مترجمان:
علي رحماني (تيرداد)
مرضيه ذاكري
ژوليوس سزار در ميانه قرن اول قبل از ميلاد سرزمين گل ها را تحت تسلط روميان درآورده و رود راين را بيشتر به عنوان مرز سياسي تا قومي، ميان سرزمين گل ها و ژرمن ها تعيين كرده بود. او كه مأموريت خود را در پي يك رشته موفقيت هاي درخشان نظامي به اجرا درآورده بود، حال مي توانست به رم بازگردد. البته كسي در آن زمان راجع به سرزمين آزاد ژرمن ها چيز زيادي نمي دانست. سزار درباره دره راين به طور اساسي تحقيق كرده بود و علاوه بر سوئب هاي خطرناك در دوران حكومت آريوويست، شانزده قبيله ديگر ژرمن كه در حد فاصل ميان راين و رودخانه وِزِر ساكن بودند را نيز مي شناخت. گرچه رومي ها مسير ساحل شرقي را به طور دقيق بلد نبودند، اما با درياي شمال كاملاً آشنايي داشتند. علاوه بر اين، آن ها سرزمين ژرمن ها را به عنوان يك سرزمين تاريك و مملو از بربرهاي وحشي نزد خود مجسم نمودند. با وجود اين امپراتور آگوستوس تصميم گرفت امپراتوري روم را با گذر از راين و دانوب تا رود اِلب گسترش دهد.
بدين ترتيب آگوستوس مي خواست مرز شمالي امپراتوري را از طريق نظارت بر سرزمين آزاد ژرمن ها تثبيت كند و در آنجا آرامش برقرار سازد. چنانچه سرزمين ژرمن ها به ايالت رومي تبديل مي شد، ديگر از مرزهاي ناامن راين و دانوب خبري نبود، يا به عبارتي با از ميان رفتن مرزها، مسائل مرزي نيز منتفي مي شد. در آن زمان امپراتوري روم از اقيانوس اطلس تا رود فرات و از صحراي آفريقا تا درياي شمال ادامه داشت، اما خط مرزي در شمال هنوز هم مسئله ساز بود.
روميان بر مناطق مياني و غربي اروپا، از جمله بخشي از اتريش كنوني، بايرن و سوئيس تسلط كامل يافته بودند. اما هنوز سرزمين آزاد ژرمن ها تحت صلح فراگير رومي قرار نگرفته بود. در همين ارتباط، فرصت مناسبي براي امپراتور آگوستوس پديد آمد، به طوري كه اكثر كانون هاي حريق در درون امپراتوري روم خاموش شد و پانزده لژيون براي انجام وظايف تازه اعلام آمادگي كردند. البته پژوهش هاي به عمل آمده درباره ميزان دقت و مدت برنامه هاي امپراتور آگوستوس با يكديگر هماهنگي ندارند. چه بسا قصد او از لشگركشي هاي بعدي، صرفاً انجام اقداماتي پيش گيرنده براي جلوگيري از تهديد نظامي ژرمن ها بود، اما تسخير كامل سرزمين ژرمن ها را به عنوان هدف در پيش روي خود نداشت.
پس از گذشت سه سال از اقامت امپراتور آگوستوس در سرزمين گل ها، در حالي كه او در اين اثنا براي تجديد سازمان ايالت ها اهتمام ورزيده و بدين ترتيب فرصت كافي براي بررسي مسئله ژرمن ها نيز پيدا كرده بود، سرانجام در سال 12 قبل از ميلاد عمليات نظامي آغاز گرديد. او فرماندهي عمليات عليه ژرمن ها را به عهده فرزندخوانده اش دروسوس (1) گذاشت. وي نيز طي نبردهاي چهارساله، قبايل ژرمن ساكن تا ساحل رود اِلب، از جمله شروسكرها را تحت سلطه خود درآورد. در ضمن لژيون هاي دروسوس از سوي ناوگان روم نيز حمايت مي شدند. اين ناوگان از كنار ساحل درياي شمال و سرزمين فريزها عبور كرده و پس از آن مسير رودخانه هاي بزرگ را در پيش گرفته بود تا به قسمت داخلي منطقه ژرمن ها راه پيدا كند. ولي بعد از اين عمليات موفقيت آميز ديگر بخت با دروسوس يار نشد: او در راه بازگشت از اسب بر زمين افتاد، استخوان ران پايش شكست و سرانجام بر اثر جراحت ناشي از آن جان سپرد. تيبريوس (2) برادر دروسوس كه با عجله خود را از ماينس به اشترب لاگر (3)، محل فوت او رسانيده بود، به همراه بقيه سپاه و جنازه برادرش به ساحل رود راين بازگشت.
تيبريوس جنگ ژرمن ها را در سال 8 قبل از ميلاد ادامه داد، در حالي كه او و جانشينانش در سال هاي بعد موفق به انعقاد عهدنامه هايي با بسياري از قبايل ژرمن گرديدند؛ ظاهراً تنها مسئله اي كه بدون حل باقي ماند، ايجاد يك اداره ايالتي عادي بود. اما اوضاع روز به روز وخيم تر مي شد: در سال يكم ميلادي شروسكرها لب به اعتراض گشودند و ساير اقوام ژرمن نيز به آن ها پيوستند. سرانجام در سال چهارم ميلادي تيبريوس مجبور شد بار ديگر به خاك آن ها تجاوز كند تا اقتدار امپراتوري را بار ديگر برقرار سازد. در نتيجه كار به جايي رسيد كه سرزمين ژرمن ها به عنوان ايالت موقت رومي اعلام شد و ماليات رايج نيز بر آن ها تحميل گرديد. ژرمن ها در مقابل روميان رفتار دوگانه اي از خود نشان مي دادند و برحسب منافعشان از بيگانگان حمايت يا عليه شان توطئه مي كردند. در سال نهم ميلادي كه دست كم بيست سال از كنار آمدن روميان با شرايط ناسازگار اين منطقه مي گذشت، هرمان ( آرمينيوس ) يكي از شاهزادگان جوان بربر از طايفه شروسكر دست به شورش زد.
شكست روميان- نبرد در جنگل تويتوبورگ
اين جنگل تويتوبورگ استكه تاسيتوس وصفش نمود،
اين همان باتلاق كهن است
كه واروس را در خود فرو برد.
او در اينجا مغلوب شاهزاده شروسكرها،
هرمان، اين قهرمان فداكار شد؛
و ملت آلمان، در اين لجن زار پيروز گشت...
اگر هرمان در جنگ،
با همراهان موبورش پيروز نمي شد،
ديگر از آزادي آلمان خبري نبود،
و ما رومي مي شديم.
هاينريش هاينه (4)، آلمان. يك قصه زمستاني.
نبرد در جنگل تويتوبورگ، معروف ترين جنگي بود كه ميان روميان و ژرمن ها درگرفت و تا رسيدن به نتيجه قطعي ادامه يافت. احتمالاً به طور كلي اين جنگ مشهورترين رويدادي بود كه ميان روميان و ژرمن ها به وقوع پيوست. از آن گذشته نتيجه اين نبرد براي سرنوشت آينده هر دو طرف اهميت بسزايي داشت. عجيب اينكه هاينريش هاينه در 1884 به طرز بسيار طعنه آميزي درباره اين رويداد تاريخ اروپا اظهارنظر كرد. اما فقط او نبود كه اين گونه گفت. يوزف ويكتور فون شِفِل (5) نيز در محافل آزاد شبانه دانشجويي اشعاري چند درباره نبرد تويتوبورگ سرود كه در آن احترام لازم را رعايت ننمود:
" هنگامي كه رومي هاي گستاخ،
به سوي شمال آلمان حركت كردند.
جلوتر از همه، در ميان صداي شيپورها،
ژنرال كوئين تيليوس واروس (6)،
سوار بر اسب مي آمد.
اما در جنگل تويتوبورگ،
باد سردي صفير مي كشيد؛
زاغ ها در پي نسيم مي آمدند،
و اين بوي تعفني بود كه
از خون و اجساد برمي خواست.
ناگهان از جنگل شوم،
شروسكرها با نهايت تلاش ظاهر شدند؛
با سر دادن فرياد خدا براي شاهزاده و ميهن،
با چهره هاي برافروخته از خشم،
به سوي لژيون ها حمله ور شدند..."
يك ناهماهنگي آشكار ميان اهميت تاريخي نبرد هرمان و برخورد مسخره آميز با او! اما به راستي در جنگل تويتوبورگ چه گذشت؟
كوئين تيليوس واروس به عنوان جانشين تيبريوس، به ساحل رود راين رسيده بود. او فرماندهي ارتش مستقر در آنجا را به عهده داشت، هرچند كه قادر نبود شايستگي هاي خاص نظامي اش را به اثبات برساند. واروس قبلاً حكمران سوريه بود و پس از كسب ثروت فراوان از آنجا به رم بازگشت. ازدواج او با نوه دختري برادر امپراتور مناصب عالي و به موجب حكم امپراتور، فرماندهي كل منطقه راين را برايش به بار آورد. معاصرانش او را اين گونه توصيف نمودند:" مردي ميانه رو كه از آرامش روحي و جسمي خاصي برخوردار است. او بيشتر وقتش را در اردوگاه تلف مي كند و خدمت نظام وظيفه را صادقانه انجام نمي دهد. " وي به آرامش فريبنده اوضاع موجود دل خوش كرده بود؛ به هر حال به نظر مي رسيد كه روم، سرزمين غيرمتمدن ژرمن ها را تحت نظارت خود درآورده است، زيرا مدتي بود كه ديگر از شورش هاي مؤثر بربرهاي ياغي خبري نبود و اين خود شرايطي مطلوب براي كسي محسوب مي شد كه خود را وقف حفظ فرهنگ روم در ايالات رومي مي نمود و رابطه اش با بوميان به اجراي مستبدانه قوانين رومي، اخذ ماليات و سربازگيري ختم مي گرديد. ديو كاسيوس (7)" درباره موضع غرورآميز واروس در قبال ژرمن ها خاطرنشان ساخت:" او به آنان امر و نهي مي كرد، گويي بردگان رومي ها بودند و همچنين از آنان طلب پول مي كرد، گويي تحت انقيادش بودند. " اما پرداخت ماليات به شكل طلا و نقره براي ژرمن ها بسيار سخت بود، زيرا فلزات قيمتي كمياب براي شاهزادگان حكم يك موهبت نادر را داشت و براي حفظ آبرويشان ضروري بود.
موضع غيرمعقول واروس با اعتماد به نفس فزاينده اي كه روميان از خود نشان داده و احتمالاً دليل اصلي شكستشان نيز محسوب مي شد، انطباق يافت- آنان بربرها را دست كم گرفتند. واروس پنج لشگر در اختيار داشت: دو تاي اول در موگونتياكوم (8)، ماينس كنوني و سه تاي ديگر در تابستان در نزديكي ميندن در ساحل رود وِزِر و در زمستان در نزديكي هالترن در ساحل رود ليپه استقرار داشتند. هنگامي كه در پاييز سال نهم ميلادي حركت نيروها از ميندن به قرارگاه زمستاني در هالترن در شرف انجام بود، پيش بيني مي شد يك عمليات نظامي مهم به مرحله اجرا برسد: واروس از يك شورش قبيله اي آگاه شد و حاضر بود براي سركوبي آن از بيراهه برود.
بي شك حريف واروس، آرمينيوس كه يك شروسكر بيست و شش ساله بود، شخصيت جالبتري داشت: او در مورد ناآرامي هاي قومي شايعه پراكني مي كرد و به خود حق مي داد كه واروس را بفريبد. ظاهراً لژيون هاي رومي در راهي كه به اردوگاه زمستاني منتهي مي شد، مجذوب سرزميني ناشناخته شدند كه حكم كمينگاه مناسبي را براي آن ها داشت. آرمينيوس، پسر زِگيمِر (9)، شاهزاده شروسكرها بود. شروسكرها طايفه اي ميان قد بودند كه از سرچشمه رود ليپه تا اِمس گسترش يافتند و با گذر از ساحل رود اِلب به سوي شرق پيشروي كردند. آرمينيوس به اتفاق نيروهاي مزدور ژرمن در پانونين و ايليرين (10) كه تحت حكومت تيبريوس قرار داشتند، خدمت كرده و اينك به عنوان فرمانده به سوي نيروهاي رايني تحت نظارت واروس اعزام شده بود. اما چه چيز مي توانست مرد جواني را كه به خاطر شايستگي هايش در فرونشاني شورش پانوني ها (11) حتي با حقوق مدني رومي و- منحصراً- با نشان رشادت مورد تجليل قرار گرفت، بر آن دارد كه به طرح ريزي قيامي عليه اشغالگران رومي مبادرت ورزد؟ آرمينيوس از امكانات عالي ترقي در ارتش روم برخوردار بود؛ از آن گذشته، شروسكرها نيز يك قوم متحد با روم و بهره مند از حقوق و امتيازات خاص بودند كه به طور متقابل نيروهاي كمكي را در اختيار روم قرار مي دادند.
تنها سوداگري را مي توان به عنوان دليل اصلي اين اقدام مخاطره آميز و متهورانه برشمرد. چنانچه اين شورش را برخوردار از يك ويژگي احساسي بدانيم، در اين صورت بايد احتمال دهيم كه اين ژرمن بي پروا و آزاديخواه، از اشغالگران از خودراضي نفرت داشت و خواهان رهايي بخشي ملتش از يوغ حكومت روميان بود. اما اگر اختلاف سياست قدرت را مورد بررسي قرار دهيم، بايد به اين نكته استناد ورزيم كه آرمينيوس مي خواست با يك پيروزي هيجان برانگيز عمومي بر رومي ها، به مقام رياست طايفه اش نائل آيد و بدين ترتيب از ساير اعضاي خانواده خود پيشي گيرد. احتمالاً توجيه شخصي اين كار اين بود كه آرمينيوس مي خواست از زِگِستِس (12)، عمومي رومي مآبش كه با واروس مناسبات نزديكي داشت و ضمناً مانع ازدواج دخترش توسنِلدا (13) با وي شده بود، انتقام بگيرد. يك استدلال حرفه اي هم وجود داشت: آرمينيوس و همرزمانش خواستار اُجرت بالاتر، شرايط كاري بهتر و پذيرش بيشتر در درون نيروهاي رومي بودند. آيا مي شد اين را اقدامي از جانب يك ماجراجوي جوان دانست كه در مورد اهميت دسيسه اش هيچ گونه نگراني به دل راه نمي داد؟ آنچه مسلم است، اين است كه قاطعيت شديد و اراده مطلق آرمينيوس براي پيروزي كماكان شايان توجه و غيرقابل درك مي باشد. تاريخ نويس رومي وليوس پاتركولوس (14) آرمينيوس را اين گونه توصيف نمود:" در آن زمان مرد جواني از خانداني اصيل وجود داشت كه از لحاظ نظامي كارآمد و به لحاظ فكري تيزهوش بود، انساني پرتحرك تر از آنچه كه معمولاً در مورد بربرها تصور مي شود. روح پرحرارتش در چهره و ديدگانش متجلي مي شد." به هيچ وجه نمي توان اين را نگرشي احمقانه از وي دانست. " هيچ كس راحت تر از يك فرد ناآگاه، قابل درك نيست و بدبختي اغلب زماني شروع مي شود كه انسان كاملاً از خود مطمئن باشد." منابع تاريخي نيز يك نكته را روشن مي سازند: نويسندگان رومي براي آرمينيوس ژرمن اساساً ارزش بيشتري نسبت به هموطنشان، واروس كه هرگز او را به خاطر فاجعه شكست نبخشيده اند، قائل مي شوند.
قبل از آنكه نيروها به راه افتند، شايعه دسيسه اي كه در وراي قيام قبايل ژرمن پنهان بود، در همه جا پيچيد. زِگِستس كه با آرمينيوس از درِ دشمني درآمده بود، مي كوشيد تا واروس را هشدار دهد و به وي توصيه كند كه آرمينيوس و ساير سركردگان را دستگير يا حداقل به طرز محتاطانه اي خلع سلاح نمايد. اما واروس هيچ اقدامي نكرد. به هر حال هرچه بود، آرمينيوس خود را به عنوان سربازي ممتاز نشان داده و با كسب نشان هاي عالي افتخار از جنگ هايي كه به خاطر روم انجام داده بود، به ميهن بازگشته بود. علاوه بر اين خود واروس هم از وجود دعواها و اختلاف ها در درون قشر رهبري شروسكرها بي خبر نبود، به طوري كه هشدارهاي عموي آرمينيوس را به عنوان شروع تازه يك نزاع خانوادگي تعبير نمود. قشر رهبري شروسكرها از دو سه خانواده خويشاوند با هم تشكيل مي شد كه البته در اختلاف دائمي با يكديگر بودند و همواره مي كوشيدند تا به مقام رهبري بر كل اتحاديه قومي نائل آيند. از آن گذشته، محافل بسيار قديمي تر اشراف درباره مسائل مورد اختلاف با روميان توافق كرده و خواستار توسعه موقعيت خويش بودند. آنان تحت تأثير هنر راه سازي و پل سازي رومي قرار گرفتند و آن را به عنوان فرهنگ برتر پذيرفتند. برعكس، مهاجمان و متجاوزان معمولاً نظر دوستانه اي نسبت به روم نداشتند.
بدين ترتيب واروس با لژيون هاي هفدهم، هجدهم و نوزدهم ميندن را ترك كرد؛ اينان در مجموع حدود 20000 مرد جنگي به اتفاق اعضاي خانواده بودند كه مقداري باروبنه نيز به همراه داشتند و احتمالاً از سوي يك فرمانده محتاط به طور مستقيم به اردوگاه زمستاني اعزام شده بودند: به طور كلي نزديك به 30000 نفر در صفي به طول تقريباً 25 كيلومتر. آرمينيوس و جنگجويانش مدتي همراه واروس بودند. راهي كه بايد به محل شورش قومي ساختگي منتهي مي شد، ستون نظامي در حال حركت را به سرزميني غيرقابل عبور كشاند. روميان در لجنزارها و بيشه هاي انبوه جنگل تويتوبورگ كه احتمالاً بالاترين نقطه واقع در شرق رودخانه هاي اِمس و ليپه بود، گرفتار شدند. در اصل استراتژي معقول آرمينيوس كه از نزديك ترين فاصله، شيوه جنگيدن لژيون هاي رومي را تشخيص مي داد، اين گونه بود: آنان به محض اين كه مجبور شدند اين سرزمين مشخص و پهناور را ترك كنند، قدرت منحصر به فرد خود را از دست دادند. پس او نه در جنگ صحرايي باز، بلكه با تاكتيك هجومي ژرمني اش به سوي واروس حمله ور شد. با توجه به اين جريان طولاني، بار ديگر زِگستس با نگراني لب به سخن گشود و دوباره كوشيد تا واروس را وادار به عمل نمايد، اما حاصلي در برنداشت. صبح روز بعد آرمينيوس و نيروهايش ناپديد شده بودند. شايعاتي رواج يافت مبني بر اينكه گروه هاي گشتي رومي دستگير و كشته شده اند. حال رفته رفته خود واروس هم به نتيجه اين وضع مخاطره آميز آگاه گرديد. او گروهِ در حال حركت را در گذرگاه دورِن (15) از مسير مستقيمي كه به اردوگاه زمستاني آليسو (16) ( هالترن در ساحل ليپه ) منتهي مي شد، به طرف يك مسير انحرافي هدايت كرد، به اميد آنكه شايد هرچه سريع تر نجات يابد. بسياري از همراهان ژرمن شروع به ترك گروه نمودند، در حالي كه وانمود مي كردند براي آوردن نيروهاي كمكي مي روند.
آنگاه خبر محاصره آليسو به گوش روميان رسيد؛ از اين رو آنان بار ديگر تغيير مسير دادند. جنگل اطرافشان انبوه تر و انبوه تر مي شد، در حالي كه باران شديدي هم شروع به باريدن گرفت. مي توان تصور نمود كه چگونه سربازان از ميان جنگل انبوه و نمناك عبور كرده، درختان را قطع نموده، راهي به وجود آورده و از مسيرهاي سخت روستايي گذر كردند. علاوه بر اين تعداد بي شماري از زنان و كودكان، تاجران و فروشندگان موادغذايي، ارابه ها و حيوانات باركش و همچنين " خيل عظيمي از بردگان " در حال حركت بودند. ديو كاسيوس وقايع نگار در اين باره مي نويسد:" در اين اثنا باران و توفان شديدي درگرفت، به طوري كه راهپيمايان را كماكان از يكديگر جدا ساخت و قدم نهادن در زميني كه بر اثر انباشته شدن ريشه و تنه درختان، ليز و لغزان شده بود، بسيار نامطمئن گرديد؛ شكستگي و سقوط شاخه درختان ديگر هم موجب پيدايش آشفتگي هاي بعدي شد."
آنگاه آرمينيوس دست به حمله زد. هزاران نيزه در امتداد اين خيل عظيم در حال حركت، در ميان باران و درست در هياهوي اين هرج و مرج، به سوي انبوهي از افراد، با شدت هرچه تمام تر پرتاب گرديد. به دليل به هم ريختن نظم حركت كه يك دفاع جمعي و متمركز را در مقابل مهاجمان چالاك مشكل نمود، اولين خسارت سنگين متوجه روميان شد. آنان در تاريكي شب خود را نجات دادند، سپس اردوگاهي برپا كردند و اكثر ارابه ها و ساير وسايل غيرمفيد را سوزاندند. در صبح روز بعد ناگهان با سرزمين باز و بهتري روبرو شدند، اما پس از مدتي باز هم به جنگل هاي شوم و مرطوب رسيدند. آن ها بار ديگر متحمل خسارات سنگيني گشتند. از قرار معلوم روز بعد، روز تعيين سرنوشتشان بود.
" آنان باز هم با باران و توفان شديدي روبرو شدند، به طوري كه ديگر نه قادر به ادامه حركت بودند و نه مي توانستند موقعيت ثابتي براي خود پيدا كنند، حتي نمي توانستند از سلاح هايشان استفاده نمايند. درواقع آنان ديگر قادر نبودند كمان ها، نيزه ها يا سپرهاي كاملاً خيس شان را با موفقيت به كار گيرند." لژيون هاي رومي آرايش جنگي شان را به طور كامل از دست دادند؛ آنان دستپاچه، ضعيف و به حالت دفاعي كشانيده شده بودند و ديگر در برابر ژرمن هاي مهاجم و مطمئن از پيروزي، ياراي مقاومت نداشتند." برعكس، دشمنانشان كه اكثراً به سلاح هاي سبك مجهز و قادر بودند با اطمينان حمله و سپس عقب نشيني كنند، از ناملايمات ناشي از عوامل جوي كم تر رنج مي بردند. علاوه بر اين، هر لحظه بر تعدادشان افزوده مي شد، زيرا بسياري از كساني كه از ابتدا فقط انتظار كشيده بودند، حال- به اميد يافتن غنايم- به آنان پيوستند. " اين، پايان همه چيز بود. قشون روم تمام قوايش را از دست داد. بسياري از اين 30000 تن جان باخته، به صليب كشيده شده، زنده به گور گرديده و يا به پاي خدايان قرباني شدند. " واروس و بقيه افسران عالي رتبه از اين كه يا زنده دستگير شوند و يا به دست خشمگين ترين دشمنانشان كشته شوند، سخت به وحشت افتادند و همين امر باعث گرديد كه دست به اقدامي هولناك، اما ضروري بزنند: آنان خودكشي كردند." ژرمن ها جسد نيمه سوخته واروس را از توده هيزم بيرون كشيدند؛ سرِ اين فرمانده براي رم در نظر گرفته شد.
به همان اندازه كه اين نبرد با وحشيگري غيرقابل تصوري جريان يافت، نظر بعدي وليوس پاتركولوس نيز درخور توجه گرديد. او بيست سال بعد از نبرد، خشم ملي و قابل توجيه قبايل ژرمن را كه از سوي اشغالگران رومي تهديد به تحقير، غارت و نابودي شدند، بدين شرح توصيف كرد- اما به راستي نمي توان او را به خاطر ميهن پرستي كوركورانه اش به باد انتقاد گرفت:" روميان در ميان جنگل ها و باتلاق ها، در كمينگاه دشمن گرفتار شده و يكي پس از ديگري به طرز فجيعي به قتل رسيدند، هرچند توسط همان دشمني كه بارها او را مثل يك حيوان ذبح كرده بودند- و زندگي و مرگش منوط به خشم يا حس همدردي آن ها بود."
بعضي از اعضاي لژيون ها توانستند بدون هيچ دردسري از اردوگاه زمستاني آليسو جان سالم بدر برند، زيرا از طريق صف هاي محاصره كننده شروسكرها موفق به يك فرار شبانه شدند. آرمينيوس و نيروهايش بلافاصله پس از آن عقب نشيني كردند. واكنش امپراتور آگوستوس در رم نسبت به فاجعه اي كه در جنگل تويتوبورگ رخ داد، در فرهنگ نقل قول هاي اروپايي وارد شده است. هنگامي كه او سَرِ واروس را كه ژرمن ها به غنيمت گرفته و به رم فرستادند، دريافت نمود، از شدت ناراحتي جامه هايش را از هم دريد. وي سرش را مكرراً به چارچوب در مي كوفت و فرياد مي كشيد:" كوئين تيليوس واروس، لژيون هايم را به من برگردان! " او به مدت چند ماه ريش و موهايش را كوتاه نكرد و ظاهراً تا سال هاي دراز در اين روزِ به خصوص روزه مي گرفت و سكوت مي كرد. روميان ديگر شكست ناپذير نبودند. لژيون هايي كه قبلاً از آن ها نام برده شد، ديگر هيچ وقت تشكيل و آماده نشدند.
چند سال بعد يك گروه كوچك رومي به رهبري ژرمنيكوس (17)، پسر دروسوس، در جنگل تويتوبورگ با اين مكان وحشت انگيز روبرو شد. به اعتقاد تاسيتوس، آنان مكان هولناكي را پيش روي خود يافتند- با استخوان هاي رنگ باخته، بقاياي اسلحه، دست ها و پاهاي اسب ها و جمجمه هايي كه روي نوك شاخه هاي قطور و كنده هاي درختان قرار گرفته بودند:" و اينك آنان در اين مكان شوم و رقت آور كه مملو از خاطرات هراس انگيز بود، پا نهادند. نخستين اردوگاه واروس به لحاظ وسعت زياد و تمايز با محدوده مقر اصلي، توجه همگان را به كار سه لژيون جلب نمود. آنگاه با مشاهده جنگل نيمه ويران و گودال كم ارتفاع، مي شد تشخيص داد كه زماني بقيه گروه هاي متحد شده در اينجا اردو زده بودند. در وسط اين ميدان آزاد، استخوان هاي رنگ پريده اجساد، برحسب اينكه افراد فرار يا مقاومت كرده بودند، به طور پراكنده يا انباشته به چشم مي خورد. همچنين تكه هايي از سلاح ها و اسكلت اسب ها و در عين حال سَرهايي يافت مي شدند كه با ميخ بر تنه درختان كوبيده شده بودند. در بيشه هاي مجاور قربانگاه هاي بربرها به چشم مي خوردند؛ آنان در اينجا افسران عالي رتبه رومي را قرباني كرده بودند." ژرمنيكوس بنا به حرمت لازم، تك تك استخوان ها را دفن كرد، شايد مي خواست هرگونه اثري از رسوايي روم را از بين ببرد.
پس از شكست فاجعه آميز لژيون هاي رومي، تيبريوس در بهار سال دهم ميلادي بار ديگر به مقام فرماندهي كل منطقه راين نائل آمد؛ او در سال هاي بعد چندين بار به طرف مناطق ژرمن نشين ساحل راين حركت كرد و سرزمين ها را يكي پس از ديگري ويران ساخت، اما در هيچ يك از نبردهاي تعيين كننده پيروز نگرديد. در سفرهاي اكتشافي اش نيز هيچ گونه هدف نظامي و سياسي به چشم نمي خورد. وي در سال دوازدهم ميلادي فرماندهي كل را به ژرمنيكوس واگذار كرد كه او نيز چندين بار وارد سرزمين ژرمن ها شد، اما حملاتش بي نتيجه ماند. روميان همواره سرزنش مي شدند و حال همانند حيوانات مجروحي رفتار مي كردند كه با خشمي كوركورانه به دنبال ضارب خويش مي گردند، بدون آنكه درواقع با او روبرو شوند. گرچه ژرمنيكوس در سال سيزدهم ميلادي پس از سركوبي برخي از قبايل به رود الب رسيد، اما هم چنان اين مرز ناامن و سرزمين ژرمن ها آزاد و بي كران بود. سرانجام او به ساحل رود راين بازگشت، در حالي كه فكر تأسيس يك ايالت رومي را كاملاً از خود دور ساخته بود. آنگاه در سال هفدهم ميلادي عمويش تيبريوس كه تصميم به اتخاذ يك سياست دفاعي در برابر ژرمن ها گرفته بود، مانع از ستيزه جويي وي گرديد. به عقيده تيبريوس، اين سرزمين تاريك با ساكنان غيرقابل پيش بيني اش، به خون يك لژيونر هم نمي ارزيد؛ او حتي معتقد بود كه بايد بربرها را با تنش هاي خاصشان به حال خود گذاشت. سرانجام پايگاه هاي نظامي روميان در سواحل رود راين تخليه گرديد.
ژرمنيكوس بعد از كسب پيروزي درخشان به ناچار به رم بازگشت. او رسماً بر شروسكرها و متحدانشان پيروز شده بود، به طوري كه در 25 مه سال هفدهم ميلادي در رم جشن بزرگي به افتخار وي برپا گرديد. اما به طور غيررسمي در تلاش خود مبني بر فتح سرزمين ژرمن ها، به طرز ننگ آوري شكست خورده بود. تيبريوس و ژرمنيكوس با برپايي اين جنش رياكارانه تا حدودي اعتبار سياسي خود را حفظ كرده بودند. تيبريوس، در حالي كه در سياست توسعه طلبي سي ساله رم در سرزمين ژرمن ها تجديدنظر مي كرد، يك خطر حتمي را نيز به جان خريد. او حيثيت خود را به خطر انداخت، اما بدون شك برخي از لژيونرها و همچنين بربرها را از كشتارهاي بعدي حفظ نمود و بنيان يك مرحله مهم از رابطه مسالمت آميز ميان دو ملت را بنا نهاد. احتمالاً يك مرز امتداديافته تا رود اِلب، با وضع مالكيت موجود در سرزمين ژرمن ها سبب خشم روميان را فراهم آورده بود. اين سرزمين چيزي براي عرضه كردن نداشت، نه معادن فلزات كمياب و نه مزارع سودآور غلات. از جمله سودهاي قابل حصول در اين سرزمين نيروي انساني رزمي بود كه با شور و حرارت فراوان عليه روم جهت گيري مي كرد. اين تصور كه نظم جهاني روم مي تواند تا بي نهايت گسترش يابد، در مورد ژرمن هاي عصيانگر با شكست روبرو شده بود. بنابراين ژرمن ها به حال خود رها گرديدند و از اين پس رود راين به عنوان مرز ميان هر دو سرزمين پذيرفته شد. فلوروس (18)، تاريخ نويس رومي تأثيرات نبرد واروس را در يك جمله خلاصه كرده است:" در پي اين شكست همگان دريافتند، قلمرويي كه تا كرانه اقيانوس پايان نيافته بود، در ساحل راين سرحد خويش را پيدا كرد." اين موضوع در وصيتنامه آگوستوس نيز آمده بود.
شكست در جنگل تويتوبورگ زيان جبران ناپذيري بر قدرت روم وارد ساخت، زيرا افسانه شكست ناپذيري لژيون هاي رومي به پايان رسيده بود. در سال نهم ميلادي نيمي از نيروهاي مستقر در سواحل رود راين از بين رفته بودند؛ از دست دادن يك چنين ميزان بالايي از نيروي انساني، براي مناسبات روم حكم يك شكست ننگين را داشت. بدين ترتيب آرمينيوس توانست سبب اصلاحات بعدي خط مشي سياست روم در قبال ژرمن ها شود. تاسيتوس هم كه به اين شاهزاده جوانِ شروسكرها عنوان افتخاري " آزاديبخش سرزمين ژرمن ها " را اعطا كرد، درباره اش چنين گفت: " بي شك او رهايي بخش سرزمين ژرمن ها و همچنين مردي بود كه روم را نه مثل ساير پادشاهان و فرماندهان از همان ابتدا، بلكه در اوج قدرتش به مبارزه طلبيد. او 37 سال زندگي كرد. دوازده سال حكومت نمود و هنوز هم نزد اقوام بربر ستايش مي شود. "
با نگرشي دقيق تر درمي يابيم كه آرمينيوس به عنوان آزاديبخش سرزمين ژرمن ها درخور تجليل نمي باشد، زيرا وي استيلا بر شروسكرها را در نظر داشت، در حالي كه احساس وحدت ژرمني مطابق خواست تاسيتوس و براساس كتيبه موجود بر تنديس هرمان، در وجود او و ساير اقوام آن زمان پديدار نشده بود. نبرد با واروس به هيچ وجه يك قيام ملي ژرمني نبود.(19) چه بسا ترقي خواهي سياسي آرمينيوس كه مقام پادشاهي را به عنوان هدف در پيش رو داشت، در تعيين سرنوشتش تأثير قطعي گذاشت. به اعتقاد تاسيتوس، آرمينيوس " به دليل بدخواهي خويشاوندانش " كه از پادشاهي اين شاهزاده قدرت طلب در هراس بودند، نابود شد.
آرمينيوس با وجود موفقيت هاي نظامي نتوانست نخبگان شروسكرها را به قبول سياست خود وادار سازد، چه رسد به طايفه خودش كه گرد پدرزنش زِگِستس و عموي ديگرش اينگوئيومروس (20) جمع شده بودند. زگستس همچنين از دشمنان سرسخت آرمينيوس بود، زيرا دخترش توسنلدا توسط وي ربوده شده بود- هرچند با موافقت خود توسنلدا. او به اين اشراف قدرتمند و طرفدارانشان نياز داشت تا يك اتحاديه قبيله اي مقتدر به وجود آورد. درواقع در فرهنگ ژرمن ها، منافع شاهزادگان بر منافع مردم برتري داشت؛ در نتيجه، جامعه بربرها شاهد بي ثباتي فراوان مي گرديد. هر عاملي اعم از جاه طلبي، تفاهم يا حسد شخصي مي توانست منافع يك قوم را تحكيم بخشد يا از ميان ببرد. آرمينيوس جنگ موفقيت آميزي را عليه يك شاهزاده ديگر، ماربود، (21) پادشاه مقتدر ماركومان ها انجام داده و در آن پيروز شده بود. اين شخص يك اتحاديه نيرومند قبيله اي را تأسيس كرده بود كه علاوه بر ماركومان ها، لوگيرها (22)، لانگوباردها و كوادها را نيز شامل مي شد. آرمينيوس و ماربود هريك مي كوشيدند تا به خرج ديگري حوزه قدرت خويش را گسترش دهند. در سال 17 ميلادي ماربود در جنگ تسليم شد و به طرف بومن عقب نشيني كرد، اما به زودي مجبور گرديد به سوي رومي ها بگريزد. درواقع آرمينيوس مورد اين سوء ظن قرار گرفت كه طالب مقام پادشاهي است. به اعتقاد تاسيتوس، نجيب زادگان شروسكري اكنون بيشترين آمادگي را براي اين نيل به اين هدف داشتند، زيرا ترقي خواهي شاهانه تك تك آن ها به منزله نقض شديد فرهنگ سنتي سياسي شان تلقي مي شد. آرمينيوس از سوي خويشاوندانش مورد خيانت قرار گرفت و در سال 21 ميلادي به وسيله زهر يا خنجر به قتل رسيد. اين پايان زندگي معروف ترين ژرمن در طول تاريخ بود.
يك سپاه حرفه اي كه از تجهيزات پيشرفته فني و آموزش استراتژيكي برخوردار بود، مغلوب يك فرهنگ عقب افتاده گرديد. اگرچه روميان قوي ترين نيروي مسلح زمان خويش را در اختيار داشتند، اما نتوانستند در برابر ژرمن هايي كه از اطلاعات بهتري در مورد راه هاي محلي برخوردار بودند، به پيروزي برسند.
علاوه بر اين رومي ها بربرها را دست كم گرفته بودند. پس شايسته است كه در اينجا اين ضرب المثل معروف در محافل نظامي، بار ديگر بيان مي گردد:" هر اندازه هم كه دشمنت مثل يك موش به نظر آيد، تو بايد او را همچون يك شير بداني." پس يكی از دلايلي كه نبرد واروس تا به امروز معروف مانده، پذيرش اين احتمال است كه در اين مورد هم يك موش تبديل به شير شد، همچنان كه داوود تبديل به گوليات (23) يا غول شد.
پينوشتها:
1.Drusus
2.Tiberius
3.Sterbelager
4.Heinrich Heine(1856-1797)، شاعر بزرگ آلماني (م).
5.Joseph Victor von Scheffel)1886-1826)، شاعر و نويسنده آلماني (م).
6.Quintilius Varus
7.Dio Cassius
8.Mogonticum
9.Segimer
10.Ilyrien
11.Pannonen
12.Segestes
13.Thusnelda
14.Vellejus Paterculus
15.Dören
16.Aliso
17.Gajus Julius Germanicus،سردار رومي ( 15 قبل از ميلاد تا 19 ميلادي )، نوه آگوستوس كه در 11 ميلادي فرمانده لژيون هاي رومي در اين منطقه شد. وي ژنرالي باتقوا و ميهن پرست بود و به سبب فتوحاتي كه كرد، شهرت يافت و توسط تيبريوس با زهر مسموم شد. روميان در سوگ او عزاداري كردند و به شيون و ماتم پرداختند (م).
18.Florus
19.دليل اينكه چرا آلمان قرن ها بعد از انگلستان و فرانسه، به صورت يك دولت درآمد، همين بود كه ژرمن ها قوم گرا بودند و سياست وحدت ملي را دنبال نمي كردند، تا اينكه از 1806 ناپلئون بناپارت به آن ها حمله كرد و موجب همبستگي ملي ژرمن ها شد. (م).
20.Inguiomerus
21.Marbod
22.Lugier
23.Goliath اشاره به داستاني است در عهد عتيق كه در آن غولي به نام " گوليات " توسط هواداران داوود پيامبر كشته شد.(م).
منبع مقاله :
آرتز، پتر (1391)، كوچ ژرمن ها در اروپا، ترجمه علي رحماني (تيرداد)، مرضيه ذاكري، تهران: اميركبير، چاپ اول.
/ج