صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم

از ما انتظار صلاح و تقوی و پرهیزکاری اهل ظاهر را نداشته باش، زیرا که ما مستان و عاشقان دیگر را هم به مجلس بزم خود دعوت کرده ایم و از وقتی که عاشق چشم خمار و مست تو شده ایم، با سلامت وداع گفتیم؛ من همین رند بدنامم و
چهارشنبه، 17 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم
 صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم *** به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود *** گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن *** بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم
اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر *** به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم
قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد *** که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم
جگر چون نافه ام خون گشت کم زینم نمی باید *** جزای آنکه با زلفت سخن از چین خطا گفتیم
تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار در نگرفت *** ز بد عهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم

تفسیر عرفانی
1. از ما انتظار صلاح و تقوی و پرهیزکاری اهل ظاهر را نداشته باش، زیرا که ما مستان و عاشقان دیگر را هم به مجلس بزم خود دعوت کرده ایم و از وقتی که عاشق چشم خمار و مست تو شده ایم، با سلامت وداع گفتیم؛ من همین رند بدنامم و از روزی که تو را دیده ام به فکر خوشنامی هم نیستم.
2. در میکده و کوی صاحبدلان و عاشقان را به رویم باز کن، زیرا از خانقاه و مجلس زهد و وعظ هیچ گشایشی در کارم حاصل نشد. اگر این حقیقت را باور داری یا نداری؛ به هر حال این سخنی بود که گفتیم.
3. ای ساقی! من از چشم خمار و دلفریب تو این گونه مست و مدهوش افتاده ام، ولی به هر درد و غمی که از سوی دوست بیاید، هزار بار آفرین و خوش آمد گفتم.
4. ای معشوق! اگر مرا مورد عفو و بخشش قرار ندهی و عذرخواهی مرا نپذیری، سرانجام پشیمان خواهی شد و این را به یاد داشته باش که در حضور تو کجا و چه وقت این حقیقت را گفتم.
5. قامت رعنا و زیبای تو را به شمشاد مانند کردم و همین سبب شرمندگی بسیار شد که چرا این نسبت و این تهمت را بر تو بستم، زیرا قدّ تو بسی رعناتر از شمشاد است؛ من با تو چه باید بگویم و چه طور رفتار کنم که از من نرنجی؟
6. من چین و شکن زلف سیاه تو را به آهوی خطا تشبیه کردم و تو نپسندیدی و این خطای من بود. کمترین مجازات من این است که تو را از دست داده ام و از فراق تو جگرم خونین است.
7. ای حافظ! به واسطه سوز عشق، سراپایت چون آتش، گرم و سوزان شده است، ولی افسوس که در یار اثر نکرد، همچون باد صبا که آهسته از کنار گل ها می گذرد و هر چه بلبل از بی وفایی گل بنالد، در او اثر ندارد. معشوق ناله های حافظ را شنیده و به روی خود نیاورده است.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.