تحلیل ساختاری «سوگ نامه سیاوش» بر مبنای خویشکاری های موجود در آن

«ولادیمیر پراپ»، فولکلورشناس روسی در کتاب «ریخت شنسی قصه های پریان» به توصیف قصه ها بر اساس اجزای سازنده آن و روابط متقابل این اجزا پرداخته است. پراپ پس از تجزیه و تحلیل صد قصه از قصه های روسی، تمامی
شنبه، 9 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحلیل ساختاری «سوگ نامه سیاوش» بر مبنای خویشکاری های موجود در آن
 تحلیل ساختاری «سوگ نامه سیاوش» بر مبنای خویشکاری های موجود در آن

 

نویسنده: دکتر فاطمه کوپا*



 

چکیده

«ولادیمیر پراپ»، فولکلورشناس روسی در کتاب «ریخت شنسی قصه های پریان» به توصیف قصه ها بر اساس اجزای سازنده آن و روابط متقابل این اجزا پرداخته است. پراپ پس از تجزیه و تحلیل صد قصه از قصه های روسی، تمامی عملکردهای موجود در قصه را به سی و یک خویشکاری (عملکرد) محدود کرده و به این باور دست یافته است که در زیر ظاهر آشفته روایات، قوانینی بر زایش و تکامل قصه ها حاکم است. پراپ برای هر یک از این عملکردها، نمادی تعیین می کند و با در کنار هم قراردان آنها، فرمول نهایی ساخت قصه های پریان را به دست آورد.
این نظریه از چنان ظرفیت گسترده و جامعی برخوردار است که بر ساختار بسیاری از قصه ها انطباق می یابد. این نوشتار،تحلیل ساختاری داستان سیاوش با به کارگیری روش «ریخت شناسی پراپ» است. بسیاری از اجزاء واکنش های برسی شده در این داستان با روایت شناسی، پراپ یکسان است.

مقدمه

ریخت شناسی یا مورفولوژی (morphologhy) یعنی «بررسی و شناخت اجزای تشکیل دهنده چیزی و ارتباط آنها با یک دیگر و با کل آن چیز». (پراپ، 1368: 7) این اصطلاح در ادبیات به معنای «تحقیق در ساختار آثار ادبی و شناسایی اشکال و گونه های آن امده است. هر نوع تقسیم بندی در ادبیات که بتواند آثار ادبی را بر اساس مشخصه هایی ممتاز کند، از مقوله شکل شناسی است.» (سرامی، 1368: 4).
«روایت شناسان در چند دهه اخیر، پیوسته کوشیده اند تا به الگوهای روایتی مشخصی دست یابند، تا بتواند برای تمامی ساختارهای روایتی، چه قصه های قدیمی و چه داستان ها و رمان های امروزی قابل استفاده باشد.»(اخوت، 1371: 14). از این میان «ولادیمیر پراپ»(1985-1970) به همراه «ویکتور اشکولوفسکی» و «میخائیل باختین» در حدود سال 1914 مکتب نوینی را در مطالعه ادبی بنیان نهادند که بعدها «فرمالیسم» نامیده شد. پژوهشگران ادبی قبل از پراپ، قصه ها را به واسطه شخصیت ها یا محتوای قصه ها بررسی می کردند، اما «پراپ» اعتقاد داشت که همه قصه ها ساختی واحد داردند که از طریق عملکرد اشخاص قابل پیگیری است. «وی کارش را با مسئله طبقهبندی و سازمان دهی حکایات عامیانه بر مبنای کاری که «وسلوفسکی» (veslovsky) انجام داده بود، آغاز می کند.»(اسکولز، 1379: 59).
پراپ همه قصه های عامیانه را شکل های مختلف داستانی می دانست که روایات های مختلف و بازآرای آنها سبب ایجاد کارکردهای متفاوتی شده است. البته نظریه پراپ در ساخت گرایی نیز برای خود شان و جایگاهی پیدا رد. بسیاری از نویسندگان و نظریه پردازان نظریه های او را با نام «روایت شناسی ساختارگرایانه» به کار برده اند.«رامان سلدن» در فصل پنجم کتاب «راهنمای نظریه های ادبی معاصر» با عنوان نظریه های ساختارگرا، روایت شناسی پراپ را ساختار گرا خوانده و دیگران (لوی اشتروس، گریما و ژرار ژنت) را با همین نام به نوعی پیرو او خوانده است.» (سلدن، 1377: 140، به نقل از خائفی، 1386: 35).
پراپ، تعداد صد قصه از مجموعه قصه های روسی«افاناسیف» را برگزید و آنها را بر اساس کنش ها و رویدادهایشان بررسی کرد. وی به این نتیجه رسید که افراد شخصیت های قصه مختلف اند، ولی کارهایی که انجام می دهند از شمار معینی تجاوز نمی کند. وی واحد سازنده روایت را «کارکرد» نامید که مترجمان فارسی زبان، (Function) را به کارکرد، خویشکاری، کنش و نقش ویژه ترجمه کرده اند.«کارکرد»، عمل یکی از شخصیت های قصه است از نظر اهمیتی که در مسیر سایر کنش های قصه دارد.
قصه به نظر «پراپ» به «هر بسط و گسترشی گفته می شود که از یک شر (X) و یا یک کمبود (X) آغاز می شود و پس از پشت سر گذاشتن کارهای بینابینی به عروسی (Z) یا کارهای دیگری می انجامد. کار پایانی می تواند «پاداش» یا کشورگشایی یا رفع شر (E) باشد.»(پراپ، 1386: 143).
«البته نمی توان مطلقاً معتقد بود که تمایم فرم های قصه در این تابلوی پیشنهادی جای خواهند گرفت، اما به هر حال می توان تعداد قابل اعتنایی از آنهارا در آن جای داد.(تودوروف، 1385: 387).
در بررسی ساختار پراپ، شخصیت های کایات به هفت دسته کلی تقسیم می شوند:
«1-قهرمان: دلاوری جستجوگر است. گاه او قربانی توطئه ها می شود. در این صورت او را «قهرمان قربانی» می نامند.
2- شاهدخت: زنی نیکوکار که قهرمان در جستجوی اوست.
3- بخشنده یا پیشگو: وی نخست آزمایشگر قهرمان است و سپس یاور او می شود.
4- یاریگران: دوستان و حامیان قهرمان.
5- گسیل دارنده: شخصیتی که هرمان را به ماموریتی می فرستد.
6- ضد قهرمان: کنش گری که دشمن قهرمان است.
7- قهرمان دروغین: کسی که خود را به جای قهرمان معرفی می کند» (احمدی، 1384: 145).

خویشکاری پراپ

-وضعیت اولیه i
1-دورشدن e
2- قدغن k
3- سرپیجی q
4- پرس و جو v
5- خبرگیری w
6- نیرنگ j
7- همکاری ناخواسته g
8/1.شر x
8/2.کمبود x
9.لحظه پیوند دهنده y
10. تصمیم گیری قهرمان قصه w
11. حرکت قهرمان
12. اولین کارهبه کننده D
13. واکنش قهرمان H
14. دستیابی به وسیله سحرآمیز z
15. انتقال از سرزمینی به سرزمین دیگر R
16. مبارزه L
17. علامت گذاری m
18. پیروزی v
19. رفع شر E
20. بازگشت
21. تعقیب p
22. نجات s
23. رسیدن به صورت ناشناس o
24. دعوی قهرمان دروغین F
25. کارسخت M
26. انجام کار سخت A
27. شناسایی I
28. افشاگری Dv
29. تغییر شکل T
30. مجازات pu
31. عروسی N
32. Mot انگیزش
33. عنصر پیوند دهنده

شخصیت در اسطوره سیاوش

«میرچا الیاده» معتقد است که: «اسطوره واقعی و مقدس است و به همین سبب سرمشق و در نتیجه تکرارپذیز می شود، زیرا به مانند الگو عمل می کند و باهمین استدلال به مثابه توجیهی برای تمامی کردارهای انسان است؛ به کلامی دیگر، اسطوره تاریخی راستین است که در سرآغاز زمان روی داده و الگویی برای رفتار انسان فراهم آورده است. انسان جامعه باستانی با تقلید از کردارهای سرمشق گونه خدایان قهرمانی اسطوره ای و یا تنها با بازگویی ماجراجویی های آنان خود را از زمان فانی دور می کند و به شکل جادویی وارد زمان بزرگ، زمان مقدس می شود.»(الیاده، 1375: 24)
«م.موس» معتقد است که: «اسطوره به معنای واقعی و دقیق کلمه، داستانی خام و بی پرده و رک و راست است که علی الاصول مناسکی به دنبال دارد. اسطوره جز نظام اجباری تصاویر و تصورات مذهبی است. اسطوره برخلاف افسانه در عالم جاویدان و سرمدی تصویر شده است. در حالی که افسانه خام است، بی آنکه ضرورتاً اثری داشته باشد و از آن نیتجه ای به بار آید».(باستید، 1370: 42)
از یک نظر می توان اسطوره را «شکل خاصی از روایت» دانست، روایاتی که در اصل مبتنی بر فرهنگ شفاهی بوده است و به همین دلیل همواره از تخیل راویان خود و نیز محیط و شرایط زمانه تاثیر می پذیرفته است و همین دخل و تصرفات آنها را از اصل خود دور می کرده است؛ تا جایی که یک اسطوره واحد به چندین شکل مختلف روایت می شود که هر روایت نیز متضمن معنایی متفاوت است.»(ازاد، 1384: 21)
«هایدگر» نیز معتقد است که راه شناخت هستی بازگشت به منشا آن است. او این عمل را «جهش به ذات وجود» می نامد و معتقد است که این امر از طریق تفکر به خاطر ازلی امکان پذیر می شود؛ زیرا جهش آن گاه جهش است که تفکری متذکر به خاطر ازلی باشد و این جهش نوعی رسوخ پارسایانه به کنه حقیقت، نوعی پیشرفت در ریشه هر اندیشه است. از این روست که تفکر باید این جهش را دائم از نو آغاز کند و در هر جهشی نوبه تجربه ازلی نزدیک تر شود» (شایگان، 1381: 22)
بنا بر باوری دیگر «اسطوره تلاشی عقلانی برای تسلط و فهم جهان پیرامون بوده است. از این نظر اسطوره نقطه شروع فلسفه است».(ارشاد، 1382: 31) «بر اساس تفکر اسطره ای، تمامی عناصر هستی با یکدیگر قرابت دارند، آنها تا حدی به هم نزدیک هستند که از نوعی پیوند با یکدیگر خبر می دهند.»(آزاد، 1384: 9) به جز این «اسطوره وجود جهان و انسان را توجیه میکند و در واقع نوعی بعد فسفی به هستی شناسی ابتدایی می بخشد»(بهار، 1376: 12).
«اسطوره سیاوش» از ابر داستان های شاهنامه و یکی از زیباترین «غم نامه های» شاهنمامه حکیم فردوسی است».(سپانلو، 1380: 10) که در بخش پهلوانی کتاب نقل شده است. اهمیت این بخش، که درخشان ترین بخش این اثر است، از جهت «وجود رستم، پهلوان پهلوانان و قهرمان قهرمانان حماسی است که هر روز از زندگی پربارش درسی به کارآمدنی برای انسان زیستن است».(ادیب برومند، 1379: 3)
«رستم نماینده نام است. نزد او هرچه هست و نیست به «نام» باز می گردد. بی آن که زندگی ارزش زیستن ندارد. نام و بی نامی به تعبیر دیگر عبارت است از زندگی آرمانی و فاقد آرمان؛ توقع معنایی خاص از زندگی».(اسلامی ندوشن، 1360: 177) رستم را بر اصول ذره ای انعطاف نیست، رستم که خود خداوندگار این اندیشه است، خود انسانی است تام و تمام». (همان: 180) فکر رستمی بر ضد همه عوامل و عناصری است که بخواهند معنی و آرمان را از زندگی بشر بگیرد».(همان: 181)
«رستم و سیاوش، هر دو گوهر زندگی خود را در «مقاومت» قرار داده اند، منتها یکی آن را در نبرد به ثمر می رساند و دیگری در مظلومیت و مسالمت.
سیاوش در برابر سه آزمایش قرار می گیرد: سودابه با پتیارگیش طهارت او را می آزماید؛ پدرش کاووس با خیره سریش، خردمندی او را؛ و افراسیاب با آزش بزرگواری او را؛ و او از هر سه آزمایش سربلند بیرون می آید»(همان: 198).
«سیاوش چنان از زندگی رستم جدایی ناپذیر است که می توان گفت اگر او نبود، رستم، رستم نمی شد. قسمت عمده شخصیت جهان پهلوانی او در جنگ های کین خواهی سیاوش پرورده می شود، و در همین دوره است که وی از «پهلوانان بزرگ» به «انسان بزرگ» ارتقاء می یابد.
اتحاد بین رستم و سیاوش یکی از مثال هایی است که خط سیر بشریت را در برابر موانع مشخص کرده است؛ افتادن و خواستن است، افتادن سیاوشی و خاستن رستمی، و در هر دو حال، بیدار دلی و مقاومت و رو به بالا داشتن»(همان: 201).
«سیاوش در شمار راستانی است که هر چند یک بار می آیند، تا این گیتی گرفتار را به سامان رستگار رسانند»(مسکوب، 1370: 30).
«در جهان مینوی، هنگام نخستین هجوم اهریمن به اهورامزدا، فروهرها همچون سپاهی گرد او را گرفتند و از آسیب در امانش داشتند. در گیتی نیز آدمی سردار و سالار همه نیروهی جنگنده است. پس انسان در نظام جهان و نبرد نیک و بد وظیفه ای دارد که باید به فرجام برساند. در زبان پهلوی این وظیفه و انجام آن را «خویشکاری» می نامیدند که ترجمه دقیق ورسای خوره (فرّ)است، و با به کار گرفتن این خویشکاری، کار آفریدگار انجام می شود»(همان: 27). «کار انسان، کار خداست. پس این خویشکاری، گیتی را فرجامی دلخواه و ادمی را هم اینجا به مینو می رساند. خویشکار کامل با آفریدگار وآفریده یگانه است؛ پس خویشکاری سرنوشت مینوی دلپذیر آدمی است. به سبب خویشکاری، هر انسانی سوشیانسی-رستاخیز کننده ای رستگاری بخش-است، زیرا کار رستاخیز و رستگاری دستی دارد و آن که خویشکارتر است، دستی قوی تر دارد و آن که با آن یگانه است، مردی مقدس و مینوی است. خویشکار کامل انسان کامل است؛ «سیاوش آزاده» از آن کاملان است که به گوهر خود می رسند. او خویشکار است. همچنان که با خدا و جهان نیز در هماهنگی شیفته وار است.»(همان: 30).
«او در زمان خود، سردار وسالار سپاه راستان است. جهان اهورایی در این انسان اهورایی متبلور شده و عالم کبیر در عالم صغیر فراهم پیوسته است. با خویشکاری سیاوش آزاده عالم صغیر در عالم کبیر منتشر می شود؛ منش سیاوش، نوعی تصور و دریافت عارفانه از انسان کامل را فرایاد می آورد، خرد او معرفت به چگونگی سیر هستی و دل آگاهی به تعالی و علو است»(همان: 38 و 58).

سوگ نامه سیاوش

در ایام سلطنت کاوس، روزی طوس (سپهسالار خراسان) و گیو (سپهدار لرستان) و گودرز به شکارگاهی در دشت «دغوی» می روند؛ پس از شکار در میانه بیشه زار با دختری زیبارو و خوش رفتار از تبار فریدون و خویشان گرسیوز (برادر افراسیاب تورانی) رویارو می شود:
به بیشه یکی خوب رخ یافتند
پر از خنده لب هر دو بشتافتند

به دیدار او در زمانه نبود
ز خوبی برو بر بهانه نبود

به بالا چو سرو و به دیدار ماه
نشایست کردن بدو در نگاه

(فردوسی، 1381، ج8: 45؛ ب 29-31)1
1-i وضعیت اولیه: این صحنه یک خویشکاری نیست، اما یک عنصر مهم و تعیین کننده است.
با دیدن دختر، برای به دست آوردن او، میان سپهسالاران نزاع در می گیرد:
بدو گفت گیو ای سپهدار شاه
نه با من برابر بُدی بی سپاه

همان طوس نوذر بدان بستهید
کجا پیش اسب من اینجا رسید

بدو گفت گیو این سخن خود مگوی
که من تاختم پیش، نخجیر جوی

ز بهر پرستنده ای کژ مگوی
نگردد جوانمرد پرخاشجوی

(همان: 45 و 46: ب 48-51)2

2- ɸ عنصر پیوند دهنَ َده:

گفتگو ها جزو عناصر پیوند دهنده هستند.
سپهسالاران داوری نزد شاه می بردند، شاه هم ماهرور را به نکاح خود درمی آورد:
بدو گفت کاین موی و روی و نژاد
همی خواستی داد هر سه به یاد

به مشکوی زرین کنم، شایدت
سر ماهرویان کنم، بایدت

بت اندر شبستان فرستاد شاه
بفرمود تا برنشیند به گاه

نهادند زیر اندرش تخت عاج
به سر بر ز یاقوت و ز پیروزه عاج

(همان: 46؛ ب 64، 65، 68 و 69) 3

3- N ازدواج

حاصل این پیوند پسری زیبا رو به نام «سیاوش» است. این پسر بر طبق پیش بینی ستاره شماران و اخترشناسان دربار کاووس شاه، زندگی پرفراز و نشیبی خواهد داشت:
ستاره بدان کودک آشفته دید
غمین گشت چون بخت او خفته دید

بدید از بد و نیک آزار اوی
به یزدان پناهید از کار اوی

بگفت او ز کار پسر شاه را
نمودش یکایک بدون راه ر
ا
(همان: 47؛ ب 81-83)4

4- ɸ آگاهانیدن از عناصر پیونددهنده است.

کاوس شاه تربیت فرزند را به تهمتن می سپارد. رستم، سیاوش را به زاولستان می برد و با همکاری زال و رودابه به تربیت او می پردازد:
به رستم سپردش دل و دیده را
جهانجوی پور پسندیده را

تهمتن ببردش به زاولستان
نشستنگهی ساخت در گلستان

سواری و تیر و کمان و کمند
عنان و رکیب و چه و چون و چند

زداد و ز بیداد و تخت و کلاه
سخن گفتن و رزم و راندن سپاه

هنرها بیاموختش سر به سر
بسی رنج برداشت کامد به بر

(همان؛ 48؛ ب88-90، 92 و 93) 5

5- R انتقال از سرزمینی به سرزمین دیگر

در پایان سال هفتم، رستم «سیاوش» را با دستی پر به نزد پدر بازمی گرداند:
گو شیردل کار او را بساخت
فرستادگان را به هر سو بتاخت

از اسب و پرستنده و سیم و زر
ز مُهر و ز تیغ و کلاه و کمر

ز پوشیدنی هم ز آگندنی
ز هر سو بیاورد آوردنی

گُسی کرد از آن گونه او را به راه
که شد بر سیاوش نظاره سپاه

(همان، ب99-101 و 103)6

6- (W) تصمیم گیری و عزیمت

پس از گذشت هفت سال، پدر به رسم پیشینیان تاج فرمانروایی را بر سر پسر می نهد و سرزمین «کهستان» را به او می سپارد:
به هشتم بفرمود تا تاج زر
همان طوق زرین و زرین کمر

نبشتند منشور بر پرنیان
به رسم بزرگان و آزادگان

زمین کهستان ورا داد شاه
که بود او سزاوار تخت و کلا

(همان: 50؛ ب 141-143)7

7- N سلطنت فرزند

سرانچام پس از گذشت ایامی چند، سودابه همسر کاوس شاه که پس از مرگ مادر سیاوش به ازدواج پدر او درآمده است، بادیدن سیاوش «پراندیشه گشت و دلش بر دمید». پس از راه های گوناگون قصد فریب او را دارد:
کسی را فرستاد نزدیک اوی
که پنهان سیاوخش را زو بگوی

که اندر شبستان شاه جهان
نباشد شگفت ار شوی ناگهان

(همان: 51؛ ب 164 و 165) 8

8- j نیرنگ

تا آن که سرانجام پس از حضور سیاوش در شبستان که به فرمان پدر و به اغوای سودابه انجام می گیرد؛ سودابه پرده از راز شگفت خود برمی دارد:
من اینک به پیش تواستاده ام
تن و جان شیرین تو را داده ام

زمن هرچه خواهی همه کام تو
برآرم نپیچم سر از دام تو

رخان سیاوش چو خون شد ز شرم
بیاراست مژگان به خوناب گرم

(همان: 59؛ ب 315، 316 و 318) 9

9- x آغاز شرارت

سودابه به این نیز بسنده نمی کند و دیگر باره ضمن به رخ کشیدن مهره خود بنای تهدید می گذارد:
که تامن تو را دیده ام مرده ام
خروشان و جوشان و آزرده ام

یکی شاد کن در نهانی مرا
ببخشای روز جوانی مرا

و گر تو نیایی به فرمان من
بپیچی ز رای و ز پیمان من

کنم بر تو بر پادشاهی تباه
شود تیره بر چشم تو هور و ماه

(همان: 61، ب 356، 359، 361 و 362) 10

10- x ادامه شرارت

سیاوش برای رهایی از تنگنای واقع، وفا و دین داری را دستاویز قرار می دهد و در لفافه ستایش سوادبه به بزرگی و قدرت و منزلت، از خواهش او رو بر می تابد:
سیاوش بدو گفت کاین خود مباد
که از بهر دل من دهم دین به باد

چنین با پدر بی وفایی کنم
ز مردی و دانش جدایی کنم

تو بانوی شاهی و خورشید گاه
سزد کز تو ناید بدین سان گناه

(همان: 61 و 62؛‌ب 363 و 365) 11

11- q سرپیچی

سیاوش در ادامه با ناخشنودی و پرخاش نیرنگ جویانه سودابه رویارو می شود:
بزد دست و جامه بدّرید پاک
به ناخن دو رخ را همی کرد چاک

برآمد خروش از شبستان اوی
فغانش ز ایوان برآمد به کوی

خروشید سودابه در پیش اوی
همی ریخت آب و همی کند موی

چنین گفت کامد سیاوش به تخت
برآراست چنگ و برآویخت سخت

که از توست جان و تنم پر زمهر
چه پرهیزی از من تو ای خوبچهر

نکردمش فرمان همه موی من
بکند و خراشیده شد روی من

(همان: 62؛‌ب369 و 370، 376، 378 و 400) 12

12- j نیرنگ

کاووس در پی جویی حقیقت، شروع به بوییدن سر و دست و لباس آن دو م یکند:
ز سودابه بوی می و مُشک ناب
همی یافت کاووس و بوی گلاب

ندید از سیاوش بدان گونه بوی
نشان بسودن ندید اندروی

(همان: 64؛ ب 409 و 410) 13

13- v پرس و جو

کاووس با اطلاع از گناه سودابه، تصمیم به گشتن او می گیرد:
غمین گشت سودابه را خوار کرد
دل خویشتن را پر آزار کرد

به دل گفت کاین را به شمشیر تیز
بباید کنون کردنش ریزریز

(همان؛ ب 411 و 412) 14

14- w تصمیم گیری

اما به دلیل دلبستگی به سودابه و داشتن کودکان خردسال و ... از کشتن او مصنرف می شود:
سدیگر که یک دل پر از مهر داشت
ببایست ازو هر بد اندر گذاشت

چهارم کزو کودکان داشت خُرد
غمِ خُرد را خرد نتوان شمرد

(همان؛ ب 416 و 417)15

15- sنجات

سودابه برای اثبات بی گناهی خود، نیرنگی دیگر می اندیشد، و آن این که از زنی جادوگر که بچه در شکم دارد می خواهد تا فرزندانش را سقط کند، سپس با این دعا که این دو کودک از آن او بوده اند و به دلیل حمله سیاوش به او سقط شده اند، مجازات سیاوش می شود:
چو شب تیره شد دارویی خورد زن
بیفتاد ازو بچه ی اهرمن

نهان کرد زن را و او خود بخفت
فغانش برآمد به کاخ از نهفت

ببارید سودابه از دیده آب
همی گفت روشن ببین آفتاب

همی گفتمت کو چه کرد از بدی
به گفتار او خیره ایمن شدی

(همان: 65، 66؛ ب 433، 37، 45 و 46) 16

16- f دعوی قهرمان دروغین

کاووس از ستاره شناسان کمک می خواهد و همه ستاره شماران به اتفاق، اختر آن کودک را از پشت کس دیگر می دانند:
سرانجام گفتند کاین کی بُود
به جامی که زهرآگنی می بود

دو کودک ز پشت کس دیگرند
نه از پشت شاهند و زین مادرند

(همان: 66؛ ب 456، 57) 17

17- DV افشاگری

کاووس از موبدان چاره کار می خواهد، همگی رای به گذشتن سیاوش از آتش می دهند، اما سیاوش رد نهایت تهور و بی باکی، بی هیچ گونه آسیبی به سلامت از آتش بیرون می آید:
ز هر سو زبانه همی برکشید
کسی خود و اسب و سیاوش ندید

ز آتش برون آمد آزاد مرد
لبان پر زخنده، دو رخ همچو ورد

چنان آمد اسب و قبای سوار
که گفتی سَمَن داشت اندر کنار

(همان: 71؛ ب 551، 53، 55، 57)18

18- E-s رفع شر-نجات

در این اثناء خبر لشکرکشی افراسیاب به مرزهای ایران، به دربار می رسد و سیاوش بهترین راه فرار از محیط مسموم دربار و توطئه های سودابه را عزیمت داوطلبانه به صحنه نبرد می بیند:
به دل گفت من سازم این رزمگاه
به چربی بگویم بخواهم ز شاه

مگر کم رهایی دهد دادگر
ز سودابه و گفتگوی پدر

بدین کار همداستان شد پدر
که بندد برین کین سیاوش کمر

(همان، 75؛ ب 634، 35، 41)19

19- عزیمت قهرمان

این جنگ با پیروزی ایرانیان و شکست تورانیان به پایان می رسد. پادشاه توران به دنبال خواب پریشانی که می بیند، از ادامه جنگ منصرف می شود:
بیابان پر از مار دیدم به خواب
زمین پر زگرد، آسمان پر عقاب

یکی باد برخاستی پر ز گرد
درفش مرا نگونسار کرد

برفتی زهر سو یکی رود خون
سراپرده و خیمه گشتی نگون

(همان: 82، ب 775، 78، 79) 20

ɸ20- گفتگوها جزو عناصر پیوند دهنده هستند.- رفع شر

افراسیاب برادرش، گرسیوز را با هدایایی به سوی سیاوش می فرستد، سیاوش نیز برای پذیرش پیشنهاد آنان شرایط بسیاری می گذارد، پس از موافقت شاه توران با شرایط سیاوش جنگ خاتمه می یابد و پیمان صلحی میان این دو کشور به امضا می رسد:
بیاورد گرسیوز آن خواسته
که روی زمین شد آراسته

بفرمود تا هدیه برداشتند
به چشم سیاوخش بگذاشتند
***
چو پیمان همی داشت خواهی درست
تنی صد که پیوسته خون توست

برمن فرستی به رسم نوا
که باشد به گفتار تو بر گُوا

و دیگر از ایران زمین هر چه هست
که آن شهرها را تو داری به دست

بپردازی و خود به توران شوی
زمانی ز جنگ و ز کین بغنوی

(همان: 87، 88، 90؛ ب 876، 889، 919، 921-23)21

21-E-S رفع شر- نجات

رستم که از عکس العمل کاووس در برابر تصمیم سیاوش نگران است، نامه شاهزاده را برای پدر می برد:
وزین روی چون رستم شیرمرد
بیامد بر شاه ایران چو گرد

(همان: 93؛ ب 978) 22

22- D دومین کار هبه کننده (یاریگر)

رستم با برخورد شتابزده و تند کاووس رویارو می شود، و سرانجام کاووس از رستم می خواهد که با سپاه خود به سیستان بازگردد:
به رستم چنین گفت گیرم که اوی
جوان است و بد نارسیده به روی

نه آخر تو مرد جهاندیده ای
بد و نیک هر گونه ای دیده ای

که این در سر تو افکنده ای
چنین بیخ کین از دلش کنده ای

تن آسانی خویش جستی درین
نه افرزوش تاج و تخت و نگین

(همان: 93، 95؛ ب 933، 944، 1035، 1036) 23

23- ɸ.گفتگوها جزو عناصر پیوند دهنده هستند.

رستم نیز با بیانی تلخ از در پاسخ درمی آید و شتابان و تفت به سوی سیستان می پوید:
غمی گشتا رستم، به آواز گفت
که گردون سر من نیارد نهفت

بگفت این و بیرون شد از پیش اوی
پر از خشم جان و پر آژنگ روی

(همان: 96؛ ب 1044، 46)24

24- e دورشدن ( هبه کننده)

کاووس پس از زیمت رستم در نامه ای پرخشم و جنگ، سیاوش را الزام به شکستن پیمان افراسیاب و ادامه جنگ می کند:
یکی نامه فرمود پر زخشم و جنگ
پیامی به کردار تیر خدنگ

هم اندرزمان بارکن بر خران
گروگان که داری به بند گران

تو شوکین و آویختن را بساز
از این در سخن ها مگردان دراز

(همان: 96، 97؛ ب 1055، 73، 76) 25

25- M کار سخت

سیاوش پس ار سیدن نامه پدر سخت اندیشناک می شود و به دنبال رای زدن با «بهرام» و «زنگنه» دو تن از گندآوران لشکر بر آن می شود که زنگنه تمامی هدایا و فرستاده های افراسیاب رابه نزد او ببرد و او را شرح ماوقع بیاگاهاند؛ و سپاه و لشکریان را به بهرام می سپارد، تا پس از عزیمت سیاوش به «طوس» واگذار کند:
چو نامه به نزد سیاوش رسید
بدان گونه گفتار ناخوش شنید
***
به نزدیک یزدان چه پوزش برم
بد آید ز کار پدر بر سرم
***
گروگان و این خواسته هر چه هست
ز دینار و از تاج و تخت نشست

ببر همچنین تا به نزدیک اوی
بگویش که ما را چه آمد به روی

سپردم تو را، پرده و پیل و کوس
بمان تا بیاید سپهدار طوس

بدو ده، تو این لشکر و خواسته
همه سر به سر کار آراسته

(همان، 98، 100؛ ب 1082، 90، 132، 133، 135 و 136)26

26- w تصمیم گیری فهرمان قصه

سرانجام «زنگنه به همراه صد سوار و هدایای شاه توران به درگاه افراسیاب می رود، که از او بخواهد تا از سرزمین خود راه گذاری برای سیاوش بگشاید،تا او در کشوری بیگانه، به دور ازخاندان خود آرام گیرد:
بشد زنگنه با نامور صد سوار
گروگاه ببرد از در شهریار

ببردش همه خواسته هر چه بود
که از پیش گرسیوز آورده بود

چو بنشست با شاه نامه بداد
سراسر سخن ها برو کرد یاد

بپیچید از آن نامه افراسیاب
دلش گشت پر دردو سر پرشتاب
(همان: 103، ب 1183، 184، 189 و 190) 27

27- H واکنش قهرمان

افراسیاب پس از آگاهی ما واقع، کدخدای خود را پیران فرا می خواند و با او به رای زنی می پردازد و سرانجام علی رغم اکراه خود بر آن می شود که سیاوش را چون فرزندی گرامی به سوی خود فراب خواند و او را عزت و آبرو در دربار خود پذیرا شود:
اگر شاه بیند ز رای بلند
نویسد یکی نامه ی پند مند

چنان چون نوازند فرزند را
نوازد جوان خردمند را

یکی جای سازد بدین کشورش
بدارد سزاوار اندر خورش

به آیین دهد خترش را بدوی
بداردش با ناز و با آبروی

(همان: 104؛ ب 1213-1216)28

28- g همکاری ناخواسته

افراسیاب در نامه ای سراسر مهر و کرنش، سیاوش را به دربار خود فرامی خواند، سیاوش با اندوه و نگرانی می پذیرد و راهی سرزمین توران می شود:
تو را این همه ایدر آراسته سست
اگر شهریاری و گر خواسته ست

همه شر توران برندت نماز
مرا خود به مهر تو آمد نیاز

تو فرزند باشی و من چون پدر
پدر پیش فرزند بسته کمر

بدارمت بی رنج فرزند وار
به گیتی تو مانی زمن یادگار
***
سیاوش به یک روی از آن شاد شد
به یک روی پردرد و فریاد گشت

که دشمن همی دوست بایست کرد
ز آتش کجا بر دمد باد سرد

زدشمن نیاید به جزدشمنی
به فرجام هر چند نیکی کنی
(همان: 106و 107؛ ب 1245-247، 250، 1267-1269)29

29- حرکت قهرمان

افراسایب با ساختگی کامل، سیاوش را پذیره می شود:
چو شد نزد افراسیاب آگهی
که آمد سیاوخش با فرّهی

پیاده به کوی آمد افراسیاب
از ایوان میان بسته و پرشتاب

سیاوش چو او را پیاده بدید
فرود آمد از اسب و پیشش دوید

گرفتند مر یکدیگر را به بر
همی بوسه دادند بر چشم و سر

وزان پس چنین گفت افراسیاب
که بد درجهان اندر آمد به خواب

مرا چیز با جان همه پیش توست
سپهدار پیران به تن خویش توست

(همان: 113؛ ب 1378-380، 382 و 388)30

30- g همکاری ناخواسته

پیران به سبب علاقه ای که به سیاوش پیدا می کند، دخترش «جریره» را به نکاح او درمی آورد، بعدها مهر سیاوش در دل افراسیاب نیز بلا می گیرد تا آن که به پیشنهاد پیرانان، یکی از دختران خود، فرنگیس را با او جفت و همراه می کند:
بیاراست او را چو خرم بهار
فرستاد در شب بر شهریار

مر اور را بپیوست با شاه نو
نشاند از بر گاه چون ماه نو

سیاوش چو روی جریره بدید
خوش آمدش و خندی و شادی گزید
***
بیامد فرنگیش چون ماه نو
به نزدیک آن تا جوَر شاه نو

فرنگیس و شهزاده با یکدیگر
نشستند و بودند چون ماه و خور

سیاوش چو خورشید و او ماه بود
خور وماه با هم چه دلخواه بود

(همان: 122، 129؛ ب 1564، 565، 567، 1693، 694 و 703)31

31- y لحظه پیوند دهنده

افراسیاب شهرها و اموال بسیاری را به منشور به سیاوش می بخشد، بعدها سیاوش در یکی از بی مانندترین سرزمین ها شهری به نام «سیاووشگرد» بنا می نهد و در آنجا ساکن می شود:
همه کوه نخچیر و آهو به دشت
چو این شهر بینی نباید گذشت

تَذَروان و طاوس و کبک دری
بیابی چو بر کوهها بگذری

نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
همه جای شادی و آرام و خورد

بنا کرد جایی چنان دلگشای
یکی شارسان اندر آن خوب جای

بسازید جای چنان چون بهشت
گل و سنبل و نرگس و لاله کشت

(همان: 134، 135&؛ ب 1799-1801، 1816، 1818)32

32- R انتقال از سرزمینی به سرزمین دیگر

اما گویی اختر شوم سیاوش کار خود را می کند، این بار برادر افراسیاب (کرسیوز) نمی خواهد که روزگار بر کام او باشد. گرسیوز با دیدن کامیابی های سیاوش و عظمت و شکوه سیاووشگرد به خشم می آید و شروع به سعایت از سیاوش نزد افراسیاب می کند:
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
سیاوش دگر دارد آیین و کار

فرستاده آمد ز کاووس شاه
نهانی به نزدیک او چند گاه

ز روم و ز چین نیزش آمد پیام
همی یاد کاووس گیرد به جام

برو انجمن شد فراوان سپاه
بپیچید از او ناگهان جان شاه

از ایدر گر او سوی ایران شود
بر و بوم ما پاک ویران شود

ازو خویشتن را نگهدار باش
شب و روز بیدار و هشیار باش

(همان: 150، 152؛ ب 2119-2122، 2155، 160)33

33- j نیرنگ

سرانجام دمدمه های گرسیوز کار خود را می کند و افراسیاب تن به جنگ سیاوش می دهد:
بفرمود تا برکشیدند نای
همان سَنج و شیپور و هندی درای

به گفتار گرسیوز بد کُنِشت
به نوی درختی ز کینه بکشت

(همان: 162؛ ب 2347، 2349)34

34- x شر( آغاز شرارتی دیگر)

سیاوش پس از بازگویی رؤیای خود و اندرز فرانگیس، راه ایران را در پیش می گیرد:
از این پس به فرمان افراسیاب
مرا بخت خرم درآید به خواب

ببرند بر بی گنه این سرم
به خون جگر برنهند افسرم

به خواری تو را روزبانان شاه
سر و تن برهنه بَرَندت به راه

بیاید سپهدار پیران به در
به خواهش بخواهد تو را از پدر
***
در ایوان آن پیره سر پرهنر
بزایی به کیخسرو نامور

چو تاج بزرگی به چنگ آیدش
به کین دست یازد که ننگ آیدش

از ایران بسی لشکر آید به کین
پر آشوب گردد سراسر زمین
***
چو این کرده شد ساز رفتن گرفت
ز بخت بد خوش مانده شگفت

خود و سرکشان سوی ایران کشید
رخ از خون دیده شد ناپدید

(همان: 165-167؛ ب 2411، 412، 415، 416،418، 424، 426، 450، 451)35

35- e دور شدن

افراسیاب سرانجام به تحریک و اغوای گرسیوز فرمان قتل سیاوش را صادر می کند. سپاهیان اور ا نصیحت می کنند که: «کزو شهریارا چه دیدی گناه» و او را به انحاء مختلف از کشتن سیاوش باز می دارند. از آن جمله «پیلسم» برادر پیران است.اما گرسیوز شاه توران را از این کار باز می دارد؛ در نهایت نیز سیاوش و سپاهیان او به محاصره سپاهیان توران در می آیند:
چو یک نیمه فرسنگ ببرید راه
رسید اندرو شاه توران سپاه

سپاهش بترسید از بیم شاه
گرفتند ترکان همه کوه و راه

(همان: 167؛ ب 2452، 456) 36

36- p تعقیب و محاصره

ایرانیان، سیاوش راب ه پایمردی، ثبات و نبرد می خوانند، اما سیاوش به دلیل احساس دین به شاه توران و اعتقاد به تقدیر از پذیرش رای آنان سرباز می زند:
چو زان گونه دیدند ایرانیان
بگفتند کای شهریار جهان

بمان تا از ایرانیان دستبرد
ببینند ومشمر تو این کار خرد

سیاوش چنین گفت کاین رای نیست
همان جنگ را مایه و جای نیست

به گوهر بر آن روز ننگ آورم
که من پیش شه هدیه جنگ آورم

(همان: 168؛ ب 2459، 461-463) 37
علی رغم نرمش و اندرز سیاوش به شاه توران، سرانجام جنگی سخت و خونین میان دو لشکر درمی گیرد و سیاوش به دام می افتد:
بداندیش افراسیاب دُژم
همی کرد بر شاه ایران ستم

همی گفت یکسر به خنجر دهید
برین دشت کشتی به خون برنهید

همه کشته گشتند بر دشت کین
ز خونشان همه لاله گون شد زمین

چو رزم یلان سخت پیوسته شد
سیاوش به جنگ اندرون خسته شد

به تیر و به نیزه بشد خسته شاه
نگون اندر آمد ز پشت سیاه

(همان: 169؛ ب 2487، 488، 490-492) 38

38- L مبارزه

فرنگیس لابه کنان از پدر می خواهد که ازخون همسرش، سیاوش درگذرد و پدر از شومی کشتن سیاوش باخبر می کند، اما به دستور افراسیاب در جایی زندانی می شود:
بدو گفت کای پر هنر شهریار
چرا کرد خواهی مرا خاکسار

سر تاجداری مبر بی گناه
که نپسندد این داور هور و ماه

به گفتار گرسیوز بدگمان
درفشی مکن خویشتن در جهان

که تا زنده ای بر تو نفرین بود
چو مُردی همان دوزخ آیین بود
***
بفرمود تا روزبانان کشان
مر او را کشیدند چون بیهشان

در آن تیرگش اندر انداختند
در خانه را بند بر ساختند

(همان: 173، 174؛ ب 2563، 565، 573، 574، 606، 607)39

39- pu مجازات

سرانجام بخت تیره گون در سر سیاوش پیچید، پس به دستو رافراسیاب او را به جایی می برند که برای او فریادرسی نباشد، تا سر از تن او جدا نند. افراسایب مصر است که خون سیاوش بر زمین ریخته نشود، اما علی رغم سفارش شاه تاوران، خون سیاوش بر زمین می ریزد:
بیفکند پیل ژیان را به خاک
نه شرم آمدش زان سپهبد نه باک

یکی طشت بنهاد زرّین برش
به منجر جدا کرد از تن سرش

کجا آن که فرموده بُد طشت خون
گروی زره برد و کردش نگون

همان گه که خون اندر آمد به خاک
دل خاک هم در زمان گشت چاک

گیاهی برآمد همان گه ز خون
بدانجا که آن طشت گشت سرنگون
(همان: 176؛ ب 2628-632)40

40- x کشته شدن قهرمان به واسطه دسیسه شریر

مرگ سیاوش، سرآغاز جنگ های بی امان ایران و توران می شود که با پیروزی ایرانیان و خونخواهی سیاوش به پایان می رسد.

نمادها:

1-i وضعیت اولیه
2- عنصر پیوند دهنده
3-N ازدواج
4- آگاهانیدن از عناصر پیونددهنده است.
5-R انتقال از سرزمینی به سرزمین دیگر
6-(-w)تصمیم گیری و عزیمت
7-N سلطنت فرزند
8-j نیرنگ
9-x آغاز شرارت
10-x ادامه شرارت
11-q سرپیچی
12-j نیرنگ
13- v پرس و جو
14-w تصمیم گیری
15-sنجات
16-f دعوی قهرمان دروغین
17-DV افشاگری
18- E-s رفع شر-نجات
19-حرکت قهرمان
20- گفتگوها جزو عناصر پیوند دهنده هستند.-رفع شر
21-E-S رفع شر-نجات
22-D دومین کار هبه کننده (یاریگر)
23- گفتگوها جزو عناصر پیوند دهنده هستند.
24-e دورشدن (هبه کننده)
25-M کار سخت
26-w تصمیم گیری فهرمان قصه
27-H واکنش قهرمان
28-g همکاری ناخواسته
29-حرکت قهرمان
30-g همکاری ناخواسته
31-y لحظه پیوند دهنده
32-R انتقال از سرزمینی به سرزمین دیگر
33-j نیرنگ
34-x شر(آغاز شرارتی دیگر)
35-e دور شدن
36-p تعقیب و محاصره
37-q سرپیچی
38-L مبارزه
39-pu مجازات
40-x کشته شدن قهرمان به واسطه دسیسه شریر

ساختار حکایت

تعادل اولیه:

کاووس، شاه ایران با دختری خو چهر از نژاد شاهان پیمان زناشویی می بندد.

برهم خوردن تعادل:

بر طبق پیش بینی ستار ه شماران کودک زندیگ پر فراز و نشیبی خواهد داشت.

تعادل مجدد:

فرمانروای ایران تربیت فرزند را به تهمتن می سپارد و رستم سیاوش را با خود به زاولستان می برد.
***

تعادل اولیه:

در پایان سال هفتم، رستم «سیاوش» را با دستی پر به نزد پدر بز می گرداند و پس از چندی پدر به رستم پیشنیان تاج فرمانروایی بر سر پسر می گذارد.

برهم خوردن تعادل:

«سودابه»، ناماداری سیاوش به او تهمت می زند که و سیاوش محکوم به گذر از آتش می شود.

تعادل مجدد:

سیاوش با سلامت کامل از آتش عبور می کندو راهی جنگ با افراسیاب می شود. و آرامش به کاخ باز می گردد.
***

تعادل اولیه:

پادشاه توران به دلیل دیدن خوابی پریشان، تن به صلح با سپاه ایران می دهد.

بر هم خوردن تعادل:

کاووس شاه ایران از شنیدن خبر صلح در کشور متغیر می شود و دستور جنگ مجدد را صادر می کند، اما سیاوش به دلیل باورهای خاص خود حاضر به جنگ نمی شود.

تعادل مجدد:

سیاوش به دعوت شاه توران در سرزمین او ساکن می شود.
***

تعادل اولیه:

افراسیاب شخصاً به پذیره سیاوش و سپاه او می رود، و به او املاک و اموال بسیاری می بخشد و دختر را به عقد او در می آورد.

برهم خوردن تعادل:

گرسیوز برادر افراسیاب با دیدن کامیابی های سیاوش به خشم می آید و سرانجام پس از سعایت های بسیار او جنگی خوننی میان دو سپاه در می گیرد و در پایان سیاوش ناجوانمردانه به قتل می رسد.

تعادل مجدد:

در نهایت پس از سال های جنگ بی امان میان دو کشور، ماجرا با خونخواهی سیاوش به پایان می رسد.نمودار طرح حرکت در حکایت
زوالستان بارگاه کاووس
زاولستان بارگاه کاووس

میدان جنگ پایتخت ایران
میدان جنگ درگاه افراسایب
سیاووشگرد سرزمین توران
سیاوشگرد ایران
(سفر پایانی و نافرجام)
ایران

شخصیت ها

سیاوش: قهرمان قربانی
کاووس، سودابه
افراسیاب، گرسیوز
زن جادو
گروی
ستاره شماران، اخترشناسان: پیشگو
موبدان
رستم و خاندان او، سپاهان ایرانی
همراه سیاوش، پیران، فرنگیس،
بهرام و زنگنه
راوی موبد (دانای کل)
روایت شنو مخاطب

نتیجه گیری

در یک نگاه کلی می توان گفت:
-نمودار الگوی پیشنهادی پراپ جهت تجزیه و تحلیل ساختاری قصه ها به رغم کاستی های آن تقریباً قابل انطباق با حکایت اخیر است.
-شخصیت های روایت نیز با شخصیت های هفت گانه «پراپ» هماهنگی تقریبی دارند: قهرمان داستان، سیاوش، قهرمانی قربانی است که هرچند در جستجوی پاکی و ارامش است، اما ناخواسته به راهی می رسد که ماجراهای بسیاری در آن راه انتظارش را می کشد. شاهدخت با شخصیت فرنگیس، همسر سیاوش از حیث سرشت و فطرت (حق جویی و پاکی) مطابقت دارد. بخشنده یا پیشگوهر چند دراین داستان در دو وزه مختلف قرار دارند، اما هر دو گروه به قصد یاری و حمایت از قهرمان وارد صحنه می شوند. یاریگران دقیقاً با شخصتی مورد نظر پراپ انطابق دارند. گسی دارنده نیز با شخصیت کاووس در قصه سیاوش هم گونی تقریبی دارد. ضد قهرمانان باهمان ویژی های توصیفی پراپ در صحنه حضور دارند. قهرمان دروغین (افراسیاب) نیز در پایان ماجرا به طور کامل به روایت گیر معرفیمی شود.
- در پاره ای از موارد «شخصیت» در جند حوزه ی عملیات فعال است. از آن جمله «رستم» است که در عین آن که در آغاز ماجرا، یاریگر و حامی سیاوش است، اما به دنبال تهدید کاووس به اجبار او راتنها می گذارد و به زابلستان باز می گردد، هر چند بعها به خونخواهی او قیام می کند. «گرسیوز» نیز که در آغاز جنگ دو کشور به عنوان سفیر صلح توران به نزد سیاوش می رود، اما در پایان تا ریختن خون او از پای نمی نشیند.
-بیان انگیزه ها: انتقال اطلاعات یا آگاهانیدن که به صورت گفتگو در قصه شکل می گیرد، نیز می تواند به عنوان عنصر پیوند دهنده باعث بسط قصه شود.
-تطبیق میان ساختار داستان سیاوش و الگوی فرضی پراپ، نشان دهنده عظمت و ارزش والای کار پراپ و الگوی پیشنهاد اوست.

پی‌نوشت‌ها:

* دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور تهران

منابع تحقیق :
1- آزاد، راضیه (1384)، اسطوره و ادبیات پسا مدرن، فصلنامه پژوهش های ادبی، سال دوم، ش 7.
2- احمدی، بابک (1384)، ساختار و تاویل متن، تهران: نشر مرکز.
3- اخوت، احمد (1371). دستور زبان داستان، تهران: نشر فردا.
4- ادیب برومند، عبدالعلی (1379). به پیشگاه فردوسی، تهران: شباویز
5- ارشاد، محمدرضا (1382). گستره اسطوره، تهران: هرمس.
6- اسکولز، رابرت (1379). درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات، ترمه فرزانه طاهری، تهران: نشر آگه.
7- اسلامی ندوشن، محمدعلی(1360). داستان داستان ها، تهران: انتشارات طوس.
8- الیاده میرچا(1375). اسطوره، رؤیا، راز، ترجمه رویا، منجم، تهرانگ انشتارات فکر روز.
9-______(1362). چشم اندازهای اسطوره، ترجمه جلال ستاری، تهران: طوس.
10- باستید، روژه (1370). دانش اساطیر.، ترجمه جلال ستاری، تهران: طوس.
11- بهار، مهرداد (1376). پژوهش در اساطیر ایران. تهران: آگاه.
12- پراپ، ولادیمیر(1386). ریخت شناسی قصه های پریان. ترجمه فریدون بدره ای، تهران: طوس.
13- تودوروف، تزوتان (1385). نظریه ادبیات، ترجمه عاطفه طاهایی، تهران: نشر اختران.
14- خائفی، عبس و جعفر گنجین (1386). تجزیه وتحلیل قصه سمک عیار بر اساس نظریه ولادیمیر پراپ، فصلنامه پژوهش های ادبی، سال پنجم، ش 18.
15- سپانلو، محمدعلی(1380). قصه قدیم، تهران، نشر قطره.
16- سرامی، قدمعل(1368). از رنگ گل تا رنج خار. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
17- فردوسی، ابوالقاسم(1381). شاهنامه، ج8، به اهتمام دکتر سید محمد دبیرسیاقی، تهران: نشر قطره.

منبع مقاله :
اکبری، منوچهر،(1390) ، فردوسی پژوهی، تهران، خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط