« رام برزین» در شاهنامه ی فردوسی و مقام « بیدَخش» در عصر ساسانی

در دوران پادشاهی خسرو انوشیروان و به سال 540 م. جنگ سرنوشت سازی میان ایران و روم درگرفت که افزون بر منابع تاریخی روایتی از آن در شاهنامه نیز بازتاب یافته است. در این جنگ شهر مشهور انطاکیه به دست سربازان
دوشنبه، 4 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
« رام برزین» در شاهنامه ی فردوسی و مقام « بیدَخش» در عصر ساسانی
 « رام برزین» در شاهنامه ی فردوسی و مقام « بیدَخش» در عصر ساسانی

 

نویسنده: فرزین غفوری*



 

چکیده

در دوران پادشاهی خسرو انوشیروان و به سال 540 م. جنگ سرنوشت سازی میان ایران و روم درگرفت که افزون بر منابع تاریخی روایتی از آن در شاهنامه نیز بازتاب یافته است. در این جنگ شهر مشهور انطاکیه به دست سربازان ایرانی گشوده شد و پس از آن رویدادهایی رخ داد که یکی از آنها بیماری ناگهانی انوشیروان و توقف اجباری سپاه ایران در خاک روم بود. در این حال شایعه مرگ شاه در ایران پچیدو پسر ارشد او، انوشزاد، که بر اثر گرویدن به مسیحیت در جندی شاپور به صورت تحت نظر و در تبعید به سر می برد برای حق جانشینی پدر به پا خاست. اما آن شایعه ی دروغ درآمد و انوشزاد با منصرف نشدن از ادامه ی کار خویش و بسیج سپاهی به ویژه از میان مسیحیان چهره ی یک شورشی را به خودگرفت. رام برزین، جانشین انوشیروان و «بیدخش» (نایب السلطنه) در تیسفون، به ناچار برای جلوگیری و جنگ با انوشزاد به مقابل او شتافت. در جنگی که درگرفت هر چند روز جنگ به سود انوشزاد پیش می رفت و بر اثر کشته شدن ناگهانی انوشزاد سرانجام به شکست شورسشیان انجامید. این مقاله به بررسی اقدامات رام برزین و مقام او به منزله ی بیدخش می پردازد که به عنوان یک منصب سیاسی مهم در تاریخ ساسانی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. این نوشتار نشان می دهد که رام برزین، نامی که در روایت نبرد انطاکیه در شاهنامه برای جانشین شاه در پایتخت برشمرده شده، به طور رسمی و با اختیارات گسترده نایب السلطه ایران بوده است.
چالش دو ابرقدرت باستان، ایران و روم، که صدها سال ادامه داشت و ساسانیان آن را از اشکانیان به میراث بردند ابتدا منازعه ای سرزمینی بود که بعدها ماهیتی دینی و مذهبی نیز پیدا کرد و با شدت بیشتری تداوم یافت. توسعه طلبی امپراتوری روم همه ی ملت های پیرامونش را به زیر سلطه ی خود کشیده بود و این تنها «ایران» بود که توانست با پایداری موفقیت آمیز خود امواج این توسعه طلبی را در هم بشکند.
نبرد انطاکیه به سال 540م. و در زمان خسرو انوشیروان نمونه های برجسته و سرنوشت ساز از پیروزی ایران در رویارویی با امپراتوری روم است که درطی آن انطاکیه، مشهورترین شهر امپراتوری در خاورمیانه، به دست سربازان ایرانی گشوده شد و طی آن سپاه ایران تا کرانه های مدیترانه پیشروی کرد. از این نبرد گزارشی مشروحی در کتاب تاریخ جنگهای پروکوپیوس، مورخ مشهور بیزانسی، باقی مانده است. همچنین گزارش هایی از مورخان مشهور دوره ی اسلامی به زبان های فارسی و عربی در دست است، اما آنچه مهم می نماید گزارش مفصلی است که از این نبرد در شاهنامه ی حکیم توس بازتاب یافته است.
درمنابع علت های گوناگونی را می توان جست که وقوع این نبرد را رقم زده اند اما علت اصلی چالش اعراب در منطقه ی حائل میان دو ابرقدرت و حمله ی غسان (متحد روم) به حیره (متحد ایران) بود. هرچند پروکوپیوس کوشیده ایران را به تبانی با منذر (ملک حیره) به قصد توطئه برای نقض پیمان صلح و حمله به روم متهم نماید، اما دلایل متعددی وجود دارد که نه تنها چنین نبوده بلکه برعکس اقدامات روم در تحریک هونها برای حمله به ایران و رشوه ی امپراتور به منذر برای همدستی با روم بر ضد ایران نشان دهنده ی نقض پیمان صلح توسط روم بوده است. (1) تزویر در سیاست امپراتوری روم به این موارد ختم نشد و در هنگام شورش انوشزاد به رسواترین شکلی رخ نمود.

شورش انوشزاد و گسستگی در گزارش های پروکوپیوس

در حالی که سپاه ایران انطاکیه را تسخیرکرده بود امپراتور به هر قیمتی صلح را از ایران درخواست نمود و پیمان موقتی به امضا رسید.(2) اما هنوز جوهر این پیمان خشک نشده بود که بر اثر بیماری ناگهانی انوشیروان سپاه ایران ناچار شد تا درمان و بهبودی شاه در خاک روم ومنطقه ی شام (3) یا اردن(4) متوقف شد. دراین حال شایعه ی مرگ در ایران زمین پیچید و در پی آن انوشزاد پسر انوشیروان از مادری مسیحی که به سبب گرویدن به مسیحیت در جندی شاپور به صورت تحت نظرمی زیست برای تحقق جانشینی خود به پا خاست و مسیحیان خوزستان که می خواستند با به قدرت رساندشن موقعیت دین خود را در ایران استوار سازند گرد او جمع شدند(5) از سوی دیگر خبر شورش انوشزاد به روم رسید و امپراتور به فراست افتاد که در این گیر و دار انتقام شکست های پیشین را بگیرد، پس بی درنگ دستور حمله ی فوری را به ایران برای کمک به شورش انوشزاد صار کرد.(6) در این وضعیت آشفته که اوضاع سیاسی تیره و تار و شاه از کشور غایب بود در پایخت شخصی سکان هدایت امور را در دست داشت که شاهنامه نام او را «رام برزین» شناسانده شده است.(7) هنگامی که خبر شورش انوشزاد به تیسفون، پایتخت ساسانیان رسید و جانشین شاهنشاه، رام برزین، بی درنگ پیکی را به سوی خسرو انوشیروان روانه سخت.(8) از این مطلب به خوبی پیداست که خود انوشیروان در پایتخت حضور نداشت. از بیت های بعد نیز برمی آید که در منطقه ای نزدیک به پایتخت بود چرا که حتی نیروی کمکی هم نتوانست برای تیسفون بفرستد و تنها دستورهایی درباره ی چگونگی برخوردبا انوشزاد و شورشیان برای جانشین خود نوشت.
پروکوپیوس در گزارش نخست خود نوشته است که مقارن با شورش انوشزاد، انوشیروان همراه سپاهی بود که در آذربایجان بسیج کرده بود و برای حمله ای دیگر به امپراتوری روم آماده می شد.(9) سپس به سبب شیوع طاعون که روم را در نوردید و به ایران سرایت کرده بود از این ناحیه آشور نقل مکان کرد(10) و این هنگامی است که ناگهان شورش انوشزاد رخ داد. بی گمان منظور او از آشور استان «آسورستان»(11) به پایتختی تیسفون بوده است چرا که در هنگام شرح ساخت شهر وه آنتیوک خسرو (رومیه)(12) که یکی از هفت شهر مداین به شمار می رفت برای ذکر موقعیت این شهر نام آشور را ذکر می کند.(13) اما پروکوپیوس قطعاً اشتباه کرده که ضمن شرح رویدادهای سال 542 و 543م. اشاره به شورش انوشزاد را گنجانده است چون اگر انوشیروان هنگام وقوع شورش در ایران و به ویژه در استانی که پایتخت در آن قرار داشت به سر می برد شایعه ی مرگ او که جرقه و علت اصلی خیزش و سپس شورش پسر ارشدش بود بیش از وقوع شورشی به آن گستردگی در کشور به سرعت تکذیب می شد(14). همین ضعف در گزارش شماره ی دوی این نیز به صورتی دیگر بروز کرده است. در این گزارش هیچ سخنی از مکان ابتلا و گذران دوره ی بیماری ومعالجه ی انوشیروان به میان نیامده است در حالی که این مطلب همان گونه که در نقد کوتاه بالا دیدیم در آن موقعیت آشفته ی سیاسی برای ارائه ی تحلیلی بر اساس جغرافیای تاریخی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است ضمن اینکه مسکوت گذاشتن وقوع یک رویداد مهم کاستی و نقطه ضعف بزرگی در تاریخنگاری به شمار می رود.(15) پروکوپیوس در ادامه ی گزارشی که در این نوشتار آن را به دلیل تقدم شرح در کتابش «گزارش شماره ی یک» نامیده ایم از حمله ی رومیان به ایران مقابل شورش انوشزاد سخن می گوید، اما با کمال شگفتی این حمله از ناحیه ی مرزهای شمال غربی که دورترین فاصله را کانون شورش در جندی شاپور دارند انجا گرفته است نه مرزهای مرکزی و جنوبی. این مطلب نشان می دهد که این حمله در زمانی رخ داد که روم در این مرزها قابلیت عملیات را نداشت. این وضعیت تنها در سال 540م. وجود داشت که سپاه ایران پهنه ی شرقی امپراتوری را در نوردید و نیروهای روم را در این مناطق تارو مار کرد اما مرز شمال غرب در مسیر این عملیات قرار نداشت و پادگانهای رومی با یکپارچه شدن دست به حمله غافلگیرانه ای برای کمک به شورش انوشزاد زدند. به این ترتیب گزارش منابع شرقی که این شورش را جزء رویدادهای پس از نبرد انطاکیه برشمرده اند از لحاظ گاهشماری درست است نه گزارش پروکوپیوس که یک بار آن را در ضمن شرح رویدادهای سال 543م. ذکر کرده و در تناقضی آشکار بار دیگر آن را درحدود سال 550م. و در میان یکی از رویدادهای جنگ لازیکا و سفارت پطرس، سفیر روم، گنجانده است. در حالی که وجود دو گزارش گسسته از یک رویداد در اثر هر مورخی باعث بی اعتباری آنها به ویژه از لحاظ گاهشماری می شود که نولدکه و پیگولوسکایا برای تحلیل شورش انوشزاد تنها بر گزارش دوم تکیه کرده اند.
ممکن است این دو دانشمند پیشتاز گزارش نخست را ندیده یا به سود گزارش دوم نادیده گرفته باشند اما قطعاً در پژوهش اخیری که گریت رکس و لیو انجام داده اند تحریفی آگاهانه رخ داده است؛ در حالی که جمله ی پروکوپیوس دراشاره به شورش پسر شاه تنها دو سطر است و سپس به شرح فرصت طلبی امپراتور از این رخداد برای گرفتن انتقام شکست های پیشین می پردازد گریت رکس و لیو آشکارا همین دو سطر را نقل به مضمون نموده اند اما عبارات «شورش پسر شاه» را از آن حذف کرده اند.(16)
همان گونه که اشاره شد پروکوبیوس در گزارش نخست خود به صراحت نوشته است که مقارن شورش انوشزاد، ژوستینین، امپراتور روم، به فراست افتاد از این فرصت سود جوید و شکست های پیشین خود را از ایرانیان جبران نماید.(17) پس ازاشاره کوتاهی به شورش پسر شاه (18) و داعیه ی او در به دستگیری تاج و تخت، پروکوپیوس به شحر حمله ی فرصت طلبانه ی رومی ها به ایران می پردازد. به فرمان امپراتور، عده ی قابل توجهی از سرداران برجسته رومی با افراد تحت امر خود به بخش رومی ارمنستان وارد شدند به طوری که شمار کل سپاهیانی که رومیان با شتابزدگی و برای یک حمله ی غافلگیرانه گرد آورده بودند و حدود سی هزار مرد جنگی بالغ گشت.(19) اما مرزبان بزرگ ایران در ناحیه ی شمال غرب و قفقاز که نیرویی بیشتر از چهار هزار نفر نداشت(20) با اتخاذی یک تدبیر جنگی حساب شده چنان شکستی بر رومیان وارد آورد که پروکوپیوس شرح آنرا با این جمله ها پایان داده است: «او به این ترتیب مصیبتی برای رومیان رقم خورد بسی سنگین تر از مصیبت هایی که تا آن روز بر سرشان آمده بود. زیرا شمار بسیاری از ایشان به خاک مرگ درغلتیده ای به بند اسارت گرفتار آمده بودند. جنگ افزارهای بسیار و چارپایان و بنه ی بیشمار به چنگ ایرانیان افتاد و مقدار این غنیمت ها چنان زیاد بود که به نظر می رسید در نتیجه ی این پیروزی،ایران از گذشته هم ثروتمندتر شده است.»(21)

نبرد رام برزین با انوشزاد

در همان حال که نبرد در جبهه ی ارمنستان به وقوع پیوسته بود شاه در پاسخ نامه ی«نگهبان مرز مداین» که شمه ای از رویدادها را گزارش کرده بود در نامه ای که با اظهار شگفتی و غمگینی از این شورش نابهنگام آغاز می شود به جانشین خود در پایتخت دستورهایی می دهد. در این نامه به پیوستن زندانیان جندی شاپور به انوشزاد و تصرف خزانه ی شهر به دست او همچنانکه دینوری نیز یاد کرده اشاره شده است.(22) انوشیروان به رام برزین فرمان داد بی درنگ به سرکوب شورشیان بپردازد و چون پای خانواده ی سلطنتی و مسئله ی مرگ و زندگی در میان بود مجبور شد برای پیشگیری از سستی در جنگ در نامه اش به او بنویسد که از کشته شدن انوشزاد (پسر ارشد شاه) درگیر ودار نبرد پروایی به خود راه ندهد هرچند که اسارت او بهتر است.(23) پس از دریافت نامه ی شاه، رام برزین (جانشین شاه در تیسفون) با سپاهی از مداین به سوی خوزستان حرکت می کند و متقابلاً انوشزاد نیز چنین میکند.(24) دو سپاه در مقابل یکدیگر صف آرایی می کنند. رام برزین پهلوانی پیر به نام «پیروز» را برای مذاکره، نزد انوشزاد می فرستد تا مگر فرمان شاه را به ترجیح نسبت به زنده ماندن انوشزاد تحقق بخشد.(25) پیروز اورا به زینهار خواهی و بازگشتن از بیراهه شورش فرا می خواند. اما پاسخ انوشزاد این بود اکه مانند مسیح (ع) از کشته شدن باک ندارد.(26) بدینسان مذاکره شکست می خوردو جنگ را انوشزاد آغازمی کند. سپاه او موفق می شود جناح چپ سپاه رام برزین را در هم بکوبد به طوری که رام برزین مجبور می شود به تیراندازان فرمان حمله دهد.(27) انوشزاد که شخصا و با یاران خود به سپاه رام برزین حمله می برد در باران تیراندازی سپاه رام برزین گرفتار شده، مجروح به قلب سپاه باز میگردد، طولی نمی کشد که انوشزاد از آن زخم ها چشم از جهان فرو می بندد. با مرگ او، جنگ متوقف شد و ساهیان او پراکنده گردیدند. رام برزین نیز جنگیدن را کنار می گذارد و با حالی ناگوار که از لحاظ به نام او تما شدن مرگ فرزند ارشد شاهنشاه قابل درک است بر بالین انوشزاد حاضر می شود.(28) از آنجا که تفصیل سرگذشت انوشازد و شورش او را در مقاله ای دیگر که بزودی به چاپ خواهد رسید آورده ام در این باره به همین مقدار بسنده می کنم. در اینجا آنچه برای این نوشتار حائز اهمیت است قاطعیت و اختیارات گسترده ای است که رام برزین در فرونشاندن این شورش بزرگ از خود نشان داده است. به این ترتیب پرسشی که به طور جدی مطرح می شود این است که آیا درزمان نبرد انطاکیه او بیدخش (نایب السلطنه) ایران بود؟

« بیدخش» در عصر ساسانی

بیدخش لقبی ایرانی است که به صورت های گوناگونی در زبان های ایرانی دیده شده است. در پارسی میانه به دو صورت در پهلوی ساسانی و پهلوی اشکانی به جا مانده است.(29) این لقب در گرجستان و ارمنستان به شماری از فرماندهان نظامی حافظ حدود مرزی اطلاق می گردید و به صورت بدیشخ به جامانده است.(30) از اینکه در تاریخ ساسانیان کلمه ی بدیشخ به صورت بدخش دیده می شود می توان چنین استنباط کرد منشا این عنوان ایران بوده و ارمنستان آن را از تشکیلات اشکانی اقتباس کرده است.(31) همچنین محتمل است که این واژه در شماری از نامهای جغرافیایی مانند بدخشان (32) تا امروز به حیات خود ادامه داده باشد.(33) کهن ترین شاهد کتابی (به شواهد کتیبه ای پس از این اشاره می شود) که این واژه در آن به یادگار مانده است در متن پهلوی «یادگار وزیران» به چشم می خورد. این متن «در اصل به زبان پارتی و ظاهراً نثر توام با شعر بوده است.»(34) بنونیست نخستین بار به شعر بودن متن پی برد و کوشید تا ساختمان شعری آن را مشخص کند.(35) ماهیار نوابی بازسازی در خور ستایشی از آن ارائه کرده است که احیای نمونه ای پیش ساسانی از شعر ایرانی است.(36) در این متن از جاماسب، وزیر مشهور گشتاسب، پادشاه کیانی، با لقب بیدخش یاد شده است.(37) نیبرگ معنی این واژه را «وزیر بزرگ» نوشته (38) و در توضیح آن افزوده است که در اصل عنوان اشکانی و پارتی بوده که توسط شاهان ساسانی در قرن سوم میلادی اقتباس شد اما بعداً با مقام «ورزگ فرمتار»(وزیر بزرگ) جایگزین گردید هرچند در لوای حکومت مستقل اشکانی ارمنستان تا سال 430م. به حیات خود ادامه داد.(39) شواهدی از اوایل دوره ی ساسانی در دست است که نشان از بلندپایگی این مقام دارند. در دو کتیبه ی مهم ساسانی سه بار از سه بیدخش به نام یاد شده است. نخست در کتیبه ی شاپور بزرگ در کعبه ی زرتشت ضمن نام بردن از درباریانی که در زمان اردشیر، بنیانگذار سلسله ی ساسانی، می زیستند از فردی به نام اردشیر که دارای این مقام بوده است نام برده می شد.(40) سپس در همین سنگ نوشته از فردی به نام «شاپور بیدخش» در فهرست درباریان شاپور بزرگ یاد شده است.(41) همان گونه که والتر هینتس نشان داده است در زمان اردشیر، بنیانگذار سلسله ی ساسانی، بیدخش او نزد همچون خودش اردشیر نامیده می شد در زمان شاپور بزرگ نیز بیدخش «شاپور» نام داشت.(42) هنیتس می افزاید این برابری نام شاه و بیدخش (نایب السلطه) می تواند یک تصادف باشد و مسلماً یک رویه ی قانوی نبوده است.(43) شاپور، بیدخش شاپور بزرگ، همان کسی است که در نگاره ی داراب والرین، امپراتور اسیر شده روم، و گردونه جنگی او را پیروزمندانه به حضور شاهنشاه می برد.(44) در زمان بهرام دوم بابک، نوه بیدخش اردشیر، بیدخش بوده است.(45) نام اودر کتیبه پایکولی به چشم می خورد (46) و دو ظرف نفیسی که در سالهای 1946 و 1947 از گرجستان و آبخار پیدا شدند جهره او را برخورد دارند.(47) هینتس نظر هنینگ را که مقام او را بابک بیدخش گرجستان دانسته بود رد کرده است و او را بیدخش ایران می داند که مدتی پیش از آن فرمانروای گرجستان نیز بود و سپس باحفظ این مقام احتمالاً در سال 292 م. به بیدخشی ایران رسید.(48)
همان طورکه هینتس نشان داده است بیدخش در زمان ساسانی به منزله جانشین شاهنشاه و نایب السلطه کشور بوده است.(49) پس از بهرام دوم و کتیبه نرسه در پایکولی شواهدی از وجود این عنوان در دربار ساسانی دیده نمی شود اما بر اساس گزارش مهمی از طبری که کریستنسن آن را در خور توجه دیده است.(50) در زمان بهرا پنجم (بهرام گور) مسئله انتصاب نایب السلطه (و نه ولیعهد) رخ نموده بود. هنگامی که بهرا برای سرکوب هپتالیان به مرزهای شرقی کشور لشکرکشی نمود در غیاب خود برادرش «نرسه» را در پایتخت (تیسفون) نایب السطه کرد.(51) هرچند طبری در گزارش این رویداد به مقام «بیدخش» اشاره نکرده است و کریستینسن معتقد است پس از اوایل عصر ساسانی این واژه متروک گردید و جای خود ر به عنوان و منصب مرزبانان داد،‌(52) اما انتصاب نرسه به جانشینی بهرام نمونه ی مهمی است که نشان میدهد دست کم میتوان مطمئن بود ضرورت سیاسی وجود این مقام درغیبت شاه از پایتخت یا کشور باعث تداوم آن در ادوار دیگر شده است اگر چه در این ادوار شاید با واژه ی بیدخش دیگر به آن اشاره نمی کردند و اصطلاح یا لقبی دیگر جایگزین آن و معروف این مقام شده بود. در هنگام غیبت شاه از پایتخت کشور به ویژه هنگامی که قصد لشکرشی برون مرزی وجود داشت لازم بودکه شخصی مورد اعتماد کامل اداره امور سیاسی-نظامی دربار و کشور را به دست گیرد. واضح است بسته به اینکه چه کسی اقتدار و اعتماد لازم را برای کسب این مقام داشت امکان پذیر بود که از میان بستگان درجه ی اول شاه یا مقامات بلندپایه ی کشور کسی برای این مقام انتخاب شود همچنان که در اوایل عصر ساسانی این مقام از بستگان نزدیک نبود اما در زمان بهرام گور برادر شاه برای این مقام برگزیده شد. حال با توجه به مطالب بالا آیا منابع تاریخی فرضیه ی نایب السلطه بودن رام برزین را تایید می کنند؟ به نظر می رسد که در آنچه در نگاه نخست درباره ی مقام او آشکار ی شود این است که رام برزین یکی از چهار سپاهبد بلندپایه ی ایران بوده است.

مقام رام برزین

در دوره ی ساسانی به ویژه از عهد انوشیروان به بعد، مرزبانان، بلندپایه ترین سپاهبدان به شمار می رفتند. بنا به اشاره ی خوارزمی مرتبه و شان ایشان بلافاصله پس از مقام پادشاه قرار داشت.(53) مرزبانان شمال که می توانست بر تخت زرین بنشیند.(54) عهده دار پاسداری از استان های آذربایجان، ارمنستان، و منطقه ی قفقاز بود. اما از سوی دیگر از جمله استان هایی که در فرمانداران آن عنوان مرزبان را داشتند استانی بود که پایتخت ساسانیان، تیسفون و مداین در آن قرار داشت و به نام «آسورستان» شناخته می شد. ساسانیان، لایق ترین سپاهبدان خود را در دو منطقه ی شمال غرب (آذربایجان و ارمنستان) و غرب (سواد و میانرودان) می گماردند. چرا که در مقابل قوی ترین و دیرینه ترین دشمن خود یعنی امپراتوری روم، هیچگاه وضعیت عادی در این مناطق حساس حکمفرما نبود. حکیم توس اصطلاح «نگهبان مرز ی مداین» برای توصیف مقام «رام برزین» بکار برده است.(55) «مرز» در بیت 7963 مفهوم منطقه و ناحیه را در خود مستتر دارد چرا که استان آسورستان (در برگیرنده ی مداین و تیسفون پایتخت ایران) در مقایسه با دیگر استانهای کشور نزیک ترین و حساس ترین موقعیت را نسبت به مرز ایران و امپراتوری روم داشت.(56)
از سوی دیگر آسورستان در بخشی از ایران قرار داشت که در تقسیم بندی متن پهلوی «شهرستان های ایرانشهر» باید جزء کوست خاوران (منطقه ی خاوران)(57) برشمرده می شود و در ضمن آن نام تیسفون، پایتخت ایران، در صدر فهرست شهرهای غربی ایران ذکر شده است.(58) هر چند ژینیو کاربرد واژه ی کوست را در این متن الزاماً اشاره ای به تقسیم بندی چهارگانه ی اداری-نظامی ایران در زمان ساسانیان نمی بیند نیولی بر اساس شواهدی دیگری از متون پهلوی و تاریخی این اشاره را درست و مربوط به اصلاحات عصر خسرو انوشیروان دانسته است.(59) انوشیروان در اصلاحات خود کشور را بر اساس جهت های چهارگانه به چهار بخش بزرگ تقسیم نمود و در این راس هر یک سپاهبدی برگماشت (60) از هر یک از این چهار سپاهبد بلندپایه یا چهارمرزبان بزرگ(61) با نام جهت های چهارگانه ی جغرافیایی که بر آن فرمانروا بودند یاد می شد: خراسان سپاهبد (سپهبد شرق)، خوروران سپاهبد (سپهبد غرب)، نیمروز سپاهبد (سپهبد جنوب) و آپاختر سپاهبد (سپهبد شمال).(62) از این باره آن چه در بحث کنونی اهمیت دارد این است که بنا بر تصریح اکثر منابع جندی شاپور و خوزستان همراه با فارس و سیستان در قلمروی «سپاهبد نیمروز» قرار داشت.(63) به این ترتیب بدیهی است که ماموریت سرکوب سروش فرزند ارشد شاهنشاه در جندی شاپور باید به یکی از دو سپاهبد زیر از میان سپاهبدان چهارگانه کشور سپرده می شد: سپاهبد جندی که شورش در حوزه اقتدار او وقوع یافته بود یا سپاهبد غرب که پاسداری از آسورستان و پایتخت را تا بازگشت شاهنشاه از سفر جنگی عهده دار بود و باید در برابر هدف انوشیرزاد برای تصرف پایتخت پایداری می نمود. بدینسان واضح است که برای سرکوب شورش نیز باید یکی از این دو سپاهبد بلندپایه اقدام می کردند و البته سپاهبد جنوب که شورش در حوزه ی اقتدار او روی داده بود باید زودتر واکنش نشان می داد. اما انوشزاد یک شورشی معمولی نبود. او پسر ارشد شاهنشاه ایران و مدعی بر حق جانشینی پادشاهی بود که در کشور حضور نداشت و خبر بیماری و مرگ او در ایران زمین پیچیده بود. چه بسا تنها مسیحی بودن انوشزاد، سپاهبد جنوب را از پیوستن به کوشش او برای به دست گیری تاج و تخت بازداشته باشد. شاید سپاهبد نیمروز (جنوب) تصمیم به اتخاذ ی طرفی گرفته بود. این معنی از آن جا روشن می شود که به سرکوب انوشزاد اقدام نکرد و انوشزاد با حرک به سمت تیسفون نشان داد که ا پشست سر آسوده خاطر بوده است. بدینسان تنها کسی که در غیاب انوشیروان برای رویارویی خونین با پسر ارشد او (مدعی برحق جانشینی) اقتدار لازم را داشت سپاهبد غرب و جانشین در آسورستان و پایتخت (تیسفون) بود. 110 رساله پهلوی «خسرو کوتان و ریتک» از مقامی به نام «آسورستان سردار» یاد شده (64) و چنین برمی آید که بلندپایه ترین مقام نظامی در پایخت و پیرامون آن بوده است به طوری که بدون واسطه با شاه ارتباط داشت و هر زمان که لازم می دید نزد شاه بار می یافت. اگر این قرائت درست باشد (65) به احتمال فراوان لقبی است برای سپاهبد غرب و نشان از اهمیت مقام او دارد. همچنین در بند 120 از اعطای منصبی به نام «بزرگ مرزبان» یاد شده است.(66) این احتمال وجود دارد که این دو عنوان تاکیدی باشند بر اهمیت مقام سپاهبد غرب و در واقع مرزبانی که وظیفه پاداری از مهم ترین بخش از مرز طولانی با امپراتوری روم را برعهده داشت. آیا در این مقطع از تاریخ ساسانیان در غیب شاه از پایتخت یا کشور سپاهبد غرب جانشین شاهنشاه نز محسوب می شد؟ به سخت روشن تر آیا او در عین حال که از سپاهبدان چهارگانه ایران شمرده می شد مقامی برتر از سهسپاهبد دیگر داشت و در غیاب شاه بیدخش و نایب السلطنه ایران نیز بود؟ همان گونه که بالاتر اشاره شد پروکوپیوس برایبیان مقوعیت شهر وه آنتیوک خسرو (رومیه) از آشور (آسورستان) نام برده است. ثعالبی نیز به ساخت این شهر اشاره کرده اما در اشاره ای مهم چنین نوشته است که انوشیروان نقطه شهر انطاکیه را برای خلیفه و جانشین خود در مداین فرستاد تا شهر رومیه را در نزدیکی تیسفون بسازد.(67) در شرح نبرد انطاکیه منابع دیگر نیز به مناسبت های گوناگون از «خلیفه» انوشیروان در پایخت یاد کرده اند. دینوری در هنگام شرح شورش انوشزاد از خلیفه انوشیروان در پایتخت یاد می نماید که در نامه ای به شاه خبر شورش پسرش را گزارش کرده است.(68) در کتاب نهایه الارب نیز با عنوان خلیفه از این شخص نام برده شده و افزون بر آن واژه نایب نیز برای توضیح مقام جانشین شاه بهره برده است.(69) اما در هیچ یک از این منابع نام این فرد ذکر نشده است و تنها از گزارش فردوسی می توانیم به نام او پی ببریم. «رام برزین» در شاهنامه فردوسی باید یک نام اصیل ساسانی باشد چرا که در نام های به جا مانده از زمان ساسانی نام «برزین» در شاهنامه فردوسی باید یک نام اصیل ساسانی باشد چرا که در نام های به جا مانده از زمان ساسانی نام «برزین» به چشم می خورد (70) و کاربرد «رام» همچون پیشوندی بر سر نام اشخاص نیز معمول بوده .(71) بنابراین به نظر می رسد نام برزین به شکل اصیل آن در شاهنامه حفظ شده باشد. نولد که با آگاهی بر این مطلب نام فابریزوس را با رام برزین تطبیق داده است.(72) در گزارش دوم پروکوپیوس، فرمانده ایرانی که به سرکوب انوشزاد مامور می شود «فابریوس» نام دارد.(73) اما در همین نکته، نقطه ضعف بزرگ دیگر یدر گزارش پروکوپیوس آشکار می شود که روایت او در برابر روایت های شرقی باز هم هر چه بیشتر تضعیف می کند؛ رام برزین طبق توصیف شاهنامه و دیگر منابع فرماندهی هفت شهر (مداین) و از جمله پایتخت (تیسفون) را در دست داشت و به این ترتیب سپاهبد غرب و جانشین شاهنشاه در پایتخت بوده است. مقام بلندپایه رام برزین را مقایسه کنید با توصیف نه تنها دو پایه بلکه نالایقی که پروکوپیوس از فابریزوس ارائه کرده و به این ترتیب نقطه ضعف دیگری را در گزارش خود درباره انوشزاد آشکار نموده است؛ «فابریزوس» در کتاب پروکوپیوس نه تنها یک سپاهبد نیست (تا چه رسد به یکی از سپاهبدان بلندپایه و چهارگانه کشور) بلکه تنها یکی از فرماندهان زیردست «مرموز» فرمانده ایرانی در جنگهای لازیکا) معرفی شده است.(74) بدتر اینکه فابریزوس حتی از پس ماموریت ساده ای که در جنگ لازیکا برعهده اش نهادند نیز برنیامد و با شکست خود باعث رسوایی شد.(75) به این ترتیب چگونه مکن است او را به ماموریتی می فرستادند که هدف از آن شکست پسر ارشد شاهنشاه در یک جنگ تمام عیار بود!این شخص صلاً در مقامی نبود که برای چنین ماموریت مهمی برگزیده و گسیل شود واین، ضعف تناقض آمیز دیگری رد اطلاعات گزارش پروکوپیوس درباره شورش انوشزاد به شمار می رود.بدینسان تطبیق فابریزوس با رام برزین درست به نظر نمی رسد. شایان ذکر است نولدکه پیش از این تطبیق، فرضیه دیگری نیز درباره ارتباط نام فاریزوس با واژه فریبرز طرح کرده بود (76) که خود او آن را به نفع شاهنامه و رام برزین پس گرفته است.(77)
شاهنامه در بیت 891 رام برزین را پیر جهاندیده ای توصیف نموده است.(78) این معنی درباره پهلوانی که مامور مذاکره با انوشزاد نیز صادق است و او از زبان انوشزاد «پیر فرتوت» خطاب می شود.(79) این موارد نشان از آن دارد که در پایتخت بیشتر مردان پا به سن گذاشته یا بسار جوان باقی مانده بودند چرا که سپاه ایران به رماندهی انوشیروان در خاک روم به سر می برد. به ناگزیر رام برزین برای جنگ با انوشزاد هر آ کس را که سلاح می توانست بردارد به ویژه کهنه سربازان را که خود او نیز یکی از ایشان به شمار می رفت، فراخواند. تنها استناد ما برای نامیدن رام برزین به عنوان جانشین شاه و «بیدخش» ایران در هنگام نبرد انطاکیه این نیست که فردوسی او را «نگهبان مرز مداین» برخوانده است و منابع دیگر نیز از او با واژه پرمعنای «خلیفه» که همانا مفهوم بیدخش و نایب السلطنه را بازتاب می دهد یاد کرده اند بلکه اقدامهایی که او به انجامشان نایل شد نیز کاملاً این مقام او را تایید می کنند.
به دیگر سخن این اقدامها اختیارات وسیع او رانمایان می سازند که در حیطه اقتدار کسی جز جانشین شاهنشاه نمی توانست بگنجد؛ او در طول جنگ مسئولیت گزارش رویدادهای کشور و گسیل پیکها را بهقرارگاه سپاه ایران به فرماندهی انوشیروان برعهده داشت. رام برزین بود که با سپاه خویش وارد قلمرو و حوزه اقتدار سپاهبد جنوب شد و به عزم سرکوب شورشیان با فرزند ارشد شاهنشاه بی پروا از مرگ او به نبرد پرداخت که سرانجام به مرگ او نیز انجامید. مسلم است که بدون داشتن اقتدار لازم رام برزین نمی توانست به چنین کارهایی خطیری دست یازد. نیز نمی توانست شخصاً اشراف تیسفون را که زبان به بدگویی از انوشزاد و مادرش گشوده بودند گوشمالی دهد (80) و مشروعیتی برای اجرای مجازات نظامیان بلندپایه ای که به انوشزاد پیوسته بودند نداشت.(81) آشکار است که این اقدامها تنها با مقام بیدخش به عنوان نایب السلطنه و شخص دوم کشور (82) تناسب دارند.

فرجام سخن

برای نتیجه گیری از بررسی بالا یک بار دیگر به سخن کریستینسن باز می گردم که احتمال داده است کابرد واژه بیدخش پس از اوایل عصر ساسانی متروک شده است. این نظر را ی توان درست دانست اما ضرورت وجود جانشینی در هنگام غیبت شاه از پایتخت کشور مسلماً ایجاب ی کرد که مقام بیدخش به عنوان نایب السلطه کشور هرچند با وا
ه ای جایگزین اواخر عصر سسانی پابرجا بوده باشد. همچنین اشاره منابعتاریخی به خلیفه انوشیروان در تیسفون ممکن است قرینه ای بر وجود واژه بیدخش یا واه جایگزین آن ر خدای نامه پهلوی (83)باشد که در هنگام ترجمه به عربی مفهوم خلیفه را از آن برداشت کرده اند. گزارش شاهنامه از مقام رام برزین و اقدامهای او بهعنوان سپاهبد غرب در کنار گزارش های دیگر منابع ا زخلیفه خسرو انوشیروان در هنگام نبرد انطاکیه نه تنها آگاهی مهمی برای تصحیح و تکمیل اطلاعات کتاب پروکوپیوس است بلکه ضمن فع ابهام ها و کاستی های آن یک بار دیگر ضرورت سیاسی مقام بیدخش را در عصر ساسانی یادآوری می کند و اهمیت و حساسیت این مقام را در زمان نبرد انطاکیه و دیگر لشکرکشی هایی که خود پادشاهان ساسانی فرماندهی آن را برعهده داشتند روشن می سازد.

پی نوشت ها :

* دانشجوی دکتری تاریخ- دانشگاه تهران
1- در این باره نک. غفوری، «ارزش شاهنامه در گزارش نبرد انطاکیه»، نامه انجمن (فصلنامه انجمن آثار و مفاخر فرهنگی)، س 7 ش1 (ویژه شاهنامه)، بهار 1386، ص ص 145-151
2- ی که ایران در این پیمان دریافت کرد پنجاه سنتناری طلا نقد و سالی پنج سنتناری به طور همیشگی بود:
procopius:History of The wars,H.B.Dewing (trans),Harvard university press,1954,Book II,chapter X,paragraph 24(هر سنتناری تقریباً معادل 50 کیلوگرم بوده است)
3- دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود؛ اخبار الطوال؛ ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چاپ پنجم؛ 1381، ص 98.
4- چنان شد زسستی که از تن بماند
ز ناتندرستی به «اردن» بماند (761)
«شاهنامه فردوسی»، به کوشش جلال خالقی مطلق و ابوالفضل خطیبی، تهران، کانون فردوسی (مرکز پژوهش حماسه های ایرانی وابسته به مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی)، چاپ اول، 1386، دفتر هفتم، بخش پادشاهی انوشیروان، از این پس شماره هر بیت با ارجاع به منبع یاد شده در پایان آن درج گردیده است.
5- پیگولوسکایا، نینا و یکتورونا؛ «شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان»، ترجمه عنایت الله رضا، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1377، ص 446.
6- procopius:II,XXIV,8-10 & 12-16
7-برای نمونه نک. بیت 893:
سپاهی بزرگ از مداین برفت
بشد رام برزین سوی جنگ تفت!(893)
8- خبر زین به شهر مداین رسید
که آمد ز فرزند کسری پدید (792)
نگهبان مرز مداین ز راه
سُواری برافگند نزدیک شاه(793)
9- Ibid,II,XXIV,1-2.
10-Ibid,12.
11-see to:widengren,G.ASORISTAN,in:Yarshater,Ehsan(ed),Encyclopaedia Irnica Routledge & kegan paul,London & New york,First pub,1987,pp.785-786.
12- در این باره نک، کریستنسن؛ ص 277 و نولدکه؛ ص 195.
13- procopius,II,XIV,1.
14- گزارش های شرقی از این لحاظ منطقی تر هستند که مکان پیماری انوشیروان را در شام یا اردنذکر کرده اند.
15- ایرادها و خدشه های هر یک از دو گزارش پروکوپیوس محدود به موارد بالا نمی شود و نگارنده امیدوار است همه این موارد در نقد گزارش او و تئوفانس از جنگ ایران و روم در سال 540.. عرضه دارد. همچنین برخی از این موارد را می توان در رساله کارشناسی ارشد نگارنده با مشخصات زیر دید:
غفوری، فرزین؛ «بررسی تطبیقی شاهنامه فردوسی (دوره خسرو انوشیروان) و منابع تاریخی»، پایان نامه کارشناسی ارشد در رشته تاریخ ایران باستان، به راهنمایی و اشراف دکتر محمدباقر وثوقی؛ دانشگاه تهران، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، گروه تاریخ، 1388، صص 114-145.
16- Greatrex,G.& Lieu,S.N.C,The Roman Eastern Frontier And The persian wars,pat II,363-630 AD,Routledge,London,First pub,2002,p.116.
17- procopius,II,XXIV,10.
18- Ibid,8.
19- Ibid,12-16.
20- Ibid,II,XXV,9.
21-Ibid,33-34
22- ازو شاه بشیند و نامه بخواند
غمی گشت از آن کار و خیره بماند (797)
یکی نامه بنبشت با داغ و درد
پر آ‍ژنگ رخ، لب پر از باد سرد!(800)
وُ زان پر گناهان زندان شکن
که گشتند با نوش زاد انجمن!
وُزان خواسته کو تبه کرد نیز
همی بر دل ما نسنجد به چیز، (824)
دینوری؛ ص 98 نهایه الارب؛ ص 326.
23- گرفتنش بهتر ز کشتن بود
مگرش از گنه بازگشتن بود (843)
گرامی که خواری کند آرزوی
نشاید جدا کرد او را زخوی(847)
تو از کشتن او مدار ایچ باک
چو خون سر خویش گیرد به خاک(849)
دینوری؛ ص ص 98-99
24- چن آن نامه برخواند مرد کهن
شنید از فرستاده چندی سَخُن (891)
سپاهی بزرگ از مداین برفت
بشد رام برزین سوی جنگ تفت!(893)
پس آگاهی آمد سوی نوش زاد
سپاه انجمن کرد و روزی بداد(894)
25- ز ره گردی بیامد دلیبر
کجا نام او بود پیروز شیر، (905)
خروشید کای نامور نوش زاد
سرت را که پیچید چونین ز داد (906)
جوانی، دل شاه کسری مسوز
مکن تیره این تاج گیتی فروز!(920)
پیاده شو از باره زینهار خواه
به خاک افگن این گرز و رومی کلاه (921)
26- چُنین داد پاسخ ورا نوش زاد
که ای پیر فرتوت سر پر زباد، (927)
ز لشکر مرا زینهاری مخواه
سرافراز گردان و فرزند شاه!(928)
مسیحای دیندار اگر کشته شد
نه فرّ جهاندار ازو گشته شد، (931)
سوی پاک یزدان شد آن یاد پاک
بلندی ندید اندرین تیره خاک(932)
اگر من شوم کشته، زان باک نیست
کجا زهر مرست و تریاک نیست(933)
27-
بگفت این سخن پیش پیروز پیر
بپوشید روی هوا را به تیر!(934)
چپ لشکر شاه ایران ببرد
به پیش سپه در نماند ایچ گرد!(937)
فراوان ز شیران لشکر بکشت
از آن کار شد رام برزین درشت (938)
بفرمود تا تیر باران کنند
هوا چون گرگ بهاران کنند!(939)
28-
به گرد اندرون خسته شد نوش زاد
بسی کرد از پند پیروز یاد!(940)
بیامد به قلب سپه پر ز درد
تن از تیر خسته، رخ از درد زرد!(941)
چن آگاه شد لشکر از مرگ شاه
پراگندهگشتند از آن رزمگاه (954)
چو بشنید کو کشته شد، پهلوان
غریوان به بالین او شد دوان (955)
از آن روزمگه کس نکشتند نیز
نبودند شاد و نبردند چیز (956)
همه رزمگه گشته زو بر خروش
دل رام برزین پر از درد و جوش!(958)
29- seee to:sundermann,werner,BIDAXS,In,yarshater,Ehsan(ed),Encyclopaedia Iranica,Routledge & kegan paul,London & ew york,First pub,1990,vol,IV,p.243.
30- Vailey,H.,To The zamas-Namak I,In:Bulletin of The school of oriental and African studies (BSOAS),vol,6.1930,p.64.
همچنین درباره بیدشخ های ارمنستان نک، مارکوارت، یوزف؛ «ایرانشهر در جغرافیای بطلمیوس» ترجمه مریم میراحمدی، تهران، طهوری، چاپ یکم، 1383، صص 67-83.
31- کریستن، سن، آرتو امانوئل؛ ایران در زمان ساسانیان»، ترجمه رشید یاسمی، تهران، صدای معاصر، چاپ چهارم، 1384، ص 7.
32- سرحد شرقی خراسان بزرگ، امروزه بدخشان به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شده و در افغانستان و تاجیکستان قرار دارد.
33- sundermann,p.244.
34- تفضلی، احمد؛ «تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام»، بهکوشش ژاله آموزگار، تهران، سخن، چاپ چهارم؛ 1383، ص 267.
35- همانجا.
36- نک، ماهیار نوابی، یحیی؛ «یادگار زریران»، تهران، اساطیر، چاپ یکم، 1374، صص 106-139.
37- همان؛ ص 55 بند 43.
38- Nyberg,Henrik,s.A Manual of pahlavi II,otto Harrassofwitz,weibaden,1974,p47,cf Bailey,p.55 & 64.
39- Nyberg:p.47.
40- sprengling,Martin:Third century Iran:sapr and kartir,university ofchicago (oriental Institute),chicago,1953,p.11(29) & p.18(IV,6b).
41- Ibid,p.12()31
,p.19(IV,6c)
42- هینتس، والتر؛ «یافته های تازه از ایران باستان»، ترجمه دکتر پرویز رجبی؛ تهران، ققنوس، چاپ یکم، 1385، ص 210.
43- همانجا.
44- همانجا.
45- همان؛ ص 267.
46- Humbach,Helmut & skjaervo,prods O:The sassanian Inscripton of paikuli,Dr,Ludwig,Richert verlag,wiesbaden,1983,part 3(1),p.33.
47- هینتس، ص 273 و 284.
48. همان؛ ص 267.
49. مکنزی نیز تقریباً همین معنی را برای بیدخش ترجیح داده است؛
Mackenzie,D.N.A concise pahlavi Dictionary,xoford university press,London,Reprinterd:1990.p.18.
50- کریتنسن؛ ص 203
51- الطبری، ابی جعفرمحمد بن جریر؛ «تاریخ طبری»(تاریخ الامم و الملوک)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، دار التراث، بیروت، [الطبعه الاولی]، 1960، ج2 ص 76: «و استخلف اخاً له یسمّی نَرسی علی ما کان یدبّر من ملکه.»
52- کریستین؛ ص 97.
53- خوارزمی، ابوعبدالله؛‌«مفاتیح العلوم»، ترجمه حسین خدیوجم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگیف چاپ دوم، 1362، ص 112.
54- کریستن سن؛ ص 98.
55-
نگهبان مرز مداین ز راه
سُواری بر افگند نزدیک شاه (793)
بنداری این عنوان را در ترچمه خود «والی المدائن» نوشته و از دقت سخن فردوسی کاسته است.(بنداری، فتح بن علی؛ «شاهنامه»، قاهره، مطبعه دارالکتب المصریه، الطبعه الاولی، 1932، ص 130.
56- آسورستان را به سبب مرکزیت فرهنگی و سیاسی کشور «دل ایرانشهر» نیز می نامیدند، در این باره نک. مارکوارت، یوزف، «ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی»، ترجمه مریم میراحمدی، تهران، اطلاعات، چاپ یکم، 1373، ص 51.63
57- kust xwarwaran
58- Dayaee,Touraj,sahrestaniha i Eranashr,Mazda publishers,costa Mesa-californai,First pub,2002,p.19.
59- Gnoli,GerardonThe quadripartitiona of the sassanian Empire Esta & west,New series,vol.35.nos,1-3,IsMEO,Rome,1985,pp.267-268 & 270.
60- Daryaee,Touraj,The Ideal king in The sasanian world,NAme-ye Iran-e Bastan,vol.3,No1,spring and summer 2003,p.34.
61- Daryaee,sharestaniah,p.71 & cf.p.13.
62- Tafazzoli,Ahmad:sasanian society,Bibliotheca persica press,New york,First pub,2000,p.8
63- برای نمونه، نک، یعقوبی، ابن واحض احمد بن ابی یعقوب؛ «تاریخ یعقوبی»، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم، 1366، ج1 ص 218.
64- Monchi-zadeh,Davoud,xus-rov i kavatan ut Retak,In:Monumentum Georg Morgenstine II,Acta Iranica 22,Brill,Leiden,1982,p.85.
65. منشی زاده همان خوانش «آخورپتان سردار» را که مبتنی بر بازسازی املای واژه است و اونوالا نخستین بار در تصحیح خود آن را ذکر کرده است درست می داند، اما ماهیار نوابی در این باره نوشته است وجود کلمه «اسب رمکان»(رمه های اسب) در این بند مستلزم تغییر آسورستان به آخورپتان نیست؛
ماهیار نوابی، یحیی؛ :«نکته ای چند درباره تصحیح و ترجمه متن پهلوی خسروقبادان و ریدک از اونوالا»، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، س 7 ش1 خرداد 1334 ص 112.
66. Ibid,p.86.
67. الثعالبی، «غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم»، به تصیح زوتنبرگ، طهران، مکتبه الاسدی، 1963، ص 612.«وانفذ الصوره الی خلیفته بالمدائن و امره ان یبنی بجنبها مدینه علی هیئته انطاکیه»
68- دینوری، ابی حنیفه احمد بن داود؛ «الاخبار الطوال»، تصحیح فلادیمیر جرجاس، بریل، لیدن، الطبعه الاولی، 1888، ص 71،: «و کتب خلیفته بمدینه طیسفون یُعلمه خبر ابنه»
69- نهاینه الارب؛ ص 326.
ابن اثیر نیز در گزارشمتاخر خود از واژه نایب استفاده کرده است.(ابن اثیر، «الکامل فی التاریخ»، دار صادر، بیروت، 2000م، ص 436) گزارش او در مطالب اصلی مانند گزار شمیرخواند و مجمل التواریخ تحت تاثیر گزارش شاهنامه است. (khaleghi Motlagh,p.99) تنها رویداد مهم اما مبهمی که افزون بر مبطالب منابع دیگر در گزارش ابن اثیربه چشم می خورد شورشی است که با خبر شکست انوشزاد در سیستان رخ داد و توسط حکمران آن ناحیه درهم شکست.(ابن اثیر؛ ص 437)
70- Gignoux,philippe, & Gyselen,Rika:Bulles et sceux sassanides de Diverses collections,studia Iranica,cahier 4,paris,1987,p.38:Burzen.
71-Gignoux,phiippe & Gyselen,Rika,sceaux sasanides de Diverses collections privees,Editions peeters,Leuven,1982,p.146:Ram-Mihr.
72. نولدکه؛ ص 501
73- phabrizus (procopius,VIII,x.19.)
74- procopius,II.XXX.32-33.
75- Ibid.
76- نولدکه؛ ص 250
77- همان؛ ص 501،‌ص 2
78-
چن آن نامه برخواند مرد کَهن
شنید از فرستاده چندی سَخُن (891)
بدانگه که خیزد خروش خروس
ز درگاه برخاست آواز کوس(892)
سپاهی بزرگ از مداین برفت
بشد رام برزین سوی جنگ تفت!(893)
79-
ز ره گردی بیامد دلیر
کجا نام او بود پیروز شیر، (905)
چُنین داد پاسخ ورا نوش زاد
که ای پیر فرتوت سر پر ز باد؛ (927)
80-
گر آن بی خرد سر بپیچید ز داد
به دشنام او لب نباید گشاد (893)
که دشنام او ویژه دشام ماست
کجا از پی و خون و اندام ماست(840)
گویا انوشزاد را به سبب شاد شدن از خبر مرگ پدرو شورش کردن، حرامزاده خواندهبودند؛
گر او بی هنر شد از پشت ماست
دل ما برین راستی بر گواست (881)
زبان کسی کو به بد کرد یاد
وزو بود بیداد بر نوش زاد (882)
همه داغ کن بر سر انجمن
مبادش زیان و مبادش دهن (883)
دینوری؛ ص 99 نهایه الارب؛ ص ص 327-328
81- وُزین مرزبانان آیرانیان
هر آن کس که بستند با او میان، (872)
چو پیروز گردی مپیچان سخن
میانشان به خنجر دو نیم کن!(873)
82- هینتس؛ ص210و267.
83- درباره خدای نامه نک، تفضلی، احمد؛ «تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام»، به کوشش ژاله آمزگار، تهران، سخن، چاپ یکم، 1376، ص ص 269-274.

منابع تحقیق :
1- ابن اثیر (2000 م) الکام فی التاریخ. دار صادر، بیروت.
2- بنداری، فتح بن علی (1932)، الشاهنامه، قاهره،م طبعه دارالکتب المصریه، الطبعه الاولی.
3- بیانی، شیرین (1377). تیسفون و بغداد در گذر تاریخ. تهران، جامی، چاپ یکم.
4- پیگولوسکایا، نینا ویکتورونا (1377). شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایت الله رضا، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ سوم.
5- الثعالبی (1963). غرراخبار ملوک الفرس و سیرهم، به تصحیح زوتنبرگ، طهران، مکتبه الاسدی.
6- تفضّلی، احمد(1376). تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، سخن، چاپ یکم.
7- خوارزمی، ابوعبدالله(1362) مفاتیح العلوم، ترجمه حسن خدیوجم، تهران، انتشارات علمی، چاپ دوم.
8- دینوری، ابوحنیفه بن داود(1888). الاخبار الطوال، تصحیح فلادیمیر جرجاس، بریل، لیدن، الطبعه الاولی.
9- دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود (1888). اخار الطوال، تصحیح فلادیمیر جرجاس، ریل، لیدن، الطبعه الاولی.
10- الطبری، ابی جعفر محمد بن جریر(1960). تاریخ الطبری (تاریخ الامم و الموک) تحقیق محمد ابوافضل ابراهیم، دارالتراث، بیروت، [الطبعه الوالی]
11- فردوسی، «شاهنامه فردوسی»، به کوشش جلال خالقی مطلق و ابوالفضل خطیبی، تهران، کانون فردوسی (مرکز پژوهش حماسه های ایرانی وابسته به مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی)، چاپ اول 1386، دفتر هفتم، بخش پادشاهی انوشیروان.
12- کریستن سن، آرتور امانوئل، «ایران در زمان ساسانیان»، ترجمه رشید یاسمی، تهران، صدای معاصر، چاپ جهارم، 1384.
13- مارکوارت، یوزف؛ «ایرانشهر در جغرافیای بطلمیوس»، ترجمه مریم میراحمدی، تهران، طهوری، چاپ یکم، 1383.
14- مارکوارت، یوزف، «ایرانشهر در جغرافیای بطلمیوس»، ترجمه مریم میراحمدی، تهران، طهوری، چاپ یکم، 1383.
15- مایهار نوابی، یحیی؛ «نکته ای چند درباره تصحیح و ترجمه متن پهلوی خسرو قبادان و ریدک از اونولا»، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، س 7 ش 1 خرداد 1334.
16- نولدکه، تئودور، «تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان»، ترجمه عباس زریاب خویی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگیف چاپ دوم، 1378.
17- نهایه الارب فی اخبار الفرس و العربف به تسحیح محمد تقی دانش پژوه، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ اول، 1375.
18- هیتس، والتر: «یافته های تازه از ایران باستان». ترجمه دکتر پرویز رجبی، تهران، ققنوس، چاپ یکم، 1385.
19- یعقوبی، ابن وضاح احمد بن ابی یعقوب، «تاریخ یعقوبی»، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم، 1366.
Bailey,H.w.To The zamas-Namak I,In:Bulletin of The school of oriental and African studies (BSOAS),vol.6.1930
Daryaee,Touraj,sahrestaniha i Eransahr,Mazda publishers,costa Mesa-california,First pub.2002.
Daryaee,ouraj,The Ideal king in The sasania world,Name-ye Iran-e Bastan,vol.3,No.1.spring and summer 2003.
Gignoux,philoppe & Gyselen,Rika,Bulles et sceaux sassandides de diverses Gignoux,philpppe & Gyselen,Rika,Bulles et sceaux sassanides de Diverses Gignoux,philippe & Gyselen,Rika,Bulles et sceuax sassanides de Diverses collections,studia,chaier 4,paris,1987.
Gignoux,philoppe & Gyselen,Rika,sceuax sasanides de Diverses collections Gignoux,philope & Gyselen,Rika,sceux sasanides de Diverses collections prives,Editions peeters,Leuve,1982.
Gnoli,GherardonThe Quadripartion of the sassanian Empire,East and west,New series,vol.35,Nos,1-3,IsMEo,Rome,1985.
Greatrex,G.& Lieu,S.N..The Roman Eastern Frontier And The persian wars,part II,363-630 AD,Routledge,London,First pub,2002.
Humbach,Helmut & skjaervo,prods o.The sassanian Inscription of paikuli,Dr Humbach,Helmut & skjaervo,prods oT The sassanian Inscription of paikuli,Dr Ludwig Reichert verlag,wiesbaden,1983.
khaleghi Motlagh,Djalal,ANOSAZAD,in:yarshater,Ehsan(ed),Encyclopaedia Iranica,Routledge & kegan paul,London & New york,First pub,1987.
Mackenzie,D.N.A concise pahlavi Dictionary,oxford unversity press,London,Reprinted:1990.
Monch-zadeh,Davoud,Xus-rov i kavatan ut Retak,in:Monumentum Georg Morgensteirne II,Acta Iranica 22,Brill,Leiden,1982.
Nyberg,Henrik s.A Maual of pahlavi II,otto Harrassofwitz,wiesbaden,1974.
procopius,History of The wars,H.B.Dewing (trans),Harvard university press,1954.
sprengling,Martin,Third century Iran:sapor and kartir,university of chicago (oriental Institute),chicago,1953.
sundermann,werner,BIDAXS,In:yarshater,Ehsan(ed),Encyclopaedia sundernman,warner,Routledge & kegan paul,London & New york,First pub,1990.
Tafazzoli,Ahmand,sasanian society,Bibliotheca persica press,New york,First pub.2000.
wiedengren,G.ASORTISTAN,in:yarshater,Ehsan(ed),Enclypeadia Irnaica,Routledge & kegan paul,London & New york,First pub,1987.

منبع مقاله :
اکبری، منوچهر،(1390) ، فردوسی پژوهی، تهران، خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط