نویسنده: علی دبیر زاده (1)
منبع:راسخون
منبع:راسخون
چکیده:
به جرأت می توان گفت که حکومت هخامنشیان در طول تاریخ ایران همواره به عنوان حکومتی مقتدر و آرمانی مورد بحث قرار گرفته است و مؤسس آن یعنی کورش هخامنشی همواره مورد تقدیس و احترام ایرانیان و جهانیان بوده است. این که این دوره تاریخ ایران مورد ستایش جهانیان قرار گرفته هر مورخی را وسوسه می کند که در مورد این دوره تاریخی تحقیق نماید. متأسفانه فقدان مورخ ایرانی در آن دوره باعث شده که اکثر اطلاعات مربوط به زمان هخامنشیان را در آثار یونان و روم بیابیم. در این مقاله برآنیم که چگونگی تشکیل این حکومت و دلایل گسترش آن را مورد بررسی قرار دهیم.کلید واژه:
هخامنشیان، حکومت، پادشاه، ایران
مقدمه:
کوروش پس از تصرف لیدی ادامهی فتوحات در آسیای صغیر را به سرداران خود محول کرد و خود راهی اکباتان شد. روند لشکرکشی ها و اقدامات او در فاصلهی زمانی بین فتح سارد تا فتح بابل (539 ق.م) همچنان مبهم باقی مانده است. این موضوع را هم به کمک گزنفون مطمئن هستیم که شاه جدید ماد موفق به تسخیر ارمنستان شده (برای مطالعه بیشتر ن.ک به گزنفون، 1381، 159- 94)، هرچند مورخ یونانی به اشتباه آن را زمانی می داند که کوروش همچنان در خدمت شاه ماد بوده است. هرودت هم که ما را از جزئیات این لشکرکشی ها بی بهره گذاشته است در آغاز روایت خود دربارهی ماجرای فتح بابل به توضیح مختصری بسنده می کند که کوروش پس از تسخیر سایر نواحی قارهی آسیا توجه خود را معطوف آشور [بابل] داشت (هرودت، 1386، 88).نپرداختن پدر تاریخ به این موضوع نیز در عدم آگاهی ما نسبت به تحولات این دوران بی تأثیر نیست. نباید از این نکته غافل بود که هر چه باشد، بیشتر دانسته های ما از آن عصر به داده هایی باز می گردد که توسط قلم این مورخ یونانی به ما رسیده است. چه بسا از نظر مورخ هالیکارناسی این سالها در قیاس با دیگر سالهای سلطنت کوروش فاقد اهمّیّت بوده اند؛ از این حیث که شاه پارسی در فتوحات خود در این سالها به زحمت نیفتاده است (هرودت، 1386، 87).
این موضوع که سردار هخامنشی بازگشت به پایتخت خود را به ماندن در آسیای صغیر رجحان داده شایستهی امعان نظر است. چه چیز می توانسته مهمتر از فتح نواحی مدیترانه برای او باشد؟ این که او در اندیشهی چه چیز بوده بر ما پوشیده است، اما کمتر تردیدی می توان داشت که شاه پارسی به فتح این نواحی از جانب سرداران خود اطمینان داشته و چه بسا حضور خود در آسیای صغیر را موجب اتلاف وقت در دنبال کردن دیگر نقشه های خود در آسیای مرکزی تلقی می کرده است. به نظر می رسد که وی مدت شش سال تا پیش از فتح بابل، با مردمی که بر ما شناخته نیستند و میان دریای خزر و هند سکونت داشتند، در جنگ بوده است (هوار، 1363، 41).
با وجود آن که از جریان رویدادها، چگونگی و تاریخ دقیق آن اطلاعی در دست نیست، با این حال با بررسی متون تاریخی می توان به مواردی که ما را به شناخت فتوحات کوروش در شرق ایران می رساند، نایل شد. یکی از این متون، سنگ نبشتهی داریوش اول هخامنشی در کوه بیستون است که بدون تردید از مهمترین اسناد تاریخی در حوزهی تاریخ هخامنشیان محسوب می گردد. داریوش در متن تاریخی خود که مقارن با سالهای نخستین سلطنت خود است، مناطق زیر سیطرهی خود را چنین برمی شمارد:
«... این (است) کشورهائی که از آن من شدند ... پَرثَوَ (خراسان)، زرنگ (سیستان)، هَرَئی وَ (هرات)، خوارزم، باختر (بلخ)، سغد، گَندارَ (دره کابل)، سَکَ (طوائف دو طرف بحر خزر)، ثَتَگوش (دره رود هیرمند)، رُخَج (بلوچستان امروزه)، مَکَ (مکران امروزه و عمان) ...»
(شارپ، 1384، 33)
از سخن داریوش چنین برمی آید که فتح نواحی شرقی در زمان کوروش صورت گرفته است؛ چرا که پیش از او کمبوجیه نیز به ظاهر ارتباطی با فتح این نواحی نداشت (شاپور شهبازی، 1389، 237).
مسألهی اقدامات کوروش در شرق همواره موضوع مورد بحث میان مورخین بوده و هست. گفته می شود او به طور یقین به رود سیحون رسیده و ممکن است حتی تا رود سند نیز رسیده باشد (کرتیس، 1388، 74). علم باستان شناسی نیز در این بین به ما مدد می رساند تا به آگاهی هایی در این زمینه دست یابیم. وجود استحکاماتی در نزدیکی رود یاکسارتس (سیحون) مؤید آن است که کوروش در آن منطقه حضور داشته و جهت مصونیّت مناطق مسکونی آن دیار از حملات قبایل بیابان گرد، اقدام به ساخت این استحکامات کرده است (کوک، 1388، 69).
این که چه عواملی موجب توجه کوروش به قسمتهای شرقی امپراتوری اش شده، معادله ای است مجهول که ما را به فرضیاتی وا می دارد. در ادامهی روند لشکرکشی های او باید حمله به هندوستان (داندامایف، 1389، 43)، (شمال غربی هندوستان مدتها بعد توسط داریوش اول تصرف شد) و احداث چندین شهر پادگانی در مرزهای شمالی از جمله «سیروپولیس» را به آنها اضافه کرد (بریان، 1378، ج اول، 120).
تسخیر بخشهای شرقی ایران و بخش غربی آسیای مرکزی می توانسته پیش زمینه ای بوده باشد برای حمله به بابل. این احتمال وجود دارد که شاه هخامنشی از این حیث دغدغهی آن را داشته که بدون سر و سامان دادن به این نواحی و لشکر کشیدن به سوی بابل، اقوام وحشی ای که به خصوص در قسمتهای شرقی قلمروی او حضور داشتند، برای وی مخاطراتی ایجاد نمایند. پس می بایست مرزهای خود را بدان جایی می رسانید که سرزمینش را از گزند آنها محفوظ می داشت. «... از روی کارهای کورش در ایران خاوری می توان نتیجه گرفت که هدف او دفاع از واحه های پراکنده فرهنگی شمال شرقی در برابر بیابان نشینان سکائی، و جلوگیری از هجوم همگروه آنان بوده است. از آنجا که قبیله های شرقی و سکاها سواره و با کمان حمله می آوردند، ... بیم آن می رفت که ناگهان به درون ایرانشهر سرازیر شوند، و سازمانهای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی آن [ را ] در هم بریزند ...» (شاپور شهبازی، 1389، 242).
مجموعه اقدامات کوروش در شرق موجب شد تا سرزمینهای وی در همسایگی با سکاها قرار گیرد. این اقوام در مناطق بین فلات ایران و استپ های ترکستان به سر می بردند و در صورت یورش قادر بودند با کمترین دردسر خود را به قلب ایران برسانند. اینان در آینده هم تا سالهای سال برای شاهان ایرانی اسباب زحمت بودند و گاه گاه می بایستی پاسخگوی تهدیداتشان می بودند. اما تأمین مرزهای شرقی بی شک برای کوروش یک ضرورت بود (زرین کوب، 1381، 72).
مقارن با سالهای سلطنت کوروش، بابل نیز دستخوش تحولاتی بود. این شهر که در خلال این سالها جمعیتّی در حدود دویست هزار نفر را در خود جا داده بود (داندامایف، 1389، 63)، یکی از تمدنهای معظم منطقهی بین النهرین و از ثروتمندترین و باشکوه ترین شهرهای جهان باستان به شمار می آمد که به واسطهی موقعیّت جغرافیایی اش دارای خاک حاصل خیز با استعداد کشاورزی فراوان بود؛ از این رو این شهر به عروس شهرهای دنیای باستان اشتهار داشت. «کاوشهای باستان شناسی نشان می دهند، که شهر جهانی بابل به روزگار آبادانی، با موقعیت حساس خود بر سر راه های سه قاره آسیا، آفریقا و اروپا و هم چنین در میانه دریاهای فارس، سرخ و مدیترانه، شهر بسیار بزرگی بوده است ...» (رجبی، 1383، 54). با نظر به ویژگیهایی که این منطقه از آن برخوردار بود، سقوط بابل می توانست مبین پایان تاریخ بین النهرین باشد (بریان، 1386، 18).
بابلیها دارای فرهنگ و تمدنی غنی و تأثیرگذار بوده اند که دستاوردهای بسیارِ فرهنگی و اجتماعی را به جهان تقدیم کرده است. آریاییها به دلیل همجواری با آنها و از طریق مراودات سیاسی در دورهی مادها و هخامنشیان تحت تأثیر فرهنگ و تمدن آنها قرار گرفتند. شواهدی مبنی بر حضور ایرانیان (احتمالاً مادها) در خدمت معابد بابلی پیش از فتح آن توسط پارسها وجود دارد (داندامایف، 1391، 178). حفریات باستان شناسی در مراکز شهری بابل قدیم موجب کشف بسیاری از نمادهای فرهنگی و اقتصادی آنها شد که در این میان یافته هایی مرتبط با تاریخ ایران دیده می شود. «... در زمینه فعالیتهای اقتصادی [ نیز ] این منطقه تا قرنها اهمیت خود را به عنوان پیوند اساسی در شبکه روابط بازرگانی که مناطق اطراف دریای مدیترانه را از طریق فلات ایران به هند مرتبط می ساخت، حفظ کرد ... و این تجارت سود سرشاری داشت ...» (گرشویچ، 1387، ج دوم، قسمت دوم، 467 - 466).
مجموعه های بابلی سال نامه ها، نامه ها و مجموعه گزارشهای رسمی توسط باستان شناسان اروپایی و در حفریات متعدد اواخر قرن نوزدهم به جهانیان شناسانده شد. از این مدارک و اسناد می توان آثار بسیاری از فرهنگ و تمدن ایران عصر ماد و هخامنشی را ریشه یابی و شناسایی کرد و تأثیرات فرهنگی و اقتصادی این تمدن مهم را بر تمدن ایران مورد شناسایی قرار داد (برای مطالعهی بیشتر در این باره ر.ک به شی یرا، 1386).
در آستانهی لشکرکشی پارسیان، بابل دچار یک بحران سیاسی بود که بعد از مرگ نبوکدنصر دوم (562 ق.م.) به وقوع پیوست. ریشهی این بحران بر اساس یک کشمکش بین دو گروه متمایز از هم بوجود آمده بود که از مدتها قبل در بین النهرین میان کلدانیها و آرامیها (اهالی شامات) آغاز شده بود. از دیگر سو تعارض و کشمکش دیگری بین طبقه روحانیون و ارتشیان وجود داشت. روحانیون شروع به مداخله در سیاست کشور کرده و علیه شاهانی که خواهان آنان نبودند فعالیّت نموده بودند، به طوری که ظرف یکی دو سال سه پادشاه بر تخت شاهی نشسته و جانشین یک دیگر شدند (داندامایف، 1389، 55).
در نهایت نبونید، که شصت و پنج سال داشت، به سال 556 پیش از میلاد با حمایت روحانیون بابلی به قدرت رسید. وی از نظر مذهبی دارای عقاید خاصی بود که تأثیر مادرش بر وی که بنا به باور برخی یک کاهنه در معبدی متعلق به خدای سین واقع در حرّان بوده، نمی توانسته بی تأثیر بوده باشد (داندامایف، 1389، 55). از این رو هرچند خدایان سنتی بابل نظیر مردوک، نابو، شمش و غیره را می پرستید، اما پرستش الههی سین که الههی ماه بود در نظر وی جایگاه ویژه ای داشت. خود او اظهار می داشت سین، شاه خدایان آسمان و زمین است (داندامایف، 1389، 56).
به تدریج ابتدا طبقهی روحانی و سپس مردم شهرهای مختلف با او اختلاف پیدا کردند. این اختلاف ناشی از تعصب خاص شاه جدید به این الهه و ساخت و بازسازی معابد در نقاط مختلف برای او بود. مردم هر شهر خواستار آن بودند تا خدای شهر آنان در رأس خدایان قرار گیرد. در نتیجهی بروز این اختلافات آن طور که خود نبونید می گوید:
«... مردم گیج و آشفته شدند، نسبت به خدایان مرتکب گناه شدند، دروغ و سخنان ناروا به یکدیگر گفتند ...» (داندامایف، 1389، 57).
در این بحبوحه، قحطی نیز دامن گیر مردم شد و نبونید به مدت ده سال راهی واحهی تیمه در شمال عربستان شد و قسمتهای مهمی را متصرف شد. در مدت اقامت وی در آن ناحیه، پسر او «نبو شر- اوصور» Nebu Shar.Usur جایگزین پدر در بابل شده بود.
از آن جا که در دوران باستان مذهب و اعتقادات مذهبی نقش پر رنگی را در زندگی روزمرهی مردم ایفا می کرد، چه بسا از دید مردم بابل علت این قحطی خشم خدایان از عملکرد شاه خود تلقی می شده و می توانسته موجبات نارضایتی بیشتر مردم و در رأس آنها روحانیون را فراهم آورده باشد. عکس این جریان نیز می تواند صادق بوده باشد و علت مهاجرت شاه بابل به عربستان شده باشد. خشم طبقهی روحانی از نبونید علت مهم دیگری نیز داشت و آن عدم شرکت نبونید در این سالها در جشن «اکیتو» Akitu (نوروز بابلی) بود. این جشن برای مردم بین النهرین بسیار مهم بود و در آن به فرمانروای بابل یادآوری می شد که او تنها یکی از بندگان و بردگان مردوک است (شاپور شهبازی، 1389، 261 - 260) که شاید این موضوع خوشایند نبونید به عنوان شاه طرفدار سین نبود.
نبونید احتمال هرگونه تعرض از جانب همتای پارسی اش را پیش بینی می کرد. تا این موقع وی تنها نظاره گرِ بازیِ شطرنجِ شاه پارسی بود که شاهانی چون آستیاگ مادی و کرزوس لیدیه ای را با قدرت نمایی خود، از صفحهی سیاسی مات و مقهور خود کرده بود. با شرایطی که نبونید در بابل ایجاد کرده بود سقوط وی توسط کوروش، از دید بابلیها می توانست به مفهوم بازسازی امپراتوری سابقشان باشد (بریان، 1378، ج اول، 130).
نبونید که خطر پارسیها را به خوبی احساس کرده بود از تیمه به بابل بازگشت و خود را آمادهی نبرد احتمالی کرد. او دستور داد تا بتهای دیگر شهرها را به بابل بیاورند به امید آن که به واسطهی آنها از حمایت مردم آن شهرها برخوردار شود. غافل از آن که این اقدام او کمک می کرد تا رقیب وی از حمایت مردم و خدایان آنها نصیب ببرد؛ چرا که شاه بابلی با این کار مردم را از پرستش خدایان محلی خود منع کرده بود.
از طرفی، شاه بابل متحدی نداشت که امید پشتیبانی از او را داشته باشد. هم متحدان قدیمی مادی و لیدیه ای او دیگر قادر به حمایت از او نبودند؛ زیرا قدرتشان توسط شاه هخامنشی مضمحل گشته بود و دولتشان به زباله دان تاریخ پیوسته بود. این طور به نظر می رسد که او حتی پیش بینی محاصره شدن خود را می کرده از این رو آذوقه و ذخیره برای چند سال خود را مهیا ساخته بود (هرودت، 1386، 93).
نبونید در برابر کوروش به نوعی محکوم به شکست بود. همان طور که گفته شد، موجی از نارضایتی در سرزمین تحت فرمان او در جریان بود و شرایط به وجود آمده شاه پارسی را در موضع قدرت قرار داده بود. روحانیون که از مهمترین طبقات جامعهی بابلی محسوب می شدند احساس می کردند که به مقدسات آنها از سوی شاه دهان کجی صورت گرفته، بالطبع تودهی مردم نیز با آنها هم عقیده بودند و در این اثناء ((... تنها فشاری از خارج لازم بود که این امپراتوری فاسد را از هم بپاشد ...)) (کینگ، 1386، 271).
طبقات دیگر نیز چون کشاورزان، بازرگانان، صنعت گران، اشراف و غیره که قسمت عمدهی جمعیّت کشور را تشکیل می دادند، از وضعیّت خود ناراضی بودند و مشتاق بودند شاهشان بتواند بازار مناسبی برای آنها تضمین کند و راههای تجاری امنی تا مناطق دیگر برای ایشان فراهم آورد. در این بین امید اصلی شاه بابل می توانست ارتش خود باشد که آن هم بر اثر جنگهای متعدد در عربستان خسته و فرسوده شده بود (داندامایف، 1389، 59).
به درستی مشخص نیست چه عواملی کوروش را به فتح بابل تحریک کرد؛ آگاهی او نسبت به وضعیّت داخلی بابل، ثروت و موقعیّت ویژهی آن ناحیه، میل به کشورگشایی، یا هم پیمانی بابل با دولتهای ماد و لیدی. هر چه بود سال 539 پیش از میلاد، ارتش کوروش راهی بابل شد. در سرزمین «گوتیوم» فرماندار این شهر، «اوگبارو»، که می بایست از بابل در برابر دشمن دفاع می کرد، همراه با نیروهای خود به سپاهیان کوروش پیوست. هرچند این نظریه نیز محتمل است که گوتیوم یک استان هخامنشی بوده و بخشی از ماد غربی و شمال شرقی آشور را در بر می گرفته و هم مرز با بابل بوده است (داندامایف، 1389، 61- 60)، اما نقش شخصی در ماجرای فتح بابل محرز است. گزنفون نیز در ماجرای فتح بابل از شخصی با نام «گوبریاس» یاد می کند که به مسیر آشنا بود (گزنفون، 1381، 296- 291).
ارتش کوروش با پشت سر گذاشتن گوتیوم و گذر از رودخانهی دیاله به شهرهای اُپیس و سیپار رسید. اپیس توسط پارسیها تسخیر شد. در تمام مدت تابستان سپاهیان کوروش مشغول کاری در نزدیک اپیس بودند و در ماه اکتبر بود که به بابل رسیدند (داندامایف، 1389، 61). بابل با شرایطی که داشت به خودی خود آمادهی خروج از صحنهی سیاسی بود و زمان فروپاشی آن فرا رسیده بود.
بعد از اپیس شهر سیپار به محاصره درآمد که خود نبونید از آن دفاع می کرد. وی مجبور به فرار به بابل شد و در نهایت بابل در 12 اکتبر سال 539 پیش از میلاد، آن طور که کوروش مدعی است، بدون مقاومت و جنگ و خونریزی تسلیم اوگبارو شد. امروزه حفاریها ی شهر باستانی بابل مهر تأییدی هستند بر گفتهی شاه پارسی (جلالی، 1388، 144 نیز مقایسه شود با مرادی غیاث آبادی، 1386، 21، بند 17). نبونید نیز به اسارت در آمد. شخص کوروش هم هفده روز پس از سقوط بابل وارد این شهر شد. «علت فتح و پیروزی کورش اختلافات و مناقشاتی بود که در بابل وجود داشت بدین نحو که وضع صنعتگران و کشاورزان رو به وخامت و بردگی و اسارت رو بفزونی گذارده و وسائل تولید در دست بازرگانان عمده و مأمورین عالیرتبه و معابد متمرکز گردیده بود و ازینرو نیروی بابل در برابر ارتش پیروزمند ایران که از طبقه کشاورزان آزاد و کوچ نشینان به وجود آمده بود نمی توانست مقاومتی از خود بروز دهد» (داندامایف، 1386، 142).
تصرف بابل پایان دهندهی دوران تعادل و تزلزلی بود که سقوط امپراتوری آشور آغازگر آن بود؛ زیرا چندین دهه بر سر میراث آشور، پادشاهی ماد و بابل نو در نزاع بودند و پیروزی کوروش به این منازعه فیصله داد (بریان، 1378، ج اول، 130). در واقع می توان گفت «با فتح بابل، کورش وارث تمام قلمرو پادشاهان آشور و بابل شد ...» (زرین کوب، 1381، 72). انتقال قدرت نیز از شاه معزول به شاه جدید بسیار سریع روی داد به طوری که فاصلهی زمانی بین آخرین سند تجاری که تاریخ آن مربوط به سلطنت نبونید و اولین سند مالی پادشاهی کوروش است، تنها چهارده روز است (داندامایف، 1386، 145).
به دنبال فتح بابل، سوریه، فنیقیه و فلسطین نیز تحت انقیاد امپراتوری پارسیان در آمد. اهمّیّت این سرسپردگی ها بعدها در زمان کمبوجیه، جانشین کوروش، به چشم آمد (رجبی، 1380، ج دوم، 137). از مجموعهی مناطقی که تابع دولت کوروش بودند از لحاظ اقتصادی و سیاسی، از همه مترقی تر فنیقیه، بابل، سوریه و لیدی بودند؛ زیرا این سرزمین ها عوایدی را که نصیب ایران می کردند بیش از سودی بود که در مجموع از سایر مناطق نصیب ایران می شد. مناطق مزبور از حیث منافع بازرگانی با یک دیگر متحد و مرتبط بودند (دیاکونف، 1390، 81).
پس از ورود شاه پارسی به بابل در 29 اکتبر 539 ق.م.، وی فرمان به نگارش استوانهی چهل و پنج سطری خود داد که در کاوشهای باستانی سال 1879 م. به دست آمد و اینک مشهود در موزهی بریتانیا محفوظ است. جالب اینجاست که انجام این کار پیش از این از سوی او، در فتوحات دیگر قبلی سابقه نداشت. این امکان هم البته وجود دارد که سابقهی این امر بوده، اما تاکنون علم باستان شناسی به کشف آن نایل نگشته است. ولی درمورد بابل این احتمال هست که به سبب آشوب و هرج و مرجی که به واسطهی دوران سلطنت نبونید در بابل به وجود آمده بوده، کوروش فرمان به نگارش آن داده باشد.
کوروش همچنین، جهت دلجویی از مردم فرمان استرداد خدایان محلی را صادر کرد و شاید برای تفقّد از روحانیون اعلام کرد که این کار را به فرمان مردوک، سرور بزرگ، و برای خشنودی او انجام داده است (ن.ک به غیاث آبادی، 1386، 23). او با این اقدام روحانیون را که از قدرتمندترین بخش جامعهی بابلی بودند، طرفدار خویش ساخت و نه تنها مشروعیّت حکومت بر بابلیها که مشروعیّت حکومت بر مردمان سایر مذاهبی که در آن سرزمین زندگی می کردند را به دست آورد (گارثویت، 1387، 78). به عنوان شاه جدید کوروش سیاست زیرکانه ای اتخاذ نموده بود و می بایست رضایت توده های مردم را به سوی خود جلب می نمود، از این رو، کوروش لقب «پادشاه بابل» را هم برای خود اختیار کرد، لقبی که جانشینان او تا زمان «خشایارشا» این عنوان را نگه داشتند (گرانتوسکی و دیگران، 1389، 78).
سردار پارسی به خوبی دریافته بود که یکی از بزرگترین اسرار کامیابی در ادارهی قلمرو آن است که پیش از سلطنت بر مردم، می بایست بر قلب آنان حکومت کرد، «بی گمان هخامنشیان راهی جز آشور و بابل در پیش گرفته بودند: قدرت و تحبیب، در برابر قدرت و نابودگری» (بهار، 1381، 160). عملکرد وی پس از فتوحاتش او را بیشتر در قالب یک «سیاستمدار» عهد باستان جلوه می دهد تا یک «شاهنشاه». او خود را در حکم فاتحی بیگانه نمی دید، بلکه خود را به منزلهی منجی و جانشین قانونی می پنداشت (گیرشمن، 1388، 153) و شاید از همین رو در بند بیستم از منشور خویش بیان می دارد:
«منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان» (غیاث آبادی، 1386،21)
سقوط بابل شاه پارسی را وارث میراث قدرتهایی چون سومر، کلده، آشور و بابل کرده بود و با در نظر گرفتن دیگر سرزمینهای تحت سیطرهی او، اکنون او تشکیل یک دولت جهانی را داده بود که پیش از وی هیچ کس از پس آن بر نیامده بود. اینک کشور جهانی هخامنشی به یک باره از پامیر تا دریای مدیترانه و از تاشکند تا اورشلیم گسترش یافت (هینتس، 1385، 121).
پیرامون رفتار کوروش با شاه سالخوردهی بابلی، روایات متناقض است. در میان آنها شاید به روایت بروسوس که از دانشمندان و کاهنان بابل بوده بهتر بتوان اعتماد کرد. آن چنان که او آورده «... [ کوروش ] با نبونه ئید به مهربانی رفتار کرد، و او را محترم شمرد، اما برای آن که از شر ستیزه ها و شورش های احتمالی در امان باشد، او را به کرمان فرستاد و فرمانداری آن سرزمین را بدو سپرد» (شاپور شهبازی، 1389، 275).
به دنبال فتح بابل تغییراتی نیز در ساختار آن ایجاد گردید و گویی روح تازه ای در آن دمیده شده بود. زمانی که این این سرزمین به شهربهای هخامنشی اضافه شد، بسیاری از خارجیها به میان رودان مهاجرت کردند از جمله ایرانیها، مصریها، فنیقیها، لیدیاییها و غیره و شمار ایرانیان در آن سرزمین رو به افزایش گذاشت و اشراف پارسی تبدیل به مالکان بزرگ و اجاره دهندگان اراضی شدند (داندامایف، 1391، 182 و 194). عکس این موضوع نیز صادق بود، به این معنا که بازرگانهای بابلی نیز مشغول معاملات گوناگون در ماد شدند (داندامایف، 1391، 178). می توان فهمید که در سایهی رژیم سیاسی جدید روابط بازرگانی رونق تازه ای گرفتند و بابل وارد عرصهی تازه ای از تاریخ خود شده بود.
وقت آن رسیده بود که برای ادارهی سرزمین جدید اندیشه ای شود. کوروش به تنظیم و اصلاح سازمانهای دولتی پرداخته بود (لاندلن، 1388، ج اول، 51) و می بایست اداره و ادامهی امور به دست فرد معتمدی سپرده می شد. وی مصلحت می دانست این مهم را به شخصی بسپرد که با آن سرزمین و مردم آن آشنا باشد، از این رو ابتدا مسؤولیّت آن را به اوگبارو سپرد که نقش مهمی را نیز در فتح بابل ایفا کرده بود، اما او خیلی زود درگذشت و این بار یک بابلی دیگر به نام «نبو – اخخه – بولیت» Nabu - akhekhe- bullit را بر این کار گماشت و پس از چهار سال «گئوبروو»ی پارسی جانشین او شد که بعدها هم به مقام نیزه داری داریوش رسید (هینتس، 1389، 106).
نتایج پیروزی رهبر پارسی از جنبه دیگری هم قابل بررسی است. آن گونه که گفته شد جمعیّت بسیاری در بابل ساکن بودند که بخشی از آن را مردمی تشکیل داده بودند که اصالتهای دیگری غیر از بابلی داشتند. مهمترین آنها اقوام یهودی ای بودند که به جرم همدستی با «نخائو» دوم، فرعون مصر، در آشوب علیه بابلیها (فره وشی، 1382، 57) در آن سرزمین در حالت تبعید و اسارت می زیستند. یهودیها بعد از مقاومت های بسیار سرانجام مقهور «نبوکدنصر دوم»، شاه بابلی شدند و هزاران نفر از آنها که عمدتاً از نخبگان آن سرزمین بودند به بابل تبعید شدند (برای اطلاع بیشتر ر.ک به بدره ای، 1384، 82 - 81).
با ورود کوروش به بابل حدود هفتاد سال از اسارت یهودیها در این شهر می گذشت. احساس پر رنج و ناامید آنها را در این دوران از کتاب مزامیر داود و بعضی مزامیر آن، که از پراحساس ترین و لطیف ترین آنهاست به خوبی می توان درک نمود (مزامیر داود، مزمور 87 و 137). در این مدت پیامبران یهودی همچون ارمیا (29: 15- 13)، اشعیاء (45: 14- 13) و دانیال (باب 8 و 9) با پیش گوییهای خود مبنی بر آزادی آنها و بازگشت به میهن به هموطنان خود دلداری می دادند. در این بین اشعیای نبی در گفته های خود مکرر نام کوروش را می برد و وی را «مسیح» و برگزیدهی یهوه می خواند (اشعیاء، 42) و شاید خواندن پیش گوییهای او بود که کوروش را به فکر آزادی این قوم انداخت (Flavius, 11, 1).
اکنون لحظهی موعود فرا رسیده بود و شاه پارسی فرمان بازگشت آنها را صادر کرد که متن این فرمان در کتاب «عزرا» آمده و اجازهی بازسازی معبد اورشلیم نیز به آنها داده شد (1: 4- 2). حتی دستور داده شد تا تمام هزینهی بازسازی از خزانهی سلطنتی پرداخت گردد (عزرا 6: 4). «... در تاریخ جهان کوروش به همان اندازه به خاطر پیروزی خود بر کراسوس امپراتور لیدی شناخته شده است که به خاطر بخشندگیش در مورد قوم یهود ...» (پرادا، 1383، 200).
اسارت بابلی به سر آمده بود و گروه گروه از یهودیها به تدریج به میهن خود بازگشتند، هرچند در این بین بودند بسیاری که به خاطر موقعیّت و داراییهای خود در بابل ماندند (Flavius, 11, 1). کوروش با این اقدام خود محبوبیّت خاصی در میان یهودیها پیدا کرد و این احترام برای وی تاکنون نیز باقی است تا آنجا که نام یکی از خیابانهای مرکزی شهر اورشلیم و همچنین شهر لندن به نام این پادشاه ایرانی است (بهنام، 1390، 44).
پیرامون این اقدام و علتهای آن، نظرات بسیاری از سوی صاحب نظران ارائه گردیده است. عده ای عقیده دارند که سردار پارسی به کلیهی مللی که به جبر و عنف به دجله و فرات گسیل شده بودند اجازه مراجعت به کشور خود را صادر نمود (داندامایف، 1386، 143) و برخی چون مایسنر در نقطهی مقابل معتقدند که لطف شاه هخامنشی به جهت دریافت رشوه، تنها شامل حال یهودیها شده است (داندامایف، 1386، 143). اگر بخواهیم این نظر را قبول کنیم، آن وقت این سئوال مطرح است که دیگر چه دلیلی داشت تا کوروش مقادیر بسیار ظروف طلا و نقره را که به وسیلهی نبوکد نصر از معبد اورشلیم به بابل برده شده بود (میزان آن ها در کتاب عزرا (1: 11- 10) هم آمده است) را مسترد گرداند؟! کوروش به تمام ملتها و اقوام به دیدهی احترام می نگریست و هیچ ارجحیّتی در نظر او برای قومی نسبت به قوم دیگر نبود (حمیدی، 1364، 116).
اما راجع به اهداف کوروش، نسبت به اقدام او در آزادسازی و بازگرداندن یهودیان بابل این بار نیز اتفاق نظر وجود ندارد و از میان آنها به چند مورد اشاره خواهد شد. برخی نظر دارند حکومت ایران جهت توسعهی تجارت خود در برابر بازرگانان یونانی مصمم شدند در ماوراءالنهر یک شهر ممتاز و مذهبی به نام اورشلیم در فلسطین احداث کنند (دیاکونف، 1380، 129). از این نقطه نظر کوروش با دستور تعمیر اورشلیم می خواست پایگاه مطمئنی جهت حمله ای که علیه کشور مصر در سر پرورانده بود، به وجود آورد (دیاکونف، 1380، 81). در جواب به این نظریه، محقق فقید کشور، دکتر عبدالحسین زرین کوب، دلجویی از یهودیان به خاطر کمک در فتح مصر را درست نمی داند و می نویسد: «... تصور آنکه دلجویی کورش از یهود اورشلیم جزئی از نقشه مربوط به فتح مصر باشد ظاهرا درست نیست چرا که از یهود بابل آنچه به فلسطین بازگشت تعدادی چنان قابل ملاحظه نبود که حتی کار تعمیر معبد یهوه را به آسانی بتواند تمام کند، تا به کمک در نقشه فتح مصر چه رسد» (زرین کوب، 1386، 128).
در میان این نظرات منفعت طلبانه برای پادشاه هخامنشی، نگرش های دیگری هم وجود دارد، برخی از مورخین معتقدند قصد کوروش از بازگرداندن یهودیها به سرزمین خود، برقرار ساختن مجدد و تقویت مراکز استانها بوده که بازسازی اورشلیم نیز می توانست بخشی از این سیاست باشد (کورت، 1389، 43). همچنین این نظریه محتمل است که خوش رفتاری رهبر پارسی از آن سو بود که این قوم در گشودن شهر بابل به وی خدماتی کرده بودند (گرشویچ، 1387، ج دوم، قسمت دوم، 269). در کنار همهی این اظهار نظرها می توان حالت دیگری را نیز متصور شد و آن این که سردار پارسی در این مورد اندیشه ای داشت که هم سیاسی بود و هم دینی (هوار، 1363، 44).
نگرش کوروش به یهودیها چندان فرقی با نگرش او به سایر مذاهب نداشت. اجازهی بازسازی معبد اورشلیم فرقی با احیای آیین مردوک در بابل نداشت. توجه به احیای بناهای عمومی از فضایل شاه به شمار می آمد. شاه بنا به وظیفه شاهی اش، خود را موظف می دانست در بهبودی شهرها و آسایش آنها همت گمارد (بروسیوس، 1388، 102). «... اگر کورش و پس از او داریوش، رفتاری خیرخواهانه نسبت به یهود پیش گرفتند، باید معتقد بود که این امر تنها بدان جهت نبود که آنان نفع خود را در آن می دیدند، بلکه همچنین به این علت بوده که هدف مذهبی یهودیان که مذهب را عالی تر از امور دیگر تلقی می کردند، درنظر ایشان بسیار مأنوس تر از معتقدات کلدانی ها و مصری ها می آمد ...» (گیرشمن، 1388، 154 - 153).
به هر روی هرگونه که بود یهودیهای آزاد شده اجازهی آن را یافته بودند تا به سرزمین مادری خود رجعت کنند؛ چه بسا «... اگر به فلسطین باز نمی گشتند، تاریخ جهان جریان دیگری یافته بود ...» (هینتس، 1385، 121). مجموعه اقدامات و نحوهی برخورد کوروش با ملل مغلوب تا به امروز بسیاری را مجذوب شخصیت خویش کرده است، از جمله هردر آلمانی بر خود می بالد که به لحاظ قومی با این شخصیت تاریخی خویشاوند است و او را «فرزند خدایان» می خواند (هینتس، 1385، 100 – 99). به خاطر آزاد مردی وی بود که پارسیها او را «پدر» و یونانیها او را «نظر کرده ی خدایان» می نامیدند (شاپور شهبازی، 1379، 30).
به هرصورت اگر از نظر تاریخی بیندیشیم که این بازگرداندن قوم بنی اسرائیل به ارض موعود چه مفهوم و معنایی داشته و اگر در نظر بگیریم که بدون این بازگشت، تجدید استقرار این آیین در ارض موعود به احتمال فراوان امکان نداشت آن وقت درخواهیم یافت که چرا کوروش شایستهی این اندازه حق شناسی و تکریم جهانیان بدوست. «... همواره دست خدایان همراهش بود، زیرا که سرشار از فرزانگی بود.» (ایسخیلوس، 1378، 124)
سرانجام بنیان گذار دولت جهانی پارسیان، آن طور که از هرودت نقل شده هنگامی که برای دفاع از مرزهای شمال شرقی سرزمینش به جنگ با اقوام چادرنشین ماساگت رفته بود، جان خود را از دست داد (هرودت، 1386، 103). کوروش در رویارویی با آنها از این نکته غافل بود که چون در سرزمین خود آنها با آنها روبرو می شود، با مقاومتی به مراتب سخت تر از آنچه اقوام یک جا نشین و شهری در مقابله با وی ابراز داشته بودند، روبرو خواهد شد (توین بی، 1378، 177).
روایتها در مورد مرگ امپراتور هخامنشی گوناگون است و همچنان جزء نقاط تاریک زندگی وی محسوب می شود. این که او توسط ملکهی سکایی مصلوب شد (سیسیلی، 1384، 163 – 162)، در جنگ با هندوها از زوبین یک جنگجو زخم برداشت و پس از سه روز درگذشت (کتزیاس، 1380، 39 – 37) و یا به مرگ طبیعی در بستر درگذشت (گزنفون، 1381، 361 – 355)، از جمله گزارشهایی هستند که مورخین کلاسیک پیرامون مرگ این شاه هخامنشی در اختیار ما نهاده اند. مدت زمان سلطنت وی از زمان فتح اکباتان تا این زمان هم بیست و دو سال ذکر شده است (پیرنیا، 1366، 471).
نتیجه:
سلطه بر سرزمین بابل موجب شد، تا منطقهی بین النهرین که دارای موقعیّت ویژه ای از حیث کشاورزی، بازرگانی و غیره بود تحت نفوذ و سیطرهی پارسیان قرار گیرد و پارسیان از ثروت و نیروی انسانی ماهر آن چون کارگران، کشاورزان، صنعت گران و جنگاوران این خطه بهرهی کافی ببرند. اهمّیّت این منابع برای امپراتوری پارس تا آن جایی بود که مواد مورد نیاز دستگاه شاهی برای چهار ماه از این سرزمین تأمین می شد همچنین به واسطهی این فتح، شهرهای استراتژیکی چون فلسطین و فنیقیه به دامنهی قلمروی هخامنشی اضافه گردیدند که نقش به سزایی در فتوحات جانشینان کوروش داشتند و راه برای فتح مصر از این طریق هموار گشت. بسیاری از سرودهای تورات و عقاید یهودیها نیز در برخورد با ایرانیها تحت تأثیر آنها قرار گرفت بابل نیز تا زمانی که مرکز حکومت به سلوکیه، در مجاورت آن، انتقال یافت، اهمّیّت خود را به عنوان یکی از پایتخت های اصلی در امپراتوری هخامنشی حفظ کرد در نهایت کوروش حیات خود را وقف دو هدف بزرگ سیاسی خویش؛ یعنی ایجاد مرزهای دفاع استراتژیک و مقابله با وحشیان شمال شرقی نمودپينوشتها:
1-کارشناس ارشد تاریخ ایران باستان.
منابع و مأخذ تحقیق:مرادی غیاث آبادی، رضا (ویراستار)، (1386)، منشور کورش کبیر، چاپ هفتم، تهران، نشر نوید شیراز
هینتس، والتر، (1387)، (الف)، شهریاری ایلام، ترجمهی: پرویز رجبی، تهران، ماهی
شاپور شهبازی، علی رضا، (1389)، زندگی و جهانداری کورش کبیر، چاپ دوم، تهران، دنیای کتاب
کورت، آملی، (1389)، هخامنشیان، ترجمهی: مرتضی ثاقب فر، چاپ ششم، تهران، ققنوس
گزنفون، (1381)، سیرت کورش کبیر، ترجمهی: وحید مازندرانی، چاپ دوم، تهران، دنیای کتاب
هرودت، (1386)، تواریخ، ترجمهی: وحید مازندرانی، چاپ سوم، تهران، دنیای کتاب
دیاکونف، ایگور میخائیلوویچ، (1386)، تاریخ ماد، ترجمهی: کریم کشاورز، چاپ هشتم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
بریان، پی یر، (1387)، گئوماته، ترجمهی: اکبر جاودانی، تاریخ پژوهی، شمارهی 36 و 37، صص 110- 105
زرین کوب، عبدالحسین، (1388)، آشنایی با تاریخ ایران، چاپ دوم، تهران، سخن
هینتس، والتر، (1389)، داریوش و ایرانیان، ترجمهی: پرویز رجبی، چاپ سوم، تهران، ماهی
هوار، کلمان، (1363)، ایران و تمدن ایرانی، ترجمهی: حسن انوشه، تهران، امیرکبیر
کتزیاس، (1380)، خلاصه تاریخ کتزیاس از کورش تا اردشیر (معروف به خلاصهی فوتیوس)، ترجمهی: کامیاب خلیلی، تهران، کارنگ
هینتس، والتر، (1387)، (ب)، یافته های تازه از ایران باستان، ترجمهی: پرویز رجبی، چاپ سوم، تهران، ققنوس
گیرشمن، رومن، (1388)، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمهی: محمد معین، چاپ دوم، تهران، نگاه
الن، لیندزی، (1390)، تاریخ امپراتوری ایران، ترجمهی: عیسی عبدی، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر
گزنفون، (1350)، کوروش نامه، ترجمهی رضا مشایخی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب
____، (1351)، بازگشت ده هزار یونانی، ترجمهی: منوچهر امیری، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر
داندامایف، محمد، (1389)، تاریخ سیاسی هخامنشی، ترجمهی: فرید جواهر کلام، تهران، فرزان روز
گرشویچ، ایلیا، (1387)، تاریخ ایران دوره هخامنشیان (تاریخ کمبریج)، ترجمهی: مرتضی ثاقب فر، جلد 2، قسمت 2، چاپ دوم، تهران، جامی
رجبی، پرویز، (1380)، هزاره های گمشده، جلد 2، تهران، توس
هوار، کلمان، (1363)، ایران و تمدن ایرانی، ترجمهی: حسن انوشه، تهران، امیرکبیر
کرتیس، جان، (1388)، ایران در سرآغاز تاریخ، برگردان: نادر میرسعیدی، چاپ دوم، تهران، ترفند
کوک، جان مانوئل، (1388)، شاهنشاهی هخامنشی، ترجمهی: مرتضی ثاقب فر، چاپ چهارم، تهران، ققنوس
زرین کوب، عبدالحسین، (1381)، روزگاران، تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی، چاپ چهارم، تهران، سخن
رجبی، پرویز (1383)، تاریخ ایران، ایلامیها و آریاییها تا پایان دوره هخامنشی، تهران، دانشگاه پیام نور
بریان، پی یر، (1386)، وحدت سیاسی و تعامل فرهنگی در شاهنشاهی هخامنشی، ترجمهی: ناهید فروغان، تهران، اختران
داندامایف، محمد، (1391)، ایرانیان در بابل هخامنشی، ترجمهی: محمود جعفری دهقی
شی یرا، ادوارد، (1386)، الواح بابل، ترجمهی: علی اصغر حکمت، چاپ سوم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
کینگ، لئوناردو ویلیام، (1386)، تاریخ بابل، ترجمهی: رقیه بهزادی، چاپ دوم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
جلالی، میثم، (1388)، بابل در فرمان شاهان هخامنشی، تاریخ پژوهی، شمارهی 40 و 41، صص 155- 141
داندامایف، محمد، (1386)، ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، ترجمهی: روحی ارباب، چاپ چهارم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
گارثویت، جین رالف، (1387)، سیری در تاریخ سیاسی ایران، ترجمهی: غلامرضا علی بابایی، تهران، اختران
گرانتوسکی، ا.آ و دیگران، (1389)، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ترجمهی: کیخسرو کشاورزی، چاپ سوم، تهران، مروارید
بهار، مهرداد، (1381)، از اسطوره تا تاریخ، چاپ سوم، تهران، چشمه
هینتس، والتر، (1385)، داریوش و پارس ها، ترجمهی: عبدالرحمن صدریه، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر
لاندلن، شارل دو، (1388)، تاریخ جهانی، ترجمهی: احمد بهمنش، جلد 1، چاپ دوازدهم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران
هینتس، والتر، (1389)، داریوش و ایرانیان، ترجمهی: پرویز رجبی، چاپ سوم، تهران، ماهی
بدره ای، فریدون، (1384)، کورش کبیر در قرآن مجید و عهد عتیق، چاپ دوم، اساطیر
کتاب مقدس (عهد عتیق و جدید)، (1987)، ترجمهی انجمن کتاب مقدس، چاپ دوم، انتشارات انجمن کتاب مقدس ایران
Flavius, Josephus, Antiquities of the Jews-1
<http:// penelope.uchicago.edu/josephus.html>
[Accessed 7 May 2013]
پرادا، ایدت و دیگران، (1383)، هنر ایران باستان، ترجمهی: یوسف مجید زاده، چاپ دوم، تهران، دانشگاه تهران
بهنام، امیر، (1390)، تمدن هخامنشی، تهران، پاسارگاد
حمیدی، جعفر، (1364)، تاریخ اورشلیم (بیت المقدس)، تهران، امیر کبیر
دیاکونف، ایگور میخائیلوویچ، (1386)، تاریخ ماد، ترجمهی: کریم کشاورز، چاپ هشتم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
____، ____، (1390)، تاریخ ایران باستان، ترجمهی: روحی ارباب، چاپ ششم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
کورت، آملی، (1389)، هخامنشیان، ترجمهی: مرتضی ثاقب فر، چاپ ششم، تهران، ققنوس
بروسیوس، ماریا، (1388)، ایران باستان، ترجمهی: عیسی عبدی، تهران، نشر ماهی
شاپور شهبازی، علی رضا، (1379)، راهنمای جامع پاسارگاد، شیراز، بنیاد فارس شناسی
ایسخیلوس، (1378)، نمایشنامه ایرانیان، ترجمهی: محمدعلی اسلامی ندوشن، تهران، انتشار
توین بی، آرنولد جوزف، (1378)، جغرافیای اداری هخامنشیان، ترجمهی: همایون صنعتی زاده، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
سیسیلی، دیودوروس، (1384)، کتابخانه تاریخی، ترجمهی: حمید بیکس شورکایی و اسماعیل سنگاری، تهران، جامی
/ج