نویسنده: احمد راسخی لنگرودی
«اتوپیایی که همه کس در آن شریک اند، نیروی محرکه تاریخ است.»
«دن هلدر کامارا»
توماس کامپانلا،«شاید نمونه بارز یک نظریه پرداز آرمانشهر باشد. نخست به این دلیل که هرگز تغییر عقیده نداد و تا هنگام مرگ اعتماد عمیق خود را به پیروزی انسان و عقل و هماهنگی حفظ کرد و نیز به این دلیل که نخستین کسی بود که کوشید عقاید خود را به اجرا در آورد.»(2) او بر سر عقاید خود با حاکمیت سیاسی مبارزه کرد و قریب سه دهه از عمر خود را در گوشه های زندان گذراند.
ایتالیا در آن روزگار عصر هرج و مرج را طی می کرد. ناپل، محل زادگاه او در دست اسپانیا بود. در آن ناحیه مردم به سختی روزگار می گذرانیدند؛ مجبور بودند برای تأمین معاش بیش از قدرت و طاقت خود کار کنند. برخی از فرط کار روزانه از پای در می آمدند. بالا بودن مالیات ها و فقدان درآمد بر مردم سخت می آمد و این برای توماس کامپانلا که به لحاظ روحیه آزادی خواهی تجدید حیات انسانی را تعقیب می کرد، فوق العاده سنگین بود. او در پی آن بود که نظم نوبتی را ایجاد کند تا در سایه آن قدرت تولید افزون شود و در عین حال تمام قوای انسان را تباه نسازد. مجموعه این افکار از او یک شخصیت معترض و مخالف اوضاع حاکمه ساخت؛ در نتیجه؛ سازمان تفتیش عقاید اسپانیا به واسطه افکار او، به ویژه مخالفت با اختیارات پاپ ها در عزل و نصب پادشاهان، عرصه را بر توماس تنگ نمود و او را قریب یک سال به زندان افکند. پس از خروج از زندان به دانشگاه پادوا رفت.
مجدداً در نوبتی دیگر به زادگاه خود ناپل بازگشت و به جمع معترضان به اسپانیا پیوست. او بر این نظر بود که اسپانیا لیاقت برتری و استیلا بر کشورها را ندارد. در نقشه توطئه ای که معترضان برای آزادی شهر ناپل از تسلط اسپانیا کشیده بودند، شرکت کرد و این نقشه سرانجامی نداشت و کامپانلا به جرم شرکت در طرح توطئه در سال 1569 به زندان افتاد و مدت بیست و هفت سال را در آنجا گذراند. در طول سال های زندان، دوازده بار و یک بار به مدت چهل ساعت او را شکنجه دادند.(3)
او در مورد شکنجه های خود در طول دوران زندان می نویسد:«اکنون دوازده سال است که رنج می برم و از هر جهت احساس درد می کنم. اعضای بدنم را تا به حال هفت بار داغ و درفش کرده اند و سال هاست که نور آفتاب را ندیده ام. عضلاتم را از هم گسیخته و استخوانهایم را شکسته، گوشت بدنم را تکه پاره کرده اند.»(4)
کامپانلا در سال های زندان سودای دولتی کامل و جامعه ای پاک و آزادی را در سر می پروراند. او در طول این مدت بیکار ننشست و به تدوین آثار خود مشغول بود. او حتی برای تخفیف آلام خود به شعر روی آورد و غزلیاتی را سرود. غزل معروف او تحت عنوان «مردم» حاکی از خشم او علیه عدم موفقیت عوام در طرفداری از شورش اوست:
«مردم به مثابه حیوانی بی شعورند
و از قدرت خود خبر ندارند
و بنابراین زیربار چوب و سنگ ایستاده اند
دست های ضعیف کودکی قادر است
آنها را با دهنه و افسار رهبری کند
برای گسستن زنجیر، لگدی بیش لازم نیست؛
اما این جانور می ترسد و کارها را به دلخواه آن کودک انجام می دهد
از وحشت خود نیز خبر ندارد،
و بر اثر خودخواهی «لولوها» سراسیمه و مبهوتند
عجب تر آنکه خود را با دست های خود می بندند
و دهان خود را می گیرند،
و به خاطر پولی که پادشاهان از اندوخته خود آنها بدیشان می پردازند،
به جنگ می روند و تن به کشتن می دهند
هر چند میان زمین و آسمان است به آنها تعلق دارد.
اما از آن آگاه نیستند؛ و اگر کسی قیام کند،
برای گفتن این حقیقت، او را نمی بخشند و به دیار عدمش می فرستند.»(5)
کامپانلا بر حسب اقتضای شرایط و تصریح بر حق پاپ ها در عزل و نصب پادشاهان، با کلیسا صلح کرد و با وساطت پاپ اوربن هشتم از زندان رهایی یافت. وی پس از آزادی از زندان در سال 1634 به دستور اوربانوس هشتم به پاریس، پایتخت فرانسه که در آن زمان دشمن اسپانیا بود، رهسپار شد. در آنجا وارد صومعه سنت انوره از فرقه دومینیکیان شد. کاردینال دو رشلیو صدراعظم فرانسه در طول این مدت برای او مقرری تعیین کرد.
در 5 سال بعد، یعنی در سال 1639 در حالی که تجدید حیات انسانی را در سر می پروراند و به دنبال ایجاد نوعی وحدت در عالم انسانیت مرارت یک محرومیت بیست و هفت ساله را تحمل می کرد، چشم از جهان فرو بست.
او با بسیاری از رشته های علوم از جمله؛ منطق، الهیات، ادبیات، پزشکی، روان شناسی و سیاست آشنا بود. مکاتبات زیادی را با پاپ، کاردینال ها و پادشاهان داشت و در آن طرح های مختلفی را درباره مسیحی کردن کفار و برقراری یک امپراتوری جهانی پیشنهاد می کرد.
او هر دوره ای را متعلق به یک دولت برتر می دانست؛ زمانی روم قدرت برتر بود و زمان دیگر ایران و عصر او قدرت برتر اسپانیا است؛ لذا سقوط دولت اسپانیا را در قرن هفدهم و برتری فرانسه را در آثار خود پیش بینی کرده است.
کامپانلا برای خود رسالت جهانی قائل بود؛ از عبارت های معروف اوست که:« من آن ناقوسم که سپیده جدید را اعلام می دارم.»(6) نظر به اینکه واژه کامپانلا در زبان ایتالیایی به معنی ناقوس است.
از او آثار فراوانی در فلسفه و کلام و علوم به جای مانده است؛ اما شهر آفتاب مهمترین اثری است که تفکر ایتالیایی را به فرهنگ روزگار رنسانس هدیه کرد.
پی نوشت ها :
1-Thomos Campanella
2-آرمانشهر در تاریخ اندیشه غرب، ص 110.
3-تاریخ تمدن، ج7، ص 732.
4-تاریخ سوسیالیسم ها، همان، ص 174.
5-تاریخ تمدن، ج7، صص 732-733.
6-Murray,R.H,Erasmus and Lutber,p.443
راسخی لنگرودی، احمد؛ (1390)، افق های ناکجاآباد، (سیری انتقادی در مدینه های فاضله)، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول