برخی فمینیست ها عقیده دارند حتی اگر هویت و سلیقه های فرد تا حد زیادی از سوی جامعه شکل گرفته باشد، آن هویت و آن سلیقه ها دارای ارزش هستند.
مذکر و مونث بودن اختیاری
بسیاری از نظریه پردازان فمینیست حتی عقیده دارند قائل شدن به تمایز میان «مذکر و مؤنث» امری اختیاری است. خوانندگان خارج از عرصه دانشگاه ممکن است تصور کنند که این مسئله اهمیت چندانی ندارد؛ اما در واقع این جدیدترین نظریه پیشتاز است. آن فاستو - استرلینگ معتقد است برچسب مذکر یا مؤنث به کسی زدن یک «تصمیم اجتماعی» است. او برای اثبات سخن خود، به دو جنسی ها و دیگر موارد ابهام آمیز زیست شناختی اشاره می کند.
همین طور، أو. مولدون و جی. رایلی ابراز تردید می کنند که آیا اصولا برای این نظریه که مذکر و مؤنث «انواعی متفاوت و متنافر» هستند، مبنایی زیست شناختی وجود دارد؟ ویک نظریه پرداز معتبر ادبیات فمینیستی عقیده دارد که با به رسمیت شناختن این امر که «ما دو جنس نیستیم، بلکه به عدد انسان های جهان هستیم» می توانیم «خلاقیت پردامنه ذهن های فارغ از جنسیت» را آزاد سازیم. اما فمینیست های دیگری هم هستند که هشدار می دهند که نادیده گرفتن نوع زن، به معنای «فلج سیاسی» خواهد بود؛ «زیرا دیگر به نمایندگی از سوژه ای که وجود ندارد، نمی توان دست به اندامی سیاسی زد».
همین طور، أو. مولدون و جی. رایلی ابراز تردید می کنند که آیا اصولا برای این نظریه که مذکر و مؤنث «انواعی متفاوت و متنافر» هستند، مبنایی زیست شناختی وجود دارد؟ ویک نظریه پرداز معتبر ادبیات فمینیستی عقیده دارد که با به رسمیت شناختن این امر که «ما دو جنس نیستیم، بلکه به عدد انسان های جهان هستیم» می توانیم «خلاقیت پردامنه ذهن های فارغ از جنسیت» را آزاد سازیم. اما فمینیست های دیگری هم هستند که هشدار می دهند که نادیده گرفتن نوع زن، به معنای «فلج سیاسی» خواهد بود؛ «زیرا دیگر به نمایندگی از سوژه ای که وجود ندارد، نمی توان دست به اندامی سیاسی زد».
اعمال سیاسی توسط فمینیست ها
تقریبا همه فمینیست ها به برخی اهداف عملی سیاسی برای تأمین منافع زنان پایبند هستند. از این روی، این پرسش مطرح می شود که چرا شمار بسیاری از آنان مدافع این دیدگاه هستند که نه جنس و نه جنسیت، هیچ یک ریشه در طبیعت ندارند؛ دیدگاهی که برای بسیاری از کسانی که ممکن است در غیر این صورت مدافع آرمان های فمینیستی شوند، غریب می نماید. علت این امر پایندی شدید بیشتر فمینیست های دانشگاهی به دنیایی است که در آن زنان و مردان کارهای خانه و دیگر کارها را به طور برابر انجام می دهند. برخی از این فمینیست ها عقیده دارند حتی قائل شدن به وجود این دو نوع اساسی، یعنی نوع زن و نوع مرد، امکان دستیابی به این هدف را کاهش می دهد.
سوزان اوکین که یک نظریه پرداز دانشگاهی پیشرو است، از ما می خواهد که «آینده ای عادلانه» را مجسم کنیم؛ آینده ای بدون جنسیت:
جنس یک فرد، در ساختارها و رویه های اجتماعی چنین اینده ای، هیچ فرقی با رنگ چشم یا طول انگشت پای او نخواهد داشت. هیچ انگاره ای در مورد نقش های «مذکر» و «مؤنث» مطرح نخواهد شد. فرزنداوری به لحاظ مفهومی به قدری از بچه داری و دیگر مسئولیت های خانوادگی مجزا می شود که تعجب برانگیز خواهد بود و اگر زن و مرد به طور برابر مسئول زندگی خانوادگی نباشند، یا اگر قرار باشد کودکان بیشتر وقت خود را با یکی از والدین سپری کنند، نگرانی چندان کوچکی نخواهد بود. این آینده ای است که در آن زنان و مردان به تعداد کمابیش برابر در هر عرصه زندگی، از مراقبت کودک گرفته تا مشاغل مختلف درامدزا، تا مقامات عالی رتبه سیاسی، با هم مشارکت خواهند کرد.
نظریه پرداز دیگری به نام جودیث لاربر نیز از همین دیدگاه دفاع می کند: تا وقتی که زنان و مردان از منظر اجتماعی قابل جایگزینی با یکدیگر تلقی نشوند، برابری جنسیتی مفهوم تفاوت های جنسی را - یعنی همان چیزی که به ایجاد حوزه های جداگانه ای در تقسیم کار خانه و کار بیرون از خانه منجر می گردد که آن نیز خود دسترسی کمتر زنان به کنترل منابع باارزش و مناسب ندرت را در پی خواهد داشت - به چالش نخواهد کشید.
سوزان اوکین که یک نظریه پرداز دانشگاهی پیشرو است، از ما می خواهد که «آینده ای عادلانه» را مجسم کنیم؛ آینده ای بدون جنسیت:
جنس یک فرد، در ساختارها و رویه های اجتماعی چنین اینده ای، هیچ فرقی با رنگ چشم یا طول انگشت پای او نخواهد داشت. هیچ انگاره ای در مورد نقش های «مذکر» و «مؤنث» مطرح نخواهد شد. فرزنداوری به لحاظ مفهومی به قدری از بچه داری و دیگر مسئولیت های خانوادگی مجزا می شود که تعجب برانگیز خواهد بود و اگر زن و مرد به طور برابر مسئول زندگی خانوادگی نباشند، یا اگر قرار باشد کودکان بیشتر وقت خود را با یکی از والدین سپری کنند، نگرانی چندان کوچکی نخواهد بود. این آینده ای است که در آن زنان و مردان به تعداد کمابیش برابر در هر عرصه زندگی، از مراقبت کودک گرفته تا مشاغل مختلف درامدزا، تا مقامات عالی رتبه سیاسی، با هم مشارکت خواهند کرد.
نظریه پرداز دیگری به نام جودیث لاربر نیز از همین دیدگاه دفاع می کند: تا وقتی که زنان و مردان از منظر اجتماعی قابل جایگزینی با یکدیگر تلقی نشوند، برابری جنسیتی مفهوم تفاوت های جنسی را - یعنی همان چیزی که به ایجاد حوزه های جداگانه ای در تقسیم کار خانه و کار بیرون از خانه منجر می گردد که آن نیز خود دسترسی کمتر زنان به کنترل منابع باارزش و مناسب ندرت را در پی خواهد داشت - به چالش نخواهد کشید.
نگهداری کودک، مانع بزرگ
به نظر می رسد نگهداری از کودک بزرگترین مانع بر سر راه اجرای این دیدگاه در دنیای واقعی باشد. مشکل، کودکان هستند؛ همان گونه که خانم سیمون دوبووار زمانی آشکارا این موضوع را اعلام کرد. اگر زنان پس از زایمان، یک سال در خانه بمانند، در «روند سریع» شغلی، از همسرشان عقب می افتند. و از آنجا که شوهران، به طور معمول، پول بیشتری به خانه می آورند، در نتیجه، از نظر مالی این حس به زنان دست خواهد داد که باید آن فردی باشند که شغل خود را به خاطر خانواده به مخاطره می اندازد. اگر تعداد زیادی از زنان دست به چنین انتخابی بزنند، به ضرر همه زنان شاغل خواهد بود؛ زیرا کارفرمایان به این باور خواهند رسید که کارکنان زن آنها کمتر از کارکنان مرد نسبت به شغل خود تعهد کامل دارند.
رات بیدر گینزبرگ، ا قاضی دیوان عالی و از فمینیست های سرسخت، در برخی سخنرانی های خود، در برخورد با این دو راهی، بر موضوع مراقبت از کودک تأکید می کند و می گوید: «عشق مادری آن گونه هم که توصیف کرده اند نیست. تا حدودی می توان گفت این موضوع افسانه ای است که مردان خلق کرده اند تا به زنان بقبولانند که این کار را در جهت تعالی انجام می دهند». گینزبرگ معتقد است تا وقتی مردان به صورت برابر در وظیفه نگهداری از کودک مشارکت نکنند، زنان آزادی واقعی نخواهند داشت.
اما بیشتر زنان، آرمان گینزبرگ را قبول ندارند. بسیاری از آنان تمایل دارند زمان زیادی را با کودکان خود بگذرانند و همان گونه که در فصل ۸ و ۹ خواهیم دید، بیشتر آنها فکر می کنند شوهران باید بر تأمین درآمد خانواده و زنان بر تربیت و پرورش فرزندان تمرکز داشته باشند. بسیاری از فمینیست ها این مشکلات را این گونه تفسیر می کنند؛ از آنجا که تفاوت های جنسیتی محصول فرهنگ مردسالارانه است، موقعیت نابرابر زنان آنها را به این سمت سوق می دهد که گزینه های سازگار شونده غیر عقلانی را برگزینند و به این ترتیب، به موقعیت نابرابر خود اعتبار بخشند.
برخی نظریه پردازان دیگر از این رویکرد فمینیستی انتقاد کرده اند و عقیده دارند حتی اگر هویت و سلیقه های فرد تا حد زیادی از سوی جامعه شکل گرفته باشد، آن هویت و آن سلیقه ها دارای ارزش هستند. منطبق شدن با الگوی مطلوب یک فرد دیگر، بعید است انسان را خوشبخت کند. بنابراین، چندان منطقی به نظر می رسد که خوشبختی را بر مبنای خواسته های فرضی بسنجیم.
رات بیدر گینزبرگ، ا قاضی دیوان عالی و از فمینیست های سرسخت، در برخی سخنرانی های خود، در برخورد با این دو راهی، بر موضوع مراقبت از کودک تأکید می کند و می گوید: «عشق مادری آن گونه هم که توصیف کرده اند نیست. تا حدودی می توان گفت این موضوع افسانه ای است که مردان خلق کرده اند تا به زنان بقبولانند که این کار را در جهت تعالی انجام می دهند». گینزبرگ معتقد است تا وقتی مردان به صورت برابر در وظیفه نگهداری از کودک مشارکت نکنند، زنان آزادی واقعی نخواهند داشت.
اما بیشتر زنان، آرمان گینزبرگ را قبول ندارند. بسیاری از آنان تمایل دارند زمان زیادی را با کودکان خود بگذرانند و همان گونه که در فصل ۸ و ۹ خواهیم دید، بیشتر آنها فکر می کنند شوهران باید بر تأمین درآمد خانواده و زنان بر تربیت و پرورش فرزندان تمرکز داشته باشند. بسیاری از فمینیست ها این مشکلات را این گونه تفسیر می کنند؛ از آنجا که تفاوت های جنسیتی محصول فرهنگ مردسالارانه است، موقعیت نابرابر زنان آنها را به این سمت سوق می دهد که گزینه های سازگار شونده غیر عقلانی را برگزینند و به این ترتیب، به موقعیت نابرابر خود اعتبار بخشند.
برخی نظریه پردازان دیگر از این رویکرد فمینیستی انتقاد کرده اند و عقیده دارند حتی اگر هویت و سلیقه های فرد تا حد زیادی از سوی جامعه شکل گرفته باشد، آن هویت و آن سلیقه ها دارای ارزش هستند. منطبق شدن با الگوی مطلوب یک فرد دیگر، بعید است انسان را خوشبخت کند. بنابراین، چندان منطقی به نظر می رسد که خوشبختی را بر مبنای خواسته های فرضی بسنجیم.
نویسنده: استون ای. رودز
منبع: کتاب «تفاوت های جنسیتی را جدی بگیرید!»