0
مسیر جاری :
رخت تمناي دل بر در عشاق نه خاقانی

رخت تمناي دل بر در عشاق نه

رخت تمناي دل بر در عشاق نه شاعر : خاقاني تخت شهنشاه عشق بر سر آفاق نه رخت تمناي دل بر در عشاق نه پاي که از سر کني در صف عشاق نه قفل که بر لب نهي از لب معشوق ساز زهر...
اي تماشاگه جان بر طرف لاله‌ستان تو خاقانی

اي تماشاگه جان بر طرف لاله‌ستان تو

اي تماشاگه جان بر طرف لاله‌ستان تو شاعر : خاقاني مطلع خورشيد زير زلف مه جولان تو اي تماشاگه جان بر طرف لاله‌ستان تو هست دار الملک فتنه در سر مژگان تو تا نهادي حسن را...
بسته‌ي زلف اوست دل، اي دل از آن کيست او خاقانی

بسته‌ي زلف اوست دل، اي دل از آن کيست او

بسته‌ي زلف اوست دل، اي دل از آن کيست او شاعر : خاقاني خسته‌ي چشم اوست جان، مرهم جان کيست او بسته‌ي زلف اوست دل، اي دل از آن کيست او اينت مسيح راستين درد نشان کيست او ...
در عشق داستانم و بر تو به نيم جو خاقانی

در عشق داستانم و بر تو به نيم جو

در عشق داستانم و بر تو به نيم جو شاعر : خاقاني بازيچه‌ي جهانم و بر تو به نيم جو در عشق داستانم و بر تو به نيم جو جوجو شداست جانم و بر تو به نيم جو گه‌گه شده است صبرم...
پشت پايي زد خرد را روي تو خاقانی

پشت پايي زد خرد را روي تو

پشت پايي زد خرد را روي تو شاعر : خاقاني رنگ هستي داد جان را بوي تو پشت پايي زد خرد را روي تو جان عيسي در صليب موي تو گشته چون من کشته‌اي زنار دار شهربندي شد فلک در...
چه کرده‌ام بجاي تو که نيستم سزاي تو خاقانی

چه کرده‌ام بجاي تو که نيستم سزاي تو

چه کرده‌ام بجاي تو که نيستم سزاي تو شاعر : خاقاني نه از هواي دلبران بري شدم براي تو چه کرده‌ام بجاي تو که نيستم سزاي تو که با تو داشت راي آن که نگذرد ز راي تو مده به...
گرچه جاني از نظر پنهان مشو خاقانی

گرچه جاني از نظر پنهان مشو

گرچه جاني از نظر پنهان مشو شاعر : خاقاني رحم کن در خون جان اي جان مشو گرچه جاني از نظر پنهان مشو وعده‌هاي کژ مده پنهان مشو پرده‌ي رازم دريدي آشکار آمدي ناخوانده بي‌فرمان...
شد آبروي عاشقان از خوي آتش‌ناک تو خاقانی

شد آبروي عاشقان از خوي آتش‌ناک تو

شد آبروي عاشقان از خوي آتش‌ناک تو شاعر : خاقاني بنشين و بنشان باد خويش اي جان عاشق خاک تو شد آبروي عاشقان از خوي آتش‌ناک تو کز بس شکار آويختن فرسوده شد فتراک تو بس کن...
سينه پر آتشم چو ميغ از تو خاقانی

سينه پر آتشم چو ميغ از تو

سينه پر آتشم چو ميغ از تو شاعر : خاقاني چهره‌ي پر گوهرم چو تيغ از تو سينه پر آتشم چو ميغ از تو حاصلي نيست جز دريغ از تو روز عمرم بدي که چون زان سيه جامه‌ام چو ميغ...
تو چه داني که من از وفا چه نمودم به جاي تو خاقانی

تو چه داني که من از وفا چه نمودم به جاي تو

تو چه داني که من از وفا چه نمودم به جاي تو شاعر : خاقاني علم الله که جان من چه کشيد از جفاي تو تو چه داني که من از وفا چه نمودم به جاي تو بنگر تا به روي من چه رسيد از براي...