دين و جايگاه آن (1)

جهان بيني در آيين مقدّس اسلام، خود متن معارف و حقايقي است که امت اسلامي بايد بدان ها معتقد باشند؛ به ديگر سخن، ايدئولوژي ما همان جهان بيني و جهان بيني در اين فضاي مقدّس همان ايدئولوژي است.
پنجشنبه، 29 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دين و جايگاه آن (1)
 دين و جايگاه آن (1)

 

نويسنده: آية الله حسن ممدوحي کرمانشاهي




 
جهان بيني در آيين مقدّس اسلام، خود متن معارف و حقايقي است که امت اسلامي بايد بدان ها معتقد باشند؛ به ديگر سخن، ايدئولوژي ما همان جهان بيني و جهان بيني در اين فضاي مقدّس همان ايدئولوژي است.
خدا در اين جهان بيني، خدايي است که ذرات آفرينش را يکايک با تمام ويژگي ها و خواصّ حيرت زا و بهت انگيزش ابداع فرموده و سامان داده است و هيچ خرد و کلاني در نظام هستي از افق علم حضوري او خارج نيست، بلکه نظام هستي جملگي صحيفه علمي او و تمام حرکات آنها به سوي اوست.
در قرآن کريم آمده است: ( إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى ) (1) و ( إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى‌ ) (2). در آيه ي 83 سوره ي آل عمران آمده: ( أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ).
در آيات 52 و 53 سوره ي شوري آمده است: ( إِنَّکَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ‌ * صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ )؛ هدايت اسلام براي پيروان خود به سوي خدايي است که مسير همه ي موجودات فقط به سوي اوست و هدايت تشريعي هماهنگ با هدايت تکويني جهان است.
و نيز ما خدايي را مي پرستيم که همه ي عالم از شئون و افعال اوست: ( فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ) (3)؛ به هر جا بنگري همان جا از شئون حضرت رب العالمين است.
در آيه ي 75 سوره ي نمل آمده است: ( وَ مَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ فِي کِتَابٍ مُبِينٍ‌ ).
در آيه ي 3 سوره سبأ آمده است: ( لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لاَ فِي الْأَرْضِ )؛ هر چه از نظرها دور است، نزد او حاضر است و هر ذرّه اي در تمام آسمان و زمين از ديد او غايب نيست و در نظارت، هدايت و حرکت او قرار دارد.
و درست به سان شناخت مبدأ، شناخت معاد نيز آن چنان است که آن تحول عظيم برحسب شناخت قرآني، سير طبيعي نظام عالمي به حضرت خداوندي است که نظام طبيعي جهان به سوي او مي انجامد و آيين مقدّس اسلام از اين آينده بسيار عظيم طبيعي، پرده بر مي دارد.
اگر به نظام دستورها و بايد و نبايدهاي آيين اسلام گردن گذارده ايم، آنها نيز سلسله قوانيني هستند که با در نظر گرفتن تمام حقيقت ظاهري و باطني انسان و مراتب وجودي او جعل شده اند؛ يعني انسان آن گاه که مي خوابد و غذا مي خورد، با اعضاي خانواده اش ارتباط دارد، آن گاه که در بازار و خيابان به کار و کوشش و تلاش مشغول است و يا در ميدان جنگ مي رزمد و يا سفر معنوي را در محراب عبادت انجام مي دهد، جملگي در احاطه مقررات و دستورهاي حکيمانه و هدايت گرانه، بهداشتي، اخلاقي، اقتصادي، سياسي و عبادي قرار دارد و به انسان کمک و ياري مي دهد. پس آيين مقدّس اسلام با روابط فردي و اجتماعي پيروان خود، از صميم جان و قلب آنان گرفته تا حرکات فکري و عقلاني و نيز فعاليت هاي خانوادگي و اجتماعي آنان عجين بوده و در هيچ حالي آنها را رها نکرده است؛ به ديگر سخن، ظاهر و باطن او را از نظر دور نداشته است و در يک کلام مي توان گفت: دين اسلام، هدايتگر نظام علمي و عملي انسان با جهان، و پرورشِ انسان براساس نظام قانون مندي عالم است. از اين رو، جهان بيني و ايدئولوژي در اسلام يکي است، اگر چه از دريچه ي مفهوم و تحليل ذهني، مي توان ايدئولوژي را به طور جداگانه از جهان بيني ملاحظه کرد.
البته آنان که ايدئولوژي را تابع جهان بيني مي دانند و آن دو را جداي از يکديگر و دو مقوله ي در رابطه با هم قرار داده اند، دين و آيين را عجين با نظام زندگي انساني نمي دانند. بلکه براي فهرست زندگي بشر، هزاران ستون جداگانه قرار داده که هر ستوني را ويژه يکي از روابط او دانسته که يکي از آن ستون ها را جداي از ساير روابط او، دين قرار داده اند. البته آنان را حق همين است که ايدئولوژي را تابع جهان بيني بدانند و آن دو را دو مقوله جداي از هم لحاظ کنند.
همان طور که در مقدمه يادآور شديم دشمنان ما به منظور القاي شبهات و ايجاد ناباوري به محکمات، هجوم گسترده اي به دين و حکومت ديني انجام داده اند. عده اي صاحب ادّعا با سخنراني ها، ميزگردها و مقالات، آشکارا دين و مظاهر ديني را مورد تهاجم قرار داده اند. به ظاهر سؤال مي کنند، ولي در حقيقت اساس مکتب را مخدوش نموده و ماهيّت دين را در معرض انکار قرار مي دهند. گرچه سؤال اين است که « از دين چه انتظاري مي توان داشت؟ » ولي پيامد اين سؤال، شک و ابهامي است که در دل ها به وجود مي آيد. اين پرسش ها پر و بال دين را به بند کشيده و از ميزان نفوذ آن مي کاهد. سؤال ها عبارت اند از:
1. وظيفه دين چيست؟
2. شعاع و قلمرو دين تا کجاست؟
3. دين در چه اموري حق دخالت دارد؟
4. آيا حکومت و ولايت بر مردم نيز، در قلمرو دين قرار دارد؟
5. آيا در همه ي پديده ها وجريان هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي مي توان از دين دستور گرفت؟
6. آيا مديريت ديني و حکومت مذهب پذيرفتني است؟
7. آيا دين مي تواند در امور دنيوي دخالت کند، يا فقط عهده دار دعوت به آخرت است؛ بدان معنا که آيا دستورهاي ديني سعادت دنيوي را هم تضمين مي کند، يا به تأمين سعادت جهان ديگر اختصاص دارد؟ و...
تأمل در نوع طرح سؤال، تهاجم را به خوبي مي نماياند. اين گروه، هجوم را با سؤال و به اصطلاح نقد و بررسي آغاز کرده و به ايجاد شک و دو دلي و فراهم آوردن ناباوري مردم مي پردازند، با اين خيالِ اهريمني که اين تلاش ها به نقطه اي خواهد رسيد که مردم در تصميم گيري ها آزاد شده و دين در امور روزمره ي آنها نقشي نداشته باشد.
اگر ما در اين زمينه، خوش بين باشيم تلاش مسموم آنان را ثمره ي اشتباهي مي دانيم که در جريان هاي تاريخي در مورد اديان عتيق ديده اند؛ اعم از تحريف ها، خرافه ها و...، چنان گمان برده اند که دين به طور مطلق همان تلقي غربيان از آيين مسيحت و يهود است؛ معنايي که بين دين و دنيا، دوگانگي، بلکه بيگانگي تام برقرار مي کند.
اين گروه جاهلانه و يا مغرضانه، دينِ مبين اسلام را با ادياني که تحريف شده و ماهيت خود را کاملاً از دست داده اند، همسان دانسته و به همين سبب هر جا به کلمه ي دين مي رسند، کورکورانه نقش روشنفکران غربي را بازي مي کنند و عکس العمل هاي آنان را در مقابل دين مقدّس اسلام انجام مي دهند و با ذهنيت خاصي به دين مي نگرند و صرافت و صفاي لازم را براي توجّه به دين ندارند. و اگر اين عده عينک آلوده به برداشت هاي غربي را بردارند و با فطرت پاک الهي و انساني خود به دين نظر کنند، فهم پسنديده اي از دين مبين اسلام تحصيل خواهند نمود؛ فهمي که نداي فطرتشان را پاسخ گويد و نياز ذاتي آنان را برآورده سازد.
مکتب اسلام داراي فلسفه اي خاص و بينشي معيّن است که همه ي دستورها را بر مبناي آن استوار نموده است. همه ي فرمان ها و نظريه ها در اين مکتب براساس منطقي خاص و قانوني متقن ارائه گرديده است. اسلام در تصوير « انسان » و « جهان »، از حقيقتي پرده بر مي دارد که همه ي انسان شناسان و جهان شناسان حتّي از توهّم آن نيز عاجزند. اسلام با توجه به حقيقتِ انسان و در نظر گرفتن حقايقي که در جهان حکم فرماست، طرحي ممتاز و بسيار ارزشمند براي تکامل انسان عرضه مي کند.
آنان که از ملاک هاي تفکّر اسلامي محرومند، هرگز قدرت فهم معاني بلند و آسماني اين آيين مقدّس را نخواهند داشت. آنان با تلقّي ناقص خود از انسان و جهان و فهمي ناروا از دين، به جنگ دين آمده اند. شايد سلاح آنها با آيين مسيحيت و يهود مناسبت داشته باشد، ولي قدرت عرض اندام در برابر اسلام و قرآن را ندارد. بايد توجّه داشت که همه ي ايرادها و استبعادهاي اين گروه، متوجّه فهم ناقص و کوتاهي است که از دين دارند و هيچ ارتباطي به اسلام ندارد.
اگر سؤال مي کنند « انتظار ما از دين چيست؟ »، منظور، دينِ ساخته ي تفکرات خود آنهاست و اگر پاسخي مي دهند، بدون شک اين پاسخ، برخاسته از فهم ناقص آنها از دين است. به همين دليل، به مقصود خود ( سست نمودن دين ) دست مي يابند.

دين از نگاه قرآن

مهم ترين اصل در نگرش به دين، رعايت اصولي است که قرآن به آنها توجه دارد. ابتدا بايد ديدگاه قرآن و اسلام را در مورد انسان دانست و سپس درباره ي انتظارات او از دين سخن گفت (4)، نه اين که بي اطلاع از ملاک هاي قرآن در مورد انسان، از شخصي در مورد دين سؤال شود، که دين، او را انسان نمي داند و در مورد جهاني پرسش شود که اسلام، آن را ناقص و ناچيز مي شمرد. لذا اگر در مورد دين از انسان هايي که ملاک هاي قرآني و اسلامي را ندارند و قرآن آنها را انسان نمي داند، سؤال شود، پاسخ هايي غيرمعقول و غيرمنطقي شنيده مي شود؛ چون اوّلاً دين از وحي نشأت گرفته، و پاسخ به سؤال از دين بايد با آگاهي از حقيقت وحي و با استناد بدان باشد، چون عقل بشري از درک و ارزيابي آن عاجز است.
اينک چگونه مي توان با ناديده گرفتن مسئله ي وحي به اظهار نظر پرداخت و در کميّت و کيفيّت احکام و قواعد دين بحث کرد؛ زيرا آن چه وحي تبيين مي کند از سنخ استدلال نيست تا بتوان با مقدمات علوم بشري بر آن ايراد گرفت. افقِ وحي، فوقِ افق عقل و تفکّر و استدلال است و با مباني عقلاني نمي توان به مصاف نظام وحياني رفت.
البته بايد يادآور شد که مسئله ي فوقِ عقلاني بودن وحي، به معناي محکوم شدن عقل در افق مسائل معرفتي نيست، چنان که به معناي تغاير و تخالف اين دو با هم نيز نيست، بلکه وحي، نيازهاي متعالي عقل را برآورده ساخته و عقل در پيوند با وحي شکوفاتر گشته و بهتر به ثمر مي نشيند.
اگر توان عقل با وحي برابر بود، انسان محتاج پيامبران نبود. آمدن پيامبران و نزول وحي، دليل محکمي است که نظام فکري و عقلاني بشر تا مرزي معيّن کارآيي دارد. عقل فقط مي تواند اموري را دريابد که در دامنه ي درک او است و مي دانيم که هرگز راه درک حقايق هستي در ابزار عقل، منحصر نيست، بلکه سلسله اي از معارف و مجهولات هستند که يگانه راه فهم آنها فقط نظام فوقِ عقلاني وحي است و بايد اين واقعيت را پذيرفت که اگر عقل نتواند الهام و وحي را دريابد هيچ گاه دليل آن نيست که نظام الهامي و وحياني وجود ندارد.
همان گونه که مي دانيم هم اکنون در اطراف ما امواج صوتي و تصويري بسياري وجود دارد که چشم و گوش ما قدرت دريافت آنها را ندارد، ولي هرگز اين قصور دريافت را دليل بر نبودن صداها و تصاوير مورد ادّعا نمي دانيم و انکار اين گونه امواج را از کساني که از وجود گيرنده هاي صوتي و تصويري اطلاع ندارند، بسيار جاهلانه مي دانيم. پس هرگز نيافتن، دليل نبودن نيست.
ثانياً از انسان و ابديت او چقدر آگاهي داريم؟ بر چه مبنايي در مورد زندگي در جهان ديگر و ضرورت هاي آن برنامه ريزي خواهيم نمود؟ با کدامين امکانات مي خواهيم در اين وادي پر رمز و راز قدم بگذاريم؟ و...
بي شک، دور انديشي و فرزانگي، نياز انسان را به وحي ثابت کرده و هرگونه تجزيه و تحليل در فرايندهاي وحي را محدود مي کند، و روشن مي کند که بايد در فهم رمز و راز ابديت، فقط از دين مدد گرفت، و بايد اعتراف کرد که مقدمات و ابزارهاي ادراکي ما توان تحليل تمام حقيقت دين را ندارند و در يافته هاي محدود فيلسوفان نيز ردّپاي حاملان وحي کاملاً هويداست.
باز يادآور مي شويم که اين نکته به معناي انکار کارآيي عقل در نظام فوق عقلاني نيست، بلکه به اين معناست که همه ي مجهولات به وسيله ي عقل، قابل حل نيستند. عقل حکم مي کند که ابزار شناخت عقلي ( تجربه و برهان ) فقط بايد در افقِ خاص خود به کار گرفته شود. عقل اقرار مي کند که در خارج از قلمرو خويش ( وحي ) عقيم بوده و کارآيي ندارد. آيات قرآن در اين زمينه روشن گر صادقي مي باشند؛ به عنوان مثال:
( إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِيمٌ‌ * فِي کِتَابٍ مَکْنُونٍ‌ * لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ‌ )؛ (5)
همانا آن قرآن کريم مي باشد در کتابي دست نيافتني، به آن دسترسي ندارند مگر پاکان.
( إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِيمٍ‌ * ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَکِينٍ‌ ... وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ‌ * وَ مَا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ‌ )؛ (6)
همانا قرآن کلام فرشته ي بزرگواري است، فرشته اي با قوت و قدرت که نزد خداي مقتدر جايگاه دارد. فرمانده ي فرشتگان، و امين وحي خداست... همانا رسول ما آن فرشته را در افق المبين ديده است، و او نسبت به غيب بخيل نمي باشد و قرآن گفته ي شيطانِ رانده شده نيست. پس به کجا مي رويد.
و نيز فرمود:
( وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الرَّجْعِ‌ * وَ الْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ‌ * إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ‌ * وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ‌ )؛ (7)
قسم به آسمان فرو ريزنده ي باران. قسم به زمين گياه روينده. قرآن به حقيقت کلام جدا کننده بين حق از باطل است، و هرگز سخن بيهوده نيست.
و جالب آن که قرآن کريم تمام گفتار پيامبر را در سيطره ي وحي قرار داده و مي فرمايد:
( وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى‌ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى‌ )؛ (8)
سخن او ( پيامبر ) غير از وحي خدا نيست.
و نيز فرموده:
(وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ‌ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ‌ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ‌ )؛ (9)
اگر او ( پيامبر ) برخي سخنان را که ما نگفته ايم به ما نسبت دهد، حتماً او را بازداشته و رگ حيات او را قطع مي نموديم.
پس آن چه پاکان ( مطهرون ) مي يابند و آن چه پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) در افق مبين ( نظام غيبي عالم ) ديده، نوعي شعور ممتاز است که از افق عقل خارج است. شعوري منحصر به فرد که راه گشاي بسياري از مشکلات انسان است. شعوري برتر که يار و معين عقل مي باشد و بدون ترديد، ناديده گرفتن اين منبع ادراکي، ظلمي عظيم بر خويش و بشريّت مي باشد.
در قرآن کريم آمده است:
( فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ )؛ (10)
کيست ستمکارتر از آن کس که به خدا دروغ بندد تا به جهل خود مردمان را گمراه کند.

اصول قرآني در تبيين انسان و جهان

اصل اوّل: انسان موجودي دو بعدي است

انسان در نگرش وحياني موجودي دو بعدي است؛ بُعد تن و بُعد روان. در آيات مربوط به خلقت انسان به اين مهم تصريح شده است، چنان که آمده است:
( إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ‌ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ‌ )؛ (11)
همانا من مي خواهم بشر را از گل بيافرينم، آن گاه که او ( آدم ) را به خلقت کامل بياراستم و روح خود را در او دميدم بر او سجده کنيد.
در تبيين مراحل تکوين انسان نيز دميدن روح در کالبد او را، آن چنان عظيم و شگفت آور دانسته که به خود تبريک گفته است.
در قرآن آمده است:
( وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ طِينٍ‌ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَکِينٍ‌ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ‌ )؛ (12)
همانا ما انسان را از گلِ خالص آفريديم. پس از آن، او را نطفه نموده و در جايي استوار قرار داديم. آن گاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان نموده و سپس بر استخوان ها گوشت پوشانيديم. پس از آن خلقتي ديگر انشاء نموديم. پس آفرين باد بر قدرت کامل بهترين آفريننده.
آيات قرآن کريم بيان گر اين است که انسان موجودي صرفاً مادّي نيست، بلکه بعد ديگري هم دارد که روحاني است. فقط جسم و خاکي ديدن انسان، اشتباه (13) بزرگي است که شيطان مرتکب شد و به ذلت ابدي دچار گرديد؛ زيرا در اعتراض به وجوب سجده بر آدم، گفت: ( أَنَا خَيرٌ مِنهُ خَلَقتَنِي مِن نارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طِينٍ )؛ من از آدم بهترم، چون مرا از آتش و او را از خاک آفريدي. شيطان فقط جانب خاکي آدم را ديد و از بُعد روحاني او غافل بود و نفهميد که خداي متعال از روح خود به کالبد او دميده و موجودي يگانه گرديد و سزاوار آن کرامت شد که بايد مسجود فرشتگان شود.

اصل دوم: دنيا همه ي عالم نيست

از ديدگاه قرآن کريم دنيا همه ي عالم نيست، بلکه دنيا جزئي از عالم است. عالم، واحد ممتدّي است که مقطعي از آن را دنيا نام نهاده اند. براي تبيين همين امر، قرآن کريم حيات اخروي را مطرح کرده و سعي دارد انسان را از اين اشتباه خسارت زا نجات بخشد.
قرآن کريم گاهي حيات اخروي را زندگي واقعي (14) معرفي مي کند و گاهي آن را خير واقعي مي نامد. (15) در جايي مؤمنان را به خاطر مقدّم نمودن دنيا توبيخ (16) مي کند و در جاي ديگر کافران را به دليل غفلت از آن، تحقير. (17)
در نهايت، مقام کساني را که فهم اخروي ندارند آن قدر نازل مي کند که آنان را حتي شايسته ي هدايت هم نمي داند. (18) و تصريح مي فرمايد که توهّم نکنيد که شک و ترديدي در عالم ديگر هست و فرمود، هرگز واقعه ي آخرت دروغ نيست. (19)، بلکه همه چيز در آن زمان دگرگون است.
و از مجموع آن آيات به خوبي مي فهميم که حيات بشر منحصر به زندگي دنيا نيست، بلکه زندگي ديگري ( اخروي ) نيز در امتداد اين زندگي وجود دارد.

اصل سوم : مرگ پايان زندگي نيست

تأمّل در اصول گذشته معناي مرگ را روشن مي کند. از ديدگاه قرآن مرگ پايان عمر بدن است، نه پايان عمر انسان. آن چه هنگام مرگ اتفاق مي افتد « توفِّي » است، و توفّي به معناي « جمع نمودن و به همراه خود بردن » است. بدان معنا که بدن از روح جدا شده و فرشتگان روح انساني را همراه خود مي برند. خداوند متعال مي فرمايد:
( قُلْ يَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِي وُکِّلَ بِکُمْ )؛ (20)
فرشتگاني که بر شما گمارده شده اند شما را توفّي مي کنند.
پس آن چه توفّي مي شود، همان انسان است که با ضمير « شما » ( کم ) به آن اشاره شده است و مسلّماً آن چه را فرشته توفّي مي کند، « بُعد مجرّد » انسان است، از اين روي، تمام حقيقت انسان همان حقيقت تجرّدي اوست.
انسان جدا شده از نظام مادّي، به عالم ديگري که متناسب با اوست منتقل مي شود تا در آن جا زندگي را به گونه ي ديگري آغاز کند. حياتي که به شهدا نسبت داده شده به همين نوع از زندگي خاص تصريح دارد. خداي تعالي مي فرمايد:
( وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‌ )؛ (21)
هرگز گمان مکنيد آنان که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند؛ آنان زنده هستند و نزد خداي خود روزي مي خورند.

اصل چهارم: نسبت دنيا و آخرت، نسبت استکمالي است

دنيا و آخرت مکمّل يک ديگرند. زندگي دنيا بدون آخرت برخلاف حکمت، و زندگي اخروي بدون دنيا، غير ممکن است. از ديدگاه قرآن، دنيا و آخرت آن چنان با هم آميخته اند که حکم هر يک به ديگري سرايت مي کند. بي اطلاعي از ارتباط تام دنيا و آخرت، مشکلي عظيم در امور انسان ايجاد خواهد نمود. راستي خردمندانه نيست که بي خبر از نظام قانون مند و دقيق اين جهان عمر خود را بگذرانيم.
خداوند متعال مي فرمايد:
( وَ مَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى ... إِلاَّ وَ أَهْلُهَا ظَالِمُونَ‌ )؛ (22)
هرگز خداي متعال هيچ يک از قريه ها را نابود نکند، مگر آن که اهل آن قريه ها ستمگر باشند.
( وَ مَا کَانَ رَبُّکَ لِيُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ‌ )؛ (23)
هرگز خدا قريه هايي را که اهل آن قريه ها مردم صالحي باشند با هلاکتي ظالمانه براندازي ننمايد.
ما بايد اين نکته ي بسيار مهم را به خاطر داشته باشيم که خداي متعال ذرّه ذرّه آفرينش را با تمام نظام علّي و معلولي متقن، آفريده است و هر گونه تصرّفي در اين جهان بنمايد، حتماً مبتني بر قاعده اي حکيمانه است که از نظام علّي و معلولي تکويني، خارج نيست؛ يعني قول و فعل خدا، قول و فعلي قراردادي نيست، بلکه دگرگوني ها و تغييرها را نيز بر همان اصل پايه گذاري فرمايد که اصل آفرينش را بنا گذارده است.
از اين روي، هر گاه خداي متعال در قرآن کريم بفرمايد که تخلف و طغيان هر قوم و قريه اي از قانون مندي دين و آيين او، به نابودي و هلاکت آنان مي انجامد، اين پي آمد، پي آمدي قراردادي و تنبيهي اتفاقي نيست. بلکه کاري خدايي است که در نظام تکوين صورت پذيرد و از همان اصول برخوردار است که اصل و ريشه ي تمام دستگاه هستي بر آن است؛ به ديگر سخن، هر تحوّلي که در متن آفرينش رخ دهد مقياس حکيمانه اي دارد که براساس اسراري پيچيده در درون خلقت است.
پس هر فرد هوشمندي از اين رابطه ي تنگاتنگ نظام وحياني دين، با اساس هستي آفرينش به اين نکته ي عظيم و دقيق مي رسد که مخالفت با دين، سرپيچي از قانوني قراردادي نيست، يعني همانند سرپيچي از قواني بين المللي که بتوان از کيفر آن گريخت و مي توان بازتاب قراردادي آن را ناديده گرفت، نخواهد بود. بلکه سرپيچي از قوانين الهي تخلّفي از قوانين هستي است که با سرنوشت طبيعي انسان بازي مي کند، و مخالفت با نواميس آيين هستي است؛ مثلاً در حرکت يک هواپيما ناديده گرفتن کمترين قانون فيزيکي، که مي بايست مورد توجه قرار گيرد، به سقوط و هلاکت همه ي سرنشين ها مي انجامد، زيرا تخلف از قوانين هستي است. از آيات فوق نيز، همين نکته را در مي يابيم که خداي متعال که خلّاق و آفريننده ي هستي است از اسرار خاصي پرده برداشته که سرپيچي از دين نيز به همان هلاکت مي انجامد که سرپيچي از قانون مندي طبيعت اين عالم بدان مي رسد. و آيات بسياري از قرآن به همين نکته تصريح مي کند که برخي از آنها را در همين کتاب آورده ايم.
در نهج البلاغه آمده است:
لا يَترُکُ الناسُ شيئاً مِن أمرِ دينِهِم لاِستِصلاح دُنياهُم إلّا فَتَح اللهُ عَلَيهِم ما هُوَ أَضرُّ منه؛ (24)
هيچ گاه مردم، از دين به خاطر بهتر زيستن در دنيا، کم نمي گذارند، مگر آن که خداي تعالي ناهنجاري بدتري را به سوي زندگي آنان مي گشايد.
در اين فرموده ي کوتاه و پرمعنا، جهان بيني و انسان شناسي به گونه اي اعجازآميز مشهود است و با کرامتي عظيم به رابطه ي تنگاتنگ سرنوشت انسان ها با رفتارهاي آنان اشاره فرموده است و نيز رابطه ي دين و دنيا را به صورتي تبيين فرموده که زندگي دنيا با حذف دين، غلط و بي معناست. بلکه براي تأمين دنيا نيز چاره اي جز دين مداري نيست و براي تأمين زندگي بهتر، به عکس توهّم دنيا پرستان، به التزام به دستورهاي الهي و رعايت جانب آخرت، فرمان داده است؛ به گونه اي که مجموعه ي دنيا و آخرت يک واحد پيچيده اي است که نيک بختي و بهروزي در هر دو جهان فقط در سايه ي التزام به فرمان الهي است.
چنان که در قرآن کريم فرمود:
( وَ مَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولاً يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَ مَا کُنَّا مُهْلِکِي الْقُرَى إِلاَّ وَ أَهْلُهَا ظَالِمُونَ‌ )؛ (25)
هرگز خداي تو مردم شهر و دياري را به هلاکت نرسانيد، مگر در مرکز آن پيامبري را ارسال داشت و هيچ دياري را هلاک نکرديم، مگر مردمانش دست به ظلم زدند.
و هرگز صلاح دنيا با رهايي دين قابل دريافت نيست و از سخن اميرمؤمنان ( عليه السلام ) مي فهميم که دين، قانون نظام مند جهان زيستي است و نيز مي فهميم که اگر به راستي دنيا را چنان که بايد بشناسيم، و به جهان و جايگاه دنيا در نظام هستي آشنا باشيم، يگانه رهگشاي زندگي بشري، وابستگي به دين مداري و اطاعت از دستورهاي خلّاق جهان است و انسان به هر خطا که مبتلا مي شود نشأت يافته از ندانستن دين و نشناختن جهان است و صلاح و اصلاح، در آگاهي به اين دو رکن اساسي است. البته اين نکته مخفي نيست که امام معصوم هرگز بي حساب سخن نگفته و نمي گويد و آن چه را توصيه مي فرمايد از واقعيتي عيني در جهان پرده بر مي دارد، که در سامان دهي سعادت انساني تأثير تمام دارد.
هر غفلت، سقوطي را در پي خواهد داشت که نجات از آن به سادگي ميسّر نخواهد شد؛ زيرا آباداني دنيا به طور حتم و ثابت، در گروه تن دادن به اموراخروي ( دين ) است، همان طور که بسياري از هلاکت هاي دنيوي منشأيي جز بي توجهي به دين و آخرت ندارد. غفلت از آخرت بزرگ ترين گمراهي است که ثمره اش بي بهره بردن از زندگي مي باشد.
قرآن کريم در هر دو جهت مثبت و منفي هشدار اکيد داده است:
( وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ )؛ (26)
و چنان چه آنها به دستورهاي تورات و انجيل خودشان و قرآن که به تو نازل کرديم قيام مي کردند، البته به هر گونه نعمت آسماني و زميني برخوردار مي شدند.
( وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا کَانُوا يَصْنَعُونَ )؛ (27)
خدا بر شما حکايت کرد و مَثَل آورد شهري را که در آن امنيّت کامل حکم فرما بود و اهلش در آسايش و اطمينان زندگي مي کردند و از هر جانب روزي فراوان به آنها مي رسيد تا آن که اهل آن شهر نعمت خدا را کفران کردند، خدا هم به موجب آن کفران، طعم گرسنگي وترس را بر آنها چشانيد.
( الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَهَا عِوَجاً أُولئِکَ فِي ضَلاَلٍ بَعِيدٍ )؛ (28)
آنان که زندگي دنيا را بر آخرت مقدم و محبوب تر دارند و خلق را از راه خدا برگردانند و آن راه راست را به شکّ و شبهات کج کنند، آنان در گمراهي بسيار دورند.
( فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ‌ * وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ * أُولئِکَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا کَسَبُوا ) (29)؛
بعضي از مردم فقط تمنّاي متاع دنيوي از خدا مي کنند و آنان را از نعمت آخرت نصيبي نيست، و بعضي ديگر گويند: بار خدايا، ما را از نعمت هاي دنيا و آخرت، هر دو بهره مند گردان و از شکنجه ي آتش دوزخ نگاه دار. هر يک از اين دو فرقه، از نتيجه ي اعمال خود بهره مند خواهند گشت.

پي نوشت ها :

1. علق (96) آيه ي 8.
2. نجم (53) آيه ي 42.
3. بقره (2) آيه ي 115.
4. مخاطب ما کسي است که اسلام را قبول دارد و قرآن را معجزه ي پيامبر و بهترين راهنما مي داند.
5. واقعه (56) آيه ي 77 - 79.
6. کوير (81) آيه ي 19 - 26.
7. طارق (86) آيه ي 11 - 14.
8. نجم (53) آيه ي 3 - 4.
9. حاقه (69) آيه ي 44 - 46.
10. انعام (6) آيه ي 144.
11. ص (38) آيه ي 71 - 72.
12. مؤمنون (23) آيه ي 12 - 14.
13. زيرا شيطان در بين علّت عدم سجده، ادعا کرد: « ( قالَ أَنَا خَيرٌ مِنهُ خَلَقتَنِي مِن نارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طِينٍ )؛ مرا از آتش خلق کردي و او را از خاک و من از او بهتر هستم. » که شيطان در اين ارزيابي فقط بعد خاکي انسان را در نظر گرفته بود.
14. عنکبوت (29) آيه ي 64 : ( وَ مَا هذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ ).
15. اعلي (87) آيه ي 17: ( وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى‌ ).
16. همان، آيه ي 16: ( بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ).
17. روم (30) آيه ي 7: ( يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ‌ ).
18. نجم (53) آيه ي 29: ( فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ).
19. واقعه (56) آيه ي 2 - 3: ( لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ * خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ ).
20. سجده (32) آيه ي 11.
21. آل عمران (3) آيه ي 169.
22. قصص (28) آيه ي 59.
23. هود (11) آيه ي 117.
24. نهج البلاغه، حکمت 106.
25. قصص (28) آيه ي 59.
26. مائده (5) آيه ي 66.
27. نحل (16) آيه ي 112.
28. ابراهيم (14) آيه ي 3.
29. بقره (2) آيه ي 200 - 202.

منبع مقاله :
ممدوحي، حسن؛ (1391)، حکمت حکومت فقيه، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميّه ي قم )، چاپ هفتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط