واسطه هاي هنري

به دليل تفاوت هاي موجود ميان واسطه هاي هنرهاي مختلف، مفاهيمي وجود دارد که به طور مستقيم به يک يا چند هنر، ولي نه همه، يا به معنايي متفاوت به ساير هنرها اطلاق مي شود. برخي از مهم ترين نمونه ها از اين قرارند:
جمعه، 30 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
واسطه هاي هنري
واسطه هاي هنري

 

نويسنده: جان هاسپرس
ترجمه: محمّد سعيد حنايي کاشاني



 

به دليل تفاوت هاي موجود ميان واسطه هاي هنرهاي مختلف، مفاهيمي وجود دارد که به طور مستقيم به يک يا چند هنر، ولي نه همه، يا به معنايي متفاوت به ساير هنرها اطلاق مي شود. برخي از مهم ترين نمونه ها از اين قرارند:

موضوع

موضوع يک ا ثر هنري آن چيزي است که آن هنر راجع به آن است. شخصي که اثري ادبي را مي خواند، بي آن که زحمت تأويل و تفسير آن را به خود دهد، مي تواند موضوع آن را بيان کند: محض نمونه، اديسه راجع به سرگرداني هاي اديسئوس است. هر اثر ساخته شده اي موضوعي دارد؛ و علاوه بر آن مي تواند مضموني يا انديشه اي زيربنايي داشته باشد که يا به صورت صريح و يا به صورت ضمني در اثر بيان شده باشد. اين که اديسه مضمون و نيز موضوع دارد امري محتمل و حدسي است، اما اغلب مسئله روشن است: محض نمونه، موضوع کتاب [جان] بُنيان با عنوان سلوک زائر [Pilgrim\s Progress] مجموعه اي از وقايع در زندگي شخصي به نام کريستيان است، و حال آن که مضمون اثر رستگاري انسان است. به علاوه، اثر ادبي مي تواند نظر (تز) نيز داشته باشد، يعني قضيه يا مجموعه قضايايي که آن اثر ارائه يا به آنها حمله و يا از آنها دفاع مي کند. نظر همچنين مي تواند مضمر يا صريح باشد: نظر مطرح شده در سلوک زائر بارها و بارها بيان مي شود، و حال آن که نظر مطرح شده در بسياري از رمان هاي [تامس] هاردي - که حکايت گرفتار شدن انسان در سرپنجه ي «تقدير» و ناتواني او در فرار از آن است - به ندرت با صراحت بيان شده است يا هرگز با صراحت بيان نشده است.
البته همه ي آثار هنري نيز موضوع ندارند: اشعار، نمايشنامه ها و رمان ها همواره راجع به چيزي هستند، اما اکثر آثار موسيقي چنين نيستند: سمفوني شماره ي 5 بتهوون راجع به تقدير انسان، قهرماني يا هر چيز ديگري که گاهي موضوع آن فرض کرده اند نيست. برخي نقاشي ها، بويژه نقاشي هاي غير حکايي يا نموداري که شامل رنگ ها و اشکال هستند راجع به هيچ چيزي نيستند، اما ساير نقاشي ها موضوع دارند (محض نمونه، تصليب عيسي مسيح). اصطلاح «مايه / مضمون» [theme] اغلب در موسيقي مورد استفاده قرار مي گيرد، اما در ا ين مورد اين اصطلاح معنايي کاملاً متفاوت دارد؛ وقتي که از «دستمايه ي» يک تصنيف سخن مي گوييم نه از انديشه ي زيربنايي و نه از چيزي وراي آن که از طريق واسطه ي مورد بحث عرضه شده سخن نمي گوييم بلکه از مجموعه اي از آهنگ ها در خود واسطه سخن مي گوييم.

بازنمايي / محاکات

هنر بصري را مي توان به طور کاملاً تحت اللفظي هنري گفت که اشياي موجود در جهان را به نمايش در مي آورد. به سخن دقيق، نقاشي رنگ ها و اشکالي را نمايش مي دهد که ما سپس آنها را تصويرهايي از اشياي مختلف جهان تأويل يا تعبير مي کنيم. البته همه ي نقاشي ها نيز جنبه ي نموداري يا حکايي ندارند. اما بسياري از آثار نقاشي، پيکرسازي و ديگر هنرهاي بصري بوضوح اشياي موجود در طبيعت را بازنمود و محاکات مي کنند. اما انجام دادن اين کار همواره به يک معنا نيست: تفاوت است ميان تصوير کردن (depicting) يک شيء و تصوير کشيدن (portraying) از آن. مثلاً فرض کنيم که در يک نقاشي مردي سياه مو و رداپوش تصوير شده است. اما همين نقاشي را نيز مي توان گفت که تصويري است از جوليوس سزار، يعني تصويري که از او کشيده اند. «تصوير از» مفهومي گول زننده است، زيرا نقاش مي تواند عنوان نقاشي را تغيير دهد بدون اين که خود نقاشي را تغيير دهد، زيرا آنچه گفته شده از آن تصوير کشيده شده تغيير مي کند (محض نمونه، مردي لباس پوشيده که شبيه جوليوس سزار به نظر مي رسد). آنچه را تصوير شده مي توان از نگريستن به نقاشي، به انضمام قدري شناخت از جهان، استنباط کرد؛ اما آنچه را از آن تصوير کشيده شده است معمولاً فقط از عنوان آن مي توان استنباط کرد. اگر عنوان نقاشي تغيير داده شود، موضوعي که از آن تصوير کشيده شده نيز تغيير خواهد کرد، اما آن چيزي که تصوير شده همان خواهد ماند.
در خصوص موسيقي جاي شک و ترديد است که ما اصلاً بتوانيم از بازنمود و محاکات سخن بگوييم. در طبيعت اصوات موسيقي وجود ندارد: اصوات موسيقي از آلات انسان ساخته توليد مي شوند (صدايي که از قره ني بر مي خيزد جز خودش به هيچ صداي ديگري شبيه نيست). طبيعت در حقيقت ما را با اصوات آشنا مي کند، اما اين اصوات در وهله ي نخست بيشتر سر و صدا هستند تا آهنگ هاي موسيقي و البته از اين آهنگ هاست که موسيقي تصنيف مي شود. پس موسيقي ما را با طيف وسيعي از اصوات موسيقايي آشنا مي کند که به هر تقدير بازنمود و محاکات چيزي نيستند.
يقيناً، برنامه ي موسيقي وجود دارد، يعني موسيقي با عنواني که حاکي از موضوع آن است اما ميان يک اثر موسيقايي و «برنامه ي» آن دقيقاً چه ارتباطي است؟ فقط از اين جهت که در اين موسيقي آهنگ هاي متفاوتي را مي شنويم و با کمک عنوان (و بدون آن تقريباً هرگز) آن شايد چيزي به ياد ما بيايد و يا در ما تأثيري از آن موضوعي برانگيخته شود که در عنوان به آن اشاره شده است. همين موسيقي با عنواني متفاوت مي تواند چيز ديگري را به ياد ما بياورد و مجراي تداعي هاي ذهني ما را به جهتي کاملاً متفاوت برگرداند. شايد نزديک ترين شباهت ميان آهنگ هاي موسيقي و اشياي موجود در طبيعت در برخي حرکات موزون نهفته است: صداي سُم اسبان در هنگام چهار نعل رفتن شايد با برخي الگوهاي موزون در يک تصنيف موسيقي مشابه باشد . به هر تقدير، ارزش موسيقايي اين گونه بازنمودها بسيار قابل بحث است.
مورد ادبيات نيز متفاوت است، زيرا ادبيات را فقط به نحوي غيرمستقيم تر مي توان مبتني بر بازنمود و محاکات خواند. ادبيات نمي تواند همان گونه که نقاشي و پيکرسازي بازنمودهاي بصري عرضه مي کنند بازنمود بصري به دست دهد؛ چيزي که شايد بتوان آن را بازنمود شدن گفت بايست به وسيله ي نمادهاي لفظي بازنموده شده باشد. به هر تقدير، در اين معنا، مسئله روشن است و شايد چندان گمراه کننده نباشد که بگوييم يکي از رمان هاي فيلدينگ نمايانگر ماجراهاي قهرمان آن تام جونز است و بسياري ديگر از شخصيت ها؛ يا به طور دقيقتر بگوييم که اين رمان دسته اي اشخاص را با اين و آن اوصاف که در فلان و فلان ماجرا درگير مي شوند تصوير مي کند و لذا اين رمان از تام جونز و بسياري ديگر از شخصيت ها تصوير مي کشد. اما در ادبيات هيچ نقطه ي خاصي براي تمايز گذاشتن ميان تصوير کردن و تصوير کشيدن از وجود ندارد، زيرا اشاره به تام جونز در خود واسطه (يعني کلمات) واقع است و حال آن که در هنرهاي بصري موضوعي که از آن تصوير کشيده شده فقط از عنوان آن معلوم است و اين بخشي از خود واسطه ي بصري نيست. در اثر ادبي، موضوعي که از آن تصوير کشيده شده نمي تواند بدون تغيير کلمات موجود در خود رمان تغيير کند.

معنا

اين پرسش که «اثر هنري چه معنايي مي دهد؟» براي فرد بي احتياط پُر از دام است. به معناي مستقيم دلالت وضعي تنها هنري که در آن معنا وجود دارد ادبيات است. عناصري که سازنده ي ادبيات اند معنا دارند، به معنايي که نمي توان براي ساير هنرها از آن استفاده کرد. کلمه ي «گربه» معنايي دارد، اما آهنگ موسيقي C (دو) ميانه و خط دندانه دار معنايي ندارد: آنها شايد تأثيرهاي متفاوتي برانگيزند، وليکن هيچ گونه دلالت وضعي ندارند. اما وقتي که مي پرسيم اثر هنري در کل چه معنايي دارد، درباره ي نمادهاي وضعي سخن نمي گوييم. در اين پرسش درباره ي اثر هنري، شايد قصد ما يکي از پرسش هاي زير است: 1. شايد مي پرسيم «اين اثر درباره ي چيست؟» - محض نمونه، آيا فيلم آن که بايد بميرد واقعاً درباره ي مسيح است: 3. شايد از نظر مطرح در آن يا قضيه (ها)ي اصلي بيان شده يا مضمر در اثر مي پرسيم - محض نمونه، آيا نظر مطرح شده در شعر خاصي اين است که کودکي شادترين دوران زندگي است؛ 4. شايد مي پرسيم، «اين اثر چه نوع تأثيري در مخاطب مي کند (يا خواهد کرد)؟»- معنايي که در آن همه ي آثار هنري معنا دارند، زيرا آنها همگي تأثيراتي دارند، وليکن کسي نمي تواند آنها را با کلمات بيان کند. اگر کسي مي خواهد بداند که يک سمفوني بدين معنا چه معنايي «مي دهد»، فقط مي تواند در ضمن نواخته شدن آن سمفوني دقيقاً به آن گوش دهد. به هر تقدير، اين استعمالي بي نهايت گمراه کننده از کلمه ي«معنا»ست. بي شک، هر اثر هنري تأثيراتي يکّه و منحصر به فرد دارد، اما اگر اين همان چيزي است که ناقد مي خواهد بگويد، چرا آن را در کلمات هر چه بيشتري نمي گويد؟ بسياري اشخاص که آرزومند انتساب «معاني» حتي به انتزاعي ترين تصنيف موسيقي اند ظاهراً مي پندارند که اثر هنري چندان ارزشمند نيست و واقعاً شايسته ي جلب توجّه ما نيست مگر اين که آنها بتوانند در آن «معنا»ي خاصي را بخوانند يا به آن نسبت دهند.
منبع مقاله :
بيردزلي، مونروسي؛ هاسپرس، جان؛ (1391)، تاريخ و مسائل زيباشناسي، ترجمه ي محمدسعيد حنايي کاشاني، تهران: هرمس، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط