آه کز طعنه ی بد خواه ندیدم روست *** نیست چون آینه ام روی ز آهن چه کنم
برو ای ناصح و بر دُردکشان خرده مگیر *** کارفرمای قدر می کند این من چه کنم
برق غیرت چو چنین می جهد از مکمن غیب *** تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت *** دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم
مددی گر به چراغی نکند آتش طور *** چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم
حافظا خلد برین خانه ی موروث من است *** اندرین منزل ویرانه نشیمن چه کنم
تفسیر عرفانی
1. ای معشوق سرو قامت! بی تو با گل و گلزار چه کنم؟ گیسوی تابدار سنبل را برای چه نوازش کنم و چهره ی سوسن به چه کارم می آید؟ تو که نیستی، من دل و دماغ تماشای گل ها را ندارم.
2. آه و فریاد که از سرزنش دشمن بدخواه، چهره ی زیبایت را ندیدم. من رویی سخت مانند آهن ندارم که در برابر او بایستم.
3. ای زاهد نصیحت گو! برو به باده نوشان خرده مگیر و آنها را سرزنش مکن؛ زیرا عاشقی و شرابخواری ما قضای پروردگار است و جز این نمی توانیم باشیم.
4. وقتی برق غیرت معشوق، این گونه از نهانگاه عالم غیب می جهد و آتش به جان ما می زند، تو بگو که من سوخته خرمن و هستی از دست داده چه باید بکنم؟
5. وقتی شاه ترکان این گونه پسندید که مرا مانند بیژن در چاه بیندازد و زندانی کند، پس اگر لطف و محبت آن پهلوان مرا یاری نکند چه می توانم بکنم؟ معشوق تا کسی را شایسته ی عاشقی نبیند، او را به دام عشق نمی اندازد. او کسی را به دام عشق می اندازد که درد عاشقی داشته باشد.
6. معشوق، مرا در این راه قرار داده و اسیر کرده، اگر باید از این دام رها شود، باز به مشیت او بستگی دارد. اگر آتش طور، چراغی در راهم قرار ندهد و آن را روشن نسازد، برای شب تاریک وادی ایمن چه چاره ی می توانم بکنم؟
7. ای حافظ! بهشت جاودان، خانه ی موروثی و اجدادی من است؛ پس در این دنیا این خانه ی ویران و خراب چگونه می توانم بنشینم و مسکن کنم؟
/م