من اکثراوقات تنهام، واقعا نگران رابطه مون هستم که روزبه روزسردترمیشه


شوهرم با زن پسر عموش قرار میزارن هم دیگه رو میبینن، شبها دیگه کلا خواب ندارم.


ده سال پیش برادرم از دست دادم و هنوز غمش برام تازه اس، میشه راهنماییم کنید.


ذهنم همش مشغول ارتباط صمیمی همسرم با همکارشه، اصلا آرامش فکری ندارم.


با شوهرم دوست بودم، الان که باهاش ازدواج کردم پشیمونم، کمکم کنید.


مادر شوهرم دوست دارن هرروز ناهار پیش هم باشیم، من علاقه ندارم


شوهرم رو دوست ندارم، بخاطر آقایی که ۲سال تو زندگیم بوده، ازش طلاق بگیرم یا ادامه زندگی بدم؟


شوهرم رو دوس ندارم، ذره ای مهرش به دلم نیست.


تو خانوادم ن امنیتی هست ن ارامشی و ن اسایشی، چکار کنم؟


خواهرم بخاطر مسائل کاری شوهرش خیلی داره اذیت میشه،اما وقتی خودشون چیزی نمیگند چطور کمکشون کنم ؟