به پسرش بهرام وصیّت می کند تا اجازه ندهد هوای نفسش بر او حکومت کند:
بنه کنیه و دورباش ازهوا
مبادا هوا بر تو فرمانروا...
کسی را کجا پیش رو شد هوا
چنان دان که رایش نگیرد نوا
(ج7، 203-205، ب 43-82)
1-3) نیرنگ و فریب:
مکر، حیله، حقه، فریب و نیرنگ از دیگر رذایل اخلاقی در حوزه پندار و اندیشه است و در شاهنامه بدین معناست که انسان با توسّل به این رذایل در پی دست یابی به اهداف خود باشد. به تعبیری نیرنگ و مکر، جست و جوی راههای پنهانی است تا «برای رسیدن به مطلوبات و مقتضیات دو قوّه ی خشم و شهوت به کار گرفته شود»(نراقی، 1388. ج1: 266 )و (کلانتری ارسنجانی، 1382: 183).اصولاً حیله گری یا مکّاری از مصادیق بدسگالی است که به تصریح فردوسی، سرانجامی نیک در پی ندارد.(ر.ک. رضا، 1350: 334 و همو، 1374: 332). اورمزد به پسرش وصیّت می کند که در هر حال به فریب نیندیشند؛ زیرا فریب رسم و راه مردانگی را نابود می کند:
اگر در فرازی و گر در نشیب
نباید نهادن سر اندر فریب
(ج7، ص 204، ب 60)
1-4) رشک:
از دیگر صفات نکوهیده در این بخش از اشعار شاهنامه، رشک و حسد است که با انواع بداندیشی ها درآمیخته است و در کتب اخلاقی و عرفانی آن را از سخت ترین بیماری ها دانسته اند. (ر.ک. نراقی، 1388، ج2: 19 و عثمانی، 1373: 230-232). رشک یکی از دیوهای دهگانه شاهنامه است و همچون دردی است بی درمان:که از این بگذری خسروا دیو رشک
یکی دردمندی بود بی پزشک
(ج8، ص 196، ب 2450)
اورمزد رشک و حسد را عامل غم و اندوه شمرد، پادشاه حسود را گرفتار نکوهش بجای نیکان می داند و پسرش را به دوری از آن سفارش می کند:
بکش جان و دل تو توانی ز رشک
که رشک آورد گرم و خونین سرشک
هر آنگه که رشک آورد پادشا
نکوهش کند مردم پارسا
(ج7، ص 205، ب 86-87)
2) گفتار نیک
«گفتارنیک»، یکی دیگر از آموزه های اصلی آیین زرتشت و از فضیلت های اخلاقی ای است که زبان انسان در ادای این فضیلت، نقشی اساسی و مهم ایفا می کند و چنانچه مراقبت از زبان صورت نگیرد، ممکن است سرآغاز رذایل دیگر گردد. علّامه مهدی نراقی زبان را از عجایب صنع خداوند می داند که «هر چند جرم و اندازه اش حقیر ولی طاعت و گناهش بس بزرگ است.میدان تحرک و شمول زبان، بس گسترده و پهناور است. همانا او در خوبی ها دارای گستره ای است وسیع و در بدی ها دارای خرمنی است پایان ناپذیر»(نراقی، 1388، ج2: 200). فردوسی سخن نیکو را برترین چیز در جهان می داند:
ز نیکو سخن به چه اندر جهان
به نزد خردمند فرخ مهان
(ج1، ص 23، ب 154)
و اما مصادیق «گفتار نیک» در شاهنامه:
2-1) راستی و راستگویی:
ایرانیان باستان «از دروغ نفرت داشتند و درفش راستی را چنانکه درگاتها و کتیبه های فارسی باستان مندرج است، برمی افراشتند». (فرای، 1382: 198) راستگویی، یکی از فضایل اخلاقی و از مصادیق برجسته گفتار نیک است. در آداب و رسوم پارسی «زشت ترین کارها دروغگویی» بوده است.(رضی، 1382: 261)یکی از اصول اخلاقی آیین زرتشت که فراوان در کتاب اوستا تکرار شده است، پرهیز از دروغ و دعوت به راستگوی است: «آن کس که با اندیشه، گفتار و کردارش به دروغ پرست زیان رساند یا آنکه پیرو دروغ پرستان را نیکی آموزد و به دین راستین رهنمون گردد، کام و خواست «مزدا اهورا» را برآورد»(دوستخواه، 1362: 51). «در آغاز دو گوهر همزاد در اندیشه و گفتار و کردار نیک و بد پدیدار شدند. در این میان، نیک اندیشان گوهر راستین را برگزیدند و بد اندیشان گوهر دروغین را»(همان، 38)
در بخش نخست «بندهش» آمده است که «هرمزد از روشنی مادی راست گویی را [آفرید] و از راستگویی افزونگری دادار آشکار شود که آفرینش است.»(ر.ک. بهار، 1386: 36) اردشیر بابکان پسرش را به پرهیز از دروغ گفتن سفارش می کند و دروغ را موجب تیره شدن رخ پادشاه می داند:
به بخشندگی یاز و دین و خرد
دروغ ایچ تا با تو بر نگذرد
رخ پادشا تیره دارد دروغ
بلندیش هرگز نگیرد فروغ
(ج7، ص 188، ب 572-573)
اورمزد پسرش بهرام را به پرهیز از دروغگویی سفارش می کند:
زبان را مگردان به گرد دروغ
چو خواهی که تاج از تو گیرد فروغ
(ج 7، ص 203، ب 40)
انوشیروان نیز پسرش را از دروغگویی برحذر می دارد:
زبان را مگردان به گرد دروغ
چو خواهی که تخت تو گیرد فروغ...
به گرد دروغ ایچ گونه مگرد
چو گردی شود بخت را روی زرد
(ج8، ص 277-312، ب 3842-4424)
2-2) کم گویی:
کم گویی و حتی خاموش و سکوت در جای خود، یکی از فضایل گفتاری است که در متون ادب فارسی به کرات آن را ستوده اند. اهمیت این فضیلت اخلاقی و تاثیر آن در رواط انسانی موجب شده است که وصیت کنندگان شاهنامه، حتی در «وصایای» خود از آن غافل نمانند. اردشیر در وصایای خود به شاپور، او را به کم گویی توصیه می کند:نیاید که باشی فراوان سخن
به روی کسان پارسایی مکن
(ج7، ص 189، ب 609)
2-3) سخن سنجی:
یکی از دقایقی که در مباحث اخلاقی مورد مداقه، قرار گرفته است، سخن سنجی است به این معنا که گوینده به اقتضای مقام، مکان و زمان بگوید و به تعبیر خواجه نصیر، «آنچه خواهد گفت، تا در خاطر مقرر نگرداند، در نطق نیاورد.»(توسی، 1364: 23) همین نکته است که اردشیر را برانگیخته پسرش را به سخن سنجی و نغزگویی و گزینش بهترین سخنان وصیت کند، چرا که به قول سعدی «هرکه سخن نسنجد، از جوابش برنجد.»(سعدی، 1373: 186)سخن بشنو و بهترین یاد گیر
نگر تا کدام آیدت دلپذیر
(ج7، ص 190، ب611)
سخن پیش فرهنگیان سخته گوی
گه می نوازنده وتازه روی
(ج7،ص190،ب611)
اورمزد نیز پسرش را به گفتار نیک، نغز و سنجیده سفارش میک ند:
روانت خرد باد و دستور شرم
سخن گفتن خوب و آواز نرم...
کمان دار دل را زبانت چون تیر
تو این گفته های من آسان مگیر...
زبان و خرد با دلت راست کن
همی ران از آن سان که خواهی سخن
هر آنکس که اندر سرش مغز بود
همه رای و گفتار او نغز بود
(ج7، ص 203-205، ب 41-78)
4-2) صمیمیت:
صمیمیت، یگانگی و یکدلی در سخن، از مصادیق گفتار نیک و شرط دل نشینی آن است. اگرچه در بخش مورد پژوهش از شاهنامه در این باره به صراحت بینی سروده نشده است، آسیب های آن مورد توجه قرار گرفته است که این آسیب ها عبارتند از:الف) دوری از بدگویی و سخن چینی: بدگویی و سخن چینی معنایی نزدیک به هم دارند؛ چنان که برخی بدگویی را همان سعایت یا سخن چینی می دانند. علامه نراقی بر این باور است که «افساد اکثراً با سخن چینی حاصل می شود. تردیدی وجود ندارد که آن از مهلکاتی است که به آتش می کشاند.» (نراقی، 1388، ج2: 132). البته بدگویی از سویی علی زشت است و به کردار مربوط می شود. و از سویی دیگر، با گفتار انسان سرو کار داردو آن زمانی است که این کار با هدفی از پیش تعیین شده و با انگیزه کسب و جاه و مقام در نزد کسی یا کسانی صورت گیرد. اورمزد پسرش را از دوستی و نزدیکی با افراد سخن چین و متملّق برحذر می دارد:
سخن چین و بی دانش و چاره گر
نباید که یابد به ییشت گذر
(ج7، ص 203، ب 44)
کسری انوشیروان به پسرش توصیه می کند که به سخنان افراد بدگوی که به دور از صمیمت است، گوش ندهد:
به باد افره بیگناهان مکوش
به گفتار بدگوی مسپار گوش
(ج8، ص 277، ب 3840)
ب) پرهیز از تملّق و چاپلوسی: آدمی از مصاحبت و معاشرت با دیگران متاثر است، اگر دوست صمیمی و خوب به «کیمیایی» تشبیه شده است که به گوهر آدمی اعتلا می بخشد، دوست بد نیز به «گزنده ی جان و ایمان» توصیف شده است و به همین دلیل تصریح کرده اند که «هر کسی دوستی و صحبت را نشاید.» و یکی از این ناشایستگان، چاپلوسانند که مصاحبت با آنان به استحضار گرفته اند(زاکانی ،252:1343)واز سخنان صمیمانه ومتملقانه آنان بر حذر داشته اند؛ زیرا در طول تایخ یکی از علل مهم انحراف ارباب قدرت در جامعه همین گروه به اصطلاح «بادنجان دور قاب چین»وبی هنر بوده اند که با چاپلوسی های به ناحق،حتی بی هیچ کفایتی (توسی 193:1364-192)برجای بزرگان تکیه زده اند و کوشیده اند که پیوسته «در تقبیح حال اهل هنر چندان مبالغت نمایند که حرکات و سکنات آنان را در لباس دنائت بیرون آرند و در صورت جنایت و کسوت و خیانت به مخدوم نمایند.»(نصرا... منشی، 1362: 104). به نظر می رسد درک پیامدهای شوم سخنان چاپلوسان موجب شده است تا اورمزد پسرش را به طرد افراد متملّق و چاپلوس سفارش کند که این سفارش خود تکریم گفتار صمیمانه و درست است:
ستاینده ای که او ز بهر هوا
ستاید کسی را همی ناسزا
شکست تو جوید همی زان سخن
ممان تا به پیش تو گردد کهن
کسی کش ستایش بیاید به کار
تو اورا ز گیتی به مردم مدار
(ج7، ص 205، ب 68-70)
3) کردار نیک
«کردار» شامل آن بخش از اعمال آدمی است که در موقعیت های گوناگون از خود بروز می دهد. مبحث «کردار نیک» از گسترده ترین مباحث اخلاقی در بخش وصایای شاهنامه است. توصیه به کردار نیک، یکی از آموزه های اصلی زرتشت است. او «همواره توصیه می کرد که مردمان راه نیک را برگزینند تا به رستگاری رسند. آدمی آزاد و مختار است تا در زندگی خود به یکی از دو راه بپیوندد، امّا هرگاه راه نیک را برگزید، از پاداش مادی این دنیا و پاداش معنوی سرای دیگری برخوردار خواهد شد. پاداش مادّی و دنیوی، مال و ثروت برکتی است که در نتیجه ی کار و فعالیّت مومنان در زندگی به دست می آید» (ولی و بصیری، 1379: 156). اصولاً در اساطیر ایران زمین، کردار نیک، اهورایی و بدکرداری، اهریمنی تلقی شده است، چنانکه «بندهش» از قول اهورازمزدا نقل می کند: «از آن هنگام که آفرینش را پدید آوردم، نه من که هرمزدم، برای نگهبانی آفریدگان خویش به آسودگی نشسته ام و نه نیز او که اهریمن است برای بدی کردن به آفرینش». (ر.ک.بهار(مهرداد)، 1386: 166 نیز ر.ک. هینلز، 1386: 67-68)سراسر شاهنامه، نبرد میان خوبی و بدی است. این سند شکوهمند فرهنگ و تمدن ایران باستان، سرشار از «سروده های شهسواران و پهلوانانی است که با کارهای خود به نیکی یاری می رسانندو بر نیروهای ظملت و تاریکی پیروز می شوند.» (هاشمی، 1384: 20) در اصل «شاهنامه، کتاب نبرد میان خوبی و بدی است که از آیین مزدایی و اندیشه ایران پیش از اسلام مایه گرفته» (اسلامی ندوشن، 1387: 109) و آن گاه با ندیشه اسلامی فردوسی تلفیق شده است. خوب بودن و خوب عمل کردن و حتّی اندیشه نیکو داشتن از فضایل اخلاقی است و در مقابل آن، رذیله الخاقی بدی، بد بودن و اندیشه بد قرارداد و به قولی «آموزش های اخلاقی زرتشت بر بنیاد دو گانه گرایی استوار است و یکی از اصول مهمّ این آیین، آموزش «اختیار» است.
بنابراین اصل، آدمی اختیار دارد که در زندگی از نیکی وبدی، یکی را برگزیند و البته بهروزی از آن کسی است که در راه نیکی گام گذارد و با اهریمن و دستیارانش به نبرد برخیزد.»(اوستا، 1387: چهل و سه) فردوسی در شاهنامه مکررّاً انسان را به نیکی ارشاد می کند و از بدی و بدکردرای برحذر می دارد:
بیا تا جهان را ببد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
(ج1، ص 251، ملحقات)
فردوسی، خردمندی نیکو سگال است و شاهنامه اش دفاع از خوبی ها در برابر بدی هاست. «این دفاع به نحو بی امان، تا سر حدّ جان، و با دادن قربانی های بی شمار ادامه می یابد»(اسلامی ندوشن، 110:1387)
شخصیت های شاهنامه با توجّه به اصل کردار نیک و توصیه به آن، بازماندگان خود را از بدی و بدکرداری بر حذر داشته اند؛ چنان که سام در وصیّت خود به زال و رستم سفارش می کند که هیچگاه بدی نکننده و راه ایزدی را در پیش بگیرند:
همه ساله بربسته دست از بدی
همه روز جسته ره ایزدی
(ج1، ص 246، ب 1607)
اغریرث برادرش را از بدکرداری و بدعاقبتی آن بیم می دهد:
هر آنگه کت آید به بد دسترس
ز یزدان بترس و مکن بد به کس
(ج2، ص 42، ب 503)
اردشیر بابکان، پسرش شاپور را از بدی برحذر می دارد و او را به اعمال خوب سفارش می کند:
چو بر شاه زشت است بد خواستن
بیاید به خوبی دل آراستن
(ج7، ص 188، ب581)
نرسی بهرام به پسرش شاپور شمی کند که تا می تواند، دست به سوی بدی نبرد:
بدو گفت که ای نازدیده جوان
مبر دست سوی بدی تا توان
(ج7، ص 215، ب 16)
خسرو انوشیروان پسرش را به دوری از بدی و بدان و انجام عمل نیکو سفارش ی کند:
به پاداش نیکی بیابی بهشت
بزرگ آنک او تخم نیکی بکشت...
به نیکی گرای و به نیکی بکوش
بهر نیک و بد پند دانا نیوش
نباید که گردد به گرد تو بد
که از آن بد ترا بیگمان بد رسد...
(ج 8، ص 312-313، ب 4421-4427)
با بررسی شاهنامه فردوسی و تامل در مفاهیم و معانی اشعار آن در می یابیم که این کتاب علاوه بر اینکه مخاطب را به طور کلی به کردارنیک تشویق می کند، مصادیق آن را هم تبیین می نماید که در زیر به برخی از آنها می پردازیم.
3-1) عدالت و دادگری:
عدل بودن ودادگری کردن، عملی است که در رفتار و کردار آدمی نمود پیدا می کند.«داد» در لغت به معنی قانون، عدالت و انصاف است و در متون زردشتی نیز از اهمیت بسیار برخوردار می باشد تا جایی که اهورامزدا نماد مجموع قوایی می داند که در جهان برای برپایی حق و عدالت درکارند و «اخلاق فاضله جز از راه همکاری با این قوای خیر فراهم نمی شود» (ویل دورانت، 1385: 426) توصیه به عدالت ورزی و دادگری در سراسر شاهنامه، جایگاه ویژه ای دارد و یکی از واژه هایی است که میزان کاربرد آن به لحاظ آماری چشمگیر است. یعنی تعداد مجموع توصیه هایی که در وصایای شاهنامه، مخاطب را به رعایت فضایل و پرهیز از رذایل اخلاقی فرا می خواند، هفتاد و هفت عدد است که از این تعداد یازده مورد آن صرفاً توصیه به رعایت عدالت و دادگری است. «داد در شاهنامه، مفهومی است روشن در ارتباط با شیوه کشورداری. داد یعنی نظم خردمندانه ی حکومت. نظمی که در آن حکومت به مردم زور نگوید، سرباز جامعه نباشد، باری از دوش مردم بردارد» (جوانشیر، 1380: 82). سام زمانی که با زال و رستم وداع می کند و رهسپار مازندران و گرگساران می شود، آنان را به دادگری فرامی خواند (ر.ک. ج1، ص 246، ب 1605) کیقباد، کیکاووس را به دادگری وصیّت می کند و یادآوری می کند که اگر دادگر باشد، مورد ستایش و آفرین همگان است.(ر.ک.ج2، ص 74، ب 199) کیخسرو، پس از اینکه تاج پادشاهی را بر سر لهراسب می گذارد، او را به دادگری توصیه کرده، «داد» را موجب پیروزی، شادابی و آزادی مهتران می شمارد، چنانکه گشتاسب نیز در وصایای خود به نوه اش بهمن و داراب در وصیّت خود به بزرگان و فرزاندگان ایران به همین نکته تصریح می کنند.مگردان زبان ز این سپس جز به داد
که از داد باشی تو پیروز و شاد
همه داد جوی و همه داد کن
ز گیتی تن مهتر آزاد کن...
بدو گفت خسرو که پدرود باش
به داد اندرون تار گر پود باش
(ج5، ص 406-411، ب 2901-2982 نیز ر.ک.ج6، ص 341، ب 345 و ج 6، ص 380، ب133)
اردشیر بابکان در وصیت به پسرش شاپور، سه چیز را عامل نابودی تخت پادشاهی می داند و اوّلین عامل را بیدادگری پادشاه می داند؛ از این روی پسرش را به دادگری فرا می خواند و به دادگران درودمی فرستد:
سرتخت شاهی بپیچده سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار...
همه داد ده باش و پروردگار
خنک مرد بخشنده و بردبار...
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود...
روان مرا شاد گردان به داد
که پیروز بادی تو بر تخت شاد
(ج7، ص 187-192، ب 569-648)
همین مضامین در وصایای شاپور به پسرش اورمزد و اورمزد به پسرش و شاپور ذوالاکتاف به برادرش اردشیر و انوشیروان در وصیّت به پسرش هرمزد نیز تصریح و تاکید می گردد. (ر.ک.ج7، ص 200، ب 83-84 و ج 7، ص 203، ب 39 و ج 7، ص 254-255، ب 620-650 و ج 8، ص 277-278، ب 3861 و 3841-3866 و ج8، ص 312، ب 4420-4430).
3-2) خردورزی:
خردورزی و خردمندی اگرچه از مصادیق رفتار و کردار نیک است، وسیله ای برای نیکو کردن پندار و اندیشه نیز می باشد. در شاهنامه، «آنچه بر خرد استوار است، ایزدی است و آنچه دور از خرد باشد، کار دیوان و دیوانگان است. مرز میان درست و نادرست و پذیرفتنی و ناپذیرفتنی خرد است. نظامی که بر خرد استوار باشد، درست و پذیرفتنی است»(جوانشیر، 1380: 65). فردوسی در نخستین بیت شاهنامه، انگاه که خداوند را به فرخندگی یاد می کند، جان و خرد را فرایاد می آورد، زیرا از نگاه حکیم توس بزرگترین بخشش پروردگار به انسان، جان و خرد است و بی وجود خرد، جان هم در خور اعتنا نیست و او، ادراک این معنا را اوج اندیشه آدمی می شمارد (ج 1، ص 12، ب 1) و در اوّلین گفتار شاهنامه، «اندر ستایش خرد» چنین سخن سرایی میکند:کنون ای خردمند وصف خرد
بدین جایگه گفتن اندر خورد
کنون تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده ز او بر خورد
خرد بهتر از هرچه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
(ج1، ص 13، ب 16-19)
تعظیم خرد و خردورزی و خردمندی و دوستی با خردمندان در وصایای شاهنامه هم آشکار است. سام در وصایای خود به زال و رستم، به آنها سفارش می کند که خرد را بر هر خواسته ای برتری دهند و کیخسرو، لهراسپ را به خردمند بودن وصیّت می کند و گشتاسب و انوشیروان، در وصایای خود به پرانشان، آنان را به دوستی با خردمندان سفارش می کنند و در ضمن آن، از بداندیشان که بی خردند، برحذر می دارند.
خردمند را شاد و نزدیک دار
جهان بر بداندیش تاریک دار
بهر کار با مرد دانا سگال
برنج تن از پادشاهی منال
چو یابد خردمند نزد تو راه
بماند بتو تاج و تخت و کلاه
(ر.ک، ج5، ص 406، ب 2903 ج6، ص 341، ب 346 و ج8، ص 312، ب 4432-4434)
اورمزد در وصیّت به پسرش، ضمن ستایش خرد و سفارش به خرد ورزی، شاخصه کردار نیک را، استواری بر پایه ی خرد توصیف می کند:
خرد را مه و خشم را بنده دار
مشو تیز با مرد پرهیزگار...
ز راه خرد ایچ گونه متاب
پشیمانی آرد دلت را شتاب
درنگ آورد راستیها پدید
ز راه خرد سر نباید کشید...
خردگیر که آرایش جان توسست
نگهدار گفتار وپیمان توسست
هم آرایش تاج و گنج و سپاه
نماینده گردش هور و ماه
(ج 7، ص 203-204، ب 47-64)
3-3) مراعات زیردستان، نیازمندان و یتمیان:
بنا به روایت شاهنامه، پادشاهان و پهلوانان دادگر و نیک کردار شاهنامه همواره به مراعات حال یتیمان، زیردستان و نیازمندان توجّه ویژه داشته اند و در دشواری ها و شرایط سخت که ببیشترین فشار بر طرقات محروم جامعه بود، قوانینی وضع می کردند که به نفع نیازمندان باشد. مانند برداشتن رسم خراج و مالیات در زمان قحطی و خشکسالی که بهرام گور این گونه رفتار می نمود یا بازکردن در گنجینه های پادشاهی به دست کیخسرو و تاکید او به گودرز در خصوص یتیمان، بیوه زنان و نیازمندان که از زبان فردوسی چنین توصیف شده است:... دگر کودکانی که بی مادرند
زنانی که بی شوی و بی چادرند
دگر آن کش آید به چیزی نیاز
زهر کس همی دارد آن رنج راز
برایشان در گنج بسته مدار
ببخش و بترس از بد روزگار
(ج5، ص 401، ب 2802-2804)
این نکته در بسیاری از دیگر وصایای بزرگان شاهنامه بارها تکرارگشته است، اردشیر بابکان، اورمزد، بهرام اورمزد، شاپور ذوالاکتاف از این جمله اند. (ر.ک. ج7ف ص 190، ب 612 و ج7، ص 203-206، ب 42-85 و ج7، ص 209، ب 31 و ج7، ص 254، ب622-630)
در وصیت انوشیروان به پسرش، بر حمایت از زیردستان چه نیازمند باشند، چه بی نیاز و خصوصاً بخشایش بر مستمندان و پرهیز از بدکردای و بدکرداران تاکید می شود:
وگر زیردستی بود گنج دار
تو او را ازان گنج بی رنج دار
وگر زیردستی شود مایه دار
همان شهریارش بود سایه دار
همی در پناه تو باید نشست
اگر زیردست است اگر دُرپرست...
ببخشای بر مردم مستمند
ز بد دورباش و بترس از گزند
(ج8،ص277-278،ب3860،3843)
هر آن کس که باشد ترا زیردست
مفرمان در بینوایی نشست...
همه گوش و دل سوی درویش دار
همه کار او چون غم خویش دار...
بر ارزانیان گنج بسته مدار
ببخشای بر مرد پرهیزگار
(ج8، ص 312-313، ب 4435-4441)
3-4) داد و دهش:
داد و دهش به معنای بخشش و کرم و عطاکردن است و بدین معناست که انسان قدری از مال و دارایی یا دیگر لوازم مربوط به خود را به آنان که نیازمندند، ببخشد. سخاوتمندی، فیّاضی و بخشندی از صفات عالی آدمی است و شایسته است انسان به این صفات آراسته باشد؛ زیرا، این صفت یکی از زیباترین فضایل اخلاقی و همچنین از نیکوترین کردارها و رفتارهای انسان است.این بخشش و گشاده دستی البته به نیازمندان اختصاص نداشت. گویا رسم مقبول و رفتاری نیک به ویژه برای پادشاهان شمرده می شد که بر «جلوه ی سطنت» آنان افزوده، نامشان را در تاریخ «بلند آوازه» می ساخت.(ر.ک. کریستین سن، 1367: 429 و پیرنیا: 1381: 409-411) سام در وصیّت زال، او را به داد و دهش سفارش می کند:
سوی زال کرد آنگهی سام روی
که داد و دهش گیر و آرام جوی
(ج1، ص 153، ب 257)14
اسکندر به مادرش وصیّت می کندکه پس از مرگش به مدّت یکسال از گنج او به افراد بیچیز ببخشد:
بسالی ز دینار من صد هزار
ببخشید بر مردم خیش کار
(ج7، ص 104، ب 1775)
اردشیر بابکان به پسرش وصیّت می کند که بخشنده باشد و بخشندگی را نوعی داد م یداند:
ز بخشش منه بر دل اندوه نیز
بدان تا توان ای پسر ارج چیر
چنان دان که شاهی بدان پادشاست
که دور فلک را ببخشید راست
(ج7، ص 188، ب 583-584)
بهرام اورمزد به پسرش سفارش می کند که:
به داد و دهش گیتی آباد دار
دل زیردستان خود شاد دار
(ج7، ص 209، ب 31)
3-5) وفای به عهد:
وفای به عهد، از کردارهای پسندیده ی آدمی و اصل اساسی و از امّهات فضایل اخلاقی به شمار می رود. در اوستا درباره ی وفای به عهد آمده است: «ای سپیتمان»! پیمان شکن نابکار در سراسر کشور را ویران سازد.[چنین کسی] بسان صد [تن از کسانی است] که [به گناه] «کَیَذَ» آلوده باشند و [کارش بدان ماند] که کشنده مردی پاکدین باشد. ای «سپیتمان»! مبادا پیمان بشکنی، نه [پیمانی را که] با یک دروغ پرست بسته ای، نه [پیمانی را که] با یک راستی پرست بسته ای،چه هر دو پیمان است، خواه با دروغ پرست و خواه با راستی پرست»(دوستخواه، 1362: 193)آراتسگی به این رفتار نیکو و فضیلت اخلاقی در سیاست هم بسیار مؤثر و تعیین کننده است؛زیرا ریشه بسیاری زا جنگ ها، لشکرکشی ها و خونریزی ها، در پیمان شکنی است. پهلوانان و پادشاهان خوشنام شاهنامه همواره به عهد و پیمانی که میان آنها و دیگران برقرار می شد، پایبند بودند و خود را ملزم به وفای عهدشان می کردند. سیندخت، همسر مهراب شاه کابل زمانی که به قصد میانجی گری برای ازدواج رودابه و زال به زابلستان می رود، در سخنانی وصیت گونه از همسرش، مهراب شاه، پیمان می گیرد که در غیاب او و یا چنانچه او در این ماموریّت کشته شود، به رودابه گزندی نرساند:
نیاید که چون من شوم چاره جوی
تو رودابه را سختی آری به روی
مرا در جهان انده جان اوست
کنون با توام روز پیمان اوست
(ج1،ص 209، ب 1103-1004)
پیران از گودرز پیمان می گیرد که چنانکه او در جنگ کشته شود، گزندی به سپاهیانش نرساند:
... که گر من شوم کشته در کینه گاه
نجویی تو کین زان سپس با سپاه
گذرشان دهی تا به توران شوند
کمین را نسازی برایشان کمند
(ج5، ص 209، ب 2129-2131)
اورمزد و انوشیروان، هر کدام جداگانه پران خود را از پیمان شکنی برحذر داشته، بر پیامد شوم این کردار زشت تصریح می کنند.
سپهبد کجا گشت پیمان شکن
بخندد بدو نامدار انجمن
(ج7، ص 204، ب 62)
مبادا که گردی توپیمان شکن
که خاک است پیمان شکن را کفن
(ج8، ص 277، ب 3839)
3-6) عفو و اغماض:
عفو اغماض متضاد انتقام و کینه توزی و مترادف با بخشایش، گذشت و چشم پوشی از خطای دیگری و به تعبیری «صرف نظر کردن از حقّ القصاص یا غرامت است». (نراقی، 1388، ج1: 407) «عفو» از جمله فضایل اخلاقی و میوه و ثمره اعتقاد به آفریدگار می باشد کسی که به خداوند و جهان دیگر اعتقاد داشته باشد و به آمرزش و عفو گناهانش از جانب خداوند امیدوار باشد، بسیار آسان می توان دیگران را مورد عفو و رحمت خود قرار دهد. گذشت و عفو در ارج قدرت زیباست و گرنه انسانی که ضعیف است، چاره ای جز چشم پوشی و درگذشتن از خطاهای دیگران ندارد اردشیر بابکان پسرش را به عفو گناه کسانی که از عمل خود پشیمانند و عذرخواهی می کنند، سفارش می کند و از او میخواهد که آنان را ببخشد و کین گذشته را از آنان نخواهد:هر آن کس که پوزش کند برگناه
تو بپذیر و کین گذشته مخواه
(ج7، ص 190، ب 613)
اورمزد، پسرش را به گذشت و اغماض از گناه زیردستان سفارش می کند:
هر آن کس که او از گنهکار چشم
بخوابید و آسان فرو برد خشم
فزونیش هر روز افزون شود
شتاب آورد دل پر از خون شود
(ج7، ص 205، ب 72-73)
انوشیروان به پسرش هرمزد وصیّت می کند که:
ببخشای برمردم مستمند
زبد دورباش و بترس از گزند
(ج8، ص 278، ب 3860)
3-7) اعتدال و میانه روی:
یکی دیگر از مصادیق رفتار و کردار نیک، رعایت اعتدال و میانه روی در امور است. بنابر آیین های ایران باستان، «بهترین راه در زندگی، میانه روی است. روی گردانیدن ز خوشی ها و لذّت های پسندیده ی جهان و غرقه شدن در شادی ها و کامجویی ها، هیچ کدام شایسته ی آدمی نیست.»(ر.ک وستا، 1387: چهل و سه) اعتدال در مقابل افراط و تفریط است. «اعتدال، رعایت حدّ متوسط و میانه بین دو حال است، از جهت کمیّت و مقدار و از جهت کیفیّت و چگونگی.» (فرجی، 1380: 13) بزرگانی مانند خواجه نصیرالدّین طوسی، ملاهادی سبزواری، ابوعلی سینا، ملاعبدالرزّاق لاهیجی و ملا محمّدمهدی نراقی بر این عقیده اند که «اساس اخلاق فاضله انسانی، تعادل در امور است»(فرجی 1380: 24).در وصایای شاهنامه نیز این خصلت از جمله خصایص نیک است که بدان توصیه کرده اند. اورمزد به پسرش سفارش می کند که در همه امور اعتدال را رعایت کند و حتی در صفات خوب و نیکو نیز میانه رو باشد و از معیار خرد در شناخت کوتاهی از زیاده روی، پیروی کند؛ که اگر غیر از این باشد، موجب سوء استفاده اطرافیان می شود:
وگر بردباری ز حد بگذرد
دلاور گمانی به سستی برد
هر آن کس که باشد خداوند گاه
میانجی خرد را کند بر دو راه
نه سستی نه تیزی به کار اندرون
خرد باد جان ترا رهنمون
(ج7، ص 204، ب 54-56، نیز ر.ک.ج8، ص 278، ب 3862-3864)
3-8) بی آزاری:
بی آزاری یعنی اینکه هیچ ازار و اذیّتی از جانب انسان متوجّه کسی نشود و این رفتار بسیا رنیکو و پسنددیده است. از نظر فردوسی، آزار و اذیّت رساندن به دیگران از رذایل اخلاقی و عملی بسیار زشت و ناپسند است. او «به شدّت مخالف آزار رساندن و ستم کردن به دیگران است، حتّی آزار به مورچه را نیز تحمّل نمیک کند، و می گوید: جان چیزی بسیار عزیز و گرانبهاس و مورچه هم جان دارد، پس آن را نیز آزار نرسانید و شخصی که آزار به مورچه را می پسندد، بسیار قسی القلب است.(شیرانی، 1374: 307) وصیت کنندگان شاهنامه هم به این نکتکه توجه کرده اند. کیخسرو در وصیت خود به لهراسب، سفارش می کند کهکخردمند باش و بی آزار باش
همیشه روان را نگهدار باش
(ج5، ص 406، ب 2903)
اورمزد نیز در وصیّت به پسرش، عین جمله کیخسرو را به کار می برد و می گوید:
چو روز تو آمد جهاندار باش
خردمند باش و بی آزار باش
(ج7، ص 203، ب 38)
در اینجا نکته قابل تامّل این است که دو پادشاه، جانشینان خود را پس از توصیه به خردمندی به بی آزاری سفارش کرده اند. به واقع خردمندی را با بی آزاری مرتبط می دانند. بنابراین از دیدگاه آنان خردمندان کسانی اند که آزاشان به دیگران نمی رسد.
3-9) دانش و علم آموزی:
یکی دیگر از رفتارهای نیک آدمی، کسب دانش است. کسب دانش علاوه بر اینکه از مصادیق کردار نیک است، زمینه ساز و پرورنده اندیشه نیک هم هست. شاهنامه همواره انسان را به فراگیری دانش و دانایی فرا می خواند و هرگونه کوشش و رنجی را که انسان در این راه متحمّل شود، می ستاید.ز دانش در بی نیازی مجوی
وگرچند از او سختی آید به روی
(ج8، ص 130، ب 1206)
ز فرهنگ و از دانش آموختن
سزد گردلت یابد افروختن
(ج 8، ص 134، ب 1435)
میاسای ز آموختن یک زمان
ز دانش میفگن دل اندر گمان
(ج 8، ص 146، ب 1556)
در سراسر نامه باستانی، ایاتی هست که «گویای ارج فراوانی است که فردوسی به دانش می نهاده است».(رنجبر، 1363: 154) چنانکه درنخستین ابیات شاهنامه، دانش و دانایی را عامل توانایی و بالندگی انسان می داند:
توانا بود هرگه دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
(ج1، ص 13، ب 14)
از نظر فردوسی، کسب دانش بهترین راه شناخت آفرینش است.«او معتقد است که دانش یا شناخت آفریده های خدا و نمودهای هستی، انسان را ازچنگ زدن به خرافه ها باز می دارد.»(حکیمی و حسنی تبار، 1369: 22) همچنین «یک فصل مشبع و مهم از اوستا به دانش (چیستا) اختصاص داده شده است. یشت شانزدهم در ستایش ایزد دانش است. ایزد دانش مقامی بس ارجمند داشته و در بند دوّم یشت شانزده زردتشت خطاب به دانش می گوید: ای علم، راست ترین مزدا آفریده مقدّس، اگر تو در پیش باشی من بمان واگر دنبال باشی، به من برس»(سامی، 1333: دیباچه و اوستا، 1387: 461)
سیاوش در وصیّت به فرنگیس می گوید که انسان بهره مند از دانش، کار نامعقول انجام نمی دهد:
ز شب روشنایی نجوید کسی
کجا بهره دارد ز دانش بسی
(ج3، ص 141، ب2181)
اردشیر بابکان پسرش را به علم آموزشی سفارش می کند:
بیارای دل را به دانش که ارز
به دانش بود تا توانی بورز
(ج7، ص 190، ب 619-620)
انوشیروان پسرش را به داشن و علم آموزی و دوستی به خردمندان سفارش می کند:
به دانش فزای و به یزدان گرای
که اوی است جان ترا رهنمای
بپرسیدم از مرد نیکو سخن
کسی که او به سال و خرد بد کهن
که از ما به یزدان که نزدیکتر
که را نزد او راه باریکتر
چنین داد پاسخ که دانش گزین
چو خواهی زپروردگار آفرین
که نادان فزونی ندارد ز خاک
به دانش بسنده کند جان پاک...
به داشن بود شاه زیبای تخت
که داننده بادی و پیروز بخت...
هنرجوی با دین و دانش گزین
چو خواهی که یابی ز بخت آفرین...
به دانش دو دست ستیزه ببند
چو خواه که از بند نیابی گزند
(ج8، ص 276-278، ب 3833-3852)
3-10) صبر و بردباری:
صبر و بردباری، رفتاری نیک و پسندیده و فضیلتی اخلاقی است که در مقابل آن رذیله بی تابی و ناشکیبایی قرار دارد. به تعبیری، صبر «ثبات نفس وعدم اضطراب در سختی ها و مصیبت هاست، به این صورت که در برابر آنها مقاومت کند و از سعه ی صدر و آرامش خارج شود و زبانش را از شکایت و اعضایش را از حرکات غیرمتعارف خارج نکند»(نراقی، 1388، ج2: 605)صبوری شرط پرهیز انسان از افراط در امور خوشایند و از طرف دیگر، تفریط در امور ناخوشایند است. صبر و بردباری، بزرگ ترین داروی خشم و پایه نیک فرجامی و رستگاری است. اورمزد، پسرش بهرام را به بردبار بودن سفارش می کند. در این سخنان، اورمز اغماض و غلبه بر خشم را از صفات بردباران دانسته است:
همه بردباری کن و راستی
جدا کن ز دل کژی و کاستی...
سر بردباران نیاید به خشم
ز نابودنیها بخوابند چشم
(ج7، ص 203-204، ب 49-53)
انوشیروان، بردباری را در مقابل تندی و شتاب قرار داده است. اوپسرش را به بردباری و پرهیز از شتابزدگی در امور سفارش می کند و هشدار می دهد که شتابزدگی انسان را بی خرد جلوه می دهد:
نگر تا نباشی بجز بردبار
که تندی نه خوب آید از شهریار..
دل و مغز را دور دار از شتاب
خرد را شتاب اندر آرد به خواب
(ج8، ص 312، ب 4422-4425)
صبر و بردباری موجب آرامش و در نتیجه رفتار و کردار سنجیده در موقعیت های مختلف می شود و خود از وقوع وقایع ناخوشایند پیشگیری می کند. بسیاری از جنگ ها و درگیری ها در نتیجه خشم سیاستمداران و فرمانروایان و پادشاهان ناشکیبا روی می دهد. بنا به تصریح شاهنامه خشم زمانی از کردارهای بد محسوب می شود که نسبت به زیردستان و افراد ضعیف باشد، امّا اگر همین خشم و قهر برای دفاع از شرف و ناموس کشور و نسبت به دشمنان متجاوز به اک وطن باشد، کرداری نیک است و از فاضیل محسوب می گردد.
اردشیر بابکان دریافته بود که خشم و قهر پادشاه نسبت به زیردستان و ضعیفان موجب می شود که پادشاهان در نزد پارسایان ستوده نباشند. به همین دلیل دروصیّت خود به پسرش می گوید:
بدان کوش تا دور باشی ز خشم
به مردی بخواب از گنهکار چشم
چو خشم آوری هم پشیمان شوی
به پوزش نگهبان دربان شوی
هرآنگه که خشم آورد پادشا
سبک مایه خواند ورا پارسا...
چو خواهی که بستایدت پارسا
بنه خشم و کین چون شوی پادشا
(ج7، ص 188-189، ب578-607)
اورمزد پسرش را به بردباری و دوری از خشم سفارش می کند:
خرد را مه و خشم را بنده دار
مشو تیز با مرد پرهیزگار...
(ج 7، ص 203، ب 47)
3-11) حفظ اسرار:
علاقه به کشف اسرار دیگران و افشای آن در جامعه نشان بارز ابتلا به بیماری های اخلاقی است که گذشته از آسیب های شخصی، روابط سالم اجتماعی را هم تهدید می کند. «ضدّ افشای سرّ، کتمان آن است و آن از فعل های پسندیده است»(نراقی، 1388، ج2: 123). نراقی در عبارت مذکور، حفظ اسرار را از افعال پسندیده می داند و «فعل»، چیزی است که در عمل از انسان سر می زند؛ از این روی حفظ اسرار از کردارهای نیک آدمی شمرده ایم. اردشیر بابکان در وصیّت به پسرش به او سفارش می کند که راز خود را به کسی نگوید: زیرا ین کار باعث ی شود که در نظر خردمندان و دانایان، سبکسر جلوه کند:سخن هیچ مگشای با رازدار
که او را بود نیز انباز و یار
سخن را تو آگنده دانی همی
ز گیتی پراگنده خوانی همی
چو رازت به شهر آشکارا شود
دل بخردان بی مدارا شود
برآشوبی و سر سبک خواندت
خردمند گر پیش بنشاندت
(ج7، ص 189، ب 598-601)
یکی از مصادیق کشف اسرار دیگران، عیب جویی از آنان است که در وصایای شاهنامه، کرداری زشت و نادرست شمرده شده، وصیت کنندگان آن را نکوهیده اند و مخاطبان خود را، هم از آن و هم از عیب جویان برحذر داشته اند. به واقع عیب جویی خودیکی دیگر از رذایل اخلاقی است که مبتلای به آن از عیوب خود غافل شده، به یافتن و برملاکردن عیب های دیگران می پردازد. منشاء این رذیله اخلاقی را، عداوت، حسد و احساس حقارت شمرده اند. (ر.ک.نراقی، 1388: ج2، 119) (اردشیر بابکان در وصیّت به پسرش او را از جستن عیب دیگران بر حذر می دارد و هشدار می دهد که این عمل سرانجام خود را هم رسوا خواهد کرد.
تو عیب کسان هیچ گونه مجوی
که عیب آورد بر تو عیب جوی
(ج7، ص 188، ب 602)
اورمزد نیز پسرش را به دوری از عیب جویان سفارش کرده، تاکید می کند که بازیچه آنان در نام جویی ها وشهرت طلبی هایشان نشود:
نگه دار تا مردم عیب جوی
نجوید به نزدیک تو برآبروی
(ج7، ص 204، ب 57)
3-12) قناعت و خرسندی:
قناعت به داده ها و خرسندی از داشته ها، همراه با تکاپوی سالم برای افزایش داده ها و داشته ها، از ویژگی های پسندیده اخلاقی ای است که شاعران پارسی گوی ، بارها آن را ستوده اند. سعدی شیرازی باب سوم از گلستان و باب ششم از بوستان را به تبیین این کردار نیک اخلاقی اختصاص داده است. او می گوید:به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به کار منت خلق
(سعدی، 1386: 70)
همان طور که این فضیلت اخلاقی، بی نیازی از خلق را در وجود آدمی نهادینه می کند، از طمع برخلاف آن رذیلتی است که در پی آن قبح نیازمندی به دیگران نادیده گرفته می شود و به ذلت و حقارت آدمی می انجامد. مفهوم و معنای آز و طمع در زبان فارسی «زیاده خواهی» و «افزون طلبی» است. (ر.ک. داودی، 1386: 197 و معین، 1384: 113)
در تعریف آز گفته اند که آز؛ «برانگیزاننده بر گردآوری هر چیزی از اموال است که مورد نیاز [انسان] نیست و برایش مفید نیست، بدون آن که به حدّ میعنی بسنده کند و آن قوی ترین شعبه ی دوستی دنیا و مشهورترینش است.»(نراقی، 1388=. ج1، 648) انسان نیک رفتار نیک اندیش، هیچگاه در صدد گردآوری آنچه برایش مفید و ضروری نیست، برنمی آید. فردوسی در شاهنامه، آز را بدترین بدی ها می داند و می گوید: ... بدی در جهان بتّر از آز نیست. (ج8، ص 126، ب 1222) او همچنین آز ده خصلت زشت آدمی با عنوان ده دیو یاد کرده است که از میان آنها، آز از همه رورمندتر و به همان نسبت آسیب زننده تر است:
«ده» ند اهرمن هم به نیروی شیر
که آرند جان و خرد را به زیر
بدو گفت کسری که ده دیو چیست
که از ایشان خرد را بباید گریست
چنین داد پاسخ که آز و نیاز
دو دیوند با زور و گردن فراز...
بدو گفت از این شوم ده با گزند
کدام است اهرمن زورمند
چنین داد پاسخ به کسری که آز
ستمکاره دیوی بود دیرساز
که او را نبینید خشنود ایچ
همه در فزونیش باشد بسیج
(ج8، ص 195-196، ب 2441-1448)
کیقباد در وصیّت به پسرش، می گوید:
وگر آز گیردت سرت را به دام
برآری یکی تیغ تیز از نیام
(ج2، ص 75، ب 200)
اردشیر بابکان، آز را سوّمین سبب نابودی تخت شاهی می داند و پادشاه آزمند را عامل آزردگی و رنجوری مردم می شمارد؛ از این روی پسش را از آز و مال دوستی برحذر می دارد:
... سدگیر که با گنج خویشی کند
به دنیار کوشد که بینی کند...
نگر تا نباشی نگهبان گنج
که مردم ز دینار یازد به رنج
اگر پادشاه آز گنج آورد
تن زیردستان به رنج آورد
(ج7، ص 187-188، ب 571-575)
اورمزد به پسرش بهرام وصیّت می کند که بپرهیزد از اینکه آزمند و حریص باشد؛ زیرا که آز، خشم و بیم و نیاز می آورد:
نگر تا نگردد به گرد تو آز
که آز آورد خشم و بیم نیاز
(ج7، ص 203، ب 48)
3-13) حرمت نفوس:
شاهنامه علی رغم اینکه کتابی حماسی است و در آن جنگ، کشتن و کشته شدن از پدیده های پرتکرار است، جان آدمی در آن سبک انگاشته می شود؛ مگر آنکه بدکردراری اهریمنی باشد و به راستی از نکات مورد تاکید در شاهنامه، حرمت نفوس و اهتمام جان آدمیان است.از این روی اگر بخواهیم کردارها و رفتارهای انسان را به لحاظ بد و بدتر بودن طبقه بندی کنیم. بدون شک قتل نفس در راس همه رذایل اخلاقی جای می گیرد؛ زیرا شخص با اقدام به چنین عملی، عاقبت بدی را برای خود رقم می زند. در شاهنامه و در وصایای شخصیّت ها، خود قربانیان، قاتلان خود را از کشتن و بدعاقبتی آن برحذر داشته اند؛ چنان که ایرج در آخرین لحاظت زندگی خود که می داند به دست برادرش کشته خواهد شد، او را از این کار برحذر می دارد و به او می گوید:
مکن خویشتن را ز مردم کشان
که از این پس نیابی زمن خود نشان...
به خون برادر چه بندی کمر
چه سوزی دل پیر گشته پدر
جهان خواستی یافتی خون مریز
مکن با جهاندار یزدان ستیز
(ج1، ص 103، ب 407-410)
3-14) پرکاری و چابکی:
شاهنامه فردوسی کتاب کار، کوشش، چابکی، زندگی و ورزندگیاست. اهمیت این فضیلت اخلاقی در زندگی عملی آدمی موجب شده است که وصیت کنندگان وصایای شاهنامه، دانسته یا نادانسته آن را آسیب شناسی کرده، از مهم ترین عامل تخریب کننده آن، یعنی سستی و تنبلی برحذر بدارند. پرهیز از تنبلی و بیکاری، از مواردی است که در وصایا توصیه کرده اند؛ کاهلی و تن آسانی، رفتاری ناستوده و از رذایل اخلاقی است و در مقابل آن، فضیلت اخلاقی کار و تلاش هست. «اصولاً تنبلی و بیکاری از صفات زشت آدمی است و اهریمت مروّج آن است.»(ولی و بصیری، 1379: 156). فردوسی همواره انسان را از کاهلی برحذر می دارد. از نگاه او، کاهلی و تن آسانی، انسان های آزاده را بنده می کند و روزگار از افراد کاهل بیزار است:چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد
که آزاده را کاهلی بنده کرد
(ج1، ص 40، ب 28)
چو کاهل بود مرد برنا به کار
از او سیر گردد دل روزگار
(ج8، ص 137، ب 1396)
تن آسانی و کاهلی دور کن
بکوش و زرنج تنت سور کن
که ایدر ترا سود بی رنج نیست
چنان هم که بی پاسبان گنج نیست
(ج8، ص 131، ب 1307-1308)
کیخسرو در وصیّت به لهراسب، او را از عاقبت کاهلی و تن آسانی بیم می دهد:
هر آنگه که باشی تن آسان زرنج
ننازی به تاج و ننازی به گنج
چنان دان که رفتنت نزدیک شد
به یزدان ترا راه باریک شد
(ج5، ص 410، ب 2978-2979)
نتیجه گیری
دانستیم که وصایا مجموعه سخنان، سفارش ها و آخرین درخواست هایی است که افراد اندکی قبل از مرگ و یا زمانی که دیگر اطمینانی به زنده ماندن ندارند، بر زبان می اورند یا می نویسند. با توجّه به موقعیت زمانی وصایا که معمولاً در هنگام مرگ گفته یا نوشته می شوند، صداقت و صمیمیت آن ها غیر قابل انکار است. نیک اندیشی و طبعاً دغدغه های اخلاقی در ذهن و زبان صاحبان وصایا در شاهنامه امری جدی و شایسته ی اهتمام است، تکرار و بسامد این درونمایه در حدی است که می توان آن را بی اشکال، از شاخصه های فکری این بخش از شاهنامه دانست. توصیه به فضایل و پرهیز از رذایل اخلاقی به بازماندگان، عمده ترینمبانی وصایای شاهنامه را تشکیل می دهد و آنچه در مبانی اخلاقی بیش از سایر موارد تکرار شده است و پس از آن، توصیه به خردورزی ، مراعات زیردستان و دستگیری از نیازمندان قرار دارد. به نظر می رسد تاکید بر کردار نیک به این دلیل بوده است که آثار و پیامدهای آن به دیگران نیز می رسد؛ امّا اندیشه بیشتر به خود انسان مربوط می شود. نتایج حاصله گواه این مدّعاست که سابقه تربیت اخلاقی ایرانیان به روزگار باستان می رسد و این فضایل از گذشته تاکنون برای ایرانیان ارزشمند بوده است،به طوری که حتی در هنگام مرگ نیز بازماندگانشان را به آن سفارش کرده اند.پینوشتها:
* استادیار دانشگاه علوم پزشکی و خدمات درمانی گلستان
** دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه پیام نور ساری
1-آشتیانی، جلال الدین(1366)، زرتشت. مزدیسنا و حکومت، تهران: شرکت انتشارات سهامی انتشار.
2-اسلامی ندوشن،محمّد علی(1387). زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، تهران: شرکت سهامی انتشار.
3-بهار، مهرداد (1386). پژوهشی در اساطیر ایران. چ ششم، تهران: آگاه.
4-پیرنیا، حسن (1381). تاریخ ایران باستان. ج1، چ نهم، تهران: دنیای کتاب.
5-طوسی، خواجه نصیرالدین، (1364). اخلاق ناصری، به کوشش مجتبی مینوی و علیرضا حیدری، چ سوم، تهران: خوارزمی.
6- طوسی، خواجه نظام الملک (1364). سیاحتنامه، به کوشش جعفر شعار، چ سوم، تهران: سپهر.
7- جوانشیر، ف.م(1380). حماسه ی داد، بحثی در محتوای سیاسی شاهنامه، تهران: جامی.
8- حکیمی، محمود و حسنی تبار، کریم (1369). جهان بینی و حکمت فردوسی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
9- داودی، محمد(1386). اخلاق اسلامی، چ دوم قم: دفتر نشر معارف.
10- دورانت، ویلیام جیمز (1385). تاریخ تمدن، ج1، ترجمه احمد آرام، ع. پاشایی و امیرحسین آریان پور، چ دوازدهم، تهران: علمی فرهنگی.
11- دوستخواه، جلیل(1362). اوستا، نامه ی مینوی آیین زرتشت، از گرازش ابراهیم پور داود، تهران: مروارید.
12- رزمجو، حسین(1375). انسانی آرمانی و کامل در ادبیات حماسی و عرفانی فارسی، چ دوم، تهران: امیر کبیر.
13- رضا، فضل ا... (1374). پژوهشی در اندیشه های فردوسی، چ چهارم، تهران: علمی و فرهنگی.
14- ___، (1350). نگاهی به شاهنامه تناور درخت خراسان، تهران: انجمن آثار ملّی.
15- رضی، هاشم(1382). دین و فرهنگ ایرانی پیش از عصر زرتشت، چ اول، تهران: سخن.
16- رنجبر، احمد (1363). جاذبه های فکری فردوسی، چ اول، تهران: امیرکبیر.
17- زاکانی، عبید(1343). کلیات عبید، به کوشش پرویز اتابکی، چ دوم، تهران: زوار.
18- سامی، علی (1333)، مقام دانش در ایران باستان، تهران: مصطفوی
19- سرامی، قدمعلی (1373). از رنگ گل تا رنج خار، چ دوم، تهران: علمی و فرهنگی.
20- سعدی، مصلح بن عبدا... (1373). گلستان، به کوشش غلامحسین یوسفی، چ سوم، تهران: خوارزمی.
21-___(1386). کلیات سعدی، به کوشش محمد صدری، چ ششم، تهران، نامک.
22- شبّر، سیّد عبدالله(1364). بنیادهای الخاقی اسلامی، ترجمه حسین بهجو، بی جا: موسسه ی دین و دانش.
23- شیرانی، حافظ محمودخان (1374). در شناخت فردوسی، ترجمه شاهد چوهدری، تهران: علمی و فرهنگی.
24- فرای، ریچارد نلسون (1382). تاریخ باستانی ایران. ترمه مسعود رجب نیا، چ دوم، تهران: علمی و فرهنگی.
25- فرجی، مجتبی(1380). زندگی در آیینه ی اعتدال. قم: بوستان کتاب قم.
26- فردوسی، ابوالقاسم (1376). شاهنامه ی فردوسی از روی چاپ مسکو، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره.
27- کلانتری ارسنجانی،علی اکبر(1382). اخلاق وآداب دانشجویی، چ اول، قم: دفتر نشر معارف.
28- کریستن سن، آرتور(1367). ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چ پنجم، تهران: امیرکبیر.
29- گیرشمن، رمان(1372). ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، چ دهم، تهران: علمی و فرهنگی.
30- عثمانی، ابوعلی حسن بن احمد(1374)، ترجمه رساله ی قشیریه، چ چهارم، تهران: علمی و فرهنگی.
31- معین، محمد (1384). فرهنگ فارسی معین، ج1، به کوشش عزیزالله علیزاده، تهران: نامن.
32- مطهّری، مرتضی(1362). فلسفه اخلاق، تهران: بنیاد 15 خرداد.
33- مولوی، جلال الدین محمد بلخی(1379)، فیه ما فیه، چ اول، تهران: اقبال.
34- نراقی، علامه ملا مهدی (1388). جامع السعادات، ج 1و2، ترجمه کریم فیضی، قم: قائم آل محمّد.
35- نصرا.. منشی، ابوالمعالی (1362). کلیله و دمنه، چ هفتم، تهران: دانشگاه تهران.
36-ولی، وهاب و بصیری(1379). میترا، ادیان جهان باستان، ج 3، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
37- هاشمی، ماندانا (1384). تجلی عرفان در داستان های شاخص شاهنامه، چ اول، تهران: زوار.
38- هینلز، جان (1386). شناخت اساطیر ایران، ترجمه ژاله اموزگار و احمد تفضلی، چ یازدهم، تهران:چشمه.
منبع مقاله :
اکبری، منوچهر،(1390) ، فردوسی پژوهی، تهران، خانه کتاب، چاپ اول