هنر و اخلاق

حکم زيباشناختي حکم اخلاقي نيست و ارزش اثر هنري در مقام شيء زيبا به هيچ وجه مطابق با ارزش آن در تهذيب نفس خوانندگان يا اصلاح اخلاق آنها نيست، البته قرائت آثار هنري مي تواند چنين نتايجي داشته باشد اما نه آن چنان که
جمعه، 30 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هنر و اخلاق
هنر و اخلاق

 

نويسنده: جان هاسپرس
ترجمه: محمّد سعيد حنايي کاشاني



 

حکم زيباشناختي حکم اخلاقي نيست و ارزش اثر هنري در مقام شيء زيبا به هيچ وجه مطابق با ارزش آن در تهذيب نفس خوانندگان يا اصلاح اخلاق آنها نيست، البته قرائت آثار هنري مي تواند چنين نتايجي داشته باشد اما نه آن چنان که ما حکم به خوب بودن اثري هنري بدين خاطر بکنيم. با اين همه، مانند مورد حقيقت، ميان هنر و اخلاق نيز مي تواند نسبتي وجود داشته باشد که شايان پژوهش است. به هر تقدير، چند موضع تاريخي متمايز در باب نسبت ارزش هاي زيباشناختي و اخلاقي وجودداشته اند، و ما به بررسي آنها خواهيم پرداخت.
تاريخ برداشت اخلاق گرايانه از هنر به جمهوري افلاطون باز مي گردد و محکم ترين دفاع جديد از آن در هنر چيست؟ تولستوي يافت مي شود؛ اين نظر رسمي حکومت شوروي است و عامي ترين فرد نيز آگاهانه يا ناآگاهانه به آن معتقد است. طبق اين نظر، هنر کنيزک اخلاق است - هنر وقتي مقبول و حتي مطلوب است که اخلاق (از قرار معلوم اخلاق «حقيقي» يا «مقبول») را ترويج مي کند، اما وقتي چنين نمي کند نامقبول و نامطلوب است. هنر مي تواند به مردم انديشه هاي نادرست بدهد؛ مي تواند آنها را مشوّش و ناآرام سازد و چون بر فرد بودن و گمراهي تأکيد مي کند و نه بر همرنگي و همشکلي مي تواند خطرناک باشد و به سست کردن اعتقاداتي بينجامد که (گمان مي رود) جامعه ي ما بر آن مبتني است. در نتيجه، هنر همواره به ديده ي محافظان نظم حاکم مظنون و مشکوک است (و طبق اين نظر خواهد بود). وقتي که هنر در مردمان بسياري تأثير نکند، لذّتي بي زبان، چيزي تجمّلي و گريز به عالم خيال محسوب مي شود؛ اما وقتي که در مردمان بسياري تأثير داشته باشد، خائنانه و حتي براندازنده ي نظام مي شود و به زيربناي مطلوب ترين اعتقادات و نگرش هاي ما از حيث اجتماعي لطمه مي زند.
نظري که دقيقاً مخالف با اين نظر است نظر زيباشناسان است که بر طبق آن اخلاق کنيزک هنر است و نه به عکس. طبق اين نظر، تجربه ي هنر بزرگ ترين تجربه ي موجود براي نوع بشر است و هيچ چيز نبايد مزاحم آن شود. اگر هنر مغاير با اخلاق است، بدا به حال اخلاق؛ و اگر توده ها قدر آن را نمي شناسند يا تجربه اي را که آن عرضه مي کند نمي پذيرند، بدا به حال توده ها. وقتي که داماد موسوليني از توصيف خود در وصف زيبايي انفجار بمب در ميان جمعيت حبشيان غير مسلّح بر سر شوق آمد، نظر زيباشناسان در خصوص هنر را به افراطي ترين شکل آن به عمل درآورد. شدّت حياتي تجربه ي زيباشناختي بزرگ ترين مقصود در زندگي است؛ و بيش از همه، به تعبير مشهور والتر پيتر [Walter Pater]، بايد آرزومند «سوختن با شعله ي گرانبهاي پرسوزي» بود. بنابراين، اگر اصلاً در هنر تأثيرات اخلاقي نامطلوبي وجود داشته باشد، آنها در مقايسه با اين تجربه ي بسيار مهمي که فقط هنر مي تواند به ما بدهد واقعاً هيچ اهمتي ندارند.
معدودند اشخاصي که بخواهند تا بدين حد در تجربه ي هنر پيش بروند. حتي پرشورترين و مشتاق ترين عاشقان هنر نيز نخواهند گفت که ارزش هنر منحصر به فرد است يا بر هر چيز ديگري برتري دارد. شايد که تجربه ي آثار هنري بزرگ ترين تجربه ي موجود براي انسان ها باشد، اما تنها تجربه ي موجود نيست و ما بايد به ملاحظه ي تجربه هاي ديگر نيز بپردازيم. ارزش هاي زيباشناختي، گرچه بسيار بزرگ تر از آن هستند که اکثر مردم تشخيص مي دهند، همچنان اندکي از ارزش هاي بسيار هستند. و اين چنين نيز هست، بعيد است که ما بتوانيم چنان رفتار کنيم که گويي ارزش هاي ديگري وجود ندارد. بنابراين ما بايد نسبت ارزش هاي زيباشناختي را با ارزش هاي ديگري بررسي کنيم که زندگي بايد به ما عرضه کند.
اين نکته ما را به موضع سوم مي رساند که يقيناً موجّه تر از هر يک از دو نظر افراطي پيشين است و ما به دليل در دست نداشتن کلمه اي بهتر اصطلاح «نظريه ي کنش متقابل [interactionism]» را براي آن به کار مي بريم. اين نظر مدعي است که ارزش هاي زيباشناختي و اخلاقي وظايف متمايزي را در جهان انجام مي دهند، اما اين به معناي آن نيست که مستقل از يکديگر عمل مي کنند: در حقيقت، هنر و اخلاق پيوند تنگاتنگي با يکديگر دارند و بدون يکديگر به طور کامل کاري پيش نمي برند. حال بر اساس اين فرض بايد ببينيم که اين نسبت هاي متقابل چيستند. براي سهولت کار بهتر است که نخست به بررسي نسبت هنر ادبيات با اخلاق بپردازيم، چون در اين مورد اين نسبت واضح تر است.
ادبيات گاهي درسي مي دهد، به نکته اي اخلاقي اشاره مي کند يا حامل پيامي است که آموختن آن براي ما اهميت دارد، و لذا ادبيات مي تواند مستقيماً به خدمت اخلاق درآيد. حتي گاهي اثر هنري بزرگي مي تواند جنبه ي آموزشي داشته باشد (مثلاً، کمدي الهي دانته و بهشت گمشده ي ميلتون). آنها که هنر را به دليل درس هاي اخلاقي آن مي ستايند همواره بر خطا نيستند، بلکه اگر اين تنها دليل آنها براي ستايش هنر باشد، آنها از هنر بسيار کمتر از آنچه که هنر قادر به بخشيدن آن است بهره مي برند. با استفاده از مقايسه اي که کلايو بل در خصوص مسئله اي ديگر به کار برد، مي توانيم بگوييم که طرفداران استفاده ي آموزشي از هنر با تيغ آجر مي برند يا از تلسکوپ براي خواندن اخبار جرايد استفاده مي کنند. از تلسکوپ مي توان، با اندکي زحمت، براي اين کار استفاده کرد؛ اما اين آن کاري نيست که تلسکوپ براي آن ساخته شده، و اگر کسي از آن تنها براي اين مقصود استفاده کند، او از اين وسيله براي انجام دادن کاري استفاده مي کند که با وسيله ي بسيار کم ارزش تري بسيار بهتر مي توانست انجام شود. هنر در حقيقت مي تواند چيزي را تعليم دهد، اما معمولاً نه با موعظه ي صريح. به طوري که جان ديويي اين نکته را در هنر به منزله ي تجربه اش شرح مي دهد، هنر مانند دوستان تعليم مي دهد و زندگي، نه با موعظه کردن بلکه فقط با وجود داشتن آموزش مي دهد. تنوّع موقعيت هاي به نمايش درآمده، شخصيت پردازي هاي انساني، بحران هايي که اين شخصيت ها را از سر مي گذرانند و تلاش هايي که آنها انجام مي دهند، و فقط همين ها، هنگامي که با تمام زنده بودن و پيچيده بودن شان در برابر ما قرار مي گيرند، براي پديد آوردن نتايج اخلاقي کافي اند. اگر اين چنين نبود، نويسنده مي توانست با نوشتن مقاله يا رساله اي اين کار را بهتر انجام داده باشد.
اما هنر چگونه به تأثيري اخلاقي دست مي يابد، اگر به طور مشخص هيچ نکته ي اخلاقي بيان نمي شود؟ هنر با نمايش دادن شخصيت ها در موقعيت هايي (معمولاً داراي تعارض و بحران) که عموماً از تجارب هر روزي خود ما پيچيدگي بيشتري دارند اين کار را انجام مي دهد. ما با تأمل در خصوص مشکلات و تعارضات اين شخصيت ها مي توانيم نظرگاه هاي اخلاقي خودمان را غني تر کنيم، ما مي توانيم از اينها درس بياموزيم بي آن که در زندگي شخصي خودمان دچار همين تعارض ها يا ناگزير به گرفتن همين تصميم ها شده باشيم، زيرا در هنر مي توانيم با بي طرفي به موقعيت هاي اين اشخاص نگاه کنيم و اين چيزي است که در زندگي روزانه، به دليل غوطه ور بودن در جريان عمل، به ندرت مي توانيم به آن نايل شويم. ادبيات اغلب محرّکي قوي براي تدبّر اخلاقي است، زيرا موقعيت اخلاقي را در متن تمام و کمال آن ارائه مي کند و هيچ چيز را از قلم نمي اندازد، و البته در گرفتن تصميم هاي اخلاقي خود شخص نيز به هيچ چيز کمتر از اين نياز نيست.
ما قبلاً مفهوم خودمان از ربط اخلاقي ادبيات را در وراي آموزندگي خام و سطحي به طور چشمگيري وسعت داده ايم، اما هنوز نيز مي توانيم فراتر برويم. تأثير عمده ي ادبيات از حيث اخلاق بي شک در قدرت بي همتاي آن در برانگيختن قوّه ي خيال نهفته ا ست. دفاع شلي از اين موضع در مقاله اش «دفاع از شعر» واقعاً تا امروز نيز بلامعارض است. شلي مي نويسد که «قوّه ي خيال بزرگ ترين ابزار خير اخلاقي است و شعر با پرداختن به علت ها، معلول ها را چاره مي کند». ما از طريق آثار بزرگ ادبي از حدود زندگي خودمان فراتر مي رويم و به جهاني از فکر و احساس قدم مي گذاريم که عميق تر و متنوع تر از فکر و احساس خود ماست و در آن جهان ما مي توانيم مستقيماً با تجارب و افکار و ا حساسات مردماني آشنا شويم که از حيث مکان و زمان از ما بسيار دورند. هنر با به کار گرفتن همدلانه ي قوّه ي خيال بيش از موعظه يا نصيحت گويي تمايل به آشکار کردن فطرت مشترک انساني دارد که در همه ي انسان ها و در پس تعاليم گوناگون آنها وجود دارد و لذا هنر مؤثرتر از تعاليم مي تواند ابناي بشر را با هم متحّد کند. اين (با استفاده از اصطلاح ديويي) نفوذ «کارساز [leavening]» هنر است.
پس براي اين که اثري هنري تأثيرات اخلاقي داشته باشد لازم نيست که نظامي اخلاقي به ما ارائه دهد. اصلاً نبايد هيچ نظامي به ما ارائه کند؛ در حقيقت، قوّت اخلاقي اثر هنري وقتي در بيشترين حد است که نه با نظام هاي اخلاقي بلکه با شخصيت ها و موقعيت هايي که به طور متقاعد کننده ترسيم شده وبه طور زنده وصف شده اند پيام اخلاقي را به ما ارائه کند، تا ما با استفاده از قوّه ي خيال بتوانيم نظرهاي آنها را ببينيم و از طريق تجارب آنها زندگي کنيم.
و بالاخره، قرائت و شنيدن و ديدن آثار هنري چه تأثيراتي در مخاطب دارد؟ نظريه ي کاتارسيس (تطهير) ارسطو در رشته ي طولاني نظرهايي که براي مصرف آثار هنري ارزش اخلاقي قائل مي شوند نخستين نظر بود، گرچه نظريه ي او فقط محدود به تراژدي نمايشي بود. طبق نظر او، هنر مانند تصفيه کننده اي عاطفي عمل مي کند و عواطف را مي پالايد. در جريان زندگي هاي روزانه ما، برخي عواطف (که لزومي ندارد به شفقت و ترس از نظر ارسطو محدود شوند) زاده مي شوند که ما بدون آنها حال بهتري خواهيم داشت و اينها همان عواطفي هستند که ما بايد بکوشيم از خودمان دور سازيم؛ و هنر عاملي است که به ما کمک مي کند تا اين کار را انجام دهيم. با تماشاي يک نمايشنامه ي پر قدرت يا شنيدن يک کنسرت هماوازي، مي توانيم اين عواطف را «خالي کنيم»، به جاي آن که بگذاريم آنها درون ما را چرکين کنند يا به همنوعان ما صدمه وارد آورند.
اين نظر با توجّه به روان شناسي جديد بي شک تا اندازه اي خام است. به علاوه، در اين نظر تأثير هنر مانند تأثير خلاصي از آن چيزي که نامطلوب است ملاحظه مي شود، و نه محصول مثبت چيزي مطلوب. با اين همه بعيد است که بتوان انکار کرد که تجربه ي قرائت و تماشا يا شنيدن اثر هنري آرامش و آسودگي خاصي و آزادي از تشويش دروني مي بخشد. فقط اين نيست که ما چند ساعتي مي توانيم مشکلات دروني مان را فراموش کنيم: هر شکلي از سرگرمي، از جمله استراحت، نيز مي تواند به اين غايت منتهي شود. آثار هنري بزرگ صرفاً مردم را از زندگي هاي پر نگراني شان جدا يا دور نمي کنند، تا در پايان باز هماني باشند که بودند: در خود عملِ توجّه کردن قواي ما به شيء زيبا، حالت روحي ما بهتر مي شود؛ رهايي از تنش و نوعي صفاي باطني که تا قبل از آن وجود نداشت. اين تأثير شامل تشديد حساسيت هاي ما («تشديد آگاهي» عبارت اديت سيتول براي تأثير شعر بود)، پيراستگي قواي ما براي تشخيص ادراکي و عاطفي واضح و قوّه اي براي پاسخ گفتن حساسانه تر به جهان اطرافمان است.
همه ي اينها را ميتوان تأثيرات اخلاقي هنر ناميد و تمايل به نشان دادن اين که هنر و اخلاق مکمّل يکديگرند، تا چه رسد که دشمن باشند. با اين همه شايد مواقعي نيز وجود داشته باشند که در آن مواقع آنها با يکديگر تصادم کنند - چنان که اغلب ادعا شده است، مانند وقتي که اثر هنري تأثير اخلاقي زيانباري دارد و مي بايست ميان ارزش هاي زيباشناختي و اخلاقي يکي را انتخاب کرد، چون هر دو را نمي توان حفظ کرد. بدين ترتيب مسئله ي سانسور يا مميّزي هنرها مطرح مي شود.
اين پرسش که تأثيرات واقعي آثار هنري چيستند از آن جهت که در ميان مشاهده گران و خوانندگان پاسخ هاي مختلفي براي آن هست پرسشي پيچيده است. برخي اشخاص آن قدر از برهنگي يک مجسمه متأثر مي شوند که نمي توانند آن را زيباشناسانه بنگرند، و حال آن که برخي ديگر اصلاً توجهشان منحرف نمي شود. به هر تقدير، تصور اين که اثر هنري بزرگي اخلاقاً ايرادپذير باشد، اگر کسي زيباشناسانه به آن رو کند، دشوار است؛ اين کار مستلزم چنان توجّه کاملي است که هر جنبه ي نامطلوب تأثيرات ادعايي آن را برطرف مي سازد. اگر کسي راجع به يوليسيز (اوليس) جيمز جويس و کلّ پيچيده ي اين اثر تأمل کند، قطعه هايي که برخي خوانندگان نامطبوع مي يابند بي اهميت مي شود؛ آنها در تماميت اثر حل مي شوند و رنگ مي بازند و لذا سختگير ترين ناقد اين رمان نيز بعيد بتواند بگويد که کلّ اين اثر اخلاقاً ايراد پذير است. قدرت زيباشناختي اثر هنري معطوف به خنثي کردن هر گرايش «غيراخلاقي» آغاز اثر است. نحوه ي تقرب زيباشناختي به اثر هنري با هرگونه تأثيرات عملي يکجا که شايد اثر داشته باشد ناسازگار است مانند مجبور کردن خواننده يا مشاهده گر به ارتکاب جرم و جنايت يا مبادرت به تغيير جهان. آدمي معمولاً پي مي برد که آنهايي که از آثار هنري به دلايل اخلاقي انتقاد مي کنند به آن، نه آن چنان که هنرمند قصد داشته نزديک مي شوند و نه به شيوه اي که پرثمرترين شيوه ي نزديک شدن به آن است.
حتي در مورد آثار هنري که چندان بزرگ نيستند و داراي مخاطباني هستند که حساسيت زيباشناسانه چنداني ندارد، تأثيرات «غيراخلاقي» هنر بسيار اغراق آميز بوده است. (1) شاهدي نيست که نشان دهد خوانندگان رمان هاي جنايي و کارآگاهي به ارتکاب جناياتي مبادرت کرده اند که راجع به آنها در کتاب خوانده اند. در حقيقت، اين عمل مي تواند به شيوه ي ديگري عمل شود: چنين قرائتي گاهي به فرد کمک مي کند تا بي آن که مرتکب جرمي شود دقّ دل خود را از طريق تجربه ي خود رمان خالي کند، چرا که هر تمايلي اگر سرکوب شود مي تواند مايه ي ناراحتي يا خطرناک شود. هيچ شاهدي نيز وجود ندارد که نشان دهد جنايتکاراني که کتاب خاصي را خوانده اند به دليل خواندن آن کتاب مرتکب جنايت شده اند؛ ريشه هاي ارتکاب جنايت بسيار عميق تر از اين چيزهاست. تمايل به جنايت، اگر از قبل وجود داشته باشد، احتمالاً مي تواند با خواندن يک کتاب تقويت شود، اما با قرائت آن کتاب نيز مي تواند اين تمايل ارضا شود (به عنوان يک ارضاي جانشين). بدين ترتيب. اگر کتاب مغضوب واقع شود، همه ي خوانندگان بالفعل و بالقوه از آن محروم خواهند شد، و تأثيرات اخلاقي خوب مورد ادّعا هم بيش از قبل واقع نخواهند شد و اين يقيناً معامله ي خوبي نخواهند بود.
اين گونه ملاحظات تجربي در باب تأثيرات آثار هنري را مي توان به گونه ي بي پاياني زياد کرد. اما حتي اگر مسلّم مي بود که برخي آثار هنري تأثيرات اخلاقي بدي دارند، اين پرسش همچنان باقي خواهد بود که آنها از چه رو مردود يا سانسور خواهند شد؟ درباره ي اين نکته خود اصل سانسور مورد بحث است. آيا يک تن از آدميان حق دارد در مسند قضاوت درباره ي ديگران بنشيند و نامحدودتر از تمامي انسان ها باشد و به آنها بگويد که آنها حق دارند چه چيزي را بخوانند و ببينند يا حق ندارند چه چيزي را بخوانند و ببينند؟ قوي ترين موردي که مي توان براي پاسخ به اين پرسش مطرح کرد پاسخ منفي است. نخست آن که سانسورچي ها به چه حق قاعده و قانون وضع مي کنند؟ آنها نيز همان قدر محدود و خطاپذيرند که کساني که آثارشان سانسور مي شود و هيچ ضمانتي وجود ندارد که آنها بهتر از کساني که آنها به حسب ادعا از ايشان محافظت مي کنند محافظان اخلاق باشند. دوم آن که، آيا شأن اخلاقي افراد بزرگسال با منع آنها از انتخاب، و حتي يک انتخاب ضعيف، بهتر مي شود؟ آيا آزادي آشنا ساختن خويش با انديشه ها و آراي گوناگون لازمه ي حفظ و بقاي جامعه اي آزاد نيست؟ اما وقتي که کتابي يا فيلمي ممنوع مي شود شخص از اين انتخاب محروم مي شود. سوم آن که، تأييد سانسور احتمالاً دامنگير شخصي که آن را تأييد مي کند نيز مي شود. سانسورچي ها، يک بار اثبات شده، تمايل به اين دارند که بر طبق پيش داوري هاي فردي خودشان عمل کنند بي آن که خواسته هاي کساني را رعايت کنند که در اصل آنها را بدين کار گماشته اند. شخصي که مي خواهد برخي آثار هنري را ممنوع کند، فقط حکم مي کند که چيزهاي ديگري نيز به جاي آن ممنوع شوند (از جمله برخي چيزهايي که او دوست خواهد داشت و در دسترس داشته باشد)، در نتيجه او با پذيرفتن اصل سانسور در وهله ي نخست طالب همان رفتاري است که با او مي شود.

پي نوشت ها :

1. Jerome Frank, "Obscenity and the Law," in Marvin Levich, ed., Aesthetics and the Philosophy of Criticism, p. 418

منبع مقاله :
بيردزلي، مونروسي؛ هاسپرس، جان؛ (1391)، تاريخ و مسائل زيباشناسي، ترجمه ي محمدسعيد حنايي کاشاني، تهران: هرمس، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط